اگر دو عبارت "خسته ام" و "حالم خوب نیست" را از زندگی خود پاک کنید، نیمی از بیحالی و بیماری خود را درمان کرده اید...
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی را با خاک یکسان کرد
http://eitaa.com/cognizable_wan
انتظار نداشته باش تغییری ببینی اگه خودت ایجادش نکنی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد ، یک معلم است ...
حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهاي شما را نشان تان داده است...
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد...
هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد،همهچیز درست میشود...
از همه چالشها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد...!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدیدا پیشنهاد دانلود.........
🔺🔺کلیپ دستور عدم رای در انتخابات و حمله فرمان آشوب از منافقین و داعش از ما.....به ایران
. ☝️☝️🙄🤔
#مسایل_سیاسی_روز
تفاوت فرد مثبت و منفی
➕فرد مثبت همیشه برنامه دارد.
➖فرد منفی همیشه بهانه دارد.
➕فرد مثبت همیشه خود جزئی از جوابهاست
➖فرد منفی همیشه خود بخشی از مشکلات است.
➕فرد مثبت در کنار هر سنگی سبزه ای می بیند.
➖فرد منفی در کنار هر سبزه ای سنگی می بیند.
➕فرد مثبت برای هر مشکلی راهکاری می یابد.
➖فرد منفی برای هر راهکاری مشکلی می بیند.
➕فرد مثبت همیشه دوستی ها را زیاد می کند
➖فرد منفی دشمنی ها را زیاد می کند.
➕فرد مثبت میگوید اجازه بده انجام پذیر است.
➖فرد منفی میگوید نمی توانم انجام پذیر نیست.
➕فرد مثبت همیشه با صبر مشکلات را حل می کند.
➖فرد منفی همیشه با خشم مشکلات را زیاد می کند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
کسانی که شما را دوست دارند،
حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند،
ترکتان نخواهند کرد!...
آنها یک دلیل، برای ماندن خواهند یافت!
_بهومیل هرابال
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای ٢١ روز ادامه دهید.
"سه اتفاق هر روز باید مختص آن روز باشند."
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی
(حتی بیشتر از حس موفقیت)
باعث خوشحالی شما می شود ...
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💢جیغ کشیدنکودکان
✨ برخی معتقدند دلیلش احساس عجز و درماندگی در بیان کلمات است.
وقتی کودک 18ماهه شما جیغ میکشد چشم در چشم او بیندازید، در آغوشاش بگیرید با کلمات محبت آمیز او را سرگرم کرده یا با او بازی کنید.
✅اغلب کودکان با این کار آرام میشوند.
گاهی در مسیر تکامل تکلم کودکان ممکن است اختلالات شنوایی نیز باعث جیغ کشیدن کودک شود، پس با شنوایی سنج صحبت کنید.
🧡 http://eitaa.com/cognizable_wan
ما چقدر دیر متوجه میشویم که زندگی و حیات یعنی همان دقایق و ساعاتی که با کمال شتابزدگی و بیرحمی انتظارِ گذشتن آن را داشتیم./دیل کارنگی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️چرا گاهی بچه ها از کلمات نامناسبی استفاده می کنند که گاه حتی معنی آن را نمی دانند؟
💠فحش دادن نوعی پرخاشگری کلامی است و در بسیاری از موارد ریشه در یادگیری دارد. کودک از والدین یا در مهد و حتی از فیلم ها و برنامه های کودک الفاظ زشت را می آموزد و برای جلب توجه اطرافیان و ابراز خود یا تحریک احساسات دیگران و به خشم آوردنشان و حتی برای لجبازی و شکستن محدودیت ها، از آن استفاده می کند.
🧡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #فرزندپروری 🌷
👈بچه هایی هستند ڪه بعد از انجام یڪ ڪار اشتباه بلافاصله عذرخواهی میڪنند، اما هم شما و هم خودش میداند ڪه این صرفا راهی برای فرار از تنبیه است.
برای اینڪه عذرخواهی شڪل واقعی و حقیقی پیدا ڪند، مهمترین شرط، پشیمانی است.
👈 اگر ڪودڪ از ڪار بدی ڪه انجام داده است، پشیمان نیست به او توضیح بدهید و برایش زمانی تعیین ڪنید تا به اشتباهش فڪر ڪند. همیشه روی این نڪته تایید ڪنید ڪه تا زمانی ڪه از ڪارش پشیمان نیست، لازم نیست عذرخواهی ڪند.‼️
👈 برای ڪمڪ به درڪ بهتر ڪودڪ نسبت به رفتارش میتوانید تاثیر آن رفتار را روی دیگران با هم بررسی ڪنید. حتی میتوان از ڪودڪ خواست ڪه خودش را به جای طرف مقابل بگذارد و احساساتش را بیان ڪند. این تمرین ڪمڪ میڪند ارزش اخلاقی عذرخواهی به درستی برایش درونی شود.
🧡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #یازدهم
انگار حیدر منتظر همین رخصت بود،
ڪه اول دست عمو را بوسید، سپس زن عمو را همانطور ڪه روی زمین نشسته بود، در آغوش ڪشید. سر و صورت خیس از اشڪش را میبوسید و با مهربانی دلداریاش میداد
_مامان غصه نخور! انشاءالله تا فردا با فاطمه و بچههاش برمیگردم!
حالا نوبت زینب و زهرا بود،
ڪه مظلومانه در آغوشش گریه ڪنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر ڪرد
-منم باهات میام.
و حیدر نگران ما هم بود، ڪه آمرانه پاسخ داد
-بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.
نمیتوانستم رفتنش را ببینم،
ڪه زیر آواری از گریه، قدمهایم را روی زمین ڪشیدم و به اتاق برگشتم. ڪنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشڪ دست و پا میزدم ڪه تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت.
تا میتوانستم سرم را،
در حلقه دستانم فرو میبردم تا ڪسی گریهام را نشنود ڪه گرمای دستان مهربانش را روی شانههایم حس ڪردم. سرم را بالا آوردم،
اما نفسم بالا نمیآمد تا حرفی بزنم.
با هر دو دستش شڪوفههای اشڪ را از صورتم چید و عاشقانه تمنا ڪرد
-قربون اشڪات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمیگردم! تلعفر تا آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!
شیشه بغض در گلویم شڪسته و صدای زخمیام بریده بالا میآمد
-تو رو خدا مواظب خودت باش...
و دیگر نتوانستم حرفی بزنم،
ڪه با چشم خودم میدیدم جانم میرود. مردمڪ چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و میخواست اضطرابش را پنھان ڪند ڪه به رویم خندید و عاشقانه نجوا ڪرد:
-تا برگردم دلم برا دیدنت یهذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!
و دیگر فرصتی نداشت،
ڪه با نگاهی ڪه از صورتم دل نمیڪَند، از ڪنارم بلند شد. همین ڪه از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شڪست ڪه سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد. حال جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس میڪردم حیدر چند لحظه بیشتر ڪنارم بماند.
به اتاق ڪه آمد،
صورت زیبایش از طراوت وضو میدرخشید و همین ماه درخشان صورتش، بیتابترم میڪرد. با هر رڪوع و سجودش دلم را با خودش میبرد و نمیدانستم با این دل چگونه او را راهی مقتل تلعفر ڪنم ڪه دوباره گریهام
گرفت.
نماز مغرب و عشاء را،
به سرعت و بدون مستحبات تمام ڪرد، با دستپاچگی اشڪهایم را پاڪ ڪردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود ڪه مرا به خدا سپرد و رفت.
صدای اتومبیلش را ڪه شنیدم،
پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سھمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود ڪه در تاریڪی شب گم شد و دلم را با خودش برد.
ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم،
هنگام ورودش به خانه هم، خبر سقوط موصل بوده ڪه دیگر پیگیر موضوع نشد. و خبر نداشت، آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است.
شاید اگر میماند برایش میگفتم تا.....
ادامه دارد....
💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #دوازدهم
شاید اگر میماند،
برایش میگفتم تا این بار طوری عدنان را ادب ڪند ڪه دیگر مزاحم ناموسش نشود.
اما رفت تا من در ترس تنھایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یڪ تنه تحمل ڪنم
و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشیها بود.
با رفتن حیدر،
دیگر جانی به تنم نمانده بود ونماز مغربم را با گریهای ڪه دست از سر چشمانم برنمیداشت، به سختی خواندم. میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویههای مظلومانه زن عمو و دختر عموها میلرزید و ناگھان صدای عمو را شنیدم ڪه به عباس دستور داد :
_برو زن و بچهات رو بیار اینجا،از امشب همه باید ڪنار هم باشیم.
و خبری ڪه دلم را خالی ڪرد:
_فرمانداری اعلام ڪرده داعش داره میاد سمت آمرلی!
#ڪشتن مردان و به #اسارت بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین ڪه قامتم شڪست و ڪنار دیوار روی زمین زانو زدم. دستم به دیوار مانده و تنم درگرمای شب آمرلی، از سرمای ترس میلرزید
و صدای عباس را شنیدم ڪه به عمو میگفت :
_وقتی موصل با اون عظمتش یه روزم
نتونست مقاومت ڪنه، تڪلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن ڪه به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میڪنن!
تا لحظاتی پیش،
دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر ڪه میمُردم!
حیدر رفت تا فاطمه،
به دست داعش نیفتد و فڪرش را هم نمیڪرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش اسیر داعش شوند.
اصلا با این ولعی ڪه دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد،
ڪه ڪاسه صبرم شڪست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت.
درِ اتاق به ضرب باز شد،
و اولین نفر عباس بود ڪه بدن لرزانم را در آغوش ڪشید، صورتم را نوازش میڪرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :
_نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تڪریت و ڪرڪوڪ هم نرسیدن.
ڪه زن عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه ڪرد :
_برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن عمو بود تا آرامم ڪند :
_دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ﴿؏﴾!
و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد ڪه او هم ڪنار جمع ما زنها نشست و #باآرامشیمؤمنانه دنبال حڪایت را
گرفت :
_ما تو این شهر مقام امام حسن ﴿؏﴾رو داریم؛ جایی ڪه حضرت ۱۴۰۰سال پیش توقف ڪردن و نماز خوندن!
چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید ڪه به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه ڪرد :
_فڪر میڪنید اون روز....
ادامه دارد....
💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سیزدهم
_فڪر میڪنید اون روز امام حسن﴿؏﴾ برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا ڪردن؟ ایمان داشته باشید ڪه از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا ڪردن ڪه از شر این جماعت در امان باشیم!شما امروز در پناه #پسرفاطمه﴿؏﴾هستید!
گریههای زن عمو،
رنگ امید و ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از ڪرامت ڪریم اهل بیت﴿؏﴾بگوید :
_در جنگ جمل، امام حسن﴿؏﴾ پرچم دشمن رو سرنگون ڪرد و آتش فتنه رو خاموش ڪرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی به برکت امام حسن﴿؏﴾ آتش داعش رو خاموش میڪنن!
روایت عاشقانه عمو،
قدری آراممان ڪرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنھا به موج احساس حیدر نیاز داشتم ڪه با تلفن خانه تماس گرفت.
زینب تا پای تلفن دوید،
و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت ڪند.
خبر داده بود ڪرڪوڪ را رد ڪرده،
و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود،از تلاشی ڪه برای رسیدن به تلعفر میڪند و از فاطمه و همسرش ڪه تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را
سنگینتر ڪند ڪه حرفی از حرڪت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود.
میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینڪه نخواست با من صحبت ڪند، دلم گرفت. دست خودم نبود ڪه هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیڪرد
ڪه گوشی را برداشتم،
تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی ڪه درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشڪم را پاڪ ڪردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :
_حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بھت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!
رنگ صورتم را نمیدیدم،
اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش ڪردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
نگاهم در زمین فرو میرفت،
و دلم را تا اعماق چاه وحشتناڪی ڪه عدنان برایم تدارڪ دیده بود، میبرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یڪ ماه، دوباره دورم چنبره زده ڪه این بار تنھا نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم،
و لابد فکر همه جایش را ڪرده بود ڪه اول باید حیدر ڪشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرڪای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم ڪرد.
برای اولین بار در عمرم،
احساس ڪردم ڪسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا ڪَند ڪه هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه
و گریههای ڪودڪانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس ڪشیدن باید به گلویم التماس میڪردم ڪه نفسم هم بالا نمیآمد.
عباس و عمو مدام با هم صحبت میڪردند،
اما طوری که....
ادامه دارد....
💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #چهاردهم
اما طوری ڪه ما زنھا نشنویم
و همین نجواهای پنھان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :
_نرجس! حیدر با تو ڪار داره.
شنیدن نام حیدر نفسم را برگرداند
ڪه پیڪرم را از روی زمین جمع ڪردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان ڪردن این ھمه وحشت پیش ڪسی ڪه احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنڪه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :
_چرا گوشیت خاموشه؟
همه توانم را جمع ڪردم تا فقط بتوانم یڪ ڪلمه بگویم :
_نمیدونم...
و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :
_فقط تا فردا صبر ڪن! من دو سه ساعت دیگه میرسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.
اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم ڪه زیر لب تمنا ڪردم :
_فقط زودتر بیا!
و او وحشتم را به خوبی حس ڪرده و دستش به صورتم نمیرسید ڪه با نرمی لحنش نوازشم ڪرد :
_امشب رو تحمل ڪن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!
خاطرش به قدری عزیز بود
ڪه از وحشت حمله داعش و تھدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم.
گوشی را ڪه روشن ڪردم،
پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست #مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند ڪابوس تھدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلڪه خبری شود
و حیدر خبر خوبی نداشت
ڪه با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت ڪند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شھر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلا میمانَد تا فاطمه را پیدا ڪند و با خودش به آمرلی بیاورد.
ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به جای اینڪه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیڪه داعش هرلحظه به تلعفر نزدیڪتر میشد و حیدر ازدستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود ڪه سرش فریاد زد :
_نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شھر رفتن!
ولی حیدر مثل اینڪه جزئی از جانش را
در تلعفر گم ڪرده باشد، مقاومت میڪرد و از پاسخهای عمو میفھمیدم خیال برگشتن ندارد.
تماسش ڪه تمام شد از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش ڪند ڪه همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :
_میترسم دیگه نتونه برگرده!
وقتی قلب عمو اینطور میترسید،
دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزندڪه گوشی را برداشتم و دور از چشمهمه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریڪی حیاط ڪه تنها نور چراغ ایوان روشنش میڪرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :
_جانم؟
و من نگران همین جانش بودم ڪه بغضم شڪست :
_حیدر ڪجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟
نفس بلندی ڪشید و مأیوسانه پاسخ داد :
_شرمندم عزیزم! بدقولی ڪردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.
و من صدای پای داعش را....
ادامه دارد....
💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #پانزدهم
من صدای پای داعش را درنزدیڪی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم ڪه با گریه التماسش ڪردم :
_حیدر تو رو خدا برگرد!
فشار پیدا نڪردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام ڪرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت ڪه با خشمی عاشقانه تشر زد:
_گریه نڪن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه ڪوچیڪ ڪجا آواره شدن، چجوری برگردم؟
و همین نھیب عاشقانه،
شیشه شڪیباییام را شڪست ڪه با بیقراری شڪایت ڪردم :
_داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!
از سڪوت سنگینش نفھمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشھای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب ڪردم :
_اگه من اسیر داعشیها بشم خودمو میڪشم حیدر!
به نظرم جان به لبش رسیده بود،
ڪه حرفی نمیزد و تنھا نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :
_حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!
قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم ڪه غرش وحشتناڪی گوشم را ڪر ڪرد.
در تاریڪی و تنھایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور ڪنم
این صدای انفجار بوده ڪه وحشتزده حیدر را صدا میڪردم، اما ارتباط قطع
شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد.
عباس و عمو با هم،
از پلههای ایوان پایین دویدند و زن عمو روی ایوان خشڪش زده بود. زبانم به لڪنت افتاده و فقط نام حیدر را تڪرار میڪردم.
عباس گوشی را از دستم گرفت
تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را میپوشیدم ڪه دیگر تلفن را جواب نداد.
جریان خون به سختی در بدنم حرڪت میڪرد، از دیشب قطرهای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود ڪه نقش زمین شدم. درست همان جایی ڪه دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هرلحظه مقابل چشمانم جان میگرفت.
بین هوش و بیهوشی بودم،
و از سر و صدای اطرافیانم تنھا هیاهویی مبھم میشنیدم تا لحظهای که نور خورشید به پلڪهایم تابید و بیدارم ڪرد. میان اتاق روی تشڪ خوابیده بودم و پنڪه سقفی با ریتم تڪراریاش بادم میزد.
برای لحظاتی گیج گذشته بودم،
و یادم نمیآمد دیشب ڪِی خوابیدم ڪه صدای انفجار نیمه شب مثل پتڪ در ذهنم ڪوبیده شد. سراسیمه روی تشڪ نیم خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق میچرخیدم بلڪه حیدر را ببینم.
درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه ڪشید ڪه با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید.
چشمان مھربانش، خندههای شیرینش و از همه سختتر سڪوت مظلومانه آخرین لحظاتش،لحظاتی ڪه بیرحمانه به زخمهایش نمڪ پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم میخواستم. قلبم به قدری با بیقراری میتپید ڪه دیگر وحشت داعش و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به جای اشڪ خون میبارید!
از حیاط همھمهای به گوشم میرسید ....
ادامه دارد....
💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
📘#داستان_کوتاه_تاریخی
امیرکبیر " #شاعر_چاپلوس" را این گونه ادب کرد!
میرزا حبیب الله شیرازی، متخلص به #قاآنی از شاعران بزرگ دربار فتحعلی شاه و دربار محمدشاه با لقب «حسانالعجم» و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه بود.
او شاید اولین شاعر ایرانی است که به زبان فرانسه تسلط داشت و در ریاضیات، کلام، حکمت و منطق نیز استادی مسلم به شمار میرفت.
۱۶۳ سال پیش از این، او چکامه بلند و غرّایی در مدح و ثنای امیر کبیر سروده و در وصف امیر، او را جانشین وزیر ظالم قبلی، یعنی حاج میرزا آقاسی نامیده بود:
«به جای ظالمی شقی، نشسته عالمی تقی/ که مؤمنان متقی کنند افتخارها.»
ولی برخلاف مخدومان سابق، امیر کبیر که نه خریدار الفاظ پُر طمطراق و تهی از معنی بود و نه معتاد به تملّق گوییهای خادمان، چنان برآشفت که در جا مستمری وی را قطع کرد و گفت:
"تو که تا دیروز مدح میرزا آقاسی می گفتی و امروز که او نیست ، ظالم شقی اش می خوانی و این بار مدح من می گویی!"
او حاجی میرزا آقاسی را پیشتر، «قلب گیتی» ، «انسان کامل» و «خواجه دو جهان» خوانده بود!
در پی قطع مقرری شاعر متملق ، اعتضاد السلطنه وساطت کرد تا بلکه امیر کبیر او را ببخشد. امیرکبیر نیز از دیگر تخصص های قاآنی جویا شد و وقتی دانست که او به زبان فرانسه تسلط دارد، برقراری حقوق قاآنی را مشروط به ترجمه کتابی در زمینه فلاحت (کشاورزی) از زبان فرانسه به زبان فارسی کرد.
✓
📗http://eitaa.com/cognizable_wan
📘#حکایتی_خواندنی
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.
ماری در تله افتاد
و زن مزرعه دار را گزيد.
از مرغ برايش سوپ درست کردند.
گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند.
گاو را برای مراسم ترحيم کشتند
و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد!
📚کلیله و دمنه
✓
📗http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
💕✨💕✨💕✨💕✨💕
*خانما* 😌 *اقایون*😄
ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون دریغ میکنه را هیچوقت فراموش نمیکنیم و به خوبی یادمون میاد، ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش قدردانی نکردید، یادتون بیاد؟!!!
▪️ با خودتون میگید:
زنمه، وظیفشه خونه را تمیز کنه!
▪️ با خودتون میگید:
شوهرمه، وظیفشه که خرجی خونه رو بده!
▪️ با خودتون میگید:
تولدم بوده، شقالقمر نکرده که کادو خریده!
حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست، باز هم قدردانی رابطه شما را با همسرتون بهتر میکنه، سلامت روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگهای به خودش میگیره و از همه مهمتر این روابط و به فرزندانتون یاد میدهید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅فتوا و نظر مراجع معظم تقلید در زمینه شرکت در انتخابات.
🇮🇷رهبر معظم انقلاب:
برگزاری پرشور انتخابات و حضور همگانی مردم در پای صندوق های رأی، تضمین کننده امنیت کشور خواهد بود زیرا دشمنان از پشتوانه مردمی نظام بیش از امکانات تسلیحاتی آن هراس دارند.
ممکن است کسی از بنده خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد، باید به پای صندوق رأی بیاید، بنابراین هرکس به ایران علاقهمند است و امنیت کشور، حل شدن مشکلات و گردش صحیح نخبگانی را دوست دارد، در انتخابات شرکت کند.
افراد مؤمن و انقلابی با انگیزه قوی در انتخابات شرکت خواهند کرد اما اگر کسی انگیزه دینی و انقلابی ندارد اما میهن عزیز را دوست دارد لازم است به پای صندوقهای رأی بیاید.
🇮🇷آیت الله العظمی نوری همدانی:
همه باید در صحنه حاضر شویم تا انتخابات خوبی انجام شود، با توجه به اوضاع و زمان فعلی شرکت در انتخابات واجب است چراکه از مظاهر اسلام و از موضوعات مهم نظام اسلامی است، مردم نظام اسلامی را که مبتنی بر قرآن کریم و روایات اهلبیت(ع) است قبول دارند و به مسائل سرنوشتسازی مانند انتخابات اهمیت میدهند.
باید در انتخابات حضور پرشوری داشته باشیم و توجه کنیم که دشمنان قسمخورده ما سرمایهگذاری کردند و در کمین هستند تا از هر فرصتی علیه انقلاب استفاده کنند.
🇮🇷آیت الله العظمی مکارم شیرازی:
اگر درباره انتخابات چیزی میگوییم به این معنا نبوده که چشممان را بر هم گذاشتهایم، ما میگوییم درباره انتخابات انسان باید عقلش را حاکم کند، اگر انتخابات پرشور باشد آمریکا ناراحت میشود اما در صورت حضور کمرنگ در انتخابات فشارشان بیشتر میشود.
باید با حضور پرشور خود در انتخابات، دشمنان را مأیوس کرد و ثابت کرد که تحریمها و فشارها بر ما تأثیری ندارد، ثابت کرد ایران کشوری مستقل، قوی و نترس است و نظام جمهوری اسلامی نظامی پایدار است بههمین دلیل تعبیر به لزوم میکنیم و میگوییم بر همه لازم است که در انتخابات شرکت کنند.
🇮🇷آیت الله العظمی سبحانی:
رای دادن از الزامات شرعی است و حفظ نظام با شرکت در انتخابات میسر میشود.
حفظ نظام برای ما اوجب واجبات است.
برای اینکه دشمن را خوار و سبک کنیم، همه مردم با آگاهی در انتخابات شرکت کنند، ما هم شرکت میکنیم.
🇮🇷آیت الله العظمی علوی گرگانی:
مردم بايد خود را جزئي از نظام بدانند و در انتخابات شرکت کنند.
🇮🇷آیت الله العظمی مظاهری:
انتخابات، مایه تضمین جمهوری اسلامی است و از این جهت دشمنان انقلاب و جمهوری اسلامی همواره در صدد هستند تا این امتیاز ملّی و اسلامی را کمرنگ و بیرونق کنند، امّا ملّت بزرگوار همواره با حضور در صحنه، آنان را ناامید ساختهاند.
با لطف و عنایت خداوند، انتخابات با شکوه و شایستهای برگزار می شود.
🇮🇷آیت الله العظمی صافی گلپایگانی :
همه صحنههایی كه مردم حضور دارند، برای آن است كه میخواهند دین را نگه دارند و در برابر دشمنان اسلام صف آرایی كنند و اجتماعاتی با این شكوه و عظمت، با انگیزهای جز حفظ دین فراهم نمیشود.
🇮🇷آیت الله العظمی شبیری زنجانی:
در جایی که حیات مذهب حق متوقف بر شرکت باشد یا عدم شرکت موجب مفاسد عظیم تر در مجتمع گردد شرکت کردن لازم است.
🇮🇷آیت الله العظمی وحید خراسانی:
به طورکلی، تضعیف نظام جمهوری اسلامی ایران حرام است. و هرکاری که انجام آن باعث تضعیف نظام شود، لازم است ترک شود و هر کاری که ترک آن باعث تضعیف نظام شود، لازم است انجام داده شود.
#مشارکت_حداکثری
#من_رأی_میدهم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/cognizable_wan
زشت ترین قسمت یک انسان، بینی بد فرم یا شکم برآمده نیست.
زشت ترین قسمت ما، ذهنی است که پر است از افکار منفی، خشم، بد بینی و...
اگر ذهن آدمی زشت باشد، با هزار عمل جراحی زیبایی، ذهن او همچنان زشت خواهد بود و او را زیبا جلوه نخواهد داد.
ذهن زیبا، زندگی را برای خود و اطرافیانش زیباتر میکند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی کسی مرا ناراحت میکند یا به چالش میکشد یا مشمئز میکند از خود میپرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی را به من یاد بدهد؟
در این لحظه فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟
انسانهای کند ذهن و کم هوش به شما صبر و بردباری میاموزند... انسانهای عصبانی، آرامش و خونسردی را میاموزند... انسانهای تحقیرگر، عزت نفس و احترام را به شما میاموزند... انسانهای بی احساس، عشق بی قید و شرط را میاموزند... انسانهای لجباز، انعطاف را به شما میاموزند./باربارا دی انجلیس
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
کسی که روی قله کوه ایستاده، اونجا فرود نیومده،
با کلی تلاش و زحمت خودش رو اونجا رسونده.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan