طنز😁
دیروزداشتم با خانمم دور فلکه با موتور دور میزدم
برگشت گفت وااااای عزیزم چه بوی کبابی میاد...😍
منم لوتی بازیم گل کرد گفتم گور بابای بنزین یه دور دیگه چرخیدم😁😜
http://eitaa.com/cognizable_wan
✍💎
ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ
ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﺎ
ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮑﺎﻥ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﯼ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻨﻔﺲ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺗﺸﻮﯾﻘﺶ ﻧﻤﯽﮐﻨﯽ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﮐﻢ ﺣﺮﻓﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﻧﯽ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺬﻝ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﯽﺁﻣﻮﺯﯼ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺗﺮﺳﻮﺳﺖ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﯾﺸﻮ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺪﺍﺕ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﺶ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽﺁﺭﯼ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺼﺒﯿﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺯﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺑﺨﯿﻠﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭘﺮﺧﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﺧﺸﻦ ﻭ ﺳﺨﺘﮕﯿﺮﯼ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺿﻌﯿﻔﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻬﺪﯾﺪﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻬﺶ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯿﺪﯼ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﺑﻐﻠﺶ ﻧﻤﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻧﻤﯽﺑﻮﺳﯿﺶ...
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﮔﻮﺷﻪ ﮔﯿﺮﻩ؟
ﺯﯾﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺸﻐﻮﻟﯽ...(ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ)
ﻧﻤﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺩﺭﻣﺎﻧﻨﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ:
ﭘﺪﺭﺍﻥ و ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ؛
ﮐﻮﺩﮐﺘﺎﻥ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﯼ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎﺳﺖ...
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
ﻟﻄﻔﺎ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ، ﭘﯽ ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﺑﺒﺮﻧﺪ.
🌺🍂🌺
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌴✅🌴✅🌴✅🌴✅✅❤️❤️
❣💕❣💕❣💕❣💕❣
#سیاستهای_رفتاری
#آقایان_بدانند
"نابـودی زنـدگـی مشتـرک...!"
🍃 یکی از سریعترین و قطعیترین راههای نابود کردن زندگی مشترکتان این است که همسرتان را تنها بگذارید...!
👈 یعنی ساعتهای زیادی را مشغول کارتان هستید و اوقات فراغت خود را هم با دوستانتان میگذرانید.
👈 وقتی هم که به خانه برمیگردید، ارتباط با کیفیتی با همسر و فرزندان برقرار نمیکنید و غرق تماشای فوتبال یا اخبار میشوید.
👈 روزهای آخر هفته نیز از بهم ریختگی خانه شاکی هستید و باز هم ترجیح میدهید سر قرار با دوستانتان حاضر شوید.
👈 یکی از ناخوشایندترین تجربیات برای یک زن، این است که با وجود شوهر داشتن، از لحاظ روحی و عاطفی احساس تنهایی کند.
👈 درست است که او هم دوستان یا کار خودش را دارد، مسئولیت بچهها با اوست و ...، اما هیچکدام اینها جای رابطه با همسرش را نمیگیرند.
👈 او دوست دارد با شما وقت صرف کند؛ با مردی که دوستش دارد. وقتی همسرتان را نادیده میگیرید و او را تنها رها میکنید، قلب او را آزرده میکنید.
✅ برای بیشتر خانمها، بزرگترین ترس، نادیده گرفته شدن و محرومیت عاطفی است.
👇👇👇
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پکیدم از خنده 😂
تست بازیگری سال 1360
http://eitaa.com/cognizable_wan
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی های عجیب و غریب حیوانات😍😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
👆👆👆👆
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
#خواص_صلوات🌸💗
✍امام صادق (ع)
دعا را با صلوات آغاز کن چراکه🌸🍃
صلوات همواره پذیرفته است🌸🍃
و خدا برتر از آن است که🌸🍃
بخشی از دعا را پذیرفته🌸🍃
و بخشی را رد کند🌸🍃
📚
✅ ریشه ی بیماری ها و خرابی بدن چیست؟
❤️✨ امام صادق (؏):
✍🏻ریشه بیمارى و خرابى بدن ترک غذاى شب است.
🔻البته کسانی که خود را عالم به مصالح و مفاسد جسم انسان میدانند مردم را تشویق به ترک شام میکنند،که البته اهل علم میدانند که اینان جاهلانی هستند که خود را عالم معرفی کرده اند.
📚منبع: الکافى ، ج ۶ ، ص ۲۸۸.
💚http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 زنِ یک مردِ مـذهبی ،
🌸 نگران نـیست کـه ممکنه شوهـرش ،
🌸 یه وقت اذیتـش کنه ...
🌸 چون مرد مذهبی واقعی ،
🌸 از خدا می ترسه و به کسی ظلم نمی کنه
🌸 اگـه زنشو دوسـش داشــته باشه
🌸 ازش ســو استـفاده نمیـکنه
🌸 اگــر دوسـتش نــداشته باشه
🌸 بخــاطر خــدا هم که شده اذیـتش نمیـکنه .
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅
💠🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ...
(قسمت 13)
#قسمت_سیزده
همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛ در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود. .
در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.
. ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان.
گفتم: مقصدشان کجاست؟
گفت: وادی السلام.
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری.
.
💥 گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟ .
نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی.
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند، تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.
.
در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند. .
به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند...
.
اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
✍ #ادامه_دارد..
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅
🌸 #سرگذشت ارواح درعالم برزخ
(قسمت14)
#قسمت_چهارده
💥 گردباد شهوات
با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
.
با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود میچرخد.
با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟
نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد.
. با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. .
رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک میشد و اضطراب مرا افزایش میداد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. .
گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل میکردم.
.
هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
لحظات بسیار سختی را سپری میکردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمیشنیدم. .
ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
.
وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم میداد. .
به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بیوفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
. با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ .
.
پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند...
#ادامه_دارد...
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan