eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
638 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــ لباس پوشیدی... جایی میری؟! ـــ آره مامان! با دختر ها و آقا محسن میریم معراج شهدا... ـــ بسلامتی قبول باشه! دعامون کنید. ـــ محتاجیم به دعا! بابایی نیستش؟! ـــ نه! رفته مسجد. جلسه دارند. ـــ باشه... پس من رفتم دیر کردم نگران نشید چون ممکنه برا نماز هم اونجا بمونیم. ـــ باشه عزیزم؛ ولی زنگ زدم موبایلت رو جواب بده. ـــ چشم! از پله ها پایین آمد. در را باز کرد. دختر ها دم در بودند. ـــ سلام! همه جواب سلامش را دادند. مهیا، به ماشین محسن اشاره ای کرد. ـــ بریم دیگه؟! مریم به او اخمی کرد. ــ انتظار ندارید که همتون رو همراه خودم و حاجیم ببرم... سارا، ایشی گفت! ـــ پس با کی میریم؟! انتظار داری پشت سرتون سینه خیز بیایم؟! مریم خندید. ـــ دیوونه تو و سارا و... چشمکی به او زد. ـــ نرجس جونت با شهاب میاید! این بار مهیا، برعکس بارهای قبلی با آمدن اسم شهاب، اخم هایش در هم جمع شد. شهاب و نرجس آمدند. نرجس با دیدن مهیا، حتی سلامی نکرد. مهیا آرام سلامی گفت؛ که شهاب با اخم جوابش را داد. مهیا اخم هایش را جمع کرد. و در دلش به خودش کلی بدو بیراه گفت؛ که چرا سلام کرد!! همه سوار شدند. مهیا که اصلا حواسش به بقیه نبود، سرجایش مانده بود. حتی وقتی سارا صدایش کرد؛ متوجه نشد. شهاب بلند تر صدایش کرد. مهیا به خودش آمد. ـــ خانم محترم بیاید دیگه! و با اخم سوار ماشین شد. مهیا، دوست داشت، بیخیال رفتن شود. اما مطمئن بود؛ شهاب این بار مسلماً کله اش را می کند. سوار ماشین شد. نرجس جلو نشست و سارا و مهیا پشت. مهیا با ناراحتی به شهاب و نرجس نگاهی انداخت. نمی دانست چرا تا الان فکر می کرد؛ شهاب، از نرجس دل خوشی ندارد. اما اشتباه فکر می کرد. شهاب خیلی خوب با او رفتار می کرد. یاد رفتارهای اخیر شهاب افتاد. دوست نداشت بیشتر از این به این چیز ها فڪر کند... چشمانش را محکم روی هم بست. ـــ حالت خوبه مهیا؟! مهیا به طرف سارا برگشت. لبخندی زد. ـــ خوبم! سرش را بلند کرد، با اخم شهاب در آینه مواجه شد. مجبور شد سرش را پایین بیندازد. موبایل مهیا زنگ خورد. مهیا بی حوصله موبایلش را درآورد. با دیدن اسم مهران، از عصبانیت دستانش مشت شد. رد تماس زد، اما مهران بیخیال نمی شد. ـــ مهیا خانم؛ نمی خواید به تلفنتون جواب بدید؛ خاموشش کنید. سرمون رفت. و آرام زیر لب شروع به غرغر کردن کرد. سارا و نرجس که خیلی از رفتار شهاب شوکه شده بودند؛ حرفی نزدند. سارا به مهیا که در خودش جمع شده بود، و چمشانش سرخ شده بودند نگاهی انداخت. مهیا، دلش از رفتار جدید شهاب، شکسته بود. باور نمی کرد، این مرد همان شهابی باشد، که روز هایی که ماموریت بود، شب و روز به خاطر نبودش گریه می کرد. به محض رسیدن مهیا پیدا شد. سارا قبل از پیاده شدن روبه شهاب گفت: ــــ آقا شهاب! رفتارتون اصلا درست نبود. نرجش حالت متعجب به خود گرفت: ـــ ای وای سارا جون! آقا شهاب چیزی نگفتن که... ـــ لطفا تو یکی چیزی نگو! سارا هم پیاده شد. مریم کنار سارا ایستاد. ـــ سارا؛ مهیا چشه چشماش پر از اشک بودند. ازش پرسیدم، چته؟! فقط گفت، من میرم داخل... سارا، ناراحت به رفتن مهیا نگاهی انداخت. ــــ از خان داداشت بپرس! مریم متوجه قضیه شد. برادرش هم دیشب؛ هم الان؛ رفتار مناسبی با مهیا نداشت. حرفی نزد و همراه محسن به داخل رفتند... http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا، در گوشه ای نشسته بود. فضای زیبا و معنوی معراج الشهدا خیلی روی او تاثیر گذاشت. آنقدر از رفتار شهاب دلگیر بود؛ که اصلا چشمه ی اشکش خشک نمی شد؛ و پشت سر هم اشک می ریخت. نگاهی به اطراف انداخت. مریم و محسن کنار هم مشغول خواندن دعا بودند. سارا هم مداحی گوش می داد. نرجس عکس می گرفت؛ اما شهاب... کمی با چشمانش دنبال شهاب گشت. او را در گوشه ای دید که سرش پایین بود و تسبیح به دست ذکر می گفت. آوای اذان از بلندگو به صدا در آمد. مهیا از جایش بلند شد. به طرف سرویس بهداشتی رفت. وضو گرفت. همه دختر ها به سمت داخل رفتند، ولی او دوست داشت تنهایی نماز بخواند. پس همان بیرون؛ گوشه ای پیدا کرد و به نماز ایستاد. گوشه خلوت و خارج از دید بود و همین باعث می شد، کسی مزاحمش نشود. نمازش را خواند. بعد از نماز، سرجایش نشست. این سکوت به او آرامش می داد. چشمانش را بست. از سکوت و آرامشی که این مکان داشت، لبخندی روی لبانش نشست. با شنیدن صدای بچه ها، از جایش بلند شد. به طرف بچه ها رفت احساس کرد. به نظر اتفاقی افتاده بود. بچه ها آشفته بودند. ـــ چیزی شده؟! همه به طرفش برگشتند. مریم خداروشکری گفت. ـــ کجا بودی مهیا!! نگرانت شدیم. ـــ همین جا بودم... دوست داشتم تنهایی نماز بخونم. سارا خندید. ـــ دیدید گفتم همین دور و براست! شهاب با اخم یک قدم نزدیک شد. ـــ این کار ها چیه مهیا خانم؟! شما با ما اومدید. باید خبرمون می کردید، که دارید میرید. اینقدر بچه بازی در نیارید... محسن با تشر گفت: ــــ شهاب!!! مهیا لبانش را در دهانش جمع کرد، تا حرفی نزند. ببخشیدی گفت و از بچه ها دور شد. مریم نگاهی به رفتن مهیا انداخت. با عصبانیت به طرف شهاب آمد. ـــ فکر نکن با این کارهات همه چی درست میشه... نه آقا! داری بدترش میکنی، دیگه هم حق نداری با مهیا اینجوری حرف بزنی! اصلا باهاش دیگه حرف نزن... روبه محسن گفت. ـــ بریم محسن! به طرف بیرون معراج الشهدا رفتند. مهیا کنار ماشین محسن نشسته بود. مریم و محسن در ماشین نشستند. ـــ ببخشید مزاحم شدم! مریم لبخندی زد. ـــ اتفاقا، خودم می خواستم بهت بگم بیای پیشمون. مریم می خواست چیزی بگوید؛ که با اشاره محسن ساکت ماند. مهیا سرش را به شیشه ماشین چسباند و نگاهش را به بیرون انداخت. ماشین حرکت کرد. همه ی راه، مهیا به مداحی که در ماشین محسن پخش می شد، گوش می داد و به خیابان ها نگاه می کرد... و هر لحظه دستش را بالا می آورد و اشک روی گونه اش را پاک می کرد... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* 🌹 *آقای خونه!* ✍زنها مثل گوشی موبایل‌اند! یک روز با باتری پر به زندگی شما می‌آیند. رنگی و شاداب، برایتان حرف می‌زنند، طنازی می‌کنند، هرکجا هر احتیاجی داشته باشید، به میزان توانایی‌شان برایتان کم نمی‌گذارند و تا آخرین نفس‌ها همه جوره کنارتان هستند. این زنِ همیشه مقاوم، از یک جایی به بعد با رفتار و نهایتاً با کلام، آلارم می‌دهد که به اندازه‌ قبل انرژی ندارم. می‌بینی که به شادابی قبل نیست و رنگ‌هایش کمرنگ شده. با این حال باز هم در لحظات مهم کنارت است. هی این کلافگی‌ها و بی‌رنگی‌هایش به تو هشدار می‌دهد که شارژش در حال تمام شدن است و تو هی باور نمی‌کنی! بالاخره یک شب می‌خوابی و صبح روز بعد می‌بینی زن همیشه شاداب زندگیت، ساکت و خاموش شده. 💥زنها مثل گوشی موبایل‌اند. باید آنها را با «یک »، «یک »، «یک دوستت دارم»، «يک محبتِ مداوم»، «یک دلم برایت تنگ شده» ،«یک امروز چه زیبا شده‌ای»، «یک می‌خواهم همیشه کنارت باشم» و «یک محبتِ مداوم» شارژ کرد پیش از آنکه شارژشان به مرز هشدار برسد!!! http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *ویرانی_رابطه_زناشویی* 🦋 *همسر گل 🌹است ، نه خودنویس*🦋 🌸 بارها رفتیم گلفروشی و یک گلدان با گل های زیبا دیده ایم و از بو و رنگشان لذت برده ایم 😍 و خریده ایم و آورده ایم خانه. 🦋اما چند روز نگذشته که دیده ایم پژمرده شده 🥀 و دیگر نه بویی داشته و نه رنگ و رویی. 🌸 در این وقت ها با خودمان فکر می‌کنیم لابد این گلها به درد نمی خورده و گل فروش محترم سرمان کلاه گذاشته اما چه کسی است که نداند هر گلی با گل دیگر متفاوت است و نگهداری و پرورش هر گلی روش و راه متفاوتی دارد.🤭 🦋 بیشتر ما چند بار این تجربه ناگوار را کرده‌ایم تا بفهمیم گل (حُسن یوسف) را چگونه باید آب داد و چقدر به نور نیاز دارد کود و هزار نکته ریز و درشت دیگر ...😔 👈 اما ...‼️ 🌸بسیاری از ما حتی به اندازه نگهداری از یک گل خانگی برای همسر ❤️عزیزمان وقت نمی گذاریم و تلاش نمی کنیم یاد بگیریم چطور 🤔 باید با همسرمان رفتار کنیم و حتی تا ماه ها تصور درستی از روحیات رفتارها و عواطف او نداریم ❌ 🦋 و فکر می کنیم زن یا شوهرمان مثل خود نویسی🖋 است که رفته ایم با وسواس زیاد انتخاب کرده‌ایم و برای به دست آوردنش پول زیادی 💵صرف کرده‌ایم و مرکب مرغوبی هم گرفته‌ایم و تا چند سال می توانیم از آن استفاده کنیم.❌ http://eitaa.com/cognizable_wan
آشنایی با داروها و داروهای گیاهی مترادف آ.س.آ » رقیق کننده خون = نسترن + خارشتر + کاسنی آتنولول» فشارخون = برگ زیتون آزیترومایسین » آنتی بیوتیک = آویشن + پولک + پنیرک آسیکلوویر» ضدویروس = اکالیپتوس + آویشن + بابونه آکاربوز » قندخون = گزنه + بوقناق + باباآدم آلبندازول» ضد انگل = بوادران آلپرازولام» اعصاب = بهارنارنج + بهارنارنج + سنبل الطیب آلوپورینول» نقرس = گزنه + شوید آمانتادین » ضدویروس = مورد + ملیسا آمپی سیلین » آنتی بیوتیک = ختمی + آویشن + پنیرک آملودیپین» فشارخون = زیتون + سماق + زرشک آموکسی سیلین» آنتی_بیوتیک = آویشن + پولک + پنیرک آمی تریپتیلین » اعصاب = هوفاریقون + به لیمو + اسطوخودوس امینوفیلین »گشادکننده برونش = زوفا + ختمی + نعنا آمیودارون» ضد آریتمی_قلبی = کیالک + بید گیاه آمیکاسین » آنتی بیوتیک = آویشن + پولک + پنیرک آنتوم» چربی خون = کاسنی +شوید + آرتیشو اوٱر.اس » اسهال = بومادران + سماق + پوست انار إچ دی» ضدبارداری = سوداب ارگوتامین» میگرن = بابونه + ملیسا + رزماری + هوفاریقون اسپیرونولاکتون » فشارخون = زرشک + سماق استازولامید » فشارخون = زرشک + سماق + برگ زیتون   👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
💢تلاوت قرآن به روش تحدیر (تند خوانی) توسط استاد معتز آقائی دانلود جزء اول ahlevela.ir/tahdir/Joze01.mp3 دانلود جزء دوم ahlevela.ir/tahdir/Joze02.mp3 دانلود جزء سوم ahlevela.ir/tahdir/Joze03.mp3 دانلود جزء چهارم ahlevela.ir/tahdir/Joze04.mp3 دانلود جزء پنجم ahlevela.ir/tahdir/Joze05.mp3 دانلود جزء ششم ahlevela.ir/tahdir/Joze06.mp3 دانلود جزء هفتم ahlevela.ir/tahdir/Joze07.mp3 دانلود جزء هشتم ahlevela.ir/tahdir/Joze08.mp3 دانلود جزء نهم ahlevela.ir/tahdir/Joze09.mp3 دانلود جزء دهم ahlevela.ir/tahdir/Joze10.mp3 دانلود جزء یازدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze11.mp3 دانلود جزء دوازدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze12.mp3 دانلود جزء سیزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze13.mp3 دانلود جزء چهاردهم ahlevela.ir/tahdir/Joze14.mp3 دانلود جزء پانزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze15.mp3 دانلود جزء شانزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze16.mp3 دانلود جزء هفدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze17.mp3 دانلود جزء هجدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze18.mp3 دانلود جزء نوزدهم ahlevela.ir/tahdir/Joze19.mp3 دانلود جزء بیستم ahlevela.ir/tahdir/Joze20.mp3 دانلود جزء بیست و یکم ahlevela.ir/tahdir/Joze21.mp3 دانلود جزء بیست و دوم ahlevela.ir/tahdir/Joze22.mp3 دانلود جزء بیست و سوم ahlevela.ir/tahdir/Joze23.mp3 دانلود جزء بیست و چهارم ahlevela.ir/tahdir/Joze24.mp3 دانلود جزء بیست و پنجم ahlevela.ir/tahdir/Joze25.mp3 دانلود جزء بیست و ششم ahlevela.ir/tahdir/Joze26.mp3 دانلود جزء بیست و هفتم ahlevela.ir/tahdir/Joze27.mp3 دانلود جزء بیست و هشتم ahlevela.ir/tahdir/Joze28.mp3 دانلود جزء بیست و نهم ahlevela.ir/tahdir/Joze29.mp3 دانلود جزء سی ام ahlevela.ir/tahdir/Joze30.mp3 ♦️تحدیر روشی از تلاوت قرآن است که قاری در آن علی رغم رعایت کردن قواعد تجوید، از سرعت در خواندن نیز بهره می برد، از این رو در زمان یکسان نسبت به ترتیل و تحقیق تعداد آیات بیشتری تلاوت می شود. ♦️حجم هرفایل: حدود ۴ مگابایت زمان تلاوت هر جزء: حدود ۳۵ دقیقه 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
بسم الله الرحمن الرحیم جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود نداره فقط کافيه روی لینک بزنید. التماس دعا 🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 ✅http://eitaa.com/cognizable_wan
پرسش و پاسخ تربیتی با مرحوم آیت‌الله حائری شیرازی پرسش: مقصود از روایاتی که می‌گویند کودک تا هفت سال سرور و آقاست، چیست؟ پاسخ: بچه وقتی به دنیا می‌آید، این عالم برایش تازگی دارد، دوست و دشمنش را تشخیص نمی‌دهد و افرادی را می‌بیند که همه چیز دارند، اما خودش چیزی ندارد! به کم‌ترین مسئله‌ای ممکن است بدبین شود یا بترسد و وحشت کند. بچه خیال می‌کند دیگران می‌خواهند با او دیکتاتوری کنند! بزرگ‌ترها باید به او بفهمانند که دوست و خیرخواهش هستند و امر و نهیی که به بچه‌های هشت، نه ساله می‌کنند، با او نکنند و یا در صورت امر و نهی، رفتارشان به‌گونه‌ای نباشد که به او بربخورد. توجه به جنبه فطرت و طبیعت بچه‌ها در این سنین، دو جنبه دارند: جنبه فطرت و طبیعت، جنبه طبیعت اهل معامله است، زیرا بچه تا جو وحشت می‌بیند، طبیعتش را مأمور مقابله می‌کند و فطرتش مستتر می‌شود. وقتی طبیعت همه‌کاره شود، منافق و زورگو می‌شود. این طبیعت همان جهل انسان است و ۷۰ صفت جهل فرصت پیدا کرده و زمام داری می‌کنند. در این شرایط، بچه آتشی به پا می‌کند، چون فطرتش اهل خواهش نیست و از بزرگ‌منشی خاصی برخوردار است؛ هر جا ببیند رعایت حالش نمی‌شود، قهر می‌کند! اینکه پدر و مادر بچه را سرور خودشان بدانند، (الولد امیر سبع سنین)، به این دلیل است که فطرت ناز نکند، چون اگر قهر کند، طبیعت فرصت پیدا می‌کند، اما وقتی با احترام، شخصیت دادن و محبت کردن پیش بروند، اعتمادش جلب می‌شود. جمع‌بندی وقتی بچه احساس عزت و اقتدارکند، اعتماد می‌کند و زمانی که اعتماد کند، فطرت حاکم می‌شود و طبیعت به سایه می‌رود. اگر در هفت سال ابتدایی فطرت بستر مناسبی برای مدیریت پیدا کند، در هفت سال دوم، به دلیل اعتمادی که به محیطش دارد، هیچ کاری پیش خود انجام نمی‌دهد و برای همه کارها حس پرسش گری دارد. http://eitaa.com/cognizable_wan
💕این متن محشره در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد رنگ آبی آسمان که میبینم و میدانم نیست و خدایی که نمیبینم و میدانم هست. درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است... ولی در نماز پایان است! شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است! خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!! خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ... آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ... ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ... ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ... ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ. ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ". بر آنچه گذشت, آنچه شکست، آنچه نشد... حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌷🌺🌹🌷🌺🌹🌷
مورد استفاده: در مورد اشخاصی گفته می‌شود كه از انجام هر كاری می‌ترسند در صورتی كه آن كار اصلاً ضرری ندارد. در گذشته‌های دور، زن و شوهری سالیان سال در كنار هم زندگی می‌كردند تا پیر شدند. بچه‌های آنها ازدواج كرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو كاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی كه در خانه آنها به گوش می‌رسید صدای جیك جیك دسته‌ی گنجشك‌هایی بود كه روی درخت وسط حیاط آنها زندگی می‌كردند. پیرزن هر روز اضافه‌ی غذا را گوشه‌ی باغچه می‌ریخت تا گنجشك‌ها از آن بخورند. تا اینكه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا كرد و صدای دائم جیك جیك گنجشك‌ها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر می‌زد كه این گنجشك‌ها را بگو تا از اینجا بروند؛ ولی پیرمرد نمی‌دانست گنجشك‌هایی كه سالیان سال به درخت خانه‌ی آنها عادت كرده‌اند را چه طوری فراری دهد. هر بار كه سنگی برمی‌داشت تا به آنها بزند یا نمی‌توانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب می‌كرد آنها می‌رفتند و دوباره برمی‌گشتند. یكبار كه زن داشت از صدای جیك جیك گنجشك‌ها شكایت می‌كرد مرد گفت: تو بگو من چه كار بكنم؟! هر بار كه به آنها سنگ می‌زنم می‌روند و دوباره بازمی گردند. زن جواب داد: سنگ مفت گنجشك هم مفت آنقدر بزن تا بروند..! 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
- میشه یه کم رشد کنی؟ قد: شرمنده، من نیستم مو: اصلاً حرفشم نزن شکم: نوکرتم هستم، به روی چشم😒😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند احوال ما در اینروزا http://eitaa.com/cognizable_wan