eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️ چنگیزخان وقتی بر بخارا هجوم آورد، نتوانست آن را تسخیر کند، برای اهل آن، نامه نوشت که هرکس با ما بیاید، در امان است! ◾️ اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه به چنگیز خان تن ندادند و مقاومت کردند و گروه دیگر با او یک‌جا شدند. ◽️ چنگیزخان برای آنانی که به او تن دادند، نوشت: با هم‌شهریان مخالف بجنگید، هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از شما باشد و نیز حاکمیت شهر را به شما می‌دهیم! ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدور پیروز شد اما شکست بزرگ این‌جا بود که چنگیز دستور داد خلع سلاح و سربریده شوند! 👌 چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادران شان خیانت نمی‌کردند! ✏عاقبت خودفروشان هم چنین هست. http://eitaa.com/cognizable_wan
بر مرده دلان پند مده خویش نیازار زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک تفریح واقعا جدید و هیجان انگیز پرتاب انسان در دبی و فرود در نقطه مورد نظر ! http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️✍ فقط میخ تکاندم گویند: روزی ابلیس خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت: اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم. به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد، بدان سو رفت و میخ را تکان داد. با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت. مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت. شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد. سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!! فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟! ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم. ➖➖➖➖➖➖➖➖ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند چند کلمه‌ای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است؛ و گاهی: * حالتی را دگرگون می کند * مشکلات زیادی را ایجاد می کند * آتش اختلاف را بر می افروزد * خویشاوندی را برهم میزند * دوستی و صفا صمیمیت را از بین می برد * کینه و دشمنی می آورد * طراوت و شادابی را تیره و تار می کند * دل ها را می شکند بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!! قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش! مواظب باش میخی را تکان ندهی!! 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
اصالت هیچ ربطی به اینکه کجا و تو چه خانواده‌ای به دنیا اومدی نداره، همین که شرایطِ بد، تو رو یه آدم بد نکنه «اصیلی»... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد 😑 . پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/زائرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن) . نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم در اومد😢 . سمانه تعجب کرده بود😯 . -ریحانه حالت خوبه؟! 😞😞 . -اره چیزیم نیست😧😧 . یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود. . همراه سمانه وارد حرم شدیم. . بعضی چیزها برام عجیب بود. . -سمی اونجا چه خبره؟!😯 . -کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه☺ . -خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟!😯 . -میخوان دستشون به ضریح بخوره☺ . -یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟!😯 . هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها و امامهاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن. . -یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!😕😕 . -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه و...هست😊 . سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون. . -اخه من که زیاد عربی خوندن بلد نیستم😐 . پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی😕 . و سمانه شروع کرد با صدای ارامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم. . بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم: -سمانه؟!😕 . -جان سمانه😊 . -یه چی بگم بهم نمیخندی؟!😟 . -نه عزیزم.چرا بخندم . -چرا شما نماز میخونید؟!😐 . -عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه. . -یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!😯 . -دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم.. . -اوهوم..😕میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😔 بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و ارزوشو داشت😢😢 . میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! . -چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی😔😔 . -میخوام بخونم ولی.. . -ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
-ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ . -نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟!😶 . . -چرا که یاد نمیدم گلم☺با افتخار آجی جون.😊😊 . سمانه هم همه چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش . دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم😊 . خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید😐😐 . شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم😕😕نمیدونم 😔 . اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد😕 . . بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: . -ریحانه جان پاشو بریم حسینیه . -چرا؟! نشستیم دیگه حالا😕 . -زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. . -باشه پس بریم فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه😐😐 . -سمانه؟!😯 . -جانم؟؟😊 . -منم میتونم بیام تو جلسه؟؟😕 . متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که اقا سید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره . . -اوهوم...باشه 😔 . جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم که مینا بهم زنگ. . -سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟!😑😑 . -من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه😕😕😐 . . -پی ام دادم ولی جواب ندادی😕 . -حوصله چک کردن ندارم😟 . -چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟! . -سلامتی...آدمن دیگه😃ولی همه بسیجین . -مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن😂😂 . -نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم😄😄 . - بی مزه😐حالا چه خبراخوش میگذره😉 . - بد نیست جای شما خالی😊 . - راستی ریحانه . - چی؟! . - پسره هست قد بلنده تو کلاسمون😆 . - کدوم؟!😯 . - احسان دیگه.باباش کارخونه داره😉 http://eitaa.com/cognizable_wan