eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
17.6هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahdi Mirdamadnodbeh mirdamad.mp3
زمان: حجم: 12.07M
دعای ندبه مهدی میرداماد 〰🌺〰
ali fani1_64881879 (1).mp3
زمان: حجم: 7.82M
مناجات با امام زمان(عج)!‼️ 🎙علی فانی 🔊بشتاب ای منجی عالم 🍀اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم 🍀 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
4_5908947973554832485.mp3
زمان: حجم: 1.16M
یادمان باشد! خواندن دعای اللهم کن لولیک.... در قنوت تمامی نمازها، حتی قنوت نماز "جمعه"که دعای خاص دارد، بر سر سفره‌ی غذا، در هنگام تشرف به زیارت ائمه علیهم السلام، در هنگام ذکر حاجت بر سر قبر اقوام، برای شفای مریض،... سفارش شده است. 🌲 ❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
👈ارزش زن❣ گوشه‌اے ازخصوصیت اخلاقے شهید بهشتے : ●با من که همسرش بودم ، مثل یک پدر و فرزند بود. یعنے من همیشه احساس مے کردم که با پدرم روبه رو هستم؛ از بس که ایشان مهربان و خوش اخلاق بود . ●آیت الله دکتر بهشتے در خصوص رعایت حقوق زن در خانواده دیدگاه جالبے داشتند . به طور مثال ایشان معتقد بود که براے زن در اسلام پیش بینے نشده که کار خانه دارے و کلفتے مرد را انجام دهد. ●حال اگر زن اداره خانه و کارهاے فیزیکے خانه را به غیر از تعلیم و تربیت بچه ها به عهد مے گیرد، این کار فوق العاده است که وظیفه اش نیست. ●لذا مرد هم بایستے منصفانه براے کار همسرش حق و حقوقے را در نظر بگیرد . ●نکته جالب این که خود ایشان عامل به این نظر بود. از حقوق ماهانه خود، بخشے را به عنوان حق الزحمه به همسرشان مے دادند و از کمے مبلغ آن نیز عذرخواهے کرده و قول جبران آن را می داد . 💟http://eitaa.com/cognizable_wan
بعضی ها را ، هر چقدر بخوانی خسته نمی شوی ! بعضی ها را هر چقدر ، گوش دهی عادت نمی شوند !! بعضی ها ، هرچه تکرار شوند ، باز بکرند و دست نخورده !!! مثل ... http://eitaa.com/cognizable_wan
۞﴾﷽﴿۞ ⚠️تلنگـــــر •|زبان حال آقا صاحب‌الزمان|•💔 خانه ی تک تک تان را زده ام درب ولی اثر از یاری ما در دلتان نیست که نیست💔 انتظارم ز شما بیشتر است از دگران یک دعای فرجی بر لبتان نیست که نیست💔 اگر هم هست فقط لقلقه ای باشد و لیک گریه بر غربت ما در شبتان نیست که نیست💔 به کجا روی ز سویم بکشیدید افسوس یک نفر مرد عمل در صفتان نیست که نیست💔 تا دعایی ز برایم نکنید از ته قلب صبح امید و ظهور در کَفِتان نیست که نیست💔 ✾͜͡⚘أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج‌‎‌‌‌‎‌✾͜͡⚘ http://eitaa.com/cognizable_wan برای ظهور کار کنیم...
845.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرم یزی یعنی این بلد نیستی چسبو بکنی بکف😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
2.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با سگ هم شوخی نرم افزار صدای سگ وصل کرده😁😁😁 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 نزدیکش رفتم و دیدم مدام زانویش را ماساژ میدهد و صورتش را از درد جمع میکند. با تعجب نگاهی به شلوار جینی که کمی از زانویش پاره شده بود می اندازم میگویم: کمکی از دستم بر میاد؟ سرش را بالا میگیرد و من میتوانم چهره بچگانه اش را ببینم. موهای پیشانی اش خیلی کوتاه بود و تا بالا ابرو هایش بود اما چون لخت بود به طور نامنظمی روی پیشانی اش ریخته بود. یک لحظه حس کردم چقدر چهره اش برایم آشناست. نیمچه لبخندی زد و بعد آرام گفت: داشتم با عجله می اومدم که افتادم. یکم درد میکنه زانو هام. با لهجه حرف میزد یک لهجه خاص... کنارش مینشینم و کمی زخمش را وارسی می کنم. به نظر میرسد کمی بیش از یک زخم ساده است. فشاری به زانویش وارد میکنم که جیغ کوتاهی میکشد. به چشمهای خاکستری اش نگاه میکنم و می پرسم: درد داره؟ صادقانه میگوید:زیاد... میخورد هم سن و سال کمیل باشد. از جایم بلند میشوم کیفم را جابه جا میکنم و بعد میگویم: ببین فکر کنم ضرب دیده. آروم روی اون یکی پات بلند شو و پای ضرب دیده ات رو بزار روی پای چپمو باهام حرکت کن. کمکش میکنم و از جایش بلند میشود و با هم سمت بخش راه میوفتیم... _حالا اینجا چیکار داری؟ آرام و با درد میگوید: اومده بودم بابامو ببینم... _اوهوم... اسمت چیه؟ _شهرزاد قدری نیم رخش را از نظر میگذرانم. هنگامه با دیدنمان جلو می آید و میگوید: چی شده؟ به شهرزاد اشاره میکنم و میگویم: دشت اوله! دم همین بخش مصدوم شده. هنگامه خندان نگاهی به زانوهایش میکند و میگوید: خب میبردیش اورژانس. _تا اورژانس کلی راه بود. تخت کدوم اتاق خالیه فعال بخوابه اونجا دکتر ببینه چشه تا بعد ... هنگامه هم کمک میکند تا او را روی یکی از تخت ها بخوابانیم. خیلی درد داشت و این را میشد از چهره اش فهمید. وضعیت بیماران را چک کردم و طبق معمول از ریحانه برای پیدا کردن رگها کمک گرفتم! خب این یک ضعف بزرگ برایم به حساب می آمد. بعد از بررسی حال بیماران سراغ شهرزاد میروم. منتقل نشد به اورژانس و همانجا کارش را انجام دادند. تشخیص همان ضرب دیدگی بود و حالا آتل سبز رنگی به زانوانش بسته بودند. مستقیم به سقف خیره شده بود و به فکر فرو رفته بود. کنارش میروم و بعد از وارسی آتل پایش میگویم: حالا پدرت نگران نشه نرفتی پیشش... بهش خبر دادی چه اتفاقی برات افتاده؟ نگاهم میکند و اشک چشمهایش را پاک میکند و میگوید: اون نمیدونه من اینجام! با تعجب میگویم: نمیدونه؟ از بیماران همینجاست؟ لبخند محوی میزند و میگوید: نه از دکتراست. اوضاع جالب تر شد :کی؟ آب دهانش را قورت میدهد و میگوید: دکتر والا! تعجبم بیشتر میشود! این دختر ریز نقش دختر دکتر والا بود؟ باید حدس میزدم با آن لهجه خاص و بامزه. حالا میفهمم چرا آنقدر برایم آشنا بود چهره اش! شبیه دکتر والا بود...خیلی زیاد. دستانش را میفشارم و میگویم: پس تو دختر یکی یه دونه ی دکتر والایی... کمی جا میخورد و میگوید: تو منو میشناسی؟ قدری پتوی رویش را مرتب میکنم و میگویم: گاهی وقتا ازت میگفتن! دستم را دراز میکنم سمتش میگویم:اسم من آیه است شهرزاد! این بار متعجب تر از قبل میگوید:آیه تویی؟ منهم تعجب میکنم:اوهوم اسم من آیه است! منو میشناسی؟ میخندد و میگوید:آره بابا خیلی از تو میگفت! من خیلی دوست داشتم ببینمت! http://eitaa.com/cognizable_wan
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 _وااای من چقدر طرفدار دارم و نمیدونستم! باز هم میخندد! چه خوب که دیگر گریه نمی کرد.... نگاهی به ساعتم می اندازم و میگویم: معمولا این ساعت روز برای ویزیت مریضاشون میان! هول و هیجان زده کمی در جایش جابه جا میشود و میگوید: راست میگی؟ خب من باید چیکار کنم تا منو نبینه؟ خنده ام گرفته بود از این کارهایش... _چرا باید تو رو نبینه؟ _خب میخوام سورپرایزشون کنم! سری تکان میدهم و میگویم: وضعیتت به اندازه کافی شگفت آور هست! ببینم تو وقتی اومدی بهشون خبر ندادی؟ تخس سری بالا می اندازد و میگوید: نه!تازه کلی با مامانم کلنجار رفتم تا راضی شد بزار بیام! _ایشون نیومدن؟ _نه خوب یه سری کار داشت که باید انجامشون میداد اونم تا چند وقت دیگه میاد تا وقتی بابا برگشت همه باهم برگردیم! از دور صدای دکتر والا را میشنوم و با لبخند رو به شهرزاد میگویم:بیا اینم جناب پدرت! همین دیشب هم از کنفرانس کیش برگشتن! مطمئنن سورپرایز خوبی میشی! با غم نگاهم میکند و میگوید: یعنی خیلی وضعیتم بده؟ شانه ای بالا می اندازم و چیزی نمیگویم!... دخترک با مزه ای بود شیرین و دلچسب بود حرکاتش! دکتر والا بی آنکه متوجه ما شود سمت اتاق های بیمارانش حرکت میکند. از اتاق بیرون میروم و حین خروج به شهرزاد میگویم: اون قیافه کج و کوله رو درست کن! مگه نمیخوای سورپرایزشون کنی؟ منتظر میمانم تا کارشان تمام شود. طبق معمول پدر و پسر همراه همند! درست مثل شاگرد و استاد.... دکتر والا با دیدنم لبخندی میزند و با سر سلام میدهد و دکتر آیین هم چیزی شبیه سلام زمزمه میکند. میخواهند بروند که دکتر والا را صدا میزنم: _دکتر یه لحظه لطفا... با کنجکاوی نگاهم میکند و با لبخند به در کناریشان اشاره میکنم و میگویم: یه چیز خیلی جالب اونجا هست که دیدنش میتونه خیلی هیجان انگیز باشه! دکتر آیین ابرویی بالا می اندازد و بعد از کمی مکث در اتاق شهرزاد را باز میکند! یک آن هر دو با دیدن دخترک ریز نقش و آن لبخند مضحک روی لبش مات میمانند! دکتر آیین نگاهی به زانوهای شهرزاد می اندازد و میگوید: این جا چیکار میکنی؟ هر دو وارد اتاق میشوند و من با لبخند سمت ایستگاه برمیگردم! خب حداقلش این بود که دخترک چشم خاکستری به خواسته اش رسیده بود و به قول خودش پدرش را سورپرایز کرده بود! هنگامه با لبخند میگوید: ماشاءالله چه شیطونه! سری به علامت تایید تکان میدهم و کنارش مینشینم. خیره به حلقه در دستانش میپرسم: چه خبرا؟ _خبر خاصی نیست سلامتی دستانش را در دستم میگیرم و میگویم: اوضاع بر وقف مراده؟ لبخند خسته ای میزند و میگوید:خدا رو شکر... خوبه ...حالا تا حدودی با اوضاع کنار اومدیم... میپرسم: دیگه پی‌گیر ماجرا نشدید؟ _نه دیگه وقتی نمیشه پی‌گیر چی بشیم؟ _پرورشگاه... _محسن نمیزاره حتی حرفشو بزنم! دستانش را بیشتر میفشارم و میگویم: نگران نباش! هرچه به صلاحه همون میشه. هیچ نمیگوید و هیچ نمیگویم...خب هنگامه از آنهایی بود که بلد بود زندگی کند! بلد بود به خودش. بیاید بلد بود .... http://eitaa.com/cognizable_wan