تیپیکال مسکن ها :💊💊💊💊🌡🧪💉
استامینوفن: سعی میکنم کمکت کنم😊
ژلوفن: حتما کمک میکنم🙃
شیاف: دردت به جونم همه دردات واسه من😉😮
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
☫بِسْـــــمِالـلَّـهِالرَّحْـمَنِالرَّحِیـــــمِ☫
در شبهای ماه رجب سور مسبحات را بخوانید و به قرآن ناطق امام زمان عج هدیه کنید
می بینید که در پایان ماه لطافت و روحانیت خاصی پیدا نمودید
مُسَبِّحات سورههایی از قرآن که با تسبیح خداوند آغاز میشوند.... یعنی حَدید، حَشْر، صَفْ، جمعه، تَغابُن و اَعْلی
عـــــلامه #حســـن_زاده_آمــلی
📚متن دروس و شرح دستورالعملهای عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوفنون
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
#پندانه 🌹👌
در سريال معلم دهكده، نامزد معلم
ازش میپرسه:
شما كه قاضی بوديد چرا شغلتو
رها كردی و معلم شدی؟؟
جواب ميده:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی
كه پيش من میاومدند دقت میکردم
میديدم كه اونها کسایی هستند كه
یا آموزش نديدهاند و يا آموزش درستی
نديدهاند و به خودم گفتم:
به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد
به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی
عادل نیازمندیم...
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
وقتش رسیده !
شب بود ، زیر چادر نشسته بودیم ،
حرف ازدواج شد، همه به هم تعارف
میكردند، هركس سعی میكرد دیگری
را جلو بیندازد. یكی از برادران گفت:
« ننه من قاعده ای دارد، میگوید
هر وقت پایت از لحاف آمد بیرون،
موقع زن گرفتن است! » وقتی این
حرف را می زد كه « علی پروینی»
فرمانده دسته خوابیده بود و اتفاقاً
پایش از زیر پتو بیرون افتاده بود
همه خندیدم و یك صدا گفتیم :
« با این حساب وقت ازدواجِ
برادر پروینی است» :)
هدیه به روح مطهر شهیدان صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
°•°•°
هیچ چیز
غیر ممکن نیست
وقتی
خدا
همراهت باشد. :))☘
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
شنیدن این حرف ها از دهان یک خلبان بویینگ عجیب بود که از جانب همکارانش میگفت:«گرانبهاترین ثروتی که ایران از قرنها پیش تاکنون داشته در فرانسه پیش شماست.خوب نگاهداریش کنید.»لحن او آمرانه بود و از آن موثر تر حرف اعتصابگران آبادان بود:«ما چندان هم مذهبی نیستیم.»
«پس به چه کسی اعتماد دارید؟ به یکی از احزاب سیاسی؟» «نه،به هیچ کدام.» «پس به یک شخص؟» «به هیچ کس،جز خمینی،و فقط به او.»
از کتاب «ایرانی ها چه رویایی در سر دارند؟»
نوشته ی میشل فوکو،فیلسوف فرانسوی
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه💖🌷
تلخ باش اما خودت باش این صداقت بهتر است
ترش رویی از دو رویی بی نهایت بهتر است
من تو را بازيچه كردم يا تو من را؟ بگذريم
اين قضاوت بين ما روز قيامت بهتر است
با ترحم از خدا شادی برایم خواستی!
ناسزاى ديگران از اين محبت بهتر است
از پشیمانی نگو انقدر و ناشکری نکن
آن گناهآلودگی از این ندامت بهتر است
بیوفا جان دوستت دارم هنوز اما برو
هر چه از من دورتر باشى برايت بهتر است
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسرار داخل کعبه که کمتر کسی از آن خبر دارد !!!
بسیار جالب است توصیه میشه حتما ببینید.
✅http://eitaa.com/cognizable_wan
19.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱🎙📽 #منبر -کوتاه-
📜موضوع: گناه لایک کردن عکس مشروب خوارها و توهین کنندگان به رهبر انقلاب!
✅ خانم محجبه ای که کشف حجاب دوستش رو تأیید میکنه!
📻 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا #هاشمی.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#هر_روز_با_شهدا_🌷
#شهید_زنده!
🌷یک روز، نامهای برای یکی از دوستان آمد که روی آن نوشته شده بود؛ شهید زنده نورعلی شیخ. هر چه تلاش میکردم سر از راز این نامه در بیاورم نمیشد. تا اینکه یک شب با هم در سنگر نگهبانی بودیم. او را تخلیه اطلاعاتی کردم. میگفت "در عملیات حصر آبادان روی مین رفتم و به همراه دو نفر از دوستانم شهید شده بودیم و ما را به سردخانه انتقال داده بودند و در موقع فرستادن به شهرمان گنبد متوجه شده بودند که بدنم گرم است و مرا به بیمارستان شیراز انتقال داده بودند.
🌷....من زمانی به هوش امدم که فلج کامل بودم و سه ماه گذشت همه از من خسته شدند. گاهی عدهای مرا تحقیر میکردند و خیلی دلم شکسته بود. یک شب با توسل به امام زمان(عج) شفا گرفتم و همانجا یکی از پرستاران، داوطلب ازدواج با من شد و الان هم چند سالی است در جبهه هستم." بعد از نوشتن خاطراتش با خط خودش تأییدیه از او گرفتم و یک عکس نیز رویش چسباندم که زیر آن نوشت: نورعلی شیخ اعزامی از گالی کش گنبد کاووس_۲۳/۳/۱۳۶۴
#راوی: رزمنده دلاور کامبیز فتحیلوشانی
📚 کتاب "نگارستان" (برگرفته از دفترچههای خاطرات هشت سال دفاع مقدس)
منبع: سایت نوید شاهد
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🙏🤍
✍️ راهی برای اینکه احساس خوشبختی کنید
🔹پسرک، در حالی که پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
🔸در نگاهش چیزی موج میزد. انگاری که با نگاهش، نداشتههایش را از خدا طلب میکرد.
🔹خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک انداخت که محو تماشا بود. بعد رفت داخل فروشگاه.
🔸چند دقیقه بعد در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون آمد و گفت:
آهای، آقا پسر!
🔹پسرک برگشت و بهسمت خانم رفت. چشمانش برق میزد.
🔸وقتی آن خانم، کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟
🔹زن گفت:
نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم.
🔸پسر گفت:
آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید.
💢کسی خوشبخت است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.
✾📚http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾