👩خانم خونه!
همه مردها دوستدارند وقتی وارد خانه شدند،
خانه به آنها آرامش و امنیت بدهد و احساس راحتی و آسودگی کنند،
👈این وظیفه زن است.
#مـقـام_مـعـظـم_رهـبـرے
❣🌿❣🌿❣🌿❣🌿❣
👩خانم خونه!
👌 عقب نشینی از مشاجرات بیحاصل و اعصاب خردکن از رموز خوشبختی در زندگی مشترک می باشد.
👈در زندگی زناشویی گاهی باید کوتاه آمد تا برنده شد....
┅═✧❁🌷❁✧═┅┄
╔═ ⚘════⚘ ═╗
🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
╚═ ⚘════⚘ ═╝
❣🌿❣🌿❣🌿❣🌿❣
┄┅┅❁❁💚❁❁┅┅┄
اخلاق زن و شوهر
┄┅┅❁❁💚❁❁┅┅┄
مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش می کند . بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات و درگیری های لفظی است. کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد! روزی چند تا پرخاش باشد، برکات را از منزل می برد. حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزئی و شخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد : در موضوعی که گمان می کردم حق با من است ، داشتم با همسرم مشاجره می کردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه و زشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : ای کثیف! ساکت شو! همین که متنبه شدم فوراً دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی کردم!
📚برگرفته از سخنان استاد فاطمی نیا.
┄┅┅❁❁💚❁❁┅┅┄
http://eitaa.com/cognizable_wan
┄┅┅❁❁💚❁❁┅┅┄
"بـرای احـیای روابـط خـود؛ تـلاش کنیـد!!!"
🍃 عشق مثل خیلی چیزهای دیگه میزان و اندازه داره، با تکرار اشتباهات از درجات عشق کم نکنیم...!
👈 بیتوجهی و بیاهمیت بودن به خواستههای همدممان، موجب ایجاد فرصت سواستفاده برای دیگران است!
👈 احترام به شوهر و حفظ غرور او، تعریف از تواناییهای او و تامین نیازهای جنسی او امتیازات عشقی شما را افزون میکند.
👈 همچنین توجه به ظاهر و احساسات زن، تاکید بر دوست داشتن او، ایجاد امنیت همه جانبه بعنوان تکیهگاه مطمئن، بر امتیازات عشقی مرد میافزاید.
👈 دعواها و مشاجرات کوچک را با لجبازی و بحث بیخودی بزرگ نکنید. خنده و شوخی را ابزاری برای از بین بردن دعواهای کوچک استفاده کنیم!
👈 زخمهای کوچکی که در دل همدم خود با اشتباهاتمان ایجاد کردیم را ببینیم و برای ترمیم آنها تلاش کنیم!
👈 منتظر همدممان نباشیم ، شاید او هم مثل شما منتظر قدم اول از طرف شماست. یادمان باشد همدم ما برای ما و مال ماست، هر کاری برای او میکنیم برای خود و زندگی خودمان میکنیم!!!
👈 یک شاخه گل، یک چای خوشرنگ، به آغوش کشیدن، یک بوسه، یک جملهی جدید و زیبا، یک دوست دارم گفتن، میتواند به امتیازات عاشقانه و امنیت زندگیمان بیفزاید!!!
✅ اگر روابط خود را تا حد روزهای اول آشنایی احیا کنیم، به بالاترین احساسات عشق دوباره دست پیدا میکنیم!!!
┄┅┅❁❁💚❁❁┅┅┄
http://eitaa.com/cognizable_wan
┄┅┅❁❁💚❁❁┅┅┄
🌺🍃❤️🍃🌸🍃❤️🍃🌺
🌧 پیامبر صلى الله علیه و آله :
" #سه_چیز است كه در هر كس باشد #منافق است اگر چه #روزه دارد و #نماز بخواند و #حج و #عمره كند و بگوید #من_مسلمانم ، كسى كه هنگام سخن گفتن #دروغ بگوید و وقتى كه وعده دهد #تخلف نماید و چون امانت بگیرد ، #خیانت نماید ".
(نهج الفصاحه ص 422 ، ح 1280)
~~~~~~~~~~
🌧 پیامبر صلى الله علیه و آله :
" مردى به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض كرد :
به من #اخلاقى بیاموزید كه #خیر_دنیا و #آخرت در آن جمع باشد ،
حضرت فرمودند :
#دروغ_نگو ".
(بحارالأنوار ج 69 ، ص 262، ح 43)
~~~~~~~~~~
🌧 امام على علیه السلام :
" #دروغگو با دروغگویى خود #سه_چیز بدست مى آورد :
#خشم_خدا را نسبت به خود ، #نگاه_تحقیرآمیز_مردم را نسبت به خود و #دشمنى_فرشتگان را نسبت به خود .
(تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 221 ، ح 4418)
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺داستان کوتاه قضاوت
مجلس میهمانی بود..
پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت..
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده؛ به همین دلیل با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفتند:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟
پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است؛ می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.
🌷مواظب قضاوت هایمان باشیم🌷
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👨آقای خونه!
⭕ بیشتر #مشاجرات زن و شوهر ها زمانی شدت می یابد که مرد برای #احساسات همسرش #ارزشی قائل نمیشود و در نتیجه زن به مخالفت با او برمی خیزد....
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.══════╗
http://eitaa.com/cognizable_wan
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🌸🍃🌹❤️🌹🍃🌸🌸
⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩
چوپانی گلهاش را به صحرا برد.
وقتی به درخت گردوی تنومندی رسید، از درخت بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت.
باد، شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد.
چوپان خواست از درخت پایین بیاید که ترسید مبادا بیفتد و دست و پایش بشکند.
مستاصل شد و در آن حال زار گفت: خدایا! گلهام نذر تو، اگر از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست پیدا کرد و جای پای محکمی یافت.
آنگاه گفت: خداوندا! تو که راضی نمیشوی زن و بچهی من از ننگی و خواری بمیرند و تو همهی گله را صاحب شوی؟ نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم…
قدری پایین تر آمد، وقتی که نزدیک تنهی درخت رسید گفت: خدایا! نصف گله را چطور نگهداری میکنی؟ آنها را خودم نگهدای میکنم، در عوض کشک و پشمش را به تو میدهم.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم که بیمزد نمیشود، پس کشکش مال تو، پشمش هم مال من...
وقتی باقی تنه را سر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت:
مرد حسابی، چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم، غلط زیادی که جریمه ندارد!
در افسانهها آمده است که،
مرد سپس در کنار آتشی نشست و مشغول اصلاح گوسفندانش شد در این حین شپشی را از لای پشمهای گوسفند بیرون کشید و در آتش انداخت و به مسخره گفت:
این در راه خدایی که مرا نجات داد
و در عوض عهدی که گفتم
در همین حین به فرمان خدای تعالی به سنگ تبدیل شد!!!
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍🌺#زیبا_نوشت
🌼🍃پدرمیگفت:
محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
که باد با خود می بَرد
❣محبتت را به آب جویی بریزکه با ریشه ها عجین شود
ریشه ها هرگز اسیر باد نیست
🌼🍃 مادر میگفت:
پروانه ی محبتت را
به تار عنکبوتی
بینداز که سیر نباشد
محبتت را به خانه ی دلی بنشان
که خیال بیرون شدن ندارد
🌼🍃و یاد معلمم بخیر
هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت:
نقطه سر خط
مهربان تر از خودت با دیگران باش
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎روزی باران شدیدی می بارید. ملانصرالدین پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می کرد. در همین حین همسایه اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می گذشت.
ملا داد زد: آهای فلانی! کجا با این عجله؟ همسایه جواب داد: مگر نمی بینی چه بارانی دارد می بارد؟
ملا گفت: مردک خجالت نمی کشی از رحمت الهی فرار می کنی؟
همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت. چند روزی گذشت و بر حسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این دفعه همسایه ملا پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می کرد که یکدفعه چشمش به ملا افتاد که قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می دود.
فریاد زد: آهای ملا! مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می کنی؟ ملانصرالدین گفت: مرد حسابی، من دارم می دوم که کمتر نعمت خدا را زیر پایم لگد کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انواع سردردهایی که داریم و ماساژهایی که باید بدین تا سردرد کم شه👌
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 5⃣2⃣
شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای
غمناک ترین قسمت حضورمون تو نیروگاه
حضور درسایت شهید احمدی روشن
روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم
لب پل نشسته بودم
زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن
استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست
•• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم
یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد
مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری
استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم
فعلا بااجازه
- بفرمایید
اردو تموم شد ما برگشتیم خونه
سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون
امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم
وارد کلاس شدیم
استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن
تااومدم بشینم
•• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید
باشما یه کار شخصی دارم
- بله چشم استاد
کلاس تموم شد
همه بچه ها از کلاس خارج شدن
منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم
استاد رفتن سمت در کلاس
ودر باز گذاشتن
•• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم
تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم
اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن
- بله حق باشماست من الان در خدمتم
بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت
•• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم
- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم
اجازه بدید من فکر کنم
•• بله حتما
رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه
باید با آقاجون مشورت کنم
تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم
زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!
- ازم خواستگاری کرد
زهرا : چییییییییی
- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت
زهرا : تو جوابت چیه ؟
- پسر خوبیه
شاید جواب مثبت دادم
زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر
تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری
- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا
من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم
فعلا یاعلی
وارد خونه شدم
عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری
رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی
روم نمیشود به آقاجون بگم
آقاجون : نرگس جان بابا چیزی میخای به من بگی؟
- آقاجون میخام یه چیزی بهتون و باهتون حرف بزنم
آقاجون : باشه بابا بریم حیاط
رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید
آقاجون : گل ناز بابا این چه حرفیه
چی شده باباجان
- آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید
آقاجون - چشم بابا
بگو چی شده
- حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد
آقاجون : خب باباجان این اون مقدمه چینی نمیخاستم دخترم
وقتی یه دختر بزرگ میشه
هزارتا خواستگار داره
توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده
اما نرگس سادات
تا نگفتی بله
من پشتتم
اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی
- آقاجون اجازه میدید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم
آقاجون : آره بابا برو
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan