💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_38
با خستگی راه روی بیمارستان را طی میکردم...دو شب مداوم در گیر فاکتور ها و حساب کتاب ها
بودیم و بلاخره به همه سر و سامان دادیم و من چقدر سر ابوذر بیچاره غر زدم!
بابا دیشب خبر خوشی را برایمان آورد و آن هم این بود که ما بالاخره آخر این هفته به خواستگاری
میرویم!
ابوذر خوشحال بود ..اما دیگر مثل قبل ذوق زده نمیشد و دست و پایش را گم نمیکرد!
گمانم میرود به ناز شصت حاج رضا علی و بادگیری های معروفش...!!!!
و من قرار بود خواهر شوهر شوم!
نسرین داشت با گوشی اش ور میرفت و من واقعا حوصله ام سر رفته بود از این اخلاق جدید
دوستانم و البته آن ماسماسکی که تمام روابط این روزهای مردم را تحت تاثیر خودش قرار داده
بود...
بی هوا گوشی را از دستش قاپیدم و صدایش رفت بالا...
_هیس اینجا بیمارستانه خانم محترم ...صداتو بیار پایین
کلافه گفت:این لوس بازیا چیه آیه؟ گوشیمو بده!
گوشی را در جیبم گذاشتم و خونسرد گفتم:خب از خودت بگو
خندید و به صندلی تکیه زد ... میدانست خودش را بکشد هم من گوشی را پس نمیدم.
_خبرا پیش شماست آیه خانم بالاخره آق داداشتون هم قاطی مرغا شد!
لبخندی رو لبهایم آمد و گفتم: کشت ما رو نسرین !!!
_به نظرت زود نیست؟
_چی؟ چی زود نیست؟
_سنشو میگم.. بیست و سه سال واقعا زوده!
_بنده خدا همینجوریشم در رفته! دوستای طلبه اش تو این سن بچه هم دارن!
متعجب میگوید: دروغ میگی!!مگه میشه؟
_چرا نشه! مردی که به بلوغ فکری رسیده و توانایی جمع کردن یه زندگی رو داره چرا باید عذب
خونه باباش باشه؟
گویا هنوز باورش نشده میگوید: من واقعا دارم شاخ در میارم بابا دست مریزاد اینا چه زندگی رو
آسون میگیرن...
در حالی که ناخون شصتم ور میروم میگویم: آره به خدا! تازه اینقدر هم زندگی با مزه ای دارن!
بی هوا یاد مینا می افتم و میگویم: اینا رو ولش کن راستی دیروز که نیومدم برای مینا چه تصمیمی
گرفتن؟ کی عملش میکنن؟
_آخر همین هفته البته دکتر والاگفت بنا به دلائلی نمیتونه خودش عملش کنه اما قرار یه دکتر کار
درست بفرستن براش
آه از نهادم بلند شد...نسرین نگران پرسید چیزی شده؟
_من آخر هفته شیفت شب نیستم و داریم میریم خواستگاری!
ایشی میکند و میگوید:خب توام آیه !انگار بچه اشه میره ان شاءالله سالم تر از قبل هم میاد بیرون...
گوشی اش را پس میدهم و میگویم: من میرم یه سر بهش بزنم میام.. سری تکان میدهد و گوشی را میگیرد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مردی که به خاطر غیرت ناموسی قید زیارت امام حسین (ع) را زد
💠استاد عالی
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️
💍⭐️
⭐️
#خانم_خونه_باید_بدونه
#یک_ساعت_طلایی
به هیچ وجه این "یک ساعت" آقایان را #قضاوت نکنید
درب منزل باز میشود و همسر گرامی از بیرون (مخصوصا سر کار) تشریف می آورد دیر آمده است ،اخمو ست
شاید هم کمی جورابش بو بدهد
شُل سلام میکند ،خرید یادش رفته
سراغ قابلمه میرود
واکنش غلط رفتاری و فکری شما :
😐با خود فکر میکنید او بی ملاحضه است(بدتر از آن میگویید کجا بودی؟!)
😏یا چه بد عُنُق است
(بدتر از آن شما نیز اخم میکنید)
😣یا چرا بهداشتش را رعایت نمیکند؟!
(بدتر از آن میگویید حمام!)
😒یا زورش می آید سلام کند
(بدتر از آن شما نیز شُل سلام میکنید یا جواب سلام نمی دهید)
☹️یا او نسبت به درخواست های شما بی توجه است
(بدتر از آن میگویید همین الان برگرد بخر)
😑یا به جای این که من را ببیند به غذا توجه میکند
( بدتر از آن بگویید شکمو!)
🤔👈این جاست که باید به خودت بگویی :
خسته ست میفهمی؟! خسته!😞
این "یک ساعت" ساعتی طلایی است که اگر شما بانوی ظریف رفتار، بدون قضاوت زبانی و رفتاری با پیشواز گرفتن کیف گفتن خسته نباشید و از همه مهم تر "لبخند و روی گشاده" آن را فارغ از هر نوع رفتار همسرتان، با موفقیت پشت سر بگذارید...
یک مدال فوق العاده طلایی از جانب همسر خود دریافت خواهید کرد
آن وقت درخشش این "مدال طلایی" را در کل زندگی خود خواهید دید
💖💖💖💖💖💖💖
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_39
آرام و بی صدا به اتاقش میروم... روی تخت معصومانه مثل همیشه خوابیده بود... مادرش بیدار بود
و نگران به مینا زل زده بود...
نزدیکش میشم و آرام سلام میکنم! با دیدنم چهره اش باز میشود و در آغوشم میگیرد... و ناگهان
میبارد ...
!!! باران خوب است!! به شرط آنکه اسیدی نباشد و اینجور دل آدم را نسوزاند!
آرام اشکهایش را پاک میکنم و میگویم:هیس آروم باش نازنین جان...چه به روز خودت آوردی؟
با هق هق بریده بریده میگوید: چطور آروم باشم آیه؟ پاره تنم داره درد میکشه و من کاری از
دستم بر نمیاد!
فکر میکنم مادرها ققنوس ترین آفریده های خدایند...به جز....
لبخندی به رویش میزنم و میگویم:نازنین جان... چرا اینقدر نا امیدی؟ امیدت به اون بالایی باشه!!
اون بخواد نشد نداره...
میگوید: من از خود خودش گله دارم...مگه مینای من چه گناهی به در گاهش کرده بود؟ آیه
ببینش... نگاهش کن
میگویم:صبور باش عزیزکرده خدا... خدا زیر منت من و تو نمیمونه
میگوید:آیه از همون اولش اینجور بود از به دنیا اومدنش تا بزرگ شدنش این بچه زجر کشید و
من و باباش کنارش ذره ذره آب شدیم... چرا آیه چرا؟
چرا میپرسید و من چه میگفتم؟ از حکمتی که خبر نداشتم...دستی به موهای مینای غرق در خواب
کشیدم و گفتم:
_نازنین یه چیزو میدونستی؟ خدا خیلی بدش میاد بنده هاش باهم درد و دل کنن! دلیل قانع کننده
ای هم داره! میگه مگه من میشینم به بقیه بنده هام خبر بدم تو چه نابندگی ها که نکردی؟ چه
گناها که نکردی؟ تو هم مروت به خرج بده... من اگه یه چی بگیرم عوضش خیلی چیزا بهت میدم!!
واعظ و منبری نبودم ... دلم میخواست قدری
آرام شود ..سکوت کرده بود و به مینا خیره بود.. ...
دستی به عقیق دور گردنم انداختم سرد بود .... سرد
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌱تأثـیر غذای مـادر در اخلاق جنین
◽️پیامبر رحمت(صل الله علیه وآله):
🌸 زنان_آبستن در آخرین ماه های بارداری خرما بخورند،تا فرزندشان خوش_اخلاق و بردبار شوند.
◽️همچنین می فرمایند:
🌼به زنـان_آبـستن سفارش کنـید که (بِــه) بخـورند، تا فرزنـدانشـان خوش_اخلاق شوند.
◽️امام رضا(علیه السلام):
🌺خوردن (بِــه) عقل و هـوش را زیاد می کند.
◽️پیغمبر اکـرم(صل الله علیه وآله):
🌷هر زن_آبسـتنی که خــربزه بخورد، بچــه اش زیـبا و خـوش_اخلاق می گـردد.
📚مستدرک الوسائل،ج۱۶،ص۳۸۴
📚مستدرک الوسائل،ج۱۶،ص۴۰۱و۴۰۲
📚مستدرک الوسائل،ج۱۵،ص۲۱ص۲
🌺🍃
🏖 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_40
نماز صبح را که خواندم دیگر نا برایم نمانده بود!
تازگی ها خیلی خسته میشدم و میدانستم که کم خونی گرفته ام... کنج نماز خانه دراز کشیدم و به
سقف خیره شدم ... سکوت سردی در بیمارستان حاکم بود ... زیرلب ذکر میگفتم و سعی داشتم به
فکر آشفته ام سر و سامان دهم .
بی اختیار دست بردم و گردنبندی را که عقیق انگشتری به آن آویز بود در آوردم ...
خیره عقیق انگشتری بودم... آقاجان همیشه وقت نماز دستش می انداخت...میگفت عقیق انداختن
ثواب دارد!
طرح ساده اما زیبایش را از نظر گذراندم... یادم می آید خان جون مادر بزرگم را میگویم ...میگفت
این انگشتری برای پدر شوهرش بوده که به آقا جان رسیده
و این انگشتری یک جفت کمی تا قسمتی زنانه هم دارد...
میگفت بابا محمد که با ما...با همسر سابقش ازدواج کرد آقاجان این انگشتری را به او داد و جفت
زنانه اش را به آن زن... که البته بعد از طلاق از بابا محمد همه چیز را پس داد جز آن انگشتری...
بی اختیار یاد آن زن افتادم! دست خودم نبود هر از چند گاهی یادش مونس تنهایی هایم میشد! او
را اگر به قیافه ببینم نمیشانسمش!
هیچگاه نخواستم ببینمش! نه اینکه از من سراغی گرفته باشد ها! نه! از میان عکسهای قدیمی هم
نخواسته بودم ببینمش!
گه گاهی که یادش می افتم با خودم میگویم او هم گه گاهی یادم می افتد؟
نمیدانم شاید ایراد از خود خواهی و غرور بیش از اندازه من بود! البته که من حتی در یاد کردن از
او هم جوانب ادب را رعایت میکنم اما دلم صاف نمیشود با یادش!
یادم می آید از وقتی که میخواستم باشد نبود!
یک روز که خیلی پاپیچ مامان عمه شدم ماجرا را تعریف کرد!
دوست مامان عمه بود... با بابامحمد که ازدواج کرد چند ماهی خوب بودند! اما میگفتند همه چیز از
بارداری من شروع شد!خنده ام گرفته بود! راستی من چه پا قدم نحسی داشتم!
مامان عمه میگفت بعد از به دنیا آمدنت یک ماه هم نشد که از پدرت جدا شد!
میگفت ازدواجش از اول هم اشتباه بوده! او میخواست یک زن اجتماعی باشد و من با خود می اندیشم مگر پدرم با اجتماعی بودنش مخالفت کرده بود؟
مامان عمه میگفت گفته کنار محمد و یک بچه دست و پا گیر نمیتواند!
http://eitaa.com/cognizable_wan
هواپیما درحال سقوط خسیسه به بغل دستیش میگه :من چقدر بدبختم
یارو میگه:چرا؟
.
.
..
.
.
میگه آخه بلیط برگشتم خریدم😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
از يارو می پرسن وقتی زنت خونه نیست چیکار می کنی؟
میگه : استراحت ...
می پرسن وقتی خونه هست چیکار می کنی؟ میگه استقامت😐😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
اولین ضربه ی روحی زندگیمو زمانی خوردم که
یه گردو رو شیکوندم
خوردم دیدم ترشه ،
نگو لیمو امانی بوده...😂😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan