eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
دعوای زن و شوهر طبیعی است؛ اما بسیار غیر طبیعی است که تمامی دوستان و اقوام و همسایه ها از این دعواهای زناشویی باخبر شوند ⚠️ پس نسبت به مسایل و مشکلات خود، رازدار باشید و فراموش نکنید که به زودی با هم آشتی خواهید کرد ⚠️ آن وقت همسر شما با حرف‌هایی که پشت سرش زده‌ اید موقعیت بدی در بین فامیل ، دوستان و آشنایان پیدا می‌ کند و خود شما نیز به خاطر آن که آن قدر بدگویی کرده بودید شرمنده می‌شوید ... 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
عشقت را مخفی نکن گذشت داشته باش همه حرفهایت را برای محل کار نگه ندار همیشه مخالف نباش یک گوش شنوا برای درد و دلهای همسرت باش در کارها کمکش کن در عصبانیت خودت را کنترل کن 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
های زنانه 💯خوش اخلاقی خانم خونه یکی از پایه های محکم زندگی مشترکه ⬅️خانومایی که به شوهراتون پرخاش میکنید ❌با لحن اروم و بدون توهین مساله رو مطرح کنید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
*يک مردی در حال تمیز کردن اتومبیل جديدش بود كودک ۶ ساله اش تكه* *سنگی برداشت و بر روی بدنه اتومبيل خطوطی را انداخت* *While a man was polishing his new car, his 6 years old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.* *مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست* *او زد بدون انكه به دليل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبيه نموده* *In anger, the man took the child's hand and hit it many times not* *realizing he was using a wrench.* *در بيمارستان به سبب شكستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد* *At the hospital, the child lost all his fingers due to multiple fractures.* *وقتی كه پسر چشمان اندوهناک پدرش را ديد از او پرسيد "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد؟"* *When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when* *will my fingers grow back?'* *آن مرد آنقدر مغموم بود كه هيچ نتوانست بگويد به سمت اتوموبيل برگشت وچندين بار با لگد به آن زد* *The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times.* *حيران و سرگردان از عمل خويش روبروی اتومبيل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود* *"دوستت دارم پدر"* *Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written 'LOVE YOU DAD'.* *روز بعد آن مرد خودكشی كرد* *The next day that man committed suicide. . .* *خشم و عشق حد و مرزی ندارند دومی (عشق) را انتخاب كنيد تا زندگی دوست داشتنی داشته باشيد و اين را به ياد داشته باشيد كه* *Anger and Love have no limits; choose the latter to have a beautiful,lovely life & remember this:* *اشياء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند* *Things are to be used and people are to be loved.* *در حاليكه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشياء دوست داشته می شوند.* *The problem in today's world is that people are used while things are loved.* *همواره در ذهن داشته باشيد كه:* *Let's try always to keep this thought in mind:* *اشياء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند* *Things are to be used, People are to be loved.* *مراقب افكارتان باشيد كه تبديل به گفتارتان ميشوند* *Watch your thoughts; they become words.* *مراقب گفتارتان باشيد كه تبديل به رفتار تان می شود* *Watch your words; they become actions.* *مراقب رفتار تان باشيد كه تبديل به عادت می شود* *Watch your actions; they become habits.* *مراقب عادات خود باشيد که شخصيت شما می شود* *Watch your habits; they become character;* *مراقب شخصيت خود باشيد كه سرنوشت شما می شود* *Watch your character; it becomes your destiny.* * http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی یک کبوتر با کلاغ ها معاشرت می کند، پرهایش سفید باقی می مانند؛ اما قلب او کم کم سیاه می شود. مارك تواين 📒📒📒📒📒📒📒 جراحی شخصيت آلپورت روانشناس مطرح عقیده دارد که وقتی که از کسی انتقاد می‌کنیم، داریم به نوعی جراحی شخصیت می‌کنیم. اما همانند جراحی که می‌خواهد توموری را از بدن بیماری خارج کند و هنگام جراحی مواظب است رگ و پی‌های سالم اطراف تومور آسیب نبیند ما هم باید مراقب باشیم. پس هنگامی که تیغ انتقاد را در دست می‌گیریم باید همان قسمتی را که لازم است زیر تیغ ببریم و مواظب قسمت‌های سالم شخصیت باشیم. مثلا وقتی می‌خواهیم از كسی به‌خاطر عدم مسئولیت‌پذیری انتقاد کنيم، نباید از واژه‌هایی مانند: از تو ناامید شدم، يا تو هیچی نمیشی و جملاتی که کل شخصیت را زیر سوال می‌برد استفاده کنيم. راه درست اين است كه پس از گوشزد کردن نکات مثبت شخصیت فرد، که مطمئنا همه دارا می‌باشند از عدم مسولیت‌پذیری وی نیز انتقاد كنيم. http://eitaa.com/cognizable_wan
درزمان قديم که يخچال نبود، خنك‌ترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان مي‌افتاد، مي‌گفتند رفته آب خنك بخوره. و اين اصطلاح بعدها شامل همه زنداني‌هايي شد كه به زندان مي‌افتادند!! ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ http://eitaa.com/cognizable_wan
قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!! از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد... ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ http://eitaa.com/cognizable_wan
جامهای شراب در قدیم دارای هفت خط بودند و هرکس بنا بر ظرفیتش تا یک خط خاص میتوانست شراب بنوشد. این خطها عبارت بودند از ۱-مزور ۲-فرودینه ۳-اشک ۴-ازرق ۵-بصره ۶-بغداد ۷-جور. هرکس شراب خوار قهاری بود و میتوانست تا خط هفتم شراب بخورد به هفت خط معروف میشد. بعضی مواقع شخصی برای خودنمایی تقاضای پر کردن جام تا خط هفتم میکرد ولی نمیتوانست همه شراب را بنوشد.در اینجا دوستانش برای حفظ آبروی او تا خط جور ,شراب او را سر میکشیدند و اصطلاح جور کسی را کشیدن از اینجا ضرب المثل گردید ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ http://eitaa.com/cognizable_wan
اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!! در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته ! ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ http://eitaa.com/cognizable_wan
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!! وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين...  http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹 ✍ سلطان به وزیر گفت: سه سوال می‌کنم اگر فردا جواب دادی، هستی وگرنه عزل می‌شوی. ▫️سوال اول: خدا چه می‌خورد؟ ▫️سوال دوم: خدا چه می‌پوشد؟ ▫️سوال سوم: خدا چه کار می‌کند؟ 🔹وزیر از اینکه جواب سوال‌ها را نمی‌دانست، ناراحت بود. غلامی فهمیده و زیرک داشت. 🔹وزیر به غلام گفت: سلطان سه سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار می‌شوم اینکه خدا چه می‌خورد، چه می‌پوشد‌ و چه کار می‌کند؟ 🔹غلام گفت: هر سه را می‌دانم اما دو جواب را الان می‌گویم و سومی را فردا! اما خدا چه می‌خورد؟ خدا غم بنده‌هایش را می‌خورد. 🔹اینکه چه می‌پوشد؟ خدا عیب‌های بنده‌های خود را می‌پوشد. و پاسخ سوم را اجازه بدهید، فردا بگویم. 🔹فردا، وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. 🔹سلطان گفت: درست است ولی بگو جواب‌ها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ 🔹وزیر‌ گفت: این غلامِ من انسان فهمیده‌ایست، جواب‌ها را او داد. 🔹سلطان گفت: پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده. 🔹غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. 🔹بعد وزیر به غلام گفت: جواب سوال سوم چه شد؟ 🔹غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چه کار می‌کند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر می‌کند و وزیر را غلام می‌کند. http://eitaa.com/cognizable_wan