📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎 دو نفر بر سر صاحب بودن مقداری زمین با هم بحث میکرند !
از شخص حکیمی تقاضا کردند تا میان انها قضاوت کند ، فرد دانا را بردند در محل زمین مورد بحث .
فردا دانا سر خود را روی زمین قرار داد و گفت زمین می گوید من صاحب این دو نفر هستم !
اي بشر آخر تو پنداري که دنيا مال توست؟
ور نه پنداري که هر ساعت اجل دنبال توست
هر چه خوردي مال مور است هر چه بردي مال گور
هر چه مانده مال وارث هر چه کردي مال تو...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹
#سیاستهای_همسرداری
"راهکار مقابله با همسر بهانهگیر!"
🍃 همچون مُسَکِّن آرامبخش باشید. بهانه جوییهای همسرتان علتی دارد، بیتردید او دچار مشکلی شده است. مشکلی که شاید به دلایلی چون خجالت کشیدن، صلاح ندانستن، سرزنش و... حاضر نیست به شما بگوید.
👈 در چنین مواقعی پایگاه امنیت همسرتان باشید و او را به آرامش دعوت کنید. به حریم شخصی همسرتان احترام بگذارید و هرگز کنکاش و تجسس نکنید بپذیرید همسرتان اکنون نیازمند انرژی مثبت و نیروبخش است.
پس نقش آرام بخش بودن خود را به خوبی ایفا کنید و با ایجاد محیطی آرام و سکوتهای نشان از رضایت، فضایی را برای تفکر و کنار آمدن همسرتان با خودش فراهم آورید.
💞💞💞💞💞
http://eitaa.com/cognizable_wan
از متخصص ارتوپد سوال شد چطوری خدا رو شناختی؟
گفت:کنار دریا،مرغابی را دیدم که پایش شکسته بود
اومد پایش را داخل گل های رس مالید بعد به پشت خوابید...
پایش را سمت نور خورشید گرفت تا خشک شد
اینطوری پای خود را گچ گرفت
فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده...
به خودت نگاه کنی خداشناس می شوی
مغرور نشوید...
وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد،
وقتی میمیرد مورچه او را میخورد.
شرایط به مرور زمان تغییر میکند.
هیچوقت کسی را تحقیر نکنید.
شاید امروز قدرتمند باشید اما زمان ازشما قدرمندتر است.
یک درخت، هزاران چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت میتواند هزاران درخت را بسوزاند!
پس خوب باشیم و خوبی کنیم.
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹
#آقایان_بدانند
"ویژگیهایی از زنان، که هر مردی باید بداند!"
👈 لحظاتی که مرد، دستهای همسرش را در دست میگیرد و او را لمس میکند، لحظاتی هستند که زن به آنها عشق میورزد.
👈 هدف یک زن در برقراری رابطه جسمانی، شور شهوانی نیست. بلکه مقصود او لذت بردن از صمیمیت، عشق و ملاطفت در کنار شور جسمانی است.
👈 هنگامیکه زنی بداند فقط اوست که راه به قلب شریک زندگیش دارد، در عرش سیر خواهد کرد.
👈 یک زن هرگز مشکلاتش را دستهبندی نمیکند، در صورتی که زمانی که غمگین و ناراحت باشد، تمامیمشکلاتش از کوچک و بزرگ به دلش هجوم میآورند.
👈 یک زن هنگامیسکوت میکند که دردهای نهفته در دلش بسیار عمیق است و یا اینکه به مرد مقابلش آنقدر اعتماد ندارد که سخن دل با او بگوید.
👈 وقتی مردی با دلسوزی و توجه به مشکلات زن گوش میسپارد و از ارائه راه حل میپرهیزد، احساس عشق و بلوغ را در او دو چندان میکند.
👈 مردان و زنان در برابر فشارهای عصبی واکنش های متفاوتی از خود نشان میدهند. دراینگونه مواقع زن نیازمند نزدیکی و درک طرف مقابلش میباشد، در صورتی که مرد به تنهایی احتیاج دارد.
💞🌺💞🌺💞
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #راه_جالب_برای_جذب_رزق
💠 رزق و روزی، مثل ظرف آب مرغداری است. کمی بالاتر از لبه ظرف آب خوری جوجهها را #سوراخ کرده و آن را پر از آب میکنند و روی یک ظرف بشقاب مانند، بر میگردانند و آب، داخل بشقاب زیرین جمع میشود. آب بشقاب وقتی مقابل سوراخ ظرف رسید #متوقف میشود و جوجهها از آبها میخورند. یعنی وقتی آب مصرف شود #تولید میشود نه این که آب تولید میشود تا مصرف شود. اگر ده جوجه آب بخورند آب بیشتری بیرون میآید و اگر پنج جوجه بخورند، آب کمتری بیرون میآید.
💠 #روزی انسان این چنین است. اگر کسی هزینه چند خانواده را تامین کند، مصرف آنها، موجب زیاد شدن #درآمد میشود زیرا هرکس روزی خودش را میخورد و نمیتواند روزی شخص دیگری را بخورد.
💠 اگر انسان این معنی را بداند، وقتی کسی از او #کمک بخواهد؛ خوشحال میشود و میفهمد که بناست خداوند به او روزی بیشتری بدهد. اما اگر سفرهاش را بست و جلوی مصرف دیگران را گرفت، #روزی هم بند میآید.
🔴 #آیتالله_حائری_شیرازی(ره)
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
☺️چگونه با #كودك_خجالتي برخورد كنيم؟!
🔺 از واژههای #تمسخر آمیز مانند ترسو، خجالتی، دست و پاچلفتی و بیعرضه استفاده نکنید
🔺از #سرزنش کودک به دلیل بازی نکردن با همسالان بپرهیزید.
🔺او را با دیگران #مقایسه نکنید و اجتماعی بودن اطرافیانش را به رخ او نکشید.
🔺در کودک احساس امنیت ایجاد کنید و از دیگران او را نترسانید.
🔺به کودک برچسب #خجالتی بودن نزنید.
🔺به کودک مسئولیتهای کوچک بدهید و اعتماد به نفس او را تقویت کنید.
🔺رفتار مثبت و واقعی در کودک پیدا کنید و آنها را برجسته کنید و تشویقش کنید.
🔺فرزندتان را همان طور که هست، بپذیرید و توقع و انتظار بیمورد و بیش از حد نداشته باشید.
🔺بازیهای دستهجمعی که در آنها بزرگسالان با کودکان #مشارکت میکنند انجام دهید.
Join🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
عاقبت لب های تو سهم لبانم می شود
صورتت ماه قشنگ آسمانم می شود
عاقبت عشق تو در جان و دلم جا می شود
بعد از آن از عشق تو ... روشن جهانم می شود
در دعاخوانی درون مسجد چشمان تو
ناله های گاه و بی گاهت اذانم می شود
گرمی آغوش تو تنها پناه امن عشق
پاتوق تنهایی فصل خزانم می شود
عاقبت در جنگ بین عقل سرد و عشق گرم
چشم گیرای تو تنها قهرمانم می شود
می رسد آخر همان روزی که بر لب های من
نام تو در هر تپش ورد زبانم می شود
سرخی لب های تو روی رخم رد می زند
سرخی ام روشنگر حال نهانم می شود
وه ... چه می چسبد من و تنهایی و آغوش تو
حس زیبای هم آغوشی ...؟؟؟ گمانم می شود ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
📝 #سرزمین_زیبای_من
#قسمت_چهل_سه: ✍بردگی فکری
🌸🌼با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد …اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینقدر بین بچه ها محبوب باشه …
– اینقدر راحت در مورد بقیه قضاوت نکن … هادی کسی بود که بچه ها رو در برابر رفتارهای تو آروم می کرد … من از سر دوستی و برادری این حرف ها رو بهت گفتم … .
🌸🌼اینها رو گفت و رفت … من هنوز متعجب بودم … شب، توی اتاق… مدام حواسم به رفتارهای هادی بود … گاهی به خودم می گفتم …حتما دفاعش از من به خاطر ترحم و دلسوزی بوده … ولی چند دقیقه بعد می گفتم … نه کوین، تو چنان جسور و محکم برخورد کردی که جایی برای ترحم و دلسوزی نگذاشته … پس چرا از من دفاع کرده؟ … هیچ جوابی برای رفتار هادی پیدا نمی کردم …
🌼🌸آبان ۸۹ … توی اتاق بچه های نیجریه، با هم درس می خوندیم … یهو یکی از بچه ها از در وارد شد و به زبان خودشون یه چیزی به همه گفت … با صورتی غرق شادی و شعف، چشم هاشون برق می زد … حالت شون واقعا خاص شده بود … با تعجب نگاه شون می کردم که یهو حواسشون بهم جمع شد … و یکی با ذوق و خوشحالی فراوانی گفت … برنامه دیدار رهبره … قراره بریم رهبر رو ببینیم …
🌸🌼رهبر؟ … ناخودآگاه و از فرط تعجب، پوزخندی زدم … یعنی به خاطر چنین چیزی اینقدر خوشحال بودن؟ … دیدن یه پیرمرد سفید؟ … هنوز غرق تعجب شنیدن این خبر بودم … طول کشید تا متوجه تغییر حالت اونها بشم … با حالت خاصی بهم نگاه می کردن …
🌼🌸– چرا اینطوری می خندی؟ …
– خنده دار نیست؟ … برای دیدن یه مرد سفید اینطور شادی می کنید و بالا و پایین می پرید؟ …
حالت چهره هاشون کاملا عوض شد … سکوت و جو خاصی توی اتاق حاکم شده بود …
– مگه خودت نگفتی انگیزه ات از اومدن به ایران … این بود که می خواستی مثل امام خمینی و رهبر بشی؟ …
🌼🌸– چرا… من گفتم … اما دلیلی برای شادی نمی بینم … ممکنه شخصی یه ماشین خیلی خاص داشته باشه که منم اون رو بخوام اما دلیل نمیشه خودش هم خاص باشه … این حالت شما خطرناک تر از بردگیه … شماها دچار بردگی فکری شدید … و الا چرا باید برای دیدن یه آدم سفید که حتی هموطن شما نیست، اینطور شادی کنید؟
✍ادامه دارد …
○°●•○•°♡°○°●°○
قسمت_چهل_چهار: ✍پیشانی بند
🌸🌺قبل از اینکه فرصت کنم دوباره دهانم رو باز کنم … یکی از بچه های نیجر زد توی گوشم … و قبل از اینکه به خودم بیام حمله کرد سمتم و یقه ام رو گرفت … .
🌺🌸– یه بار دیگه دهنت رو باز کنی و چنین اهانتی بکنی … مطمئن باش به این راحتی تموم نمیشه … .
خشم و عصبانیت توی صورتش موج می زد … محکم توی چشم هاش نگاه کردم …
🌸🌺– اگر این بردگی فکری نیست پس چیه؟ … روح و فکر تو دیگه به خودت تعلق نداره … مگه اون آدم سفید کیه که به خاطرش با هم نژاد خودت اینطوری برخورد می کنی؟ …
🌺🌸بقیه جلو اومدن و قبل از اینکه اتفاق دیگه ای بیوفته، من رو از توی دست هاش بیرون کشیدن … بهشون که نگاه می کردم همه شون عصبانی بودن … باورم نمی شد … واقعا می خواستم از اون حالت نجات شون بدم اما چی می تونستم بگم؟ …
🌸🌺هر چند، اون لحظات، زمان خوبی برای ادامه صحبت نبود … همه شون مثل یه بمب در حال انفجار بودن … اگر کوچک ترین حرفی می زدم واقعا منفجر می شدن … وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم …
🌺🌸این حالت فقط مال بچه های نیجریه نبود … کل خوابگاه غرق شادی شده بود … دیگه واقعا نمی تونستم درک کنم … اول فکر می کردم، خوی بردگی توی سیاه پوست ها از بردگی جسمی به بردگی فکری تغییر کرده … اما سفیدپوست ها چی؟ …
🌸🌺حتی هادی سر از پا نمی شناخت … به حدی خوشحال بود که خنده از روی لب هاش نمی رفت … و مدام زیر لب با خودش زمزمه می کرد … .
اون شب، احدی توی خوابگاه نخوابید … همه رفتن حمام … مرتب ترین لباس هاشون رو می پوشیدن و عطر می زدن … چنان به خودشون می رسیدن که هرگز اونها رو اینطوری ندیده بودم … هادی هم همین طور … .
🌺🌸ساعت ۳ صبح بود … لباس شیری رنگ و شلوار کتانی پوشید … روی شونه هاش چفیه انداخت … و یه پیشونی بند قرمز “یا حسین” هم به پیشونیش بست … .
من توی تخت دراز کشیده بودم و بهش نگاه می کردم … اونقدر از رفتارهای همه متعجب بودم که کم کم داشتم به یه علامت سوال و علامت تعجب زنده تبدیل می شدم … هم دلم می خواست برم و همه چیز رو از نزدیک ببینم …
🌸🌺هم از زمان حضور من در ایران، زمان زیادی نگذشته بود و اصلا زبان بلد نبودم … .
پتو رو کشیدم روی سرم و چشم هام رو بستم
✍ادامه دارد…
http://eitaa.com/cognizable_wan
یبار با بابابزرگم شطرنج بازی میکردم، گفتم آقاجون اسبتو زدم. گفت غلط میکنی بی تربیت😒
دوباره اسبشو ورداشت آورد تو بازی😐😂😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺧﻮﺍﻫﺮﺯﺍﺩﻡ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺻﻔﺮ ﺷﺪﻩ...😶
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﺵ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ ﺣﻘﺶ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ
ﻣﻌﻠﻤﺶ ﺑﺮﮔـﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺟﻠﻮﻡ..
👈 ﺳـﻮﺍﻝ : 1
( ﺍﻻ ﯾﺎ ﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺴﺎﻗﯽ ﺍﺩﺭ ﮐﺎﺳﺎ ﻭ ﻧﺎﻭﻟﻬﺎ )
ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯿﺪ؟
ﺟـﻮﺍﺏ :
( ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓـﺮﻭﺵ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﮐﻦ ﺗﻮ ﮐﺎﺳﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﮐﻦ! 😶😐
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﭘﺮﻭﻧﺪﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﺗـﺮﮎ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﻨﻪ 😂
اونجا اوجِ جمله " حلال زاده به داییش میره" رو درک کردم 😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
○°●•○•°♡°○°●°○
📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_شش :✍ فرزندان اسلام
🌸🌼جملات و شعارهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم … اونها دروغگو نبودن … غرق در حیرت، چشم از روی هادی چرخوندم و به رهبر ایران نگاه کردم … چرا اونها می خوان جانشون رو به خاطر تو فدا کنن؟ … هیچ کدوم شون که ایرانی نیستن …
🌼🌸 تو با اونها چه کار کردی که اینطور به خاطرت اشک می ریزن؟ … .
چنان غرق در شوک و حیرت بودم که همه چیز رو فراموش کردم … حتی اینکه با هادی به شدت مشکل داشتم … تمام مدت سخنرانی، حرف ها رو خیلی آروم کنار گوشم ترجمه می کرد و من دقیق گوش می کردم … مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم … اون مرد، نه تنها رهبر اندیشه ها و تفکر بود بلکه روح تک تک اونها رو رهبری می کرد …
🌸🌼 سفید و سیاه … از شرقی ترین کشورحاضر تا طلبه های امریکایی و کانادایی …
محو جملات بودم که ناگهان بغض گلوی هادی رو گرفت … نه تنها هادی … بغض همه شکست … اشک و ناله فضای سالن رو پر کرد … همه شون به شدت گریه می کردن … چرخیدم سمت هادی … چشم هاش رو با دستش گرفته بود و اشک می ریخت …
🌼🌸چند لحظه فقط نگاهش کردم … از شدت تعجب و کنجکاوی، داشت جانم از بدنم خارج می شد… فضا، فضای دیگه ای بود … چقدر گذشت؟ نمی دونم … .
هنوز چشم هاش خیس از اشک بود … مثل سربندش سرخ شده بود … صورت خیس و گر گرفته اش رو جلو آورد …
🌸🌼– طلاب و فضلای غیرایرانی بدانند که آنها در ایران اسلامی غریبه نیستند … شما حتی مهمان هم نیستند … بلکه صاحب خانه هستید … شما فرزندان عزیز من هستید … .
دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد …
بقیه هنوز به خودشون نیومده بودن … سرم رو چرخوندم سمت جایگاه … فقط به رهبر ایران نگاه می کردم …
🌼🌸 من توی کشور خودم از نظر دولت، یه آشغالم که حق زندگی ندارم … و تو کشورت رو با ما تقسیم می کنی؟… اصلا چرا باید کشور تو برای اینها مهم باشه که اینطور به خاطرش اشک بریزن؟ … .من هرگز برای کشورم گریه نکرده بودم … من هرگز برای هیچ سیاستمداری اشک نریخته بودم… و هرگز چنین صحنه هایی رو ندیده بودم …
🌸🌼من سیاستمدارهایی رو دیده بودم که قدرت تحریک و ایجاد هیجان در جمع رو داشتن … اما من پایه تحصیلیم فلسفه و علوم سیاسی بود و به خوبی می دونستم … این حالت، جو زدگی یا هیجان نبود …
🌼🌸فقط بهش نگاه می کردم … یا تو فراتر از چیزی هستی که فکر می کردم … یا چیزی داری که فراتر از داشته های هر سیاستمداریه … چیزی که من باید پیداش کنم … اونم هر چه سریع تر
✍ادامه دارد…
○°●○°•°♡°○°●°○
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گفتی چه کسی؟
درچه خیالی؟
به کجایی؟
بیتاب توام
محو توام
خانه خرابم...
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
😔 😔 😔 💔 🖤 💔 🖤 💔 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنرمند مردمی فقط ایشون! 💥😂
عشق طرفدار ازش میباره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبجی با نون بخور سیر بشی 😑😂
همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست....
اين خودت هستي که
تصميم مي گيري تا عوض شوی...
#از_تغییر_نترس
💜🍃امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید، به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.
💜🍃قبل از اینکه بخواهید از مزه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
🍃💜قبل از اینکه از همسرتان شکایت کنید
به کسی فکر کنید که برای داشتن یک همدم به درگاه خدا زاری می کند.
💜🍃امروز پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام به بهشت رفته است.
🍃💜قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید
به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد اما عقیم است.
🍃💜قبل از آنکه شکایت کنید که چرا کسی خانه تان را تمیز نکرده یا جارو نزده
به آدمهایی فکر کنید که مجبورند شب را در خیابانها بخوابند.
🍃💜پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغلتان خسته شوید و از آن شکایت کنید
به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
🍃💜اما قبل از اینکه به فکرِ گرفتن انگشت اتهام به سوی کسی یا محکوم کردن او بیفتید، بیاد بیاورید که هیچ کدام از ما بی گناه نیستیم و همه به یک خالق جواب پس می دهیم.
و زمانی که افکار ناامید کننده در حال درهم کوبیدن شماست
لبخندی بزنید و خدا را بخاطر زنده بودنتان شکر کنید.
زندگی یک نعمت است
از آن لذت ببرید
آنرا جشن بگیرید و ادامه اش دهید....💜😇
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
http://eitaa.com/cognizable_wan
💫💫💫💯🍁
🌹معروف است که چنگیز خان مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت: یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید، در امان هستید.
🌺 او پرسید: من از جانب خدا آمده ام یا خودم؟
🍀 در میان جمع چوپانی دلیر و نترس رو به چنگیز کرد و گفت: تو نه از جانب خدا آمده ای و نه از جانب خود؛ بلکه اعمال ما است که تو را به اینجا آورده است.
🍄 وقتی ما برای اندیشمندان و عاقلان خود احترام قائل نشدیم و به عده ای فرومایه و نادان مقام و منزلت دادیم و احترامش نمودیم، نتیجه اش لشکرکشی تو به اینجاست.
🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
○°●•○•°♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_هفت:✍ کانون شرارت
🌹دوره زبان فارسی تموم شد … ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود …بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد … .
🌹سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود … امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد … باید می فهمیدم … اصلا من به خاطر همین اومده بودم … .
شروع به مطالعه کردم … هر مطلبی که پیرامون حکومت و رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم …گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی … یک ظهر تا شب طول می کشید …
🌹گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم … .و این نتیجه ای بود که پیدا کردم … حکومت زمین به خدا تعلق داره … و پیامبر و اهل بیتش، واسطه زمین و آسمان … و ریسمان الهی هستن … و در زمان غیبت آخرین امام … حکومت در دست فقیه جامع الشرایط، امانته … .
🌹حکومت الهی … امت واحد … مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری … مبارزه با برده داری … تلاش در جهت تحقق عدالت …و … همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود … مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم… اما نکته دیگه ای هم بود … عشق به خدا… عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله …
🌹عشق از دید ما، ارتباط دو جنس بود … و این مفهوم برام قابل فهم نبود … اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد … مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است … انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن … اما عشق به خدا؟ … و عجیب تر، ماجرای کربلا …
🌹چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست … و به راحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن… .
خودشون رو یک امت واحد می دونن … و هیچ مرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره … .
🌹تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم … و اینکه چرا همه شون با هم ایران رو هدف گرفته بودن … شیوع این تفکر در بین جامعه غرب … به معنای مرگ و نابودی اونها بود … .
🌹مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه … و در قلب کشوری که متولد شده اند … قلب خودشون برای جای دیگه ای … و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه … .
برای اونها، ایران تنها … هیچ ترسی نداشت … تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که … برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد … .
🌹جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم … حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم … حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم …
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر … از اسلام … و از حکومت ایران
✍ادامه دارد …..
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_هشت : ✍صرف ساده
💛تابستان سال ۹۰ از راه رسید … اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن … عده کمی هم توی خوابگاه موندن … من و هادی هم جزء همین عده کم بودیم … .
🌺قصد داشتم کل تابستان فقط عربی بخونم … درس عربی واقعا برام سخت بود … من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم … زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی … نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود
🌺هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم … در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت … هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم … واقعا خسته شده بودم
🌺… صرف ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم … سر چرخوندم، کتاب از خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود … گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم … و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم
نمازش تموم شد …
🌺 تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد … فکر کرد خوابم … کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد … اصلا تکان نخوردم … چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف خط … اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم …
🌺چند روز از ماجرا گذشت … بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه … بازش که کردم … آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود … تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود … جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود …
🌺اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم … یعنی دلش به حال من سوخته؟ … یا شاید … به شدت عصبانی شده بودم … این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت … .
🌺در رو باز کرد و اومد داخل … تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش … کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟ … فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟ … .
🌺توی شوک بود … سریع به خودش اومد … از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده … خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که … خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت … .
🌺– قصد بی احترامی نداشتم … اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذرمی خوام … .
و خیلی عادی رفت سمت خودش
✍ادامه دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
✍ .
شخصی وارد مغازه ای شد ، صاحب مغازه
قرآن گوش می داد ؛ از او پرسید کسی مُرده است
که قرآن را روشن کردی ؟
صاحب مغازه گفت : بله ،| قلبمان مرده است |
:👈🏻 زندانی در زندان قرآن طلب می کند تا از تنهایی
درآید. . .
:👈🏻 مریض در بیمارستان قرآن طلب می کند ،
برایم قرآن بیاورید تا خداوند مریضیم را شفا دهد . . .
:👈🏻 غریب از وطن دور افتاده با خود قرآن حمل
می کند تا در غربت در امان باشد. . .
:👈🏻 و مرده آرزو می کند کاش قرآنی همراهش بود
تا درجات خود را با آن بالا می برد . . .
< و ما نه زندانی هستیم ، نه مریض ، نه غریب ،
نه مرده تا قرآن را طلب کنیم ... >
قرآن روبروی ماست ، روبروی چشمانمان ؛
#اما منتظر هستیم تا به بلائی گرفتار شویم
سپس قرآن را باز کنیم.
#اندکی_تٵمل
http://eitaa.com/cognizable_wan
...........................................
نشر پیام صدقه جاریست
❤️🌹
با کسی #ازدواج کن که می خواهی،
و آن شخصی را که پدر و مادرت می خواهند ، رها کن!
____________________
این توصیه ی امام صادق علیه السلام است. که خیلی زیبا به رویکرد ازدواج اشاره کرده و یکی از کلید های اصلی ازدواج ها و جلوگیری از طلاق رو بیان کردند.
بله ؛ قطعا باید انتخاب با آگاهی، بدون احساس، و با اشراف خانواده صورت بگیرد اما
اجبار در ازدواج نکردن با شخصی
اجبار در ازدواج کردن با شخصی
به طور قطع زمینه ایجاد مشکلات و #طلاق_عاطفی و بعد از آن #طلاق_رسمی را به دنبال خواهد داشت.
فلک در دفتر عشقم قلم زد
چه اوقات خوشی داشتم بهم زد
الهی ای فلک چرخت نگردد
که چرخت آرزوهایم به هم زد
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
😔😔😔🖤 💔 🖤 💔 🖤 💔 🖤
تو مجازی اگه با ✌تا عکس عاشق شدی
از 👈من👉
به👈 تو 👉
👆نصیحت👆
تو خیابون آب معدنی نخور مست میشی
http://eitaa.com/cognizable_wan