eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💫❤️ *همه بخونن* # *نقش_کلام* 💠 حرفهای خود را با مطرح کنید؛ نه با که از کلام همان برداشت می‌شود که شما می‌گویید؛ ولی از رفتارتان هزاران برداشت می‌شود. و زمینه‌ساز سوءظن و کینه‌ است. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
💝☘💝☘♥️☘💝☘💝 🌸 🌸 🔺معجزه خوب در روابط عاشقانه آیا تابه حال با گوشتان به همسرتان محبت کرده‌اید؟ آیا می‌دانید به غیر از محبت زبانی یا نگاه عاشقانه، از حواس دیگر هم میتوان عشق‌ورزی کرد؟ -همیشه انتظار داریم صدای ما رو بشنوند اما کمتر توجه می‌کنیم که حرفهای دیگران را خوب بشنویم. بسیاری از خانم‌ها وقتی حرف می‌زنند و از شوهر خود گله می‌کنند ریشه در شنیده نشدن حرف‌های او دارد. 🔘چگونه می‌توانیم با گوشمان به همسرمان محبت کنیم؟ ➕شنونده خوبی باشید و خوب به حرفهای همسرتان دل بدهید ➕در زمان خشم طرف مقابل، فقط گوش بدهیم و پاسخ ندهیم. ➕وقتی خانم شما درباره مشکلات حرف می‌زند لزوما به دنبال راه حل نیست فقط میخواهد حرف بزند و درد دلش شنیده شود ➕وقتی ما با همسرمان حرف می‌زنیم توقع داریم با دل و جان گوش بدهد، آیا خودمان هم این‌گونه هستیم؟ ➕دو دوست در همه حال، غم و شادی با هم حرف می‌زنند و به حرف هم گوش می‌دهند، آیا شما با همسرتان هستید؟ ➕یک مشاور خوب از ۴۵ دقیقه وقت مشاوره فقط ۵ الی ۱۰ دقیقه حرف میزند بقیه را خوب گوش می‌دهد. به دلیل خوب شنیدن، اثر حرف کوتاه آن معجزه میکند. پس خوبی برای همسرتان باشید👌 ➕صبرتان را در شنیدن جملاتی که آزارتان میدهد بالا ببرید تا معجزه صبر را در استحکام روابط ببینید. JOiN👇 💖‌http://eitaa.com/cognizable_wan
🔺 یه پزشکی که معتقده روزی رسون خداست و ویزیت نمیگیره 🔺 یه پزشکی که میگه دعا کنید برگردم تا دوباره خدمت کنم ولی شهید میشه 🔺 یه پزشکی که بخاطر بیماران روی تخت بیمارستانه 🔺 یه پزشکی که سنگین‌ترین عمل‌های قلب رو رایگان انجام میده و تو این کار رکورد داره 🔹 روز پزشک بر مدافعان سلامت مبارک
8.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژاپنیه ارثیه از پدرش بهش رسیده ،یک ماه طول کشید تا تونسته بازش کنه ،حالا ببیتید داخلش چی بود http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلل الخالق! 🥰 گلی که با تاریک شدن هوا گل‌هاش باز میشه و با روشن شدن هوا بسته میشه😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
🚨 داستان عجیب ازدواج با 💠 آیت الله ناصری نقل می‌کنند سید ابوالحسن کروندی از شاگردان آیت‌الله نخودکی اصفهانی آمده بود تهران تا منبر برود ایشان نقل می‌کند بعد از نماز عشاء رفتم مسجد سید عزیزالله تا نماز بخوانم دیدم شلوغ است از در دیگر مسجد رفتم بیرون از یه نفر پرسیدم اینجا مسجد دیگه‌ای هست یا نه؟؟ گفت بله داخل این کوچه است رفتم دیدم مسجد کوچکی است چند تا پله می‌خوره میره پایین رفتم پایین و وضو گرفتم همینکه مشغول نماز شدم دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر‌ آب می‌پاشند سریع نمازم را خواندم تا ببینم چه خبره دیدم کسی نیست و آب حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم همون سروصدا شروع شد نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟ گفت اینجا اجنّه می‌آیند و بخاطر‌ همین کسی داخل این مسجد نمیشه. فردای اون روز یکی‌ از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم گفت من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟ گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم محجّبه‌ای گوشه‌ای نشسته و به من گفت من منزل ندارم پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟ من تنها هستم. منم گفتم مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش‌ منزل و بعدها به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای خلاف متعارف از او می‌دیدم اما اعتنایی نمی‌کردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود. یه روز همسرم گفت میخوام برم فلان‌جا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّه‌هاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است. 📙 پیاده شده‌ی فایل سخنرانی آیت‌الله ناصری 🚨http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قسـمـت هـشـتـاد و پـنـجــم حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انقدر دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه. رفتم پشت شیشه و باهاش حرف زدم. _سلام خانمم. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. بهتری امروز؟ نذر کردم برات خانمی. نذر مسلمون شدنم رو کردم برای خوب شدنت عزیزم. آره بهت دروغ گفتم..من مسلمون نشدم اما الان رو تصمیمم مصمم. فقط تو خوب شو. من میشم بهترین مردی که تاحالا دیدی. میشم یک شوهر خوب و مهربون. میشم یک مرد باغیرت و مذهبی. خواهش میکنم خوب شو تا منم بشم اونی که تو میخوای. تو که خوب بشی من دیگه هیچی از خدا نمیخوام. الان این تویی که فقط برام مهمی. فقط تو.. با لمس شدن برگشتم. _سلام آقای دکتر. حال شما چطوره؟ _سلام. چطوری کارن جان؟ _خوبم اگه همسرمم خوب بشه. _خانومتون سطح هوشیاریش اومده بالاتر و خداروشکر کمی بهترن. ان شالله بهترم میشن. دکتر که رفت باز برگشتم سمت شیشه. تو.. تو چیکار کردی یا ابالفضل؟تو داری حاجتمو میدی. تو داری زهرامو برمیگردونی. تو باب الحوائجی. من چقدر احمق بودم که تو این مدت با این نادونی و جهالت زندگی میکردم. تو رو نشناختم و فکر کردم دارم زندگی میکنم. خیلی حالم خوب بود باید زهرا هم خوب میشد. زهرا تو باید خوب خوب شی. برای اولین بار رفتم تو نمازخونه بیمارستان و نشستم سر سجاده. چیزایی که دیده بودم از نماز خوندن فقط سجده رو یاد داشتم. سرمو گذاشتم به سجده و بازم دعا کردم. انقدر دعا کردم و اشک ریختم که خدا میدونه. فقط هم اسم اباالفضل رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم. میدونستم جوابمو میده برای همین صداش زدم. ازش خواستم زهرا رو بهم برگردونه تا براش بهترین همسر دنیا بشم. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹قسـمـت هـشـتـاد و شــشــم روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط به من چهار پنج روز وقت ملاقات داده بودن. اونم ده دقیقه‌. دلم برای جمع سه نفرمون تنگ شده بود. هر شب محرم میرفتم همون حسینیه ای که زهرا رو نذر حضرت اباالفضل کردم و کلی دعا میکردم. کلی گریه میکردم تا زهرا رو بهم برگردونه. تو این مدت یک بار دیگه هم سکته کرده بود که اوضاعشو وخیم تر کرده بود. دکتر میگفت فقط دعا. زندایی که همش بچه داری میکرد و دایی هم که سرکار بود. مامانم فقط دو بار اومده بود دیدنش اما مادرجون و بابابزرگ دو روز یک بار میومدن از پشت شیشه میدیدنش و میرفتن. از دست مامانم خیلی دلخور بودم. مثل همیشه هیچ اهمیتی به پسرش نمیداد. از دایی و خانوادشم که خبری نبود. مثلا خیر سرشون فامیل بودن هه. دوست زهرا هم هفته ای یک بار میومد و من تازه اون موقع فهمیدم چه تهمت بدی به عشقم زدم. اون پسری که زهرا رو باهاش میدیدم شوهر همین دوستش بوده. آتنا خیلی نگرانش بود و مواقعی هم که وقت نمیکرد بیاد، زنگ میزد بهم و احوالشو میپرسید. از خودم و رفتارم خیلی شرمنده بودم و شرمندگی هم فایده نداشت. زهرا بدنش دیگه آب شده بود. لاغر و نحیف افتاده بود رو تخت و خیلی کم از طریق سرم بهش غذا میدادن. درباره محرم و صفر خیلی تحقیق کرده بودم. بالاخره قرار بود منم به لطف خدا مسلمون بشم. باید خیلی چیزا رو میدونستم تا وارد دینشون بشم. و مهمترینش هم محرم و صفر بود که از یکی شنیده بودن که رهبر ایران که الان فوت کرده، گفته:«این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.» تحقیقاتم از هیئت و حسینیه شروع شد و به اینترنت و فیلم و عکس هم کشیده شد. حالا میفهمم چه جهالتی میکردم که اسلام رو نمیشناختم. قرآن رو هر روز برمیداشتم و هم برای یادگیری و آشنایی و هم برای شفای همسرم حداکثر دو آیه غلط و غلوط میخوندم. خیلی بهم آرامش میداد. از همون اول قرآن شروع کردم. از بسم الله الرحمن الرحیم که همه جا نوشته بود معانی زیادی در این آیه نهفته است. برای منی که مبتدی بودم خوندن قرآن هم کافی بود. خیلی سعی میکردم اشتباه نخونم اما نمیشد. کلمات عربی برام نامفهوم بود و اگر ترجمه اش رو نمیخوندم هیچی متوجه نمیشدم‌. روزی که رسیدم به آیه«الا بذکر الله تطمئن القلوب»فهمیدم که اون ذکری که هر شب تکرارش میکردم برای آرامش روحم یکی از آیه های قرآن بوده. روز به روز به قرآن و دین مبین اسلام بیشتر علاقه مند میشدم و به خدا هم نزدیک تر. شناختم تو واقعه عاشورا و محرم صفر به طرز باور نکردنی بالا رفت. مخصوصا حضرت اباالفضل رو خیلی خوب شناختم. عباس هم بهشون میگفتن و قلب من چقدر با آوردن این نام آروم میشد. هنوز امام ها رو خوب نمیشناختم اما میتونستم تشخیص بدم که اما چندم هستن. خلاصه که شناخت من به دین اسلام و مذهب شیعه باعث سرگرم شدنم و آرامش گرفتن قلبم شد. یک روز از دکتر اجازه گرفتم و به ملاقاتش رفتم. _سلام خانمی.حالت چطوره؟خوبی؟دلم برات تنگ شده بابا نمیخوای بیای پیش ما؟ اگه محدثه رو ببینی. خانمی شده برای خودش مثل مامان گلش. به فکر من اگه نیستی به فکر دخترمون باش. اون مادر میخواد نه مادربزرگ. زهراخانمی من تو این روزا درگیر خدای تو و دین و مذهب تو بودم و چقدر درگیری شیرینی بود. آشنا شدن با تاریخ اسلام و نزدیک شدن به خدایی که تو رو اینهمه خوب و با حیا آفریده خیلی قشنگ بود. تو که خوب شدی با هم میریم مشهد و من اونجا مسلمون میشم بهت قول میدم. فقط تو برگرد پیشم من قسم میخورم راه کج نرم. اصلا از گل نازک تر بهت نگم. وقتی تو زندگیم بودی نمیفهمیدم چه فرشته ای دارم اما الان که نیستی باورم شده چه حماقتی کردم و از دستت دادم. قربون قلب مهربونت برم بیدار شو و به زندگیم رنگ و بوی تازه بده‌. تا عمر دارم نوکیتو میکنم به اباالفضل. ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan