#سلامتی🍃
⭕️ قرص آهن خانگی:
✍ مخلوط سه نوع شیره شما را از کم خونی و عارضه های قرص های آهن که همگی شیمیایی هستند، نجات می دهد. 😊😊
✔️شیره انگور
✔️شیره خرما
✔️شیره توت
این سه نوع شیره را به اندازه مساوی در یک شیشه مخلوط کرده و در داخل یخچال نگهداری کنید.
این مخلوط تا مدت زیادی ماندگاری دارد.👌👌
💠این معجون مقوی رو هر 8 ساعت یکبار مصرف کنید.😋😋
💠برای بچه ها یک قاشق مرباخوری و برای بزرگترها یک قاشق غذاخوري
💠این مخلوط یک معجون فوقالعاده برای درمان کم خونی، بی حالی و بیحسی بدن استفاده می شود.😍😍
💠اگر دائم حالت خواب آلودگی دارید حتما استفاده کنید.
📲آدرس کانال
🌸🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
#آموزش
#زیبایی_پوست
👌 ڪارهایی که برای زیبایی وشادابی پوست سفارش شده است:
🔻کمترخوردن غــــذا
🔻گرفتن موهای بینی
🔻خــــــــــــــوردن به
🔻حنازدن
🔻خوردن برگ کاسنی(طراوت پوست)
🔻خــــــوردن گلاب
🔻روغن مالی باروغن گرم مثل زیتون
🔻حجامت وخوردن صاف کننده های خون
🔻بنفشه پایه زیتون درابرو(رفع خشکی وپیری زودرس)
👌 مواردفوق هرچه بیشتر انجام شود بهتراست
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن فرار مغزها
کدوم کشوری این بی مغز رو پذیرفته😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد کرونا حال ما اینه😁😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
طرف میلیاردر میشه
با عجله میاد خونه میگه خانوم پولدار شدم وسایلتو جمع کن چمدونتو ببند!!! 😉😉😉
زنش با هیجان میگه:دبى یا پاریس؟؟؟😀😀
میگه: نمیدونم مهریه تو بگیر هرجا میرى برو فقط دیگه نبینمت!😐 😘😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
#کرامت_شهید
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
تا ابد این نکته را انشاء کنید
پای این طومار را امضاء کنید
هر کجا ماندید در کل امور
رو به سوی #حضرت_زهرا_س کنید
از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم، اما هرجا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدا خبر میدهیم.
دیگر خسته شده بودم. هرچه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. البته خودم مذهبی و بسیجی و... نبودم، فقط به #نمازم اهمیت می دادم. ولی خیلی #شهید_تورجی را دوست داشته و دارم.
من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم #شهید_تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم.
بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم می دادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم.
هرهفته حتما به سراغ او می رفتم. مواظب بودم گناهی از من سر نزند. من به واسطه این #شهید بزرگوار عشق و علاقه خاصی به #حضرت_زهرا_س پیدا کردم.یکبار به سر مزار #شهید_تورجی رفتم. #وضو گرفتم. شنیده بودم #شهید_تورجی به #نماز_شب اهمیت می داد. من هم #نماز_شب خواندم، بعد هم #نماز_صبح وخوابیدم. در خواب چند نفر را دیدم که به صف ایستاده اند. شخصی هم در کنار صف بود.
بلافاصله #شهید_تورجی از پشت سر آمد و به من گفت: برو انتهای صف!
شخصی که در کنار صف ایستاده بود به من نگاهی کرد، اما به احترام #تورجی چیزی نگفت.
از خواب پریدم. همان روز از گزینش شرکت آب اصفهان تماس گرفتند. یکی از دوستانم آنجا شاغل بود. گفت: سریع بیا اتاق مسئول گزینش!
وقتی رفتم دوستم گفت: چرا اینطوری اومدی؟ چرا کت و شلوار سفید پوشیدی؟!
وارد دفتر مسئول گزینش شدم. یکدفعه رنگم پرید!
این همان آقایی بود که ساعاتی قبل در خواب دیده بودم، کنار صف استاده بود.
فرم را از من گرفت، نگاهی کرد و پرسید: مجردی؟!
کمی نگاهش کردم. گفتم: اگر اینجا مشغول به کار شوم حتما متاهل می شوم. نگاهی به من کرد و گفت: واقعا اگر مشکل کار تو برطرف شد زن میگیری؟
من هم که خیالم از استخدام راحت شده بود شوخی کردم و گفتم: نه، دختر می گیرم! خندید و پایین فرم مرا امضا کرد. فرم را به مسئول مربوطه تحویل دادم. باورش نمی شد، گفت: صد تا لیسانس تو نوبت هستند، چطور برگه شما رو امضا کردند؟!
مشکل کار برطرف شد. با عنایت خدا مشکل ازدواج هم برطرف گردید.
با دختر یکی از بستگان ازدواج کردم. وقتی مراسم عقد تمام شد با همسرم رفتیم بیرون. گفتم: خانم می خوام شما رو ببرم پیش بهترین دوستم!
خیلی تعجب کرد. ما همان شب رفتیم #گلستان_شهدا کنار مزار #شهید_تورجی.
عروسی ما شب ولادت #حضرت_زهرا_س بود. رفتم سر مزار #محمد. گفتم: تا اینجای کار همه اش عنایت خدا و لطف شما بوده.
شما مرا با حضرت زهرا(س) آشنا کردی. از این به بعد هم ما را یاری کن. بعد هم کارت عروسی را سفارش دادم.
علی رغم مخالفت برخی از بستگان روی کارت نوشتم:
سرمایه محبت زهراست(س)دین من
من دین خویش رابه دودنیا نمی دهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهدفلک
یک ذره از محبت #حضرت_زهرا_س نمی دهم .
آخرین روزهای سال ۸۸ فرزند ما به دنیا آمد. قرار شد اگر پسر بود نامش را من انتخاب کنم. اگر هم دختر بود همسرم.
فرزند ما دختر بود. همسرم پس از جستجو در کتابهای اسم و... نام عجیبی را انتخاب کرد. اسم دختر ما را گذاشت: دیانا
خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم. وقتی همه رفتند شروع به صحبت کردیم. خیلی حرف زدم. از هر روشی استفاده کردم اما بی فایده بود، به هیچ وجه کوتاه نمی آمد.
گفتم: آخه اسم قحطی بود. تو که خودت مذهبی هستی! لااقل یه اسم ایرانی انتخاب کن. دیانا که انتخاب کردی یعنی الهه عشق رُم!
وقتی هیچ راه چاره ای نداشتم سراغ دوست عزیزم رفتم. به تصویر #محمد خیره شدم و گفتم:
#محمد_جان اینطور نگاه نکن! این مشکل رو هم باید خودت حل کنی!
صبح روز بعد محل کار بودم. همسرم تماس گرفت. با صدایی بغض آلود گفت: حمید، بچه ام!
رنگم پریده بود. گفتم: چی شده؟ خودت سالمی؟! اتفاقی افتاده؟!
همسرم گفت: چی می گی؟! بچه حالش خوبه. اگه تونستی سریع بیا!
رسیدم اونجا ، همسرم خواب خانم مجلله ای را دیده بود .
گفت که آن خانم مجلله فرمودند: شما ما را دوست دارید؟ گفتم: خانم جان، این حرف را نزنید. همه زندگی ما با محبت شما خانواده بنا شده.
بعد گفتند: این دختر شماست؟
برگشتم و نگاه کردم: شوهرم و #شهید_تورجی در کنار #دخترم نشسته بودند. با هم صحبت می کردند.
آن خانم مجلله پرسید: اسم فرزندت چیست؟
من یکدفعه مکثی کردم و گفتم: #فاطمه
بعد هم از خواب پریدم! حالا این شناسنامه را بگیر و برو! اسم فرزندم را درست کن.
❤️🌸❤️🌼❤️🌸❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🌸❤️🌼❤️🌸❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
♨️ استدلال عجیب شاه ایران برای جدایی بحرین از ایران
خاک توی اون سر بدون #مغز_شاه😳😳
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗
@cognizable_wan
╚══••⚬🌍⚬••═╝
⭕️✍حکایت
این داستان بسیار آموزنده حکایتی واقعی از زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی و برگرفته از ترجمهی این داستان « رسانه های بین المللی » است...
سالها قبل در زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی، جنرال «سانی مود» که در یکی از مناطق کشور حرکت میکرد در میان راه نگاهش به چوپانی افتاد و ایستاد.
به مترجمی که همراه خود داشت گفت :برو به این چوپان بگو که جنرال سانی میگوید که : اگر این سگ گلهات را سر ببُری یک پوند انگلیس به تو میدهم...!!!!
چوپان که با یک لیرهی استرلینگ انگلیسی میتوانست نصف گله گوسفند بخرد...!!! بیدرنگ سگ را گرفت و آن را سر برید...!!!
آنگاه جنرال دوباره به چوپان گفت که : اگر این سگ را سلاخی کنی،یک پوند دیگر هم به تو میدهم.... و چوپان هم پوند دوم را گرفت و سگ را سلاخی کرد...!!! سپس جنرال برای بار سوم توسط مترجم خود به چوپان گفت که : این پوند سومی را هم بگیر و این سگ را تکه تکه کن...!!! و چوپان پوند سوم را گرفت و سگ گله را تکهتکه کرد...!!!
وقتی جنرال انگلیسی به راه افتاد، چوپان به دنبال او دوید و گفت :اگر پوند چهارم را هم به من بدهی، من این سگ را طبخ میکنم.
جنرال سانی مود گفت : نه...!!!
من خواستم که آداب و رفتارهای مردم این مرز و بوم را ببینم و به سربازانم نشان دهم...! تو بخاطر سه پوند حاضر شدی که این سگ گلهات را که رفیق تو و حامی تو و گلهٔ گوسفندان توست سر ببری، و سلاخی کنی،و آن را تکهتکه کنی، و اگر پوند چهارمی را به تو میدادم، آنرا میپختی....!!!! و معلوم نیست با پوند پنجم به بعد چه کارها که نخواهی کرد...!!!
آنگاه جنرال سانی رو به سوی نظامیان همراهش کرد و گفت : « تا وقتی که از این نمونه مردم در این کشور وجود داشته باشند، شما نگران هیچ چیز نباشید...!!!!...» پول حتی علايق و احساسات انسانها را عوض میكند...!!!
از نخل برهنه سایه داری مطلب
از مردم این زمانه یاری مطلب
عزت به قناعت است و خواری به طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
✨🌼✨ زیبایی
برای زیبایی دستها؛
صدقه بدهید
برای زیبایی چشمها
از ترس خدا اشک بریزید
برای زیبایی صورت
عادت وضو را ترک نکنید
برای زیبایی اعصاب
سجده کنیـد
وبرای زیبایی دل
در دلتان یاد خدا را جای دهید.
💠 🌷
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅دفع سنگ کلیه با مصرف خربزه
✍مصرف خربزه کمک زیادی به از بین رفتن سنگ کلیه می کند. خربزه را به همراه دانه و پوستش در مخلوط کن بریزید و میکس کنید و به صورت مخلوط دو وعده در روز استفاده کنید.
─━━━⊱🌹🌺⊰━━━─
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
یارو گوشي اپل خرید گذاشت جیب پشت شلوارش.
یادش رفت نشست صدای تق شکستن اومد ...
با نگرانی گفت :
ایشالله به حق 5 تن که استخوووون لگنم باشه !!!
😂😂😂😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
تو داروخونه بودم دختره اومد درجه تب میخواست
فروشنده گفت دیجیتالیشو دارم که در صورت تب بالا زنگ میزنه
دختره برگشت گفت به گوشیم زنگ میزنه یا به تلفن خونمون😐
خدا بیامرزه دکترو با نفس مصنوعی هم برنگشت😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
رفتم داروخونه گفتم یه مسواک هارد بدید، دو سه مدل اورد گفتم نه، یه مقدار زبر تر از این میخوام.یکی دو تا دیگه آورد گقتم نه بازم زبر تر. دست کرد تو کشو یه دونه از این فرچه ها که باهاش فرش میشورن درآورد گفت زبرترین مون اینه، به کارت میخوره؟
متاسفانه گرونی دلار رو همه اقشار اثر گذاشته
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅حکایتی زیبا و خواندنی
✍ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻣﺎ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ و ﺩﯾﮕﺮاﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ.
ﺩﺭ "ﻣﺮﺯﺑﺎﻥ ﻧﺎﻣﻪ" ﺍﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥﺍﺯ ﺻﺤﺮﺍ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ؛ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺨﺖ ﮐﻬﻨﺴﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭخت ﻣﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﺩ ... ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ! ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺍﯼ ﭘﯿﺮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ،ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ ﺍﻧﺮﺍ ﮐﺠﺎ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩ؟! ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺗﻮ ﭼﻨﺪین ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﻮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ... ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﻣﺎ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ و ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ. ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺵ ﺍﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺧﺮﺍﺝ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺎﻍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ..
ﻣﺮﺩ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﮐﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﺎﺷﺘﻦ ﺯﯾﺎﻥ ﻧﺒﺮﻧﺪ
ﺩﮔﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ
ﻣﺎ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ .
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دیگه از کجا اومده😳😳😳
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب به این دو عکس توجه کنین
چه ازش میفهمید 😳😳😳
👇👇👇
@cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و چـهـارم
چند روز گذشت و منم درگیر درسام بودم که محدثه اومد خونمون و به هوای دردودل اومد پیشم تو اتاق.
_چیشده آجی؟
بغض کرده بود.
این حالتشو خوب میشناختم.
یکی ناراحتش کرده بود و اونم نتونسته بود حرفی بزنه.
_محدثه؟خوبی؟
اشکهاش آروم آروم سرازیر شدند.
_چه خوبی خواهر من؟این زندگی نکبتی چیه که من دارم؟از اولشم میدونستم اشتباه کردم که ازدواج کردم.
میدونستم بچه دار شدنمم اشتباهه اما مامان نذاشت بندازمش.
_بندازی؟این چه حرفیه محدثه؟میدونی این کار گناهه؟
_گناه چیه بابا؟من خیلی تو زندگیم ثواب و کار خوب انجام دادم که گناه نکنم؟
_خیلی خب درست و اروم بگو چیشده که انقدر بهم ریختی؟
دستاشو گرفتم و محدثه هم گفت:آجی کارن عوض شده.
دیگه اون مرد همیشگی نیست.
چند مدتیه بهم بی توجه شده. اونم درست تو زمان بارداریم که باید خیلی بهم توجه بشه.
زهرا کارن ازم دوری میکنه.
شبا دیر میاد خونه و دور ازم میخوابه. صبحا هم بدون خبر میره.
همش شرکته اما میدونم دروغ میگه ساعت کاریش تا عصره.
خونه هم که میاد پای میز کارشه و منو آدم حساب نمیکنه.
چند باری دیدم که باخودش حرف میزنه و هی میگه چه اشتباهی کردم!این زندگی مال من نیست!
زهرا دارم دیوونه میشم. بخدا تو این شرایط بدترین کار بی توجهی شوهره.
فکر میکردم بچه بیاد زندگی شیرین تر میشه اما تلخ تر شد.
اشک هاش رو پاک کردم و سعی کردم آرومش کنم.
_آبجی گلم اینهمه خودتو اذیت نکن تروخدا.
اون بچه تو شکمت مادر میخواد. با این اذیت کردنا میخوای سالم به دنیا بیاد؟
_نیاد به درک میزارمش پرورشگاه راحت میشم.
_محدثه زبونتو گاز بگیر. ببین اصلا میتونی اینکارو بکنی بعد انقدر راحت به زبون بیار.
تو مادری مگه میتونی ناخوشی جگر گوشتو ببینی؟
کارن هم یک اشتباهی کرده حالا خودش متوجه میشه.
همیشه احتمالای خوب بده. شاید کار داره و یک مشکلی تو کارش پیش اومده که انقدر پریشونه.
مطمئن باش اون الان از تو داغون تره.
همونطور که تو الان بهش احتیاج داری اون صدبرابر به تو و آرامشت احتیاج داره.
برو پیشش،باهاش حرف بزن،ببین مشکلش چیه!؟
شاید اونموقع به تو هم توجه کرد.
خیلی شیرین و با ارامش توقعاتو بهش بگو.
بگو من تو این زمان دوست دارم بیشتر کنارم باشی،درکم کنی و بهم توجه کنی.
بهش بگو نی نیمون دوست داره باباجونش کنارش باشه و به مامانش توجه کنه.
باور کن جواب میده آجی.
اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید.
_ممنون که مثل همیشه آرومم کردی زهراجان. باشه انجام میدم امیدوارم این اوضاع درست بشه.
با خنده و خوش رویی بدرقه اش کردم.
محدثه الان تو وضعیت بدی بود باید درک میشد.
باید با کارن حرف بزنم.
نباید بزارم خواهرمو اینطوری عذاب بده.
فوری بهش زنگ زدم.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و پـنـجــم
"لیدا"
چند روزی رفتار کارن بهترشد اما باز انگار گند اخلاقیاشو از سر گرفت و شروع کرد به بی توجهی.
منم حالت تهوع داشتم و مدام عق میزدم اما کارن اندک توجهی نمیکرد.
اعصابم حسابی خورد شده بود و چاره ای جز مقابله به مثل نداشتم.
منم باهاش سرد شدم و دیگه آدم حسابش نکردم.
زن و شوهر مثل دوتا غریبه یا همخونه زندگی میکردیم.
صبحانه و ناهار که تنها یک چیزی درست میکردم میخوردم اما شام با کارن میخوردم اونم به زور.
از زندگیم هیچ لذتی نمیبردم همشم تقصیر کارن و رفتار مسخره اش بود.
دلم میخواست این بچه لااقل به دنیا بیاد که دلم خوش باشه.
شاید یکم رفتار کارن عوض بشه.
دیگه با زهرا حرفی نزدم چون میدونستم این خوب شدنای گه گاهی کارن،تقصیر زهراست.
ماه های اول بارداریم خیلی سخت بود برام.
مامان هرروز میومد بهم سر میزد اما من کمبود توجه شوهرمو داشتم.
زهرا هم یک روز یک بار بهم زنگ میزد و احوالمو میپرسید.
همه هوامو داشتن جز شوهرم.
ماه های آخر بارداریم بود که مراقبتای کارن با توصیه های مامانم،بیشتر شد.
از سرکار که میومد کلی خرید میکرد و بهم میرسید اما میدونستم همه اش از زور و اصراره.
دلم میخواست تموم بشه و بچه به دنیا بیاد.
میدونستم دختره..کلی براش خرید کرده بودم و واسه اومدنش بی تاب بودم.
همدمم شده بود بچه تو شکمم.شبا تا باهاش حرف نمیزدم،خوابم نمیبرد.
یک روز زهرا بهم زنگ زد.
_بله؟
_سلام خواهری. خوبی؟
_سلام ممنون تو خوبی؟چه خبرا؟
_خوبم ممنون عزیزم. خبری نیست سلامتی.شما چه خبر؟کارن چطوره؟عشق خاله چطوره؟
خندیدم و دستمو کشیدم رو شکمم.
_خوبن.نمیای اینجا دلمون تنگ شده؟
_آجی بخدا درس دارم.وقت کردم حتما میام.دل منم تنگ شده. کارن چیکار میکنه؟
_هیچی از سرکار میاد شام میخوریم میخوابه.
حس کردم آه کشید و ساکت شد.
میدونست خواهرش تو زندگی انگار هیچ خیری ندیده از شوهرش.
_عصر بیام دنبالت میای بریم خرید؟میخوام برا عشق خاله چیزی بخرم.
خندیدم و دلم آروم گرفت.
_آره آبجی بیا.با ماشین بابا میای؟
_آره عزیزم.پس ساعت۵آماده باش میام دنبالت.
_باشه حتما.فعلا خدافظ.
خداحافظی که کردم به شکمم دست کشیدم و گفتم:دیدی مامان جون چه خاله ات دوست داره؟با هم بریم کلی خوش بگذرونیم برات لباس خوشگل بگیرم.قربونت بشم مامان جونم.
اصلا غصه نخوری دخترگلم،دخترنازم،نازگل مامان،عشق مامان..
تا عصر که کارن اومد خودمو با آرایش و لاک سرگرمکردم.
کارن که نشست خستگیش در بره،نشستم کنارش و گفتم:زهرا قراره عصر بیاد دنبالم بریم خرید. تو خونه میمونی؟
با بی حالی و کسلی جوابمو داد:برو،مواظب خودتون باشین.
بدون حرفی رفتم تو اتاق و حاضر شدم.
زهرا زود اومد دنبالم و باهم رفتیم پاساژ مرکز شهر و کلی لباس و عروسکای خوشگل خریدیم.
آخرشبم منو گذاشت خونه و خودش رفت.روزای آخر بارداریم به سختی و زور گذشت.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت شـصـت و شـشــم
"کارن"
روزای آخر بارداری لیدا بود که یک روز،یکهو دردش گرفت.
رنگش سفید شده بود و از درد به خودش میپیچید.
اولین کاری که به ذهنم رسید اینکه زنگ بزنم به زن دایی بعدشم لیدا رو بغل کنم و ببرمش تو ماشین برسونمش بیمارستان.
از درد عرق کرده بود و فقط ناله میزد. هی میگفت:کارن زود باش دارم میمیرم..تروخدا زود برو.
با بالاترین سرعت رانندگی میکردم و حواسم به هیچی نبود.
الان فقط سلامتی دخترم برام مهم بود.
رسیدیم به بیمارستان که دیدم دیگه صدای لیدا درنمیاد.
بیهوش شده بود.
ترسیدم و سریع بغلش کردم بردمش تو ساختمون بیمارستان.
_دکتررررر بیاین زنم حامله است. تروخدا به دادم برسین.
تا پرستارا برانکارد رو آوردن،زن دایی و زهرا هم رسیدن.
لیدا رو بردن اتاق عمل و بهمون گفتن دعاکنین حالش خوب نیست.
زندایی با گریه و شیون نشست رو صندلی و زهرا هم آرومش میکرد.
واقعا کلافه شده بودم. کاش کاری از دستم برمیومد.
زهرا شروع کرد به ذکر گفتن و دعاخوندن.
زندایی هم فقط میگفت خدایا دخترمو نجات بده.
دعایی بلد نبودم اما فقط امیدوار بودم که جفتشون سالم از در بیان بیرون.
هرچند دلم اصلا روشن نبود وهمش شور میزد.
هی قدممیزدم و به زهرا نگاه میکردم.
همیشه خواستنی و معصوم بود.
نیم ساعتی گذشت که در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون.
اومد سمتم و با قیافه درهم گفت:شما پدر بچه این؟
_ب..بله چیشده اقای دکتر؟
زندایی و زهرا هم دویدن جلو.
_چیشده دکتر بگو به ما..دخترم حالش خوبه؟
دکتر به غم نگاهم کرد و گفت:متاسفانه همسرتون فوت کردن اما بچه سالمه. ما نهایت تلاشمون رو کردیم اما کاری از دستمون برنیومد.
زندایی افتاد رو دست زهرا و منم دستمو کشیدم رو پیشونیم.
اصلا باورم نمیشد.
یعنی لیدا رفته بود؟مرده بود؟
با قدم های بلند از بیمارستان بیرون رفتم و تو محوطه بیمارستان فقط قدم زدم و فکرای درهم کردم.
چرا لیدا؟مگه چیکار کرده بود؟اصلا باورم نمیشد که لیدا دیگه نیست.
من درحقش بدی کردم..خیلی بد شوهری بودم براش.
کاش برگردی و جبران کنم برات.
واقعا حس بدی داشتم. حالا باید چجوری بدیاموجبران کنم؟چیکار کنم بدون لیدا؟
چطوری بچمو بزرگ کنم؟
بدون مادر نمیتونم بزرگش کنم.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
یکی از آرامبخش ترین دمنوشهای جهان
✍️ دمنوش چای کوهی
☕️دمنوشی عالی برای همه شما عزیزان
♦️تقویت کننده سیستم دفاعی بدن
🔸ضد کرم روده و معده
♦️عالی برای درد پشت گردن و خستگی گردن
🔸برای افسردگی بسیار مفید
♦️عزیزانی که شب خوابشون نمی بره این دمنوش رو از دست ندن
✍️طرز تهیه :
یک قاشق برگ و گل خشک گیاه را در دو فنجان آب جوش دم کرده سپس می توانید عسل به آن اضافه کنید و آن را میل کنید.
🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
✍️ داستان شهر مزار شریف، آویزی برای شبهات وهابیت
شهر مزار شریف در ولایت بلخ افغانستان قرار دارد. در این شهر بارگاه با عظمت و باشکوهی قرار دارد که مورد توجه شیعیان افغانستان است.گرفتاران بسیاری از این بارگاه حاجت گرفته اند.
مزاری در این بارگاه قرار دارد که روی سنگ قبرش نوشته شده:
"هذا مزار شریف علی بن ابیطالب"
"اینجا مزار شریف علی ابن ابیطالب است".
باوری غلط وجود دارد که پیکر مطهر امام علی(ع) اینجاست.
این درحالی است که بی هیچ شک و شبهه ای مرقد مطهر آن حضرت در نجف اشرف است.
قضیه واقعی مزار شریف که متاسفانه به گوش کمتر شیعه ای در ایران رسیده به این شرح است.
سالیان پیش حاکم بلخ که سنی مذهب بود دچار زخمی در ناحیه پا گردید.
مداواهای فراوان نمود،لیکن پایش بهبود نیافت.
شبی حضرت علی(ع) را در خواب میبیند.
حضرت به او امر میکند که روغن "2 لا" برای خوب شدن پایش استفاده کند.
حاکم تمام علما ، وزرا و اطبای شهر را جمع کرده و میگوید برای من روغن "2لا" بیاورید.
اطبا و علما جواب میدهند ما در تمام عمر خود نام این روغن را نشنیده ایم و بعید است چنین روغنی وجود داشته باشد.
حاکم جواب داد چون حضرت علی(ع) امر کرده پس این روغن باید در جایی از جهان وجود داشته باشد.
دستور داد که هرکس روغن "2 لا" را بیاورد پاداش بزرگی دریافت میکند.
خبر شهر به شهر روستا به روستا چرخید.
لیکن هیچ کس نتوانست روغن "2 لا" را یافته و نزد حاکم بیاورد.
در ولایت بلخ، عالمی شیعه که غریب و گمنام بود به نزد حاکم آمد و گفت حاکم باید روغن زیتون استفاده کند.
حاکم چنین کرد و به سرعت زخم کهنه پایش بهبود یافت.
پرسید از کجا فهمیدی منظور حضرت علی(ع) از روغن "2 لا" روغن زیتون است؟
آن عالم شیعه گفت: از آنجایی که خدا در "آیه 35 سوره نور" فرموده است: شجره مبارکه زیتونه لاشرقیه ولاغربیه. درخت مبارک زیتون که نه شرقی است و نه غربی چون 2 تا لا دارد (لا شرقیه و لاغربیه) پس منظور روغن زیتون بوده است.
حاکم از این جواب شگفت زده شد
و گفت: لیاقت تو بالاتر از پاداش نقدی است تو از امروز ندیم خاص ما هستی.
عالم غریب شیعه حالا شده ندیم خاص و همه کاره دربار پادشاه شهر.
مدتی گذشت... علما و وزیران به این مقام و جایگاه یک مرد شیعه حسادت کردند.
به حاکم گفتند: ما فهمیده ایم که این مرد شیعه "زیارت عاشورا" میخواند و به ... لعن میفرستد.
حاکم در حضور علما و وزرا از عالم شیعه پرسید آیا این موضوع صحت دارد؟
عالم شیعه نیامد برای حفظ مقام و ثروت خود دروغ بگوید،لذا باشهامت پاسخ داد:بله.
جماعت از این پاسخ شگفت زده شدند
علما گفتند:حکم این مرد اعدام است.
حاکم گفت: این مرد فاضل و حکیم است،
حتما دلیلی دارد که به این راحتی پشت پا به این مقام و ثروت زده و خریدار مرگ خود شده است.
از عالم شیعه پرسید: چرا لعن میکنی؟
عالم شیعه جوابی داد که آن مجلس تبدیل به مجلس روضه حضرت زهرا(س) شد و همه حاضرین گریه نمودند.
آن عالم شیعه جواب داد:حاتم طایی مردی کافر بود ولی در نهایت سخاوت و بخشندگی قبل از مرگ مردم را جمع کرد و گفت:آی کسانی که گرسنه بودید و حاتم طایی لقمه نانی در دهان شما گذاشت. آی کسانی که برهنه بودید و حاتم طایی لباسی به شما پوشانید.
آی کسانی که لقمه نانی سر سفره حاتم طایی خوردید.
الان وقت مرگ من شده و من از شما توقع هیچ پاداشی را ندارم.
فقط دختری از من به یادگار مانده،
جان شما و جان این دختر.
اگر میخواهید محبت های مرا جبران کنید به این دختر محبت کنید.
خلاصه، حاتم طایی مردم را به خوش رفتاری با دخترش سفارش ها نمود.
آنگاه عالم شیعه گفت:روزی این دختر بنزد پیامبر(ص) آمد.
پیامبر(ص) به احترام پدرش که سفارش کرده بود، و مرد باسخاوت و بخشنده ای بود آن دختر را اطعام و اکرام کرد و هدایایی نیز به او بخشید.
ادامه دارد...
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ادامه داستان👆👆👆
حالا مردم من حرفم این است:پیامبر(ص) که برای دین اسلام زحمات زیادی کشید و خون دلها خورد.
روز آخر فرمودند: من از شما توقع هیچ پاداش و قدر دانی ندارم.
اگر میخواهید به من محبت کنید:به دخترم فاطمه محبت کنید.جان شما و جان فاطمه.هرکس فاطمه را بیازارد مرا آزرده خاطر کرده است.
خلاصه پیامبر(ص) درمورد خوش رفتاری با حضرت زهرا(س) سفارشها نمود،لیکن چند روز از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که: برخلاف سفارشات پیامبر(ص) نه تنها هیچ گونه خوش رفتاری و محبتی نسبت به دختر رسول خدا نداشتند بلکه:
خانه اش را آتش زدند.بصورتش سیلی زدند.پهلویش را شکستند.هدیه که ندادند هیچ، باغ فدک را نیز از تنها یادگار پیامبر(ص) بناحق گرفتند.
حالا شما قضاوت کنید..
صدای گریه و ناله حاضرین بالا رفت و جلسه ی محاکمه این عالم شیعه تبدیل به مجلس روضه حضرت زهرا(س) شد.
مقام و منزلت این عالم شیعه بیشتر شد.
چندسالی گذشت.
عالم شیعه دعوت الهی را لبیک گفت و دار فانی را وداع کرد.
حاکم عزای عمومی اعلام کرد.
تشییع جنازه باشکوهی بعمل آورده و او را با احترام به خاک سپردند.
خواستند سر قبرش نام او را بنویسند.
دیدند او را فقط "عالم شیعه" خطاب میکردند.
به سراغ صندوقچه شخصی اش رفتند.
مدارکی را دیدند که نشان میداد، نام واقعی او "علی" است و نام پدرش "ابیطالب".
لذا بر سر قبرش نوشتند:
"هذا مزار شریف علی ابن ابیطالب".
این بود داستان عارف و عالم گمنام شیعه "حضرت آیه الله آقا علی بن ابیطالب (رحمه الله)" که تربت پاکش در شهر مزار شریف قرار دارد.
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگر
🍂هرگز اجازه نده که دنیا این پنج چیز را از تو بگیرد:
✨لحظه پاک بودنت با #خدا
✨نیکی به #والدین
✨محبت به خانوادهات
✨احسان و نیکی به اطرافیانت
✨و #اخلاص در کردارت!
♡||♡ http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 #درمان_سینوزیت
‼️• چند قطره آب #زنجبیل را با عسل و لیمو ترکیب کنید
‼️• این چای را صبح و عصر تا بهبودی کامل میل نمایید
💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
خودکشی در هرکس منحصر به خودشه !
یکی دیگه شیک نمیپوشه ،
یکی دیگه آرزویی نمیکنه !
یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده !
یکی دیگه به خودش نمیرسه
یکی محبت نمیکنه ،
یکی دیگه محبت نمیپذیره !
و این گونه است که اکثر آدمها
در سی سالگی میمیرند
و در هشتاد سالگی دفن میشوند ...!
#پائولو_كوئيلو
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرداری
هرگز قدرت زیبا جلوه کردن و سر زنده بودن را دست کم نگیرید: روابط زناشویی، خوب است، اما نجواهای عاشقانه شیرینتر است. حفظ روابط زناشویی آسان است، اما ایجاد صمیمیت و نزدیکی مشکل. این کار به صداقت و راستی، صراحت در گفتار، بیان خود، در میان گذاشتن نگرانیها و نیز علایق خود، ترسها، دلتنگیها و همین طور امید و آرزوها نیاز دارد.
💞http://eitaa.com/cognizable_wan
#مخصوص_مجردها
🔴 اگه در دوران #مجردی، خطایی کردید و کسی هم از آن خبر ندارد،
و شما هم #پشیمانید ؛
نباید آن قضیه را در خواستگاری مطرح کنید.
✅ اما اگر آن خطا بعد از ازدواج #برملا میشود و برایتان مشکلساز خواهد شد، حتما به نحوی به طرف بگویید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مخصوص_متاهل_ها
🔴 زندگی مشترک به روی دو پایه #عشق_و_محبت و #رفع_نیاز بنا شده است
✅ توجه داشته باشید که کم شدن یا از بین رفتن هر کدام از آنها باعث به بن بست رسیدن زندگی میشود.
💟 چه #عاشقان سینه چاکی که به خاطر عدم برآورده شدن #نیازها به نفرت رسیده اند و چه محبت های ساده ایی که با توجه به نیازها به #عشق تبدیل شده اند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🍃🍃🍃🍃✨﷽✨🍃🍃🍃🍃🍃
#چگونه_خوشبخت_شویم
🔅 خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمیدانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت میدانم
چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟
دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت:
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.
زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
🔆او به دکتر گفت: "برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبختترینها هستند رفتم
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبختتر هستم!
❤️ خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست نمی آید. خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشتهها!
http://eitaa.com/cognizable_wan