گاهی برای رشدکردن
بایدسختی کشید
گاهی برای فهمیدن
بایدشکست خورد
وگاهی برای به دست آوردن
بایدازدست داد
خواستن اگرباتمام وجود باشد
هیچ سدی نمیتواند مانع شود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
پای بابام ضربه خورده بود، مامان بزرگم
زردچوبه و تخم مرغ و کره حیوانی
و ... گذاشته بود رو پاش
رفته بودن دکتر ، دکتره گفته بود:
...سیب زمینی هم می ذاشتین کوکو درست می کردین دیگه....😂😂
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
#خنده🤣
🌿🌺﷽🌿🌺
🦋آیا زندگی بدون مشکلات
میتوانست عالی و بینقص باشد؟!
مردی یک پیله کرم ابریشم پیدا کرد و با خود به خانه برد. یک روز پیله کمی باز شد. مرد ساعتها نشست و پروانه را تماشا کرد. پروانه خیلی تلاش میکرد تا بدن خود را از شکاف ایجاد شده خارج کند. بعد از مدتی پروانه دست از تلاش کشید و حرکتی نکرد. به نظر میرسید که او تمام سعی خود را کرده است و دیگر قادر به ادامهی کار نیست.
مرد تصمیم گرفت به پروانه کمک کند. او با یک قیچی پیله را باز کرد و پروانه راحت از آن بیرون آمد. اما بدن پروانه متورم بود و بالهایش کوچک و چروکیده بودند. مرد مدتی به پروانه نگاه کرد و انتظار داشت بالهایش بزرگ شوند و او پرواز کند، اما هیچ یک از این اتفاقها نیفتاد.
در واقع پروانه تا آخر عمرش همانطور روی شکم خود میخزید و بدن متورم و بالهای چروکیدهاش را به این طرف و آن طرف میکشید. مرد با نیت خیر این کار را انجام داده بود و نمیدانست چرا عاقبت آن چنین شد. پیلهی کرم ابریشم محکم بود و سعی و تلاش پروانه برای خروج از آن شکاف باریک، قانون طبیعت بود. برای آنکه آب اضافی از بدن پروانه خارج شود و او موفق به رهایی از پیله گردد.
🌺🌿گاهی تلاش کردن برای زندگی لازم و مفید است. اگر قرار بود بدون هیچ مانع و مشکلی زندگی را سپری کنیم ناتوان میشدیم، آن چنان که باید قوی نمیشدیم و هرگز قادر به پرواز نبودیم...🦋
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
http://eitaa.com/cognizable_wan
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌺🌿🌺🌿
✅مواظب غیبت کردن و تکبر ورزیدن، باشیم...
✍امام رضا علیه السلام
حضرت امام رضا از جدشان حضرت امام صادق (عليهماالسّلام) چنين نقل كردند: خداوند تبارك و تعالى گوشت و گوشت پرچرب را دشمن می دارد .
يكى از اطرافيان حضرت پرسيد: يابن رسول اللَّه! ما گوشت دوست داريم و خانه هايمان از گوشت خالى نيست، پس چطور مى شود؟
حضرت فرمودند: اين طور كه فكر كرده اى نيست، منظور از گوشت، خانهاى است كه در آن خانه گوشت مردم با غيبت كردن خورده مى شود.
و گوشت پرچرب، راه رفتن انسان جابر متكبّر است".
📚عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج۱
باب۲۸ ، ص ۴۹۱ ، ح۸۶
http://eitaa.com/cognizable_wan
یه بارتولد رفیقم بود، دستاشو گرفتیم که کیک بزنیم تو صورتش، هی میخواست فرار کنه، گفتم چته دادش یه کیکه دیگه، میزنیم تو صورتت میری میشوری، چرا کولی بازی در میاری😕😒
گفت عوضیا بزنید، فقط شمعشو خاموش کنید🤦♂😁😂
😂http://eitaa.com/cognizable_wan
#خنده🤣
🌸🍃🌸🍃
تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت: چه پولی درميارن اين دکترا، فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه...مشغول محاسبه درآمد تقريبی پزشک بود که پيرمردی از روبرو گفت: چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن، پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره. حالم بااين حرف پيرمرد جان گرفت، انگار يک دسته قوی سفيد توی ذهنم به پرواز درآمدند. پيرمرد همچنان حرف ميزد و عشق ميپراکند: هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده، کلاهبرداره، الهی کوفتش بشه ازکجا آورده که ما نميتونيم. بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده، فقيرنيست، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش حال خيلي ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد. وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره !متر رو به جای قدش، دور قلبش میگیره خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد. نگاهتان زیبا.
http://eitaa.com/cognizable_wan
روزى پيامبر اکرم (ص) از راهى عبور مى کرد. در راه شيطان را ديد که خيلى ضعيف و لاغر شده است. از او پرسيد: چرا به اين روز افتاده اى؟ گفت: يا رسول الله از دست امت تو رنج مى برم و در زحمت بسيار هستم . پيامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده اند ؟ گفت: يا رسول الله، امت شما شش خصلت دارند که من طاقت ديدن و تحمل اين خصايص را ندارم .
اول :اين که هر وقت به هم مى رسند سلام مى کنند.
دوم :اين که با هم مصافحه - دست دادن- مى کنند.
سوم: آن که ، هر کارى را که مى خواهند انجام دهند «ان شاء الله» مى گويند ،
چهارم: از اين خصلت ها آن است که استغفار از گناهان مى کنند ،
پنجم :اين که تا نام شما را مى شنوند صلوات مى فرستند
ششم آن که ابتداى هر کارى « بسم الله الرحمن الرحيم» مى گويند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
💢داستان بسیار زیبا وشنیدنی از حکیم بزرگ و زن هرزه دهکده
حکیم بزرگی به دهی سفرکرد، زنی که مجذوب او شده بود از او خواست تا مهمان او شود...
آن شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانه آن زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را رسانید و گفت: این زن هرزه است و بد نام!
به خانه او نروید، حکیم بزرگ لبخندی زد و به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده، کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دست او گذاشت،
آنگاه بزرگ گفت حالا کف بزن!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی تواند بایک دست کف بزند.
بزرگمرد لبخندی زد و گفت: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد مگر اینکه مردان دهکده نیز هرزه باشند…
بنابراین مردان و پول هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته اند.
برو و به جای نگرانی برای من، نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش..!
┅❅❈❅┅
➥ http://eitaa.com/cognizable_wan
رفتم داروخانه گفتم کِرِم ضد آفتاب دارین؟؟
گفت بله
گفتم بهترین مارکش رو بده
گفت ۳۰۰ هزار تومن
گفتم شت بیکیفیتترین مارکش رو بده
گفت ۶۷هزار تومن
گفتم وازلین هنوز سه هزار و پونصده
گفت آره
گفتم پس دو تا بده😁🤞
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت پنـجـاه و دوم
_چرا نمیخوری؟دوست نداری یک چیز دیگه سفارش بدم؟
هول شد و گفت:نه..نه دوست دارم.
بعد شروع کرد به خوردن غذاش اما با زور.
نگاهش کردم و گفتم:لیدا؟میخوام یک چیزی بگم اگه موافق نیستی بگو.
پرسشی نگاهم کرد و چیزی نگفت.
_من تو این چند روز کار و خونه رو روبراه میکنم تا ماه دیگه یا فوقش دو ماه دیگه بریم سرخونه زندگی خودمون.
چشماش گرد شد و نوشابه ای که میخورد پرید تو گلوش.
به سرفه افتاد منم نگران شدم و رفتم دست کشیدم پشت کمرش.
با دست فهموند خوبه حالش منم کنار کشیدم و گفتم:چیشدی یهو خانم؟
دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت:نوشابه پرید تو گلوم.
نشستم رو صندلی و با خنده گفتم:هول نکن بابا منم کارن.
با خنده زد به دستم و گفت:کوفت ازخود راضی.حالا قضیه عروسی و اینا جدی بود گفتی؟
_اره جون تو.من از زندگی کردن تو خونه بابابزرگت بیزارم میخوام زود مستقل شم خودتم خوب میدونی.پس کارای عروسیو انداختم جلو.تو که مشکلی نداری؟
کمی من من کرد وگفت:نه فقط بابام...
_دایی رو خودم راضی میکنم.دیگه چی عروس خانم؟بنده وکیلم؟
لبخند نازی زد وگفت:بااجازه بزرگترا بعله
_عه ناقلا پس گل و گلابت کو؟
بلند خندید و گفت:از دست تو
شاممون که تموم شد با خنده و شوخی از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.
تا خونه کلی شوخی کردیم و خندیدیم.
خوشحال بودم که تونستم لیدا رو راضی نگه دارم و خوشحالش کنم.
رسیدیم دم در خونشون.پیاده اش کردم و دم رفتن بوسه کوتاهی به پیشونیش زدم.
وقتی رفت تو خونه،نگاهمو انداختم به پنجره اتاق زهرا.سایه ای رد شد و دیگه هیچی جز تاریکی ندیدم.
دستی به صورتم کشیدم و سوار ماشین شدم.
به خونه که رسیدم همه خواب بودن جز مادرجون.
اومد تو اتاقم گفت باهات حرف دارم.
_جانم هماخانمی؟
_خوبی پسرم؟
نشوندمش رو تختم و گفتم:عالیم.شماچطوری؟
_بچه هام و نوه هام خوب باشن منم خوبم.
دستشو بوسیدم و گفت:آی قربون تو مادربزرگ ماهم بشم..
_تو این حرفا رو نمیزدیا.
_شما تو دنیا تکی مادرجون به کسی دیگه که نمیگم.
_خیلی خب زبون نریز کجابودی تاحالا؟
_بااجازتون با خانمم رفتیم بیرون.
چشمای خاکستریش برق زدو گفت:الهی شکر مادر،خیلی خوشحال شدم همش با خودم میگفتم نکنه..
انگشتمو گذاشتم رو لبش و گفتم:نه هماجون نگو.ان شالله تا چند وقت دیگه هم عروسی میکنیم میریم سرخونه و زندگیمون.به مامان و بابابزرگم بگین که درجریان باشن کارامون جلو افتاده.
سری تکون داد وگفت:باشه پسرم.حالا استراحت کن منم میرم بخوابم خیلی خسته ام.
پیشونیشو بوسیدم و گفتم:شبتون بخیر.
مادرجون که رفت منم با خیال راحت خوابیدم.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا از کلاسهای خود خسته شدهاید ؟!
آیا دیگر علاقهای به درس ندارید و فکر میکنید انگیزهتان را از دست دادهاید ؟!
.
.
〰〰〰〰〰〰〰〰
.
.
منم همینطور !
خداشاهده اگر چاره داشتم اول خودمو مداوا میکردم ! 😐😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹 متن سنگ قبر تعدادی از بزرگان تاریخ
#حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
#سهراب_سپهری
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیا
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
#کوروش_بزرگ
ای انسان هر که باشی و از هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر
#پروین_اعتصامی
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
#دکتر_علی_شریعتی
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت.
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند
هر دم سکوت مرگبارم را
#نیوتن
طبیعت و قوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید......
و همه روشن شد
#خسرو_شکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
#وینستون_چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام
اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست
#اسکندر_مقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان او را کافی نبود
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan