eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀🍥 .¸¸.•°˚˚°❃🍥 .¸¸.•🌟 _,💚.*,🌙,💜 ,💛.*,.🌙,⭐. 🌸 🌸 _,💜.*,.🌙,💙. ,💖.*,🌙,🌟. 🌸 _,💙.*,🌙,💛. ,❤.*,🌙,🌟. از فرط گنه جهان ما شد تاریک 💚.*,🌙💖. ای کاش خدا برای عرض تبریک ⚡ 💛.*,🌙,🌟. درعید امام عصر به نور صلوات 💖⚡ 💜.*,🌙💙. عیدی بدهد فرج نماید نزدیک 💥⚡ 🌸 💖.*,🌙,🌟. 💙.*,🌙,💚. 🌸 🌸 .❤.*🌙,🌟. _,💚.*🌙,.💜 ,💛.*🌙,🌟. ____,💜.*🌙,❤. ,💖.*🌙,🌟. _,💙.*🌙,💖. ولادت امام زمان(عج) پیشاپیش مبارک 💖 ,❤.*🌙`,💜. __,💚.*🌙.* 💖 💖 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan❣
16.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برج شیطان پرستی، حیله دشمنان اسلام 👹ʝoiŋ ╰─►👻 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود، میگوییم امتحان الهی است... ولی هنگامی که شخصی که دوستش نداریم بیمار می‌شود، میگوییم عقوبت الهیست! وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود، میگوییم از بس که خوب بود.. و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم، دچار مصیبت می‌شود، میگوییم از بس که ظالم بود!! مراقب باشیم...! قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم...! همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا، که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدت خجالت خم میشد ... پس عیب جویی نکنیم، در حالی که عیوب زیادی در وجودمان جاریست! http://eitaa.com/cognizable_wan
می دونید در گاوبازی جایزه اول به کی تعلق میگیره؟ به کسی که نسبت به حمله گاو، بهترین جاخالی ها رو داده نه به اون کسی که با گاو درگیر شده! در زندگی هم وقتی گاوی به سمتت میاد حتما کنار بکش! درگیری با گاوهای زندگی بی فایدست... http://eitaa.com/cognizable_wan
کودکى اندیشید که ... خدا چه مى خورد، چه مى پوشد و در کجا منزل دارد؟ . . ندایی آمد که : او غم بندگانش را میخورد، گناهانشان را میپوشاند و در قلب شکسته آنان ساكن است http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹برای داشتن حس خوب؛ 1. به داشته هایت توجه کن هر چند کم باشد ، مثلا همان پول کمی که داری یا خانه کوچکی که داری. 2. بابت داشته هایت شکر گزار باش نگو این آن قدر کم است که شکر کردن ندارد. 3. به کمبودهایت توجه نکن به بیماری ای که دارید به همسر بد اخلاقتان و هر چیز دیگری از این دست. اگر توجه کنید باز هم مقدار بیشتری از آن دریافت میکنید. 4. ویژگیهای خوبتان را ببینید مثلا مهربانید ، باهوشید و هر چیز دیگری که به شما احساس خوب میدهد🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅هفت قانون منطقی‌ 1⃣🌼 با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند. 2⃣💚 آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی‌ ندارد. 3⃣🌼 گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی‌ فرصت دهید. 4⃣💚 کسی‌ دلیل و مسئول خوشبختی‌ شما نیست؛ خودتان مسئولید. 5⃣🌼 زندگی‌ خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی‌ آنها برای چه و چگونه است. 6⃣💚 زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی‌ چیز‌ها را ندانیم. 7⃣🌼 لبخند بزنید؛ شما مسئول حل تمام مشکلات دنیا نیستید. ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🌷🌷 شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد. با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم. http://eitaa.com/cognizable_wan
مراقب زبانت باش زبان وزنش کم و گناهش بیشمار است چه بسا دل ها که شکست! آبروها که ریخت! و زندگی ها که تباه شد http://eitaa.com/cognizable_wan
آدم "بد" را هرطور كه هست تحمل ميكنيم.. اما كاسه صبرمان از كسانى پُر ميشود كه با وجود بد بودن ادعاى خوبى ميكنند. http://eitaa.com/cognizable_wan
ــــ خانم با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت دوستانش شروع کردن به خندیدن مهیا با اخم گفت ـــ مزاحم نشید و به طرف خروجی پارک حرکت کرد آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند پسره فریاد و تهدید می كرد ــــ بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن ـــــ سید، شهاب، شهاب... شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید ــــ حالتون خوبه ?? مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد شهاب نگرانتر شد ـــ حال آقای معتمد بد شده ؟؟ تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشم غره ای رفت که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد شهاب با اخم به سمت پسرها رفت ـــ بفرمایید کاری داشتید یکی از پسرها جلو امد ــــ ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر و خنده ای کرد ـــ اونوقت کارتون چی هست ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخم در چشمانِ پسره خیره شد ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگه برید ــــ چرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهاب یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید ـــ لازم نیست تویِ عوضی کسیو برسونی و مشتی حواله‌ی چشمش کرد... ↩️ ... ⭕️http://eitaa.com/cognizable_wan