4977516901.pdf
7.78M
📚#رمانPDF
✏️#برای_سیمین
نویسنده: زهرازرجام
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
زمان سیمین برای پیدا کردن آذر رو به پایان است، گذشتهی پُر پیچ و خم این دوخواهر رازهای بزرگی را در خود جای داده است، همه چیز پیچیده و مبهم به نظر میرسد، سیمین برای یافتن خواهرش باید تکه های پازل را کنار هم بچیند ...
═ೋ❅🌸❅ೋ═پ
روزي فقيري به در خانه مردي ثروتمند ميرود تا پولي را به عنوان صدقه از او بخواهد. هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنيد که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگيري دارد که چرا فلان چيز کم ارزش را دور ريختيد و مال من را اين طور هدر داديد؟! مرد فقير که اين را ميشنود قصد رفتن ميکند و با خود ميگويد وقتي صاحبخانه بر سر مال خود با اعضاي خانوادهاش اين طور دعوا ميکند، چگونه ممکن است که از مالش به فقيري ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خانه باز ميشود و مرد ثروتمند از خانه بيرون ميزند و فقير را جلوي خانه ميبيند. از او ميپرسد اينجا چه ميکند؟ مرد فقير هم ميگويد کمک ميخواسته اما ديگر نميخواهد و شرح ماجرا ميکند. مرد غني با شنيدن حرفهاي او، لبخندي ميزند، دست در جيب ميکند مقداري پول به او ميبخشد، و مي گويد: حساب به دينار، بخشش به خروار
از آن زمان اين ضرب المثل را در مورد افرادي به کار مي برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بي حساب و کتاب مال خود را ميبخشند.
🍃
🌺🍃
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لذت مادرشدن ☺️
⭕️ #فرزندآوری یک مجاهدت است!
🌏http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#ایستاده_شهید_شد!
🌷چهره خاصی داشت و من علّتشو بعدها فهمیدم. قد بلندی داشت و چهارشانه بود، با محاسن بلندی که داشت خیلی به دل مینشست. همیشه آخرای نماز برای بچهها شور میخوند و ما سینه میزدیم. مهدی با یک شور خاصی میخوند؛ شهِ با وفا ابوالفضل. خیلی قشنگ میخوند و ما را دیوونه میکرد. که من بعدها فهمیدم چون چهره او شباهت خاصی به حضرت ابوالفضل داشت به خاطر همین شباهتش، وقتی برای ما میخوند ما را بیشتر به شور میآورد.
🌷توی عملیاتها هم وقتی به چهره او نگاه میکردیم روحیه ما چند برابر میشد. این اواخر مهدی با همان پای قطع شده باز هم به جبهه میاومد. همیشه میگفت: آدم نباید در مقابل این دشمن خوابیده شهید بشه. دوست داشت ایستاده شهید بشه!! بعدها هم شنیدم وقتی که ترکش خورده بود خودش رو گیر داده بود به سیم خاردارهای ارتفاعات کانیمانگا، میدونست که قرار شهید بشه، شنیدم که دستاشو پیچیده بود دورِ سيم خاردارها تا نیافته، وایستاده شهید شد....
🌹خاطره اى به ياد جانباز شهید فرمانده مهدی خندان
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️اگه میخوای چندتا ترفند عالی یادبگیری حتما تا آخر این پست همراهم باشه
بفرستش برای دوستان تا اونا هم از این ترفندهای عالی استفاده کنند
#ترفند
⛱🔥 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔥⛱
قشنگ ترین چیز
درمورد زندگی اینه که
توهمیشه تغییر میکنی،
بزرگ میشی ، و بهتر میشی؛
تو با گذشته خودت تعریف نمیشی.
🌱 #انگیزشی
http://eitaa.com/cognizable_wan
سختیها جزئی از مسیر موفقیت هستند
اونا اومدن که بهت بگن راه رو درست اومدی
وگرنه کسی که حرکتی نمیکنه
مطمئنا به سختی ای هم نمیخوره
ادامه بده و میدون رو خالی نکن ...
🌱 #انگیزشی
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_آموزنده
🔆دعا با زبان پاك
در بنى اسرائيل مردى بود اولادى نداشت . خيلى مايل بود خداوند به او فرزندى عنايت كند. سى سال دعا كرد به نتيجه نرسيد وقتى كه ديد خداوند دعاى او را مستجاب نمى كند، گفت : خدايا! دور از منى ، دعايم را نمى شنوى ؟ يا نزديك به منى ولى دعايم را مستجاب نمى كنى ؟
كسى به خوابش آمد و به او گفت :
سى سال خدا را با زبان بد و هرزه قلب سركش و ناپاك و نيت نادرست خواندى دعايت مستجاب نشد، اينك زبانت را از گناه بازدار و قلبت را از آلودگى پاك كن ! با نيت راست دعا كن ! تا دعايت مستجاب گردد.
مرد از خواب بيدار شد و به دستورات او عمل كرد با زبان و دل پاك خدا را خواند، خداوند هم دعايش را مستجاب نمود، خواسته او برآورده شد و خداوند به او فرزندى عنايت كرد.
📚بحار: ج 93، ص 377.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
روزی چراغچی را دیدم که لباسهایی کهنه به تن و پوتینهایی رنگ و رو رفته به پا داشت؛ درست در هیئت یک بسیجی، در سنگری دورافتاده. بعدها در غیاب او برای نیروها سخنرانی کردم و از منش و افتادگیاش قدری تعریف کردم و گفتم: این، از عظمت و اخلاص یک فرمانده و سردار است که مانند نیروهای زیردستش لباس بپوشد. نمیدانم چه جور خبر به او رسیده بود که به من گفت: حاج آقا، بهتر بود از این موضع عبور میکردید و چیزی راجع به من نمیگفتید. گفتم: برای من جالب توجه بود که شما به عنوان یک فرمانده لایق، این لباس را میپوشید. گفت: حاج آقا، علتش این است که گاهی اوقات، سهمیهی لباس و پوتین به همهی نیروها نمیرسد. آنها لباسهای کهنه میپوشند. دیدم اگر مثل آنها نباشم، فرماندهی عادلی نیستم. من کاری نکردهام.
شهید #ولی_الله_چراغچی🕊🌹
http://eitaa.com/cognizable_wan
تا برق قطع نشود، قدرش را نمیدانیم. تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست، نمیفهمیم دوشگرفتن ممکن است چه موهبتی باشد. تا وقتی تنمان سلامت است، نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل، چه روزگاری از آدم سیاه میکند.
تا وقتی شبکار نباشیم، نمیفهمیم گذاشتن سر روی بالش چقدر رؤیایی و لذتبخش است.تا وقتی پدر و مادر هستند، نمیفهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوستداشتنی است.برای حسکردن خوشبختی شاید امکانات زیادی نیاز نباشد.فکر کردن به اینکه فقط تو از بین میلیونها موجود ریز، کلهگنده و دمدار، شانس زندگی پیدا کردهای، خودش یک قوتقلب بزرگ است.
فکر کردن به اینکه زندگی هرچند سخت و کوتاه به «تو» فرصت «بودن» داد و آن میلیونهای دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند، اگر لبخند به لب نیاورد، ما را دستکم کمی فکری میکند.بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل لامپ روشن بالای سر، دوش آب گرم، تن سالم، خواب راحت و خانواده بیشتر لذت برد.
بله... آدمی قدر داشتههایش را تا وقتی که داردشان، نمیداند...
#ارزش
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
یه نصیحت واسه تمام
مراحل عمر از شیخ بهایی:
شکوه سکوت را
به ارزانیِ کلام مفروش
#پند
🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan