💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_36
حاج آقا صادقی این بار کمی جدی تر از قبل گفت: میفرمودید آقای...
_سعیدی هستم!
_بله آقای سعیدی
حاج آقا صادقی حدس میزد از هم صنفهاش یا یکی از بازاری های همین بازار باشد اما هرچه فکر
میکرد نه قیافه مرد روبه رویش را به یاد می آورد و نه حتی نام و نشانش را...
محمد اما با همان آرامش ذاتی اش صحبت هایش را ادامه داد:خب همونطور که گفتم برای امر
خیر مزاحمتون شدم...ما ایرانی ها هم که تا اسم امر خیر و میشنویم فکرمون میره سمت عروسی
و عروس برون و این حرفا...اومدم با اجازتون دختر خانمومتونو برای پسرم خواستگاری کنم
حاج آقا صادقی از ادب و لحن مرد روبه رویش خیلی خوشش آمد. لبخندی زد و گفت:
_اختیار دارید آقا سعیدی میتونم بپرسم شما از کجا دختر منو میشناسید؟ از بازاری های
همینجایید؟
محمد لبخندی میزند و میگوید: نه حاجی من بازاری نیستم...پسرم بازاریه!ولی من نیستم! در واقع
پسرم دختر خانم شما رو بهم معرفی کرد و دخترم تاییدشون کرد!
حاج آقا صادقی حس کرد از ادب و نزاکت پسر این مرد هم خوشش آمده...پسری که در این دور و
زمانه خودش شخصا به خواستگاری نرفته و بزرگترش را فرستاده...ادب! ادب این پسرک نادیده
جذبش کرده بود!
_چی بگم آقای سعیدی راستش آقا پسر شما نادیده یه سری چیزها رو به من ثابت کرده که
کنجکاوم ببینمش
_پس با اجازتون ما تو همین هفته یه شبی رو مزاحمتون بشیم!
حاج آقا صادقی تعللی کرد و گفت: این چه حرفیه شما مراحمید... خب این هفته پنجشنبه شب به
نظرم زمان خوبی باشه !
*
زهرا اما بی هدف به سقف اتاقش خیره بود! خنده اش گرفته بود که مثل دخترکان قصه ها پشت
پنجره نشسته است تا شاهزاده اش با پای پیاده به دنبالش بیاید و او را با خود ببرد!منتظر بود!!!
چند شب پیش زن عمویش جدی حرف پسرش را پیش کشیده بود و زهرا همان شب به مادرش
گفته بود جواب منفی را بدهند! خودش خوب میدانست دلدادگی پسر عموی 21 ساله اش به او
قصه دیروز و امروز نیست! ولی...
خوشحال بود از اینکه نه را گفته بود! و حاال منتظر بود! منتظر همان شاهزاده ای که مثل پسر
عمویش زیبا نبود! مثل او سوار بر ماشین آنچنانی سفید نبود تا بیاید و او را به قصر آرزو ها ببرد!
ولی عوض همه ی اینها ابوذر بود!!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
#خانمها_بدانند
✍یک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی؛ اگر غرغرو باشد، اگر عصبی باشد، اگر بهانه گیر باشد، اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد، ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد!
✅ زنان «خوشبین» جذاباند. جذاب بودن مهمتر از زیبا بودن است. زیبایی عادی میشود، اما جذابیت عادی نمیشود. چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است.
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️ اگر روی مسواک خود مقداری سماق سابیده شده بریزید و دندانها را حداقل1دقیقه با آن مسواک بزنید، باعث تقویت لثه، دندان، رفع زخم بد دهان و لثه میشود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
#زنانه_شایسته
✍جاذبههایی که یک زن باید برای شوهرش داشته باشد
فکر نکنید خودسازی و رشد و پیشرفت در کمالات، فقط ذکرگفتن و قرآنخواندن و دعا و توسّل است، نه! آنها خوب هستند، سر جای خود. امّا شما باید با عمل رشد کنید. توجّه به خواستههای همسر، ایجاد آن روحیّهی طراوت و شادابی و نشاط در زندگی و حتّی توجّه به وضع ظاهری و نظم ظاهری زندگیتان، خیلی موثّر است.
یک خانم مؤمن باید بداند که جهاد زن، خوب همسرداری کردن است، جَهادُ الْمَرأةِ حُسْنُ التَّبَعُّل» یعنی شما وظیفهتان این است، فکر نکنید که یک کار خارقالعادّهای اضافه بر همهٔ وظایفتان انجام میدهید و مستحقّ مثلاً پاداش هستید!
خیر، وظیفهی شماست. خدای تعالی بر گردنتان گذاشته است. این وظیفهی شماست که این جهاد را رعایت کنید، هم جهاد طهارت و پاکیزگی روحی و هم پاکیزگی و طهارت جسمی و ظاهری.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔻چرا دعاهای من مستجاب نمی شود؟
🔹آیت الله مجتهدی تهرانی
🍃°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادی از بچگیا کنیم دلمون شاد شه😂😂😂😂😄
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی امتحانا مجازی میشه😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
از سياهي شب پرسيدم براي عشقم که تنهام گذاشت چی بنويسم؟؟؟
گفت بگير بکپ بابا حالا خود تو چه تحفه اي هستي که عشقت باشه!
اصن از سياهي شب توقع نداشتم!!!كلا سياهيه شب خيلي بي شعوره??😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
اعصاب چیست؟
چیزیست که هیچ کس ندارد ولی توقع دارند که تو داشته باشی!
توقع چیست؟
چیزیست که همه دارن و تو نباید داشته باشی! 😐
http://eitaa.com/cognizable_wan
دیشب دیر وقت ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻪ خیلی خلوت ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ
ﯾﻬﻮ...
ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﭼﺎﻗﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﭘﺸﺖ ﮐﻤﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺘﻮ ﺑﺪﻩ!
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ: 093565…😁
ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ هم ﺳﺮﺷﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﻓﺖ!
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ زنگ نزده تا حالا😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
بعد از کار طولانی با گوشی:
چشمهایتان رابرای چند دقیقه بسته تا لایه اشک دوباره بازسازی و پر شود
فقدان اشک باعث قرمزی چشم شده و اگر این تمرین را انجام ندهید،دچار دوربینی میشوید
👇👇😱 http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند...
هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏
👇👇👇👇
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴علت تاکید روایات به وضو گرفتن با آب سرد!
✅از روایات اهل بیت عصمت علیهم السلام چنین برداشت می شود که آب گرم در وضو کراهت داشته و وضو با آب سرد افضل و بهتر از آب گرم است.
1⃣زیرا میکربهایی که بر اعضاء وضو قرار دارند و ممکن است نفوذ جلدی پیدا کرده و وارد بدن شوند.
❄️ اما فرمانهای آب سرد آنها را نابود میسازد و هر چه آب سردتر باشد اکسیژن آن بیشتر و فعالیت میکرب کشی آن زیادتر است.
2⃣وقتی مقداری آب سرد بر اعضای وضو میریزیم آن عضو سرد شده و جریان خون برای گرم کردن آن قسمت با سرعت و شدت بیشتری به سوی آن قسمت حرکت می کند و باعث طراوت و شادابی پوست و بدن میشود.
🔆همانطوریکه امروز با ماساژ ، قلب احیا انجام میشود و بیمار به زندگی بر میگردد شستن و دست کشیدن روی اعضای وضو هم باعث تسریع جریان خون در بدن میشود.
🌺امام صادق علیه السلام فرمودند: کسى که وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک کند، یک حسنه براى او نوشته مى شود،
❄(اما) کسى که وضو بگیرد و صبر کند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود.
🍀زیرا اگر وضو با آب سرد صورت پذیرد و پس از آن از خشک کردن آن اجتناب شود،
⭕بدن در برابر سرمائی که در اثر خشک نکردن آب وضو حس می کند، خود به خود درجه حرارتش بالا می رود تا آب وضو را خشک کند، که همین تحریکات حرارتی باعث باز شدن منافذ زیرپوست می شود و اکسیژن بیشتری به بافتهای پوست و مقداری هم عضلات زیر پوست می رسد و باعث نیرو و نشاط می گردد
🔴شاید جالب باشد که بدانید اعضایی که در وضو شسته میشوند،حدود هشتاد درصد اعصاب حسی بدن هستند،به طوریکه که اگر به جای وضو انسان تمام بدنش را کامل بشوید ،چیز زیادی نسبت به تحریک وضو،به دست نمی آید.
♥بهمین خاطر در روایات به دائم الوضو بودن و تجدید وضو با آب سرد برای فرو نشاندن خشم و آرامش اعصاب و نشاط بدن،تاکید زیادی شده است.
📒بحارالأنوار: ج80، ص314، روایت2، باب5
📕 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️
💍⭐️
⭐️
#خانم_خونه_باید_بدونه
🚫جمله ای که شوهرتان را سرد میکند
❌منو فقط برای رابطه جنسی می خوای.
جمله ای که خیلی از زنان میگویند.
🔶عنوان کردن این جمله مرد را سرد خواهد کرد.
#رابطه_جنسی در مردان به اندازه #احساسات در زنان مهم میباشد.
💖💖💖
💖http://eitaa.com/cognizable_wan
💖💖💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور👌
🔹جهل درآخرالزمان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خدایی خدا غریبه 😭
ان شاءالله که یادمون باشه
این دنیا دنیای گذره 😭😭😭
🔶️🔷️🔷️🔶️🔷️🔷️🔶️
خدا #دختــر را آفرید...
لبخندے زد و در گوشش
اینچنین زمزمه ڪرد:
حواستــ به حسادتــ مـ🌙ـاه باشد!
مراقبــ باش نورتــ خورشیـ☀️ـد را نیازارد!!!
از کنار رود که رد شدے ڪمی از
پاڪے اتــ به اوببخش!
به کوه کہ رسیدے قدرے غرور
به قله هایش قرض بده!!!
و بدان ...
"زیبایے، نورانیتـ، پاکی و غرورتــ"
همه در گرو داشتن آن
گنجےستــ که در
ڪــوله بارتــ
نهان کردم.
😇💎
آرے...
خدا؛ مشتے حیا
بدرقه راهش ڪرده بود!
بــانو بڪوش که در ڪلاس بندگے
از خدایتــ بیستــ بگیری... .💚
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_37
صدای بسته شدن در آمد و بعد سلام بلند عباس را شنید! حال و حوصله نداشت از خانه بیرون
برود و سلام و احوال پرسی کند! خودش را به نشنیدن زد و به کتاب بی نوایش نگاهی انداخت!!!
کلمات را میدید اما نمیخواند!
اگر نمی آمدند چه؟
مگر میشد نیایند؟
کلافه کتابش را بست و سر جایش گذاشت ...
به هال رفته و عباس را دید که خسته و با همان اخم همیشگی اش به مبل تکیه داده: سلام
داداش!
عباس با شنیدن صدایش چشمهایش را گشود...
کسل و بی حوصله جواب زهرا را داد
زهرا از این سکوت بیزار بود اما عباس همین بود !...
بی حرف شربت آلبالوی خنک را روبه رویش گذاشت و بعد کنارش نشست عباس مدتی خیره
ماند و بعد بی هوا پرسید: زهرا تو سعیدی میشناسی؟
زهرا حس کرد به آنی تپش قبلش روی هزار رفته ... آب دهانش را قورت داد و گفت:سعیدی؟آ...آره
میشناسم
عباس جدی تر از قبل گفت:کیه؟ از کجا میشناسی؟
_هم دانشگاهیمه!
عباس خواست به سلسله سوالاتش
ادامه دهد که صدای گریه امیرعلی کوچک از اتاقش بلند شد
و زهرا تقریبا بال در آورد و از جایش بلند شد...
چقدر ممنون این برادر زاده کوچک با این گریه به موقعش بود.. با نشاط در اتاق را باز کرد و
امیرعلی را در آغوش گرفت و قربان صدقه اش رفت: جانم جانم ...چیه الهی عمه قربونت بره؟
گریه برای چیه؟ جان جان...
شوقی وصف ناپذیر در دلش خانه کرده بود! اگر عباس بپرسد صادقی میشناسد یا نه یعنی حتما
کسی پا پیش گذاشته
با خنده و شوخی اندکی امیر علی را آرام کرد خوب میدانست گریه عزیز کسش برای گرسنگی است
به هال رفت و او را در آغوش عباس گذاشت و گفت: داداش یه دقیقه نگه دار این شازده پسرو
من برم شیر خشکشو آماده کنم!
عباس با کمی اکراه پسرک را در آغوش گرفت...هنوز هم دلش با این موجود بی گناه و معصوم
صاف نشده بود... امیرعلی همینکه در آغوش عباس قرار گرفت ساکت شد
عباس به این چشمهای متعجب نگاه میکرد و حس میکرد با تمام دلگیری هایی که از این موجود
کوچک دارد جانش برایش در میرود...
امیر علی نگاهش میکرد و لبخند میزد...معجزه اش همین بود که با همین لبخندش شادی را به دل
عباس هم می آورد...
امیرعلی... پسری که مهربان نه ماه انتظارش را کشیده بود و هر شب برای عباس تعریف میکرد
که چهره اش را چطور تصور میکند...
امیرعلی...نامی که مهربان عاشقش بود...
امیرعلی... وجودی که در بطن عشقش جان گرفته بود و حالا با آمدنش مهربانش رفته بود...
هنوز هم سخت بودیک سال زمان خیلی خیلی کمی برای فراموشی همسر عزیزش بود و او احمقانه
امیرعلی را مقصر نبود همسرش میدانست...زهرا در حالی که شیشه شیرش را تکان میداد او را از آغوش عباس جدا کرد ....
امیر علی با ولع شیر میخورد و زهرا قربان صدقه اش میرفت...
زهرا خیره به امیر علی گفت: عباس ...نمیخوای یکم برای بچه پدری کنی؟ یک سالش شده و تو
هنوز یه دست نوازش درست و حسابی سرش نکشیدی! گناه داره! عباس ... فکر میکنی مهربان
راضیه؟
عباس سکوت کرده بود و هیچ نمیگفت...اما در دلش اعتراف کرد که زهرا راست میگوید...گناه
امیرعلی چه بود؟ از جایش برخواست و بی حرف به اتاقش رفت ... خسته بود! خیلی خسته...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️
💍⭐️
⭐️
#سه_کلید_طلایی
برای برقراری #ارتباط_کلامی خوب با همسر 👇
1⃣ با هم شوخی کنید اما نه هر شوخی:
👈 شوخی با همسرتان نوعش با شوخی شما با دوستانتان باید متفاوت باشد.
2⃣ از هم تعریف کنید:
👈 جلوی همسرتان ازسایر هم جنسهایش تعریف نکنید. این کار حس حسادت او را برمیانگیزد. ولی همیشه از او تعریف کنید.
3⃣ با کلمات زیبا همدیگر رو صدا کنید:
👈 با هر اسم و لفظی که دوست دارد، او را صدا کنید. حتی اگر اسمش را دوست ندارد، با نام دیگری او را بخوانید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_38
با خستگی راه روی بیمارستان را طی میکردم...دو شب مداوم در گیر فاکتور ها و حساب کتاب ها
بودیم و بلاخره به همه سر و سامان دادیم و من چقدر سر ابوذر بیچاره غر زدم!
بابا دیشب خبر خوشی را برایمان آورد و آن هم این بود که ما بالاخره آخر این هفته به خواستگاری
میرویم!
ابوذر خوشحال بود ..اما دیگر مثل قبل ذوق زده نمیشد و دست و پایش را گم نمیکرد!
گمانم میرود به ناز شصت حاج رضا علی و بادگیری های معروفش...!!!!
و من قرار بود خواهر شوهر شوم!
نسرین داشت با گوشی اش ور میرفت و من واقعا حوصله ام سر رفته بود از این اخلاق جدید
دوستانم و البته آن ماسماسکی که تمام روابط این روزهای مردم را تحت تاثیر خودش قرار داده
بود...
بی هوا گوشی را از دستش قاپیدم و صدایش رفت بالا...
_هیس اینجا بیمارستانه خانم محترم ...صداتو بیار پایین
کلافه گفت:این لوس بازیا چیه آیه؟ گوشیمو بده!
گوشی را در جیبم گذاشتم و خونسرد گفتم:خب از خودت بگو
خندید و به صندلی تکیه زد ... میدانست خودش را بکشد هم من گوشی را پس نمیدم.
_خبرا پیش شماست آیه خانم بالاخره آق داداشتون هم قاطی مرغا شد!
لبخندی رو لبهایم آمد و گفتم: کشت ما رو نسرین !!!
_به نظرت زود نیست؟
_چی؟ چی زود نیست؟
_سنشو میگم.. بیست و سه سال واقعا زوده!
_بنده خدا همینجوریشم در رفته! دوستای طلبه اش تو این سن بچه هم دارن!
متعجب میگوید: دروغ میگی!!مگه میشه؟
_چرا نشه! مردی که به بلوغ فکری رسیده و توانایی جمع کردن یه زندگی رو داره چرا باید عذب
خونه باباش باشه؟
گویا هنوز باورش نشده میگوید: من واقعا دارم شاخ در میارم بابا دست مریزاد اینا چه زندگی رو
آسون میگیرن...
در حالی که ناخون شصتم ور میروم میگویم: آره به خدا! تازه اینقدر هم زندگی با مزه ای دارن!
بی هوا یاد مینا می افتم و میگویم: اینا رو ولش کن راستی دیروز که نیومدم برای مینا چه تصمیمی
گرفتن؟ کی عملش میکنن؟
_آخر همین هفته البته دکتر والاگفت بنا به دلائلی نمیتونه خودش عملش کنه اما قرار یه دکتر کار
درست بفرستن براش
آه از نهادم بلند شد...نسرین نگران پرسید چیزی شده؟
_من آخر هفته شیفت شب نیستم و داریم میریم خواستگاری!
ایشی میکند و میگوید:خب توام آیه !انگار بچه اشه میره ان شاءالله سالم تر از قبل هم میاد بیرون...
گوشی اش را پس میدهم و میگویم: من میرم یه سر بهش بزنم میام.. سری تکان میدهد و گوشی را میگیرد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مردی که به خاطر غیرت ناموسی قید زیارت امام حسین (ع) را زد
💠استاد عالی
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️
💍⭐️
⭐️
#خانم_خونه_باید_بدونه
#یک_ساعت_طلایی
به هیچ وجه این "یک ساعت" آقایان را #قضاوت نکنید
درب منزل باز میشود و همسر گرامی از بیرون (مخصوصا سر کار) تشریف می آورد دیر آمده است ،اخمو ست
شاید هم کمی جورابش بو بدهد
شُل سلام میکند ،خرید یادش رفته
سراغ قابلمه میرود
واکنش غلط رفتاری و فکری شما :
😐با خود فکر میکنید او بی ملاحضه است(بدتر از آن میگویید کجا بودی؟!)
😏یا چه بد عُنُق است
(بدتر از آن شما نیز اخم میکنید)
😣یا چرا بهداشتش را رعایت نمیکند؟!
(بدتر از آن میگویید حمام!)
😒یا زورش می آید سلام کند
(بدتر از آن شما نیز شُل سلام میکنید یا جواب سلام نمی دهید)
☹️یا او نسبت به درخواست های شما بی توجه است
(بدتر از آن میگویید همین الان برگرد بخر)
😑یا به جای این که من را ببیند به غذا توجه میکند
( بدتر از آن بگویید شکمو!)
🤔👈این جاست که باید به خودت بگویی :
خسته ست میفهمی؟! خسته!😞
این "یک ساعت" ساعتی طلایی است که اگر شما بانوی ظریف رفتار، بدون قضاوت زبانی و رفتاری با پیشواز گرفتن کیف گفتن خسته نباشید و از همه مهم تر "لبخند و روی گشاده" آن را فارغ از هر نوع رفتار همسرتان، با موفقیت پشت سر بگذارید...
یک مدال فوق العاده طلایی از جانب همسر خود دریافت خواهید کرد
آن وقت درخشش این "مدال طلایی" را در کل زندگی خود خواهید دید
💖💖💖💖💖💖💖
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_39
آرام و بی صدا به اتاقش میروم... روی تخت معصومانه مثل همیشه خوابیده بود... مادرش بیدار بود
و نگران به مینا زل زده بود...
نزدیکش میشم و آرام سلام میکنم! با دیدنم چهره اش باز میشود و در آغوشم میگیرد... و ناگهان
میبارد ...
!!! باران خوب است!! به شرط آنکه اسیدی نباشد و اینجور دل آدم را نسوزاند!
آرام اشکهایش را پاک میکنم و میگویم:هیس آروم باش نازنین جان...چه به روز خودت آوردی؟
با هق هق بریده بریده میگوید: چطور آروم باشم آیه؟ پاره تنم داره درد میکشه و من کاری از
دستم بر نمیاد!
فکر میکنم مادرها ققنوس ترین آفریده های خدایند...به جز....
لبخندی به رویش میزنم و میگویم:نازنین جان... چرا اینقدر نا امیدی؟ امیدت به اون بالایی باشه!!
اون بخواد نشد نداره...
میگوید: من از خود خودش گله دارم...مگه مینای من چه گناهی به در گاهش کرده بود؟ آیه
ببینش... نگاهش کن
میگویم:صبور باش عزیزکرده خدا... خدا زیر منت من و تو نمیمونه
میگوید:آیه از همون اولش اینجور بود از به دنیا اومدنش تا بزرگ شدنش این بچه زجر کشید و
من و باباش کنارش ذره ذره آب شدیم... چرا آیه چرا؟
چرا میپرسید و من چه میگفتم؟ از حکمتی که خبر نداشتم...دستی به موهای مینای غرق در خواب
کشیدم و گفتم:
_نازنین یه چیزو میدونستی؟ خدا خیلی بدش میاد بنده هاش باهم درد و دل کنن! دلیل قانع کننده
ای هم داره! میگه مگه من میشینم به بقیه بنده هام خبر بدم تو چه نابندگی ها که نکردی؟ چه
گناها که نکردی؟ تو هم مروت به خرج بده... من اگه یه چی بگیرم عوضش خیلی چیزا بهت میدم!!
واعظ و منبری نبودم ... دلم میخواست قدری
آرام شود ..سکوت کرده بود و به مینا خیره بود.. ...
دستی به عقیق دور گردنم انداختم سرد بود .... سرد
http://eitaa.com/cognizable_wan