✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان
#منو_بہ_یادت_بیار
#قسمت_چهاردهم
-دست راست که پیچیدی...سر کوچه نگه داری بقیشو خودم میرم.
-نمیخوام ازت خواهش کنم یا اینکه بگم بیای...
-کجا؟؟؟
-فردا اگر مایلی میتونی بیای باهم بریم بیرون.
لبخندی زدم و گفتم:
-چه خوب!!!کجا؟؟؟
-حالا فردا معلوم میشه.
-باشه...
-البته باید ببینم دوست دارم بیام یانه.
خندم گرفته بود.
-ولی خودت پیشنهاد دادی بریم بیرون.
-هرچی...
موبایل محمدرضا زنگ خورد.
نور گوشی فضای تاریک ماشین را کمی روشن کرد.
من_موبایلت.
-خودم فهمیدم.
تلفنش را برداشت مادرش بود...نگران از اینکه یک وقت گم نشود.
-نه ...گم نمیشم...حواسم هست...خداحافظ.
نور موبایلش هنوز خاموش نشده بود که چشمم به لباسش خورد.
گویی به یکباره یه لیوان آب یخ روی بدنم ریختند...
محمدرضا_چرا اونطوری نگاه میکنی؟؟؟
-محمدرضا...
-بله؟؟
-چرا...چرا لباست...
-لباسم چشه؟؟؟؟
-دکمه ی لباست...
-چیه؟؟؟دکمه ی لباسم افتاده. تعجب داره؟؟؟
-نه...نه...اصلا...
باچشم های گرد شده به محمدرضا نگاه میکردم...
-چیه؟؟؟؟؟
-هیچی...همین جا...همین جا نگه داری پیاده میشم...
ماشین را نگه داشت از ماشین پیاده شدم.
با ترس گفتم:
-مواظب خودت باش...خداحافظ...
محمدرضا حرکت کردو گفت...
چشمم از ماشینش برداشته نمیشد...
شوک عجیبی بهم وارد شده بود...
دکمه های لباسش شبیه همون دکمه ای بود که من توی خونه پیدا کردم...
دارم گیج میشم...
اینجا چه خبره....
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
قدم هایم را یکی پس از دیگری به سمت خانه برمیداشتم...
قلبم سنگین شده بود.
-اینجا چه خبره...محمدرضا کلید نداشته. جایی رو بلد نیست...اصلا چطوری رانندگی کرد!!!
دکمه ی افتاده روی پیرهنش...
دکمه ای که من توی خونه پیدا کردم...
وای خدای من...گیج شدم...
فردا باهاش صحبت میکنم...ازش میخوام بهم بگه اونروز خونه بوده یانه...یا اصلا این کارهاش چه معنی میده؟!
برا چی با من خوب شده؟
نه نه نباید بهش بگم...
باید صبر کنم تا خودش بگه...یا زمان بهم بفهمونه...نمیدونم...فقط میدونم باید صبر کنم... صبر...
صدایی از موبایلم بلند شد...محمدرضا پیام داده:
-فردا ساعت یک میام دنبالت این یه خواهش نیست. فقط میخوام در مورد گذشتم بدونم همین.شب بخیر.
این رفتار لجوجانه چه معنی میده...
نمیدونم...
❤️❣
ساعت یک ربع به یک بود آماده و پر از استرس روی کاناپه نشسته بودم...
مادرم روبه رویم ایستاده بودو به من نگاه میکرد.
-چرا انقدر استرس داری دختر؟
نفسم به شماره افتاده بود و پشت هم پلک میزدم...
-نمیدونم...
چشم هایم را باز و بسته کردم و دوباره گفتم:
-محمدرضا خیلی تغییر کرده.نمیدونم این تغییر برای چیه...
مادر همانطور که طرف آشپزخانه میرفت گفت:
-شاید از زندگی توی این سبک خسته شده...
صدایم را آروم کردم و گفتم:
-شایدم عاشق شده ولی یه عاشق لجباز...
-چیزی گفتی؟
-نه...
تلفنم زنگ خورد.
-محمدرضاست...من میرم مامان خداحافظ
-خدا پشتو پناهت عزیزم مواظب خودت باش.
از خانه بیرون رفتم محمدرضا درست جلوی در داخل ماشین نشسته بود.
سمتش رفتم در ماشین را باز کردم و نشستم.
لبخندی زدم و گفتم:
-سلام.
با جدیت گفت:
-سلام خوبی؟
-ممنون.توخوبی؟
-خوبم.
-کجا میریم؟
-من که جایی رو بلد نیستم.تو بگو!
-إم...یه کافی شاپ این نزدیکی ها هست بریم اونجا...
-بریم. این رنگی که پوشیدی بهت میاد.
-خوشگل شدم؟؟؟
-نگفتم خوشگل شدی فقط گفتم بهت میاد.
ابرویم را بالا انداختم و گفتم:
-آهان...
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
حرکت کردیم...از کوچه گذشتیم و به خیابان رسیدیم.
-اخر این خیابونو برو دست .
-باشه.
-چه خبر؟
-سلامتی.
-مامان خوبه؟
-ممنون.
-بابا؟
-خوبه.
-چقدر بی حوصله ای؟؟
-نیستم.
-ولی رفتارت اینو نشون میده.
-نمیده!
ساکت موندم.
بعد از چن دقیقه که بینمان سکوت بود ,سکوت را شکست و گفت:
-خوبی؟
با ناراحتی گفتم:
-ممنون.
-چرا ناراحتی؟
لبخندی زدم و گفتم:
-نه نیستم. این خیابونو مستقیم بنداز توی اتوبان. آخر این اتوبان میرسیم به کافی شاپ.
-باشه.
چند ثانیه بعد دوباره گفت:
-این روزها باید زیاد ببینمت...
سرم را تکان دادم و گفتم:
-چرا؟
-میخوام همه چیز رو راجع به گذشته بدونم.
-درباره ی چیه گذشته؟
-زندگیم؟
-زندگیت...یا زندگیمون؟
نگاهی به من انداخت و گفت:
-نمیفهمم منظورت چیه.
-زندگیمون دیگه ما قبلا زن و شوهر بودیم.
با بی حوصلگی گفت:
-قبلا.
-الان نیستیم؟
-نه.
-ولی اسم من تو شناسنامته اسم توهم تو شناسنامه ی منه!
-خب باشه.
-این یعنی ما زن و شوهریم.
-بس کن.
شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:
-باشه.
-حالا....راجع به زندگیمونم حرف میزنیم.
لبخندی زدم و گفتم:
-خوبه...دیگه داریم میرسیم. محمدرضا سرعتتو کم کن من از سرعت بالا میترسم.
-چرا؟؟؟
-بهت که گفتم شب عروسیمون...
حرفم را قطع کردو گفت:
-باشه باشه فهمیدم...
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم...
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
اپیکور معتقد بود لذت بردن فعالیتی مغزی ست. این فیلسوف مشهور یونانی معتقد بود ذهن انسان و نگرش او نسبت به زندگی تنها منبع کسب لذت است و داشتن ثروت و دارایی عاملی تعیین کننده در حصول لذت نیست. آیا می توانید بدون توجه به آنچه دارید یا ندارید از لحظه ای که در آن هستید لذت ببرید؟
اگر در حال نوشیدن یک قهوه هستید سعی کنید به تمامی مزه ی آن را بچشید. اگر خورشید می تابد چند لحظه از تماشای آن لذت ببرید. اگر اتومبیل تازه ای دارید از راندن آن، لذت ببرید، ولی بدانید که اتومبیل عامل خوشحالی نیست، بلکه خودتان منشا خوش بختی هستید. لذت از درون انسان سرچشمه می گیرد. این امر از رویکرد انسان نسبت به زندگی ناشی می شود و توانایی او از بهره بردن و سرشار شدن از زندگی و ظرفیت او در نپرداختن به موضوع های ناچیز زندگی. پس توانایی انسان در لذت بردن و شادی ست که ثروت محسوب می شود، نه الزاما مکنت و دارایی اش.
مدونا کادینگر
📒📒📒📒📒📒📒
زمانی ڪه همه یڪسان فڪر میڪنند ،
دیگر ڪسی بیشتر نمیاندیشد !
والتر لیمبن
http://eitaa.com/cognizable_wan
*👌نکتـــــــه 👌🌹*
*پدری فرزند خود را خواند*
*دفتر مشق او را كه بسيار تميزو مرتب بود نگاه كرد و گفت:*
*فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و كثيفش نكردهی؟*
*پسر با تعجب پاسخ داد:*
*چون معلم هر روز آن را نگاه میكند و نمره میدهد*
*پدر گفت:*
*دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار*
*چون معلمی هست هر لحظه*
*آن را مینگرد و به تو نمره میدهد*
_*《ألَم يَعْلَم بِأنَّ اللهَ يَرىٰ》*_
*آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبیند؟*
*نگاهی به دفتر خویش بندازیم*
http://eitaa.com/cognizable_wan
لطیفی می گفت:
🌸بعضى آدمها را بايد آنقدر تكثير كرد ،
تا مبادا نسلشان منقرض شود ...!
🌸آنها كه دليلِ حالِ خوبتان هستند !
آنها كه حتى با فكر كردن بهشان ،
لبخند روى لبت مينشيند ...!
🌸همان آدمهايى كه در بدترين شرايط ،
شما را تمام و كمال پذيرا بودند ...!
🌸اگر از اين ناياب ها دارید ،
دو دستى بچسبيدشان ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
🛑 *جشنهای بیمصلحت*
🔺این روزها مشهور به ایام کشته شدن خلیفه دوم است؛ شهرتی که البته معلوم نیست از نظر تاریخی هم اعتبار داشته باشد.
🔹 برخی شیعیان در این ایام مراسمی برگزار میکنند که نامش را عید الزهرا گذاشتهاند. دور هم جمع میشوند و هر فحشی بلدند به خلیفه دوم میدهند. هر چه فحش آبدارتر، تبری بیشتر! این فحاشیها البته مبنای نظری هم دارد: رُفِعَ القَلم!
🔹 این دوستان غافلاند از این که فیلم کارهایشان در مناطقی که شیعه در اقلیت است منتشر میشود و رنج و درد فراوانی به دیگر پیروان اهل بیت وارد میکند. شماری از گروهکهای تروریستی فعال در ایران که در همین سالهای اخیر جنایت میکردند کارهای خود را واکنشی غیورانه به توهین شیعیان به صحابه میدانستند و حتی از فیلم این توهینها برای انگیزهبخشی به نیروهای تحت فرمان خود استفاده میکردند.
🔹حال پرسش این است: شیعیانی که چنین میکنند نمیدانند شریک خونهای ریختهاند؟ نشنیدهاند فرمایش امام باقر را؟ فرمود: «روز قیامت به دست کسی کاسهای پر از خون میدهند و میگویند: این سهم تو از خون فلانی است و وقتی او متعجب میگوید کسی را نکشتهام، پاسخ میآید: چرا! سخنی را از کسی شنیدی و نقل کردی. نقلت دهان به دهان چرخید تا به دست فلان ظالم رسید و او هم آن شخص را کشت. پس به اندازه خودت سهیمی!»
🔹آیت الله بهجت هم در این زمینه جمله مشابهی دارد: «چه بسا ... این کارها موجب اذیت و آزار و یا قتل شیعیانی که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند، گردد. در این صورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود.»
اما افزون بر جنایتگستری، این مراسمهای مذهبینما دردسرهای دیگری هم دارد:
🔸1. در اختلاف بین دو گروه که یکی اقلیت مطلق و دیگری اکثریت مطلق است هیچگاه اقلیت نباید بنزین بر آتش اختلاف بریزد که در نهایت دود این آتش به چشم خودش خواهد رفت. البته مراد، چشم بستن بر حقیقت و دفاع نکردن از عقاید مذهبی نیست که وظیفه متکلمان شیعی است. اما فاصلهای فراوان است میان دفاع عالمانه از کیان مذهب و ضربه جاهلانه به اساس مکتب!
🔸2. این رفتارهای تند و بیادبانه باعث میشود شیعه فقط به عنوان گروهی دشنامدهنده و بیاخلاق در جهان شناخته شود و سایر ابعاد بینظیرش مانند معارف بلند توحیدی، حِکَمی و عرفانی پوشیده بماند. بنابراین، اندک شعله احتمال حقانیت شیعه در دلهای طالبان حق، خاموش خواهد شد.
🔸3. ما با بسیاری از برادران اهل سنت در کشورهای گوناگون اسلامی عقاید، منافع و اهداف مشترک داریم که میتوانیم بر اساس آن، همکاری کنیم، اما این رفتارها باعث دور شدن آنان از ما و نزدیک شدنشان به فرقههای خشن تکفیری میشود. به بیان روشنتر، تلاش برای سنی ماندن اهل سنت و وهابی نشدنشان، از مهمترین کارهای ماست؛ البته اگر برادران تندمزاجمان بگذارند!
✍ علی بهاری
🔻 پینوشتها:
(1) برخی تاریخپژوهان این عقیده را نقد کردهاند. از جمله نگاه کنید به مقاله «نهم ربیع الاول» از سایت ویکیشیعه.
(2) بعضی شیعیان تندرو معتقدند در ایام نهم ربیع، قلم محاسبه از شیعیان برداشته شده است و آنان میتوانند هر کاری را بدون ترس از مواخذه انجام دهند! نگاه کنید به مقاله «حدیث رفع القلم» از سایت ویکیپرسش.
(3) نگارنده در جلسهای از یکی از اساتید به نامِ سلفیپژوهی و وهابیتشناسی این را شنید. آن استاد مستقیما از بازجوی عبدالمالک ریگی نقل میکرد.
(4) بحار الانوار، ج104، ص383 و 384
(5) کتاب «در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت» نوشته محمدحسین رخشاد، ص 138. به نقل از پایگاه خبری جوانآنلاین
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅خوشحالی شدید شیطان از دعوای زن و شوهر!
از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده است:
زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند، در همان لحظه در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است!! از نظر ابلیس بلند مرتبه ترین، نزدیک ترین و رفیق ترین با شیطان کسی است که میان زن و شوهر تفرقه و اختلاف بیافکند.
پیامبر اکرم (ص) می فرماید:
ابلیس تخت خویش را بر آب قرار می دهد، سپس سربازانش را گسیل می دارد. نزدیک ترین آنان از لحاظ رتبه و منزلت به ابلیس کسی است که فتنه بیشتری را پدید آورد، یکی یکی می آیند و می گویند: چنین و چنان کرده ام. (ابلیس) می گوید: کاری نکرده ای. سپس دیگری می آید و می گوید: او را رها نساختم تا وقتی میان وی و زنش جدایی انداختم. (ابلیس) او را نزد خود می خواند و می گوید: آری، تو! و او را (باخوشحالی) در آغوش می گیرد. »
بنابراین هر زن و شوهری باید بدانند که شیاطین اجنه و انسان درکمین آنان بوده و هرکدام از زوجین را تحت نظر دارند و در اندیشه ی ایجاد دشمنی و کینه در میان آنان هستند و اختلافات ساده ی آن ها را پیچیده و بزرگ می کنند تا آن ها را بیشتر و دشوارتر از آنچه در اصل بوده اند بنمایانند. تا جاییکه این اختلافات ممکن است به جدایی زن و شوهر نیز بیانجامد...
📚لئالیالأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷
http://eitaa.com/cognizable_wan
ليوانی چای ريخته بودم و منتظر بودم خنک شود، ناگهان نگاهم به مورچهای افتاد كه روی لبهی ليوان دور ميزد، نظرم را به خودش جلب كرد، دقايقی به آن خيره ماندم و نكتهی جالب اينجا بود كه اين مورچهی زبان بسته دهها بار دايرهی كوچک لبهی ليوان را دور زد.
هر از گاهی میايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد، یک طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع از هر دو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد.
او قابليتهای خود را نميشناخت، نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد، مسيری طولانی و بیپايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود.
یاد بيتی از شعری افتادم كه ميگفت، سالها ره ميرويم و در مسير، همچنان در منزل اول اسير
ما انسانها نيز اگر قابليتهای خود را میشناختيم و آنرا باور میكرديم هيچگاه دور خود نمیچرخيديم، هيچگاه درجا نمیزدیم!
📒📒📒📒📒📒📒
کسانی که بدون دلیل باور كردهاند را نمیتوان با دلیل قانع کرد!
جیمز رندی
http://eitaa.com/cognizable_wan
*👌نکتـــــــه ی امـــــــروز👌🌹*
یادمون باشه‼
دین ...
سبد میوه نیستش که مثلا موز رو برداریم و خیار رو نه!
روزه بگیریم و نماز نه!
ذکر بگیم و ترک غیبت نه!
نماز بخونیم و اهنگ غیر مجاز گوش بدیم!!
چادر بپوشیم و حیا نداشته باشیم ...
ریش بذاریم اما چشم چرونی کنیم ...
_حواسمونو جمع کنیم_
http://eitaa.com/cognizable_wan
*چکیده از کتاب:*
*اینکارونکن ، اینکارو بکن*
*نویسنده : احمد فارسی*
********************
*١- اگه میخوای راحت باشی ، کمتر بدون ؛ و اگه میخوای خوشبخت باشی ، بیشتر بخون.*
__________________
*٢- تا پایان کار، از موفقیت در آن ، با کسی صحبت نکن.*
__________________
*٣- برای حضور در جلسات ، حتی یک دقيقه هم تأخير نكن.*
__________________
*٤- قبل از عاشق شدن ،ابتدا فکر کن ، که آیا طاقت دوری ، جدایی و سختى رو دارى يا نه؟؟؟*
__________________
*٥- "سکوت" تنها پاسخی است که اصلا ضرر ندارد.*
__________________
*٦- نصیحت کردن ، فقط زمانی اثر دارد که 2 نفر باشید.( در بين جمع كسى را نصيحت نكن )*
__________________
*٧- در مورد همسر کسی اظهار نظر نکن ، نه مثبت نه منفی.*
__________________
*٨- نوشیدنی های داخل لیوان و یا فنجان را تا آخر ننوش.*
_________________
*٩- در اختلاف خانوادگی حتی اگر حق با تو است ، شجاع باش و تو از همسرت عذر خواهی کن.*
__________________
*١٠- برای کودکان اسباب بازی های جنگی هدیه نبر.*
__________________
*١١- نه آنقدر کم بخور که ضعیف شوی ، و نه آنقدر زیاد بخور که مریض شوی.*
__________________
*١٢- بدترین شکل دل تنگی آن است ، که در میان جمع باشی و تنها باشی.*
__________________
*١٣- شخص محترمی باش ، و بدون اطلاع به خانه و محل کار کسی نرو.*
__________________
*١٥- وجدانت را گول نزن، چون درستی و نادرستی کارت را به تو اعلام می کند.*
__________________
*١٦- موقع عطسه کردن ، حتما از دیگران فاصله بگیر و از دستمال استفاده کن ولی با تمام وجود عطسه کن.*
__________________
*١٧- عاشق همسرت باش تا بهشت را ببینی.*
__________________
*١٨- کثیف نکن، اگر حوصله تمیز کردن نداری.*
__________________
*١٩- بخشیدن خطای دیگران بسیار قشنگ است،،، تجربه کردنش را به تو پیشنهاد می کنم.*
__________________
*٢٠- همه جا از همسرت تعریف و تمجید کن، حتی در جهنم.*
__________________
*٢١- با کارمندانت مهربان، ولی قاطع باش.*
__________________
*٢٢- غرور کسی رو نشکن، چون مثل شیشه ی شکسته برای تو، خطر آفرین است.*
__________________
*٢٣- عمل خلاف را، نه تجربه کن، نه تکرار.*
__________________
*٢٤- در جايى كه اشتباهى ازت سر زد ، با شجاعت اقرار کن که اشتباه کردی.*
__________________
*٢٥- هنر نواختن را یاد بگیر، نواختن موسیقی در هیچ کشوری گدایی نیست.*
__________________
*٢٦- هنگام صحبت کردن با دیگران ، به چشم آنها نگاه کن تا پیام و کلام تو را درک کنند.*
__________________
*٢٧- با دندان، میخ نکش.*
__________________
*٢٨- کسی را که به تو امیدوار است ، نا امید نکن.*
__________________
*٢٩- برای کسی که دوستش داری ، در روز تولدش پیام تبریک ارسال کن.*
_________________
*٣٠- اولین خیّر باش.*
__________________
*٣١- با داشتن همسری خوب وخوش اخلاق، همه کس و همه چیز را یکجا داری.*
__________________
*٣٢- در دفتر و منزل، گل های زیبا داشته باش.*
__________________
*٣٣- حسابداری و روشهای آنرا یاد بگیر.*
__________________
*٣٤- تزریق سرم وآمپول را یاد بگیر.*
__________________
*٣٥- وارد سیاست بشواماواردسیاست بازی نشو.
__________________
*٣٦- به سفر و همسفر فکر کن.*
__________________
*٣٧- تا ندانی ، نمی توانی ؛پس بدان ، تا بتوانی*
_________________
http://eitaa.com/cognizable_wan
مرده میخواست خودکشی کنه، کشیش دیدش بهش گفت: چرا میخوای خودتو بکشی؟
مرد گفت: مشکل خانوادگی دارم
کشیش : مشکلی نیست که حل نشه، بگو مشکلت چیه؟
مرد: با یک زن بیوه ازدواج کردم که یه دختر داشت. پدرم تا دخترش را دید با اون ازدواج کرد!
پدرم شوهر دخترم شد و من پدر زنش!
بعد از مدتی زنم بچه دار شد که پدرم پدربزرگش شد و همانطور که فرزندم برادر زن پدرم است او خاله ام شد و فرزندم داییم!!
و زمانیکه زن پدرم بچه دار شد فرزندش برادرم شد و در آن واحد نوه ام، چون نوه زنم میشد و زنم چون مادربزرگ برادرم میشد مادربزرگ منم هست. با این حساب من همسر مادربزرگم هستم و پدربزرگ برادرم از پدرم و پدربزرگ خودم و نوه خودم.
کشیش : توکل به خدا کن و خودکشی کن. خدا خودت و پدرت رو نابود کنه
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan