eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❣تلنگر❣ دو شخـص به تـو می آمـوزند: یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت آدما دو جور زندگی می‌کنن: یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسان‌ها زندگی می‌کنن، یا انسان‌ها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی می‌کنن..! رابطه‌ها در دو حالت قشنگ ميشن: اول پـيـدا كـردن شـبـاهتها دوم احترام گذاشتن به تفاوت‌ها همه يادشون می‌مونه باهاشون چيكار كردى ولـى يادشون نمی‌مونه براشون چـكار كردى!! 🧡🧡🧡👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🟢🔹🔹🟢 . . *قصه پنج نفر از مریدان امام رضا(ع)که در حرم او دفن شدند...* *۱_نُخودکی* آقا علی اکبر اصفهانی است. معروف به نخودکی، از آن آدم هایی که روز و شب نمی شناخت برای بیتوته کردن در حرم و دل نمی‌کند از این حریم. خلاصه رفیق «آقاعلی بن موسی الرضا» بود. حالا هم پای درِ ورودی صحن سقاخانه دفن است. گفته بود می خواهم، مزارم زیر پای زائران باشد. روزی که مُرد، خراسان را نیروهای شوروی اشغال کرده بودند، اما شهر، دیگرگون شد و تمام شهر تعطیل بود و حالت فوق‌العاده اعلام شد و سربازان روسی سراسر مسیر تشییع جنازه او از سمرقند تا خود حرم زیر نظر داشتند. *۲_تُربتی* آقاعباس راشد تربتی است که به «حاج آخوند» معروف بود. کشاورزی بود اهل دل و فقط روزهای آخر هفته وقت داشت درس دیانت بخواند. شب و روزش رسیدگی به کار و مشکلات مردم بود. وقتی سال 1301، در۵ تربت حیدریه زلزله آمد، تمام شهر، دور مدیریت او می گشت. چنانکه آمریکایی ها کمک های نقدیشان را برای «راشد» فرستادند و او کمک ها را پس فرستاد و نپذیرفت. رئیس الوزای وقت احمدشاه، پس از حل مشکلات مردم در زلزله برای او ابلاغ تلگراف تشکر فرستاد. سال 1326 قمری، هفت ماه طول کشید تا پیاده رفت کربلا و برگشت. عاشق «آقا علی ابن موسی الرضا» بود و مزارش هم شد، گوشه ای از صحن آزادی. *۳_پیر پالاندوز* آقا محمدعارف عباسی است؛ مشهور به «پیر پالاندوز». معاصر شیخ بهایی بود. شغلش کفش‌دوزی بود و خط ثلث را به زیبایی می نوشت. درس نخوانده بود اما جانش، مساله آموز صد مُدرس شده بود. آنچنانکه بعدها، از پیران سلسله ذَهبیه شد. آقا محمد، علم کیمیاگری می دانست و آنچه می دید و می شنید را کسی نمی دید. چنان با عشق «آقا علی ابن موسی الرضا» می زیست که گفته بود «آقا» را می بیند و با وی گفت وگو می کند. وقتی مُرد، مردم و مریدان، بیداد می کردند. سلطان محمد خدابنده دستور داد آرامگاهی در ضلع شرقی حرم برایش بنا کردند. *۴_شیخ جعفر* آقاجعفر مجتهدی است. هرچه دار و ندار و املاک داشت را برای مردم محروم خرج کرد و بخشید. آنچنانکه «پینه دوز» شد. زندگی اش را پای فراگیری عرفان گذاشت. در اشتیاق زیارت عتبات به عراق مهاجرت کرد که به علت نداشتن جواز ورود، دستگیر و در عراق زندانی شد. خودش می گفت: زندان، توفیق اجباری شد تا به خلوت و شناخت خود بپردازد. بعداز آزادی از زندان، یک سال در نجف و هشت سال تمام شب ها را تا سحر در حرم امام حسین(ع) می گذراند. زندگی اش از راه دوختن کفش های کهنه می گذشت. بعدها در بحبوحه ناامنی کودتای عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل (پادشاه عراق) به ایران برگشت و شهر به شهر، گمنام می چرخید تا به مشهد رسید و ماند. عاشق اهل بیت بود. استاد کشمیری می‏ گفت: «آقا جعفر، خودش حرمِ اهل بیت‏ است.»؛ چنان با جانش در حریم «آقا علی ابن موسی الرضا» انس گرفته بود که آخرش در حجره‌ی 24 صحن آزادی آرام گرفت. http://eitaa.com/cognizable_wan
و این آخری: روایت یکی از مزارهای متفاوت و شگفت انگیز است: *۵_جیگی جیگی* معروف است به «جیگی جیگی»؛ اسم واقعی اش را هیچ کس ندانست. خانواده ای هم نداشت. دوره گرد بود و دف می زد و به آوازخوانی شهره بود. اما آوازخوانی که چنان عشق اهل بیت را در دل داشت که در ایام شهادت و خصوصا کل دو ماه محرم و صفر را دست به دف و دایره نمی برد و کسی او را در شهر نمی دید. «جیگی جیگی، ننه خانم»، هر روز صبح می آمد مقابل حرم می ایستاد و به امام رضا(ع) سلام می داد و بلند آواز می خواند: جیگی جیگی، ننه خانوم بیا بشین روی زانوم روی زانوم، سنجد داره یه کمی بخور، قوت داره همه گفته اند درباره او که: هر باری که گنبد و بارگاه حرم «آقا علی ابن موسی الرضا» را می دید، تنبکش را به نشانه احترام و ادب، پشت سر یا زیر لباس مُندرسش پنهان می کرد و پس از سلام به حضرت، آوازه خوانی و تنبک زنی می کرد. خانه او درسطح شهر، مشهور بود به «غار». اتاقکی غار مانند در داخل کال (کانال) انتهای کوچه نوغان جایی نزدیک دبیرستان حاج تقی آقا بزرگ . «جیگی جیگی» چگونه در حرم دفن شد؟ چون هیچ خانواده ای نداشت، جنازه‌اش را به غسالخانه شهر در میدان طبرسی بردند. یک شب در غسالخانه ماند و قرار شد توسط ماموران شهرداری در قبرستان «گلشور» - قبرستان عمومی شهر- دفن شود. همزمان با انتقال جسد «جیگی جیگی» به سردخانه، جنازه یکی از تجار معروف مشهد را شبانه به غسالخانه آوردند. صبحگاه خانواده مرد تاجر، جنازه را تحویل گرفتند و پس از انجام مراسمی خاص، راهی حرم حضرت رضا(ع) شدند. کارگران شهرداری هم جنازه موجود را برای دفن به قبرستان عمومی شهر بردند و بی کس و تنها، کفن و دفنش را به سرعت انجام دادند. هنگام وداع و دفن تاجر، وقتی کفن را کنار زدند، متعجبانه متوجه شدند که این جنازه او نیست. وقتی به غسالخانه برگشتند، فهمیدند این جنازه «جیگی جیگی» بوده است. خانواده مرد تاجر وقتی به قبرستان «گلشور» مراجعه کردند، دیدند که جنازه پدرشان دفن شد ه و هرچه تلاش کردند، مراجع تقلید مشهد مجوز نبش قبر ندادند. از سوی دیگر هم به دستور مراجع، جنازه «جیگی جیگی» در همان قبر مرد تاجر در حرم دفن شد. به این ترتیب آن نوازنده‌ی دوره گرد و گمنام، در ایوان شمالی صحن عباسی(انقلاب) آرام گرفت. همان بارگاهی که «جیگی جیگی»، هر روز صبح، طنین آوازش را با سلام به امامش آغاز می کرد 💠💠💠💠💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه بارم رفتم دادگاه شڪایت ڪردم، گفتم: این آقا با ماشینش زده به ماشین من. قاضی گفت: مدرڪم داری؟! گفتم: لیسانس دارم. یارو رو ول ڪردن ولی منو خیلی زدن بیشورا😂😂🤣😅😆😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (علیه السلام) 👈 این فیلم کوتاه بخشی از مستند Double Joumey است که ادعا شده در سال ۱۳۱۸ خورشیدی (۸۲ سال قبل) توسط یک گردشگر سوئیسی به نام الامایارد ضبط شده است. این گردشگر سوئیسی در میان شراره‌های جنگ جهانی دوم به همراه دوستش راهی شرق می‌شود و با یک ماشین سواری از راه افغانستان خود را به ایران می‌رساند و با دوربینی که زیر لباسش پنهان کرده بود، وارد حرم می‌گردد؛ آنگاه اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (علیه السلام) را در تاریخ ثبت می‌کند. گفته می‌شود که صدای گوینده فیلم، مربوط به ایرِن ژاکوب (Irène Jacob) هنرپیشه سوئیسی تبار فرانسه است که بعدا صدایش روی فیلم قرار گرفته است. http://eitaa.com/cognizable_wan
چگونه ﯾﮏ مردم آزار باحال ﺷﻮﯾﻢ؟؟؟ 😆 😆ﻗﺴﻤﺖ ﺍﻭﻝ : ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺮﯼ ﺩﺳﺸﻮﯾﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺁﺏ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ ﻭ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﭘﺎﺕ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭ ﮐﻪ ﺷﺨﺺ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺑﭙﻮﺷﺘﺶ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺧﯿﺴﻪ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺑﺸﻪ !... 😆ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻭﻡ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺑﺒﺮﯾﻦ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﻣﻮﺷﺶ ﮐﻨﯿﺪ . ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ منهدم ﺷﻪ 😆ﻗﺴﻤﺖ ﺳﻮﻡ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﻤﺎﻡ ﺳﺸﻮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ،ﺳﺸﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﺑﮑﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﻧﻪ ﺑﺮﻕ ﺳﮑﺘﻪ ﻧﺎﻗﺺ ﺑﺰﻧﻪ 😆ﻗﺴﻤﺖ ﭼﻬﺎﺭﻡ : ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ ﺍﺯ ﺣﻤﺎﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﯿﺮ آﺏ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﻭﺵ ﺑﺒﻨﺪﯾﻦ .. ﺗﺎ ﻧﻔﺮﺑﻌﺪﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﯿﺮ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺑﺮﯾﺰﻭ ﺭﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺷﻮﻧﺶ ﺗﺎﺣﺪﻭﺩﯼ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﻣﯿﺸﻪ 😆قسمت پنجم: وقتی زنگ درب خونه رو زدی و درب رو باز کردن دوباره زنگ بزن و بگو ممنون ... درب باز شد ﺩﮐﺘﺮ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﺮضی نداری حالت خوبه خوبه😂😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 وقتي آرام با فرزندتان حرف ميزنيد: ➖ مغز او آرام ميگيرد و فرزندتان حرفهاي شما را ميشنود و به مرور سر لوحه رفتارش خواهد شد. 💠اما زماني كه داد ميزنيد: ➖ مغز كودك وارد مرحله جنگ و گريز ميشود و ممكن است در ابتدا در اثر ترس كوتاه بيايد اما به مرور ديگر صداي شما را نخواهد شنيد. ➖ با فرزندتان با صداي آرام و با جملات شفاف و كوتاه حرف بزنيد و به مرور معجزه آنرا در فرزندتان ببينيد. 💙💙💙👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
من خواهر بزرگتر بودم و برادرم از من، ۵ سال كوچكتر بود. خوب به ياد دارم كه من ٧ ساله بودم و برادرم حدودا ٢ ساله ، كه یک روز من را در خانه پيش مادربزرگم گذاشتن و هرچی اصرار كردم كه منو هم با خودشون ببرن، مامان آروم در گوشم گفت: نميشه بيای داريم سجاد رو ميبريم كه بهش آمپول بزنيم! وقتی برگشتن، برادرم در آغوش بابا بود و دامن سفيد تنش بود! مادربزرگ خوشحال بود و قربون صدقه ی گريه و ناله های برادرم ميرفت و مُدام تبریک ميگفت! كمی بعد مادربزرگ از آشپزخونه اسپند آورد و بی توجه به صدای گريه برادرم كه فرياد ميزد: درد ميكنه! با كلی قربون صدقه رفتن ميگفت: پسرمون ديگه مرد شده! دلم ميخواست سجاد رو بغل كنم كه از درد جای آمپولش ديگه گريه نكنه، اما وقتی به طرفش رفتم ، مامان بلافاصله دستم رو كشيد و منو عقب كشيد كه: چيكار ميكنی؟ نميبينی درد داره؟ نبينم داداشتو تو اين وضعيت اذيت كنی ! تا خوب نشده اصلا سمتش نرو! دلم ميخواست سجاد گريه نكنه،دلم ميخواست اسباب بازی هامون رو بيارم و باهم بازی كنيم! از صدای گريه های بی پايان سجاد ،به اتاق رفتم و گوش هام رو با دست محكم گرفتم تا كمتر بشنوم و غصه بخورم! طولی نكشيد كه عمه ها و خاله ها، دايی ها و عموها و حتی همسايه ها ، به خانه مان اومدن و هركدوم هديه ای برای سجاد می آوردن! حتی بابا بالاخره ماشين كنترلی آبی رنگی كه مدت ها به سجاد قول داده بود رو ، براش خريد و به خونه آورد! يادم هست با ديدن اون همه هديه، دست مامان رو گرفتم و پرسيدم: امروز تولد سجاده؟ و مامان به گفتن يك: نَه! بسنده كرد اما در سر من سوال های زيادی بود! چرا تبریک ميگفتن؟ چرا كادوهای قشنگ برای سجاد مياوردن؟ سجاد كه برای درد آمپول خونه رو، روی سرش گذاشته بود، پس چرا جايزه ميگرفت؟ چرا سجاد دامن دخترونه پوشيده بود؟چرا بچه ها رو از نزدیک شدن بهش منع كرده بودن؟ مدت ها گذشت! بعدها كه سجاد خوب شد، هروقت كار بدی ميكرد، بابا ميگفت: اگه يه بار ديگه كار بد انجام بدی، ميبرمت پيش همون آقا دكتری كه گفت بايد دامن بپوشی! و سجاد از ترس گريه ميكرد! سال ها بعد فهميدم كه "ختنه" يعنی چه! بزرگتر كه شدم ، یک روز كه دل درد عجيبی داشتم و از درد به خودم ميپيچيدم و بابت چيزی كه در دستشویی ديده بودم، از ترس ميلرزيدم، مامان منو به اتاق بُرد ، در رو بست و شروع كرد آهسته حرف زدن و گفتن اينكه خانوم شدم و اين خانوم شدن بايد مثل يک راز هميشه بين من و خودش ، و يا در نهايت زن های ديگه، مثل یک راز باقی بمونه و برادر و پدرم هم ، حق باخبر شدن از اين موضوع رو ندارن اون روز هرچی گذشت ،خبری از مهمان و مهمانی نشد كه نشد! خبری از جايزه خانم شدنم نبود كه نبود! خبری از عروسكی كه هميشه دلم ميخواست نشد! اما در عوض، بارها مامان بابت آداب درست نشستن،درست خوابيدن، درست توالت رفتن و...برام چشم و ابرو نازک كرد و اشاره كرد، مثل يک خانوم مودب باشم و در چگونگی رفتارم دقت كنم و من هرگز نفهميدم چرا خانم شدن يواشکی ست و مرد شدن در بوق و كرنا ميشود؟! 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
حكايتى جذاب پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت هزینه تحصیل خود را به دست می‌آورد، روزی دچار تنگدستی و گرسنگی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می‌آورد تصمیم گرفت از کسی تقاضای کمی غذا کند. در خانه‌ای را زد. دختر جوان زیبایی در را به روی او گشود. دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟» دختر جوان گفت: «هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می‌دهیم چیزی دریافت نکنیم.» پسرک در مقابل گفت: «از صمیم قلب از شما تشکر می کنم.» پسرک که «هاروراد کلی» نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قوی‌تر حس می‌کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان‌های نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری انتقال یافت. دکتر هاروارد کلی در مورد مشاوره وضعیت این زن فرا خوانده شد. وقتی او نام شهری را که زن جوان از آن آمده بود شنید برق عجیبی در چشمهایش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد بست هر چه در توان دارد برای نجات زندگی او بکار گیرد. مبارزه آنها با بیماری بعد از کشمکش طولانی به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورت حساب را گشود. او اطمینان داشت باید تا آخر عمر برای پرداخت صورت حساب کار کند. نگاهی به صورت حساب انداخت. جمله‌ای به چشمش خورد: همه مخارج بیمارستان قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است ! 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
⚡️ به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟! همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟! و این گونه خدای هرکس را شناختم... 🌹شهید چمران بی همگان به سر شود بـی تـــو به سر نـمـی‌شـود... خدایا... چه دارد آنکه تو را ندارد!؟ و چه ندارد آنکه تو را دارد!؟... هر کس به کاری غیر تو مشغول شد، زیـانـکـار شد... ‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی شاگردی از استاد خود پرسید: سم چیست؟ استاد به زیبایی پاسخ داد: هرآنچه که بیش از نیاز و ضرورت ما باشد، سم است! مانند: قدرت، ثروت، ایگو، بلند پروازی، عشق، نفرت و یا هر چیز دیگری. شاگرد بار دیگر پرسید: استاد، حسادت چیست؟ استاد ادامه داد: عدم پذیرش داشته‌ها و موقعیت‌های خوب در دیگران. و اگر ما آن خوبیها در دیگران را بپذیریم، به الهام و انگیزه تبدیل خواهد شد... شاگرد: خشم چیست؟ استاد: رد و عدم قبول چیزهایی که فراتر از کنترل و توانایی ما است... اگر ما آن را پذیرا باشیم، این ویژگی به صبر و شکیبایی بدل خواهد شد.. شاگرد: نفرت چیست؟ استاد: عدم پذیرش شخص به همان صورتی که هست. و اگر ما شخص را بدون قید و شرط پذیرا باشیم، این‌ نفرت به‌ عشق تبدیل خواهد شد! ‎ ‌ ‌ http://eitaa.com/cognizable_wan