eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ انسان عاشق، نیازها را تشخیص می دهد. به آدم های دلسوز نیاز دارد، کسی که دست کم نسبت به او مهربان باشد، کسی که به راستی او را ببیند و بشنود. شاید تنها یک نفر، اما یک نفر که عمیقا به او توجه داشته و مراقبش باشد؛ گاهی اوقات تنها یک انگشت می‌تواند رخنه یک سد را بپوشاند... ┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 اصطلاح حرف مفت زدن اصطلاح حرف مفت زدن داستانی داره که خالی از لطف نیست! در زمان ناصرالدین شاه اولین تلگراف‌خانه تأسیس شد اما مردم استقبالی نکردند و کسی باور نداشت پیامش با سیم به شهر دیگری برود. به ناصرالدین شاه گفتند تلگراف‌خانه بی‌مشتری مانده و کارمندانش آنجا بیکار نشسته اند. ناصرالدین شاه دستور داد به مدت یک ماه مردم بیایند مجانی هر چه می‌خواهند تلگراف بزنند و چون مفت شد همه هجوم آوردند و بعد از مدتی دیدند پیام‌هایشان به مقصد می‌رسد و به همین خاطر هجوم مردم روز به روز زیادتر شد در حدی که دیگر کارمندان قادر به پاسخگویی نبودند! سرانجام ناصرالدین شاه که مطمئن شده بود مردم ارزش تلگراف را فهمیده‌اند، دستور داد سر در تلگراف خانه تابلویی بزنند بدین مضمون: «بفرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع!» و اصطلاح حرف مفت زدن از آن زمان به یادگار مانده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
4352109747.pdf
1.85M
💌عنوان رمان : سرآشپز 👩🏻‍💻نویسنده : مریم حسن نژاد ‌🎭ژانر : 📖تعداد صفحات : ۲۵۹ 💬خلاصه : درباره دختری به اسم مانياس كه بعد از ديپلم به دنبال علاقش رفته و آشپزی رو انتخاب كرده بعد از گرفتن مدارک بين الملی آشپزیش دنبال كار ميگرده و بعد از گذشت اتفاقاتی سرآشپز يک رستوران ميشه كه از قضا مدير رستوران يک پسر جذاب و مغروره ...
است هوایت نکنم می میرم یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم ناله و شکوه حرام است بر عشاق ولی از فراق تو شکایت نکنم می میرم سجده بر خاک شما سیره ی هر معصومی است سجده بر تربت پایت نکنم می میرم دوریت درد من و نام تو درمان من است تا خود صبح صدایت نکنم می میرم http://eitaa.com/cognizable_wan
📚نتیجه ی حکم به ناحق دهقانی یک ظرف عسل برای فروش به شهر آورد. نگهبان دروازه ی شهر برای گرفتن راهداری جلوی او را گرفت و سر ظرف را باز کرد که ببیند چیست؛ ولی از شدت بد ذاتی آنقدر او را معطل کرد و سر ظرف را باز نگه داشت تا این که مگس‌های زیادی از اطراف آمدند و روی عسل نشستند و عسل را از بین بردند، طوری که مشتری برای خریدن آن رغبت نمی کرد. دهقان پیش قاضی رفت و شکایت کرد. قاضی گفت: تقصیر از راهداری نیست. بلکه تقصیر از مگس‌ها است. هر کجا که مگس‌ها را ببینی حق داری آنها را بکشی؟ دهقان از این قضاوت جاهلانه متعجب شد و گفت: این حکم را روی کاغذ بنویسید و به من بدهید. قاضی حکم قتل مگس‌ها را نوشت و امضا کرد و به دهقان داد. دهقان همین که نوشته را دریافت کرد و در جیب خود گذاشت، دید مگسی بر صورت قاضی نشسته است. فورأ یک سیلی محکم به صورت قاضی نواخت و مگس را کشت. قاضی با شدت غضب گفت: او را حبس کنید. دهقان بی درنگ نوشته را از جیب خود در آورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید. 📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱ / ۱۹۸؛ به نقل از: هزار و یک حکایت / ۳۵۶. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
چیزهایی که فکر نمی‌کردید پیرتان می‌کند. 🔹دیر خوابیدن 🔹زیاد نشستن 🔹مالیدن چشم 🔹تغییر پی‌درپی وزن 🔹خوابیدن روی شکم 🔹کنترل نکردن استرس 🔹نوشیدن نوشیدنی با نی 🔹مصرف زیاد خوراکی‌های‌ شیرین °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
پیاز برش خورده را دریخچال بگذارید تا تمام میکروب های یخچال راجذب خودش کند،پیاز مانده دریخچال رامصرف نکنید،موجب عفونت چشم،روده و معده می شود. ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
۵ نشانه هشداردهنده که خون بدن شما اکسیژن کافی ندارد ۱- ضعف یا سرگیجه: یک علامت شایع کاهش سطح اکسیژن خون، ضعف یا سرگیجه است. ۲- خستگی: خستگی مزمن نشانه اصلی عدم دریافت اکسیژن مورد نیاز بدن از طریق خون است. ۳- سریع شدن ضربان قلب: تند شدن ضربان قلب نشان می‌دهد که قلب شما به سختی کار می‌کند تا اکسیژن را به تمام قسمت‌های بدن برساند، زیرا مقدار آن کافی نیست. ۴- تنگی نفس: افرادی که دچار کمبود اکسیژن خون هستند معمولا تنگی نفس را گزارش می‌کنند. ۵- سردرد و سردرگمی: وقتی خون فاقد اکسیژن کافی است، تمرکز و هماهنگی بدن دشوار است و منجر به سردرد و گیجی می‌شود. °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
ساحلی اسرار آمیزی به نام "کاسپ" در انگلستان با موج های سینوسی وجود دارد که دانشمندان هنوز نتوانسته اند دلیلی برای این پدیده بیابند! °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
? 🌷 (۲ / ۱) ! 🌷درست ۵۱ روز بعد از بازپس‌گیری خرمشهر، به قرارگاه احضار شدیم. در فرماندهی اعلام کردند که عملیاتی با همراهی سپاه انجام می‌شود. در تاریخ ۲۰ تیر ۶۱ یگان‌های عمل کننده مشخص شدند. فرماندهان گردان ۱۶۵، ۱۴۵ و گردان ۱۵۱ به هم معرفی شدند و دستور داده شد که این یگان‌ها ۲۴ ساعت بعد از «پل نو» تا مرز مستقر شوند. به همین دلیل سه گردان در یک کیلومتری مرز مستقر شدیم. روز  ۲۲ تیر دستور تک ابلاغ شد. نام عملیات، «رمضان» بود. مسیر از شلمچه به کوتینال و پلِ بصره و بعد داخل بصره بود. ساعت ۶ عصر همه‌ی نیروها شام خوردند و ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه رمز عملیات در بی‌سیم‌ها اعلام و عملیات آغاز شد. هر سه گردان طبق برنامه زیر گلوله باران شدید دشمن با دادن تلفات پیش می‌رفتیم. 🌷تا پلِ بصره پیش‌روی کردیم. گردان ۱۶۵ و ۱۴۵ داخل بصره شدند. در ورودی بصره پاسگاهی بود که داخل شدیم تصرفش کردیم. هنوز سماورشان می‌جوشید و چای آن‌ها آماده و تلویزیونشان روشن بود. تعدادی کفش در آن اتاقک بود و معلوم بود که افراد آن اتاقک و پرسنل پاسگاه بدون کفش فرار کرده‌اند. در این‌حال استوار «ملکی» وارد اتاقک شد. نگاهی به تلویزیون انداخت. مارکش هیتاچی بود. گفت: این مثل تلویزیون خود منه. بعد به من گفت: جناب سروان اجازه می‌دهی من این تلویزیون را ببرم؟ من که می‌دانستم عراقی‌ها تمام زندگی او را از خانه‌ی سازمانی‌اش در خرمشهر برده‌اند، گفتم: اشکالی ندارد. او بلافاصله تلویزیون را برداشت و داخل جیپ گذاشت. 🌷خبردار شدم تعدادی از پرسنل گردان‌های ۱۴۵ و ۱۶۵ از داخل شهر در حال عقب‌نشینی هستند. بلافاصله خودم را به آن‌ها رساندم. معلوم شد که فرماندهان آن دو گردان سرهنگ مدارایی و سرهنگ وطن‌پرست به اسارت عراقی‌ها در آمده‌اند و بقیه در حال عقب‌نشینی هستند. با دیدن این وضعیت به بچه‌ها دستور عقب‌نشینی دادم. خود من ماندم تا بقیه‌ی نیروها را هدایت کنم. در آن مدت حدود نصف نیروهای‌های گردان‌های ۱۴۵ و ۱۶۵ برگشتند. معلوم شد بقیه یا شهید یا اسیر شده‌اند. من پایم تیر خورده بود و نمی‌توانستم خوب بدوم، به همین خاطر ستوان «اتابکی» که کنارم بود، رعایت حال مرا می‌کرد و همراهم می‌آمد. پس از آن‌که.... .... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۲) ! 🌷پس از آن‌که مقداری از پاسگاه دور شدیم، یک موتورسوار تریل از نیروهای خودی جلوی ما ترمز کرد و ما را سوار کرد. او موتورسواری نمی‌کرد بلکه پرواز می‌کرد. البته عراقی‌ها پشت سر ما در حال حرکت بودند و این کار او شاید درست بود، ولی احساس کردم که هر لحظه ممکن است واژگون شود و در آن واویلا، دست و پایمان هم بشکند؛ به همین خاطر ما پیاده شدیم و او گازش را گرفت و از ما دور شد. حدود ۵۰ متر پیاده آمده بودیم که ناگهان متوجه یکی از سربازان خودی شدیم که مجروح داخل شیار افتاده است. به خاطر این سرباز دقایقی معطل شدیم و در این فرصت عراقی‌ها که در تعقیب ما بودند از ما پیش افتادند. 🌷....این مسأله باعث شد که مسیرمان را عوض کنیم و از سمت دیگر برویم. منتها این‌بار اتابکی آن سرباز را، که گویی عمرش به دنیا بود، به کول گرفته بود. در طول مسیر چندبار در دید مستقیم عراقی‌ها قرار گرفتیم ولی هربار به سرعت پنهان می‌شدیم و یا حتی روی زمین دراز می‌کشیدیم تا عراقی‌ها رد شوند و مجدداً بلند می‌شدیم و به حرکت خود ادامه می‌دادیم. بالأخره به هر جان کندنی بود به مرز خودی رسیدیم و خود را به محل گردان رساندیم. بچه‌های گردان از دیدن من بسیار متعجب شدند. باور نمی‌کردند که ما با پای پیاده بتوانیم خودمان را به نیروهای خودی برسانیم. 🌷در این‌حال گروهبان «پورنصیری»، «حسینی» و «روشن» مرا در آغوش کشیدند و شروع به گریه کردند. آن‌ها گفتند تصمیم داشتند شب به همان نقطه برگردند و دنبال جنازه‌ی من بگردند. من از آن‌ها تشکر کردم. در این حال استوار «ملکی» به طرف من آمد و گفت: جناب سروان، آن تلویزیون مال خودم بود. درحالی‌که حوصله‌ی صحبت در مورد آن تلویزیون را نداشتم، گفتم: بابا من که چیزی نگفتم، گفتم آن تلویزیون مال تو.... گفت: جناب سروان به خدا این تلویزیون که آوردیم، همان تلویزیونی است که از خانه‌های سازمانی، از منزل من برده‌اند. همین موقع استوار «آزادی» که از دوستان نزدیک استوار «ملکی» بود به جمع ما پیوست. 🌷استوار «ملکی» رو به او کرد و گفت: «آزادی» تو تلویزیون هیتاچی من یادت میاد؟ «آزادی» گفت: آره. «ملکی» پرسید: علامتش را می‌دانی؟ «آزادی» گفت: آره، پشت تلویزیون جای یک پیچ شکسته بود. «ملکی» گفت: بیا ببین این همان تلویزیونه. لحظه‌ای بعد با «آزادی» به طرف ماشین رفتند و با هم پیش من برگشتند و «آزادی» قسم خورد که این تلویزیون خود «ملکی» است. در آن وانفسا که هزار تا فکر از سرم می‌گذشت، برای من هم عجیب بود که «ملکی» تا بصره برود و تلویزیون خانه‌ی خودش را از اتاقک عراقی‌ها بردارد و با خود بیاورد! : سرهنگ «علی قمری» از افسران «لشکر ۹۲ زرهی اهواز» که سوابق درخشان نبرد در سال‌های دفاع مقدس را در کارنامه خود دارد. او در زمان وقوع حادثه فوق با درجه سروانی مشغول خدمت بود. منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾