eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر داییم امسال معماری قبول شده مامان بزرگم گیر داده بهش که واسه چی رفتی بنایی!؟ رشته سختیه اذیت میشی 😂😂😂 😹😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چجوری اون تو جا شده بود؟! 😐‌ 😹😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی دخترها: 2 سالگی نفس بابا,که با کفشای قیژ قیژیش راه میره. 3 سالگی بَلای بابا,که ماتیک زده و خوشگل شده!!! 4 سالگی جیگر بابا,وقتی بابا از در خسته میاد میگه بابا خشته نباشی شی شی خریدی؟ 9 سالگی مونس بابا,وقتی بابا خستس برای بابا اولین چایو میریزه. 12 سالگی شیطون بابا!که وقتی بابارو بوس میکنه همه خستگی های بابا یه جا از تنش در میاد! 15 سالگی عسل بابا!که موفقیتهاش و کارنامه رنگارنگش رو برا بابا میاره 18 سالگی خانوم بابا!که دانشگاه قبول شده و بابا بهش افتخار میکنه! 23 سالگی خانوم دکتر ، مهندس، وکیل .... بابا که فارغ تحصیل شده! 25 سالگی عشق همسر که خستگیش با نگاهش در میره! 27 سالگی همه چیز یه مرد که بهش میگه عشقم.! 30 سالگی مادر,مونس قلب فرزند و همراه همسر! 40 سالگی سلطان قلب فرزندان و یار همسر! 50 سالگی عشقه نوه ها,تاج سر فرزندان و همدم همسر! 60 سالگی بزرگ خانواده ,همراه شاه خانواده! قانون پایستگی همراه دخترا هست.از دلی به دل دیگه جابه جا میشن اما چیزی از ارزششون کم نمیشه... دم هرچی زن گرم....... تقدیم به تمام خانم ها ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
ملت برنامه ریزی کردن واسه تعطیلات هر هفته برن شمال اونوقت بابای من از دستشویی اومده بیرون میگه واسه تعطیلات این هفته شلنگ دستشویی رو عوض میکنم دیگه خیس نشید 😐 😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟ بستر بيماری …!!!!!! شما مي توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد. اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند. ماديات را می توان به دست آورد. اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است. پیری میگفت عمری من و سلامتی دنبال پول بودیم ولی الان من و پول دنبال سلامتی هستیم ابوعلی سینا همچنین میگوید؛ سلامتی تاجی است زرین بر سر انسانهای سالم که فقط افراد بیمار آن را می بینند ...👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
✫⇠قسمت :5⃣3⃣1⃣ دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه های خیلی از خانه ها و مغازه ها شکست، همین که وضعیت قرمز می شد و صدای آژیر می آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می دویدند و توی بغلم قایم می شدند. تپه مصلّی رو به روی خانه ما بود و پدافندهای هوایی هم آنجا مستقر بودند، پدافندهای هوایی که شروع به کار می کردند، خانه ما می لرزید. گلوله ها که شلیک می شد، از آتشش خانه روشن می شد. صاحب خانه اصرار می کرد موقع وضعیت قرمز بچه ها را بردارم و بروم پایین؛ اما کار یک روز و دو روز نبود. آن شب همین که دراز کشیده بودم، وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کار کردند، این بار آن قدر صدای گلوله هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه وحشت زده شروع به جیغ و داد و گریه زاری کردند. مانده بودم چه کار کنم. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. از سر و صدا و گریه بچه ها زن صاحب خانه آمد بالا. دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید. معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه وآتش پدافندهای هوایی را دید،گفت: «قدم خانم! شما نمی ترسید؟!» گفتم: «چه کار کنم.» معلوم بود خودش ترسیده. ✫ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣1⃣ گفت: «والله، صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد، آن هم با این دو تا بچه، دنده شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه ها.» گفتم: «آخر مزاحم می شویم.» بنده خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین. آنجا سر و صدا کمتر بود. به همین خاطر بچه ها آرام شدند. روزهای دوشنبه و چهارشنبه هر هفته شهید می آوردند. تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشییع جنازه شهدا شرکت کنم. خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بالِ چادرم را می گرفت و ریزریز دنبالم می آمد. معصومه را بغل می گرفتم. توی جمعیت که می افتادم، ناخودآگاه می زدم زیر گریه. انگار تمام سختی ها و غصه های یک هفته را می بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم. از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم. وقتی به خانه برمی گشتم، سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم. دیگر نیمه های اسفند بود؛ اما هنوز برف روی زمین ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت. زن ها مشغول خانه تکانی و رُفت و روب و شست وشوی خانه ها بودند. اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. ادامه دارد...✒️ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
😊 ️پيرمرد هر بار كه مي‌خواست اجرت پسرك واكسي كر و لال را بدهد ، جمله‌اي را براي خنداندن او بر روي اسكناس مي نوشت. اين بار هم همين كار را كرد. پسرك با اشتياق پول را گرفت و جمله‌اي را كه پيرمرد نوشته بود ، خواند. روي اسكناس نوشته شده بود : وقتي خيلي پولدار شدي به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و كنجكاوي اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند. پشت اسكناس نوشته شده بود: كلك ، تو كه هنوز پولدار نشدي! پسرك خنديد با صداي بلند؛ هرچند صداي خنده خود را نمي‌شنيد... "اگر مي خواهي خوشبخت باشي، براي خوشبختي دیگران بکوش" 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
این عشق الهیست این شور خداییست تصویری شگفت انگیز از رودی که به دریا میریزد... اینجا مهران ، ۱۴۰۰ سال پس از فریاد مظلومیت مردی که عالم را به هم ریخت. اربعین امسال چشم جهانیان را چنان خیره کرده که نزدیک است از حدقه بیرون بزند. #حب_الحسین_یجمعنا
⭕️زنی در حال حمل کردن ارباب بریتانیایی خودش!(بنگال غربی 1903) اینا از اول هم با سوار شدن بر کول دیگران توانستند تمدن جدید خودشون رو بر خون و غرق ملتهای ضعیف بنا بگذارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب باشید با روش‌های نوین گند نزنن توی کله‌تون 😂👍 http://eitaa.com/cognizable_wan
شرط ازدواج مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت.🌸 دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.»🌿 سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!🌸 زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃