eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 اینکه دخترها بگویند 👈 ما هنوز آماده‌ی ازدواج نشده‌ایم 💞 یا پسرها بگویند 👈 ما هنوز عقل زندگی نداریم ، 💞 اینها ، حرفهای منطقی ای نیستند . 💞 بهانه های قابل قبولی نیستند . 💞 جوان ها ، اتفاقا خیلی آمادگی هم دارند 💞 منتهی این ازدواج ، 💞 یک مسئولیت‌ پذیری است . 💞 و این حس گریز از مسئولیت ، 💞 مقداری مانع ازدواج آنان می‌ شود ؛ 💞 و بقیه چیزها ، بهانه است . http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 هشت سنت غلط در ازدواج 🔥 مهریه سنگین 🔥 جهیزیه سنگین 🔥 تجملات زیاد 🔥 اسراف 🔥 گرفتن هتل و سالن پرخرج 🔥 خرید از مکان های گران 🔥 به رخ کشیدن ثروت ها 🔥 لباس عروس گران قیمت http://eitaa.com/cognizable_wan
‌‌ به چه سمتی میرویم که ؛ بی حیایـی = مُــــــــد... بی آبرویی = کــــــلاس... دود = تفریــــــح... گرگ بودن = رمـــز موفقیت.. بی فرهنگی= فــــــرهنگ... رابطه‌بانامحرم= روشنفکری.. خوردن حق دیگران= زرنگی.. پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ.. ای اشرف مخلوقات خدا ؛ به کجا چنین شتابان؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های رهبری که سانسور شد! 🔹در ارتباط تصویری رهبر معظم انقلاب با جلسه هیئت دولت، بخش های مهم و حیاتی از فرمایشات ایشان، کمتر مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. 📌این سخنان مهم را از دست ندهید و منتشر کنید. 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
بچه‌هایتان را با خودتان به مجالس عزای سیدالشهدا(ع) ببرید که معنویت آن مجالس فرزندانتان را جذب می‌کند چرا که این محفل تردد ملائکه است و بدون شک در تربیت دینی آنها موثر خواهد بود. 🏴 http://eitaa.com/cognizable_wan
كسى که گودها برایش کمر خم کردند او مبنا و معنای آزادگی و مردانگی بود مردم ایران در طول سالیان گذشته قهرمان بسیار دیده‌اند، اما تنها ‎غلامرضا تختی را جهان پهلوان نامیدند... 5شهریور زادروز جهان پهلوان تختی نماد اخلاق و مروت و پهلوانی و مردم‌داری و روز ملی کشتی گرامی ♥️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند شاعر را فرا می‌خوانند که بیایید برای خانه کعبه که پارچه مشکی روی آن انداخته بودند شعر بگویند: همه شعرشان را سرودند واستاد محمدحسن ژولیده هم این شعر را سرود: (با تلخیص) عالم همه مست از گل رخسار حسین است ذرات جهان در عجب از کار حسین است دانی که چرا خانه حق گشته سیه‌پوش یعنی که خدای تو عزادار حسین است جن و ملک و حور و پری در طلب فیض مامور پذیرایی زوار حسین است دانی که خرید از دل و جان، جان ِ جهانی با دادن جانی به جهان کار حسین است هر کس به جهان گشته گرفتار نگاری عمری است که ژولیده گرفتار حسین است http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺حضرت آقا می‌فرمایند: 🔸 « وقتی انسان نقطه مقابل را نگاه می‌کند، یک جبهه را می‌بیند. 🔸 ما در مقابلمان جبهه‌ی فرهنگی، سیاسی غرب وجود دارد؛ که در دل این جبهه، 🔻 باز یک جبهه سرما‌یه‌داری خطرناک و آدم‌خوار وجود دارد، 🔻 باز در کنار این؛ یک جبهه صهیونیستی با اهداف مشخص وجود دارد. 🔻 باز در کنار این جبهه، جبهه‌ی ارتجاع فکری و خوک‌صفتی وجود دارد. ☣ سلاطین و متولیان امور خیلی از حکومت‌ها که زندگی حیوانیت‌شان مثل خوک و اهداف‌شان، اهداف دشمنان و فکرشان متحجر که این‌ها همه‌ یک مجموعه‌ای را تشکیل دادند، در مقابل ما؛ یک جبهه هستند.» http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* 🔴 *حواست_پرت_نباشد* آقای عزیز! همسرت رادیو نیست تا صحبت می‌کند، میگویی: "بگو می‌شنوم" و حواست به گوشی 📵 موبایل یا تلویزیون 📺 باشد! لطفاً برای ده دقیقه هم که شده فقط به همسرت گوش بده و به چهره‌اش با دقّت کن! ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی یعنی: بخند هرچندغمگینی، ببخش هرچند مسکینی، فراموش کن هرچند دلگیری" این گونه بودن زیباست هرچند آسان نیست. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮 . ❤❤ . 🔮از زبان مریم... . سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم... خیلی استرس داشتم... در مورد راهیان نور خیلی چیزا شنیده بودم ولی به خاطر مشکلم تا حالا فرصت نشده بود که برم. بابا و مامانم تا کنار اتوبوس برای بدرقم اومده بودن و به مسئولای اردو کلی سفارش میکردن که حواسشون بهم باشه😕 . -دخترم قرصاتو یادت نره ها😯 -باشه مامان...چند بار میگی...حواسم هست😧 -اخه تو خونه همش من باید یادت بیارم 😑..زهرا جان تو که کنارشی حواست بهش باشه. -باشه خاله...حواسم هست...اگه قرصاشو نخوره باهاش حرف نمیزنم 😅 -امان از دست تو دختر😃...خلاصه میسپرمتون به خدا... . با زهرا همون اولای اتوبوس نشستیم و تا خود دوکوهه دوتایی با هم مداحی گوش دادیم و حرف زدیم... بعضی اوقات تکون خوردنهای اتوبوس حالم رو بد میکرد و سرگیجه بهم دست میداد که زهرا با مسخره بازیاش کاری میکرد حواسم پرت بشه... . مریم اون کوه رو ببین شبیه توهه 😆😆 -چرا حالا شبیه من -هم خشکه 😂هم عبوسه 😀 هم یه جا نشسته هیچی نمیگه 😂😂 -حالا ما شدیم خشک و عبوس دیگه 😐 -از قبل هم بودین خانمم 😊 -ااااا...اینجوریاست😑 -حالا نمیخواد ناراحت شی 😁خودم یه دوره کلاس فشرده میزارم برات که قشنگ تره تر بشی مثل نون خامه ای😛😛 -برو برا ع.. کلاس بزار 😒 -خخخخ 😀😀 . -زهرا اونجا رو نگاه کن😐 -چیو؟! -اتوبوس بغلی 😐 -ااااا...اتوبوس برادرانه دانشگاه ماست☺...خب چیه مگه؟؟😯 -خسته نباشی 😑منظورم پنجره آخرشه خنگول 😑 -آهااااا....اااااا...بسم الله...اون پسرا چرا شکلک در میارن 😐 -فک کنم حالشون خوش نیست 😑 -قیافشو ببین مریم...شبیه میمونه 😆😆😀 -عیبه 😑پرده رو بکش...هرچی نگاه کنی پر روتر میشن -باشه...اصن مگه آدم قحطه من به اونا نگاه کنم 😐 . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮 . ❤❤ . رفتیم تا رسیدیم به دوکوهه.. از همون اول همه چیز برام قشنگ بود و تازگی داشت☺ تانک های وسط میدون دوکوهه حسینیه حاج همت... ساختمونهای دوکوهه... همه چیز شبیه عکسهایی بود که دیده بودم... حس میکردم تو خوابم... یه حس خوبی داشتم... غروب بود و باد خنکی تو حیاط دوکوهه میپیچید... کم کم صدای اذان بلند شد و حرکت کردیم سمت حسینیه حاج همت... داشتیم میرفتیم که زهرا گفت: -مریم بیا بریم با اون تانکها یه عکس بگیریم... -باشه بریم ولی سریع تر که به نماز برسیم... -باشه...یه عکسه دیگه همش😊 -زهرا...زهرا...وایسا...اونجا رو؟؟ -باز چی شده؟؟😯 -اون سه تا پسرا که شکلک در میاوردن رو تانکها وایسادن دارن عکس میگیرن😐..ولش کن عکسو...بریم بعد نماز میگیریم... -بابا بریم جلو ما رو ببینن خودشون میرن کنار دیگه😕 -نه... ولش کن زهرا...تو اینا رو نمیشناسی...😑 -باشه...فعلا که شما هرچی میگی ما میگیم چشم 😐 . . 🔮از زبان سهیل یا حسین...اینجا کجاست؟!پادگانه؟! -فک کنم زندان آوردنمون داش سهیل 😂 بچه ها میگم بریم یه دور بزنیم تو حیاطش باشه...اوه اوه اون تانکا رو اونجا ببین وحید...خوراک سلفیه ها😜 در حال صحبت باهم بودیم که صدای مسئول کاروان اومد... برادرا از سمت راست من برن خواهرا از سمت چپ... . آقا مگه با شما نیستم بیایین سمت راست؟! -با مایی اخوی ؟!😯 -بله😐 -اخه گفتی برادرا فک کردیم با داداشاتونی😂😂 -لااله الا الله...حرکت کنین سمت حسینیه الان اذان میزنن... -چشم حاج آقا😁 . -ولش کن سهیل تا اینا نماز بخونن بریم عکسمونو بگیریما -باشه..بریم... -آقا اینجوری نمیشه....بریم رو تانک😆 -نردبون نداره؟؟ نیوفتیم توش؟؟😨 -نترس حسن جان...بیوفتی صدا میخوری 😂😂 . -بچه ها؟! -جان داش سهیل؟؟ -اون دخترا رو...فک کنم میخوان بیان طرف تانک...بریم پایین که معذب نباشن... -ول کن بابا...فوقش بیان با هم عکس میگیریم 😂😂 -تو آدم نمیشی😑...خب هیچی...فک کنم منصرف شدن...برگشتن -رفتن نمازشونو سریع تر بخورن سرد نشه 😂 . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮داستان🔮 . ❤❤ . قسمت_پنجم . 🔮از زبان مریم روز دوم وارد فکه شدیم از خاک رملی فکه خیلی چیزها شنیده بودم... محل پر کشیدن شهید آوینی... خیلی دوست داشتم فکه رو ببینم... همین که نزدیکه ورودی فکه شدیم من و زهرا کفشامون رو کندیم و بدون کفش شروع به راه رفتن روی رمل های گرم فکه کردیم...هر قدم که میزاشتیم پامون تو خاک فرو میرفت و حس میکردم دارم جای پای شهدا قدم میزارم... خیلی حس خوبی بود.. رسیدیم به تابلو قتلگاه فکه.... راوی گفت زیر تابلو بشینیم تا یکم از فکه برامون حرف بزنه... خیلی ذوق داشتم بشنوم داستان های اینجا رو... فکه ای که هنوزم که هنوزه ازش شهید پیدا میشه😢 رو خاک ها نشستیم... راوی شروع کرد به حرف زدن: بچه ها اینجا فکست. همونجایی که... . . 🔮از زبان سهیل شب رو تو اردوگاه خوابیدیم...تا نصف شب با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم و کلیپ های طنز گوشیمونو نشون هم میدادیم... -برادرا شما نمیخواین بخوابین؟؟ صدا خندتون تو کل اردوگاه پیچیده... پویا: -چرا حاجی...ولی عادت نداریم الان بخوابیم 😐 -بخوابین که نماز خواب نمونین -نه حاجی...تا اذان ظهر بیدار میشیم قطعا 😆 -منظورم نماز صبحه😐 -مگه صبحم نماز داره؟! از کی تا حالا؟!😂😂 -لا اله الا الله...هر وقت بیدارتون کردیم میفهمین 😑شبتون بخیر -شبت شیک حاجی جون...برا ما هم دعا کن 😀😀 . صبح فردا راهی فکه شدیم...نفهمیدیم چجور صبح شد...هنوز خوابمون میومد.. . -بابا مگه جنگه این وقت صبح...بزارن بعد از ظهر اینور و اونور ببرین دیگه -بعد از ظهر هم برنامه داریم -خب مگه فرقی هم میکنه؟! همه شبیه همن دیگه...بیابونن...حالا یه بیابونو نریم... -برا شما شاید فرقی نکنه ولی بعضی از این بچه ها اگه یه جا نریم پوستمونو میکنن. -خدا شفاشون بده 😐 -خدا هممونو شفا بده ان شا الله . رسیدیم به فکه... جلو در ورودی همه کفش هاشون رو میکندن... -بچه ها کفش ها رو بکنیم؟؟ -نه داش سهیل...مگه فرش داره تو؟؟ یهو دیدی جک و جونوری چیزی پامون رو گزید. -خا...باشه. . اوه اوه...چه خاکش نرمه...نمیشه راه رفت اصن 😐 -خو چرا آسفالت نمیکنن این یه مسیر که میریم رو. -حاجی گفت که صبح...بعضیا با خاک حال میکنن 😂😂 . -خب رسیدیم...ببینیم چی میگه پیر مرده... -بشینیم؟؟ -نه بابا شلوارامون خاکی میشه... راوی شروع کرد به حرف زدن...بچه ها اینجا فکست. همونجایی که...اقا پسرایی که اون ته سرپا وایسادن...شما هم مثل بقیه بشینین...این خاکها کسی رو کثیف نمیکنه. . -سهیل:چه کنیم بچه ها؟! -من حوصله گوش دادن به چرت و پرت ها رو ندارم...بریم عکس بگیریم -باشه . دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 می خونم هر سحر آروم سلام الله علی سیدنا المظلوم. نوای مرثیه بسیار زیبا. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی میگند دین از سیاست جداست! چندثانیه کافیه برای جواب دادن بهشون، ببینید
🌹 حسینی شدن یعنی : 🌸 با ادب شدن 🌸 با حیا شدن 🌸 با حجاب شدن 🌸 با غیرت شدن 🌸 با سواد شدن 🌸 با وفا شدن 🌸 با صفا شدن 🌸 با عزت شدن 🌸 با خدا شدن 🌸 با اخلاص شدن 🌹 اگه فهمیدی منتشر کن ... http://eitaa.com/cognizable_wan
رفتن به روضه یک عبادت مهم است آیت الله مجتهدی تهرانی (ره): حبیب ابن مظاهـر را در خـواب دیدند به او گفتند با این مقامی که داری چه آرزویی داری؟ حبیب گفت آرزو دارم زنـده شوم و به مجالسی که ذکـر مصیبت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام را می‌کنند بروم بنشینم و در مصیبت اهل بیت گریه کنم. 🏴من در زمان بچگی این را از منبری‌های قدیمی شنیدم خود گریه کردن یک چیزی است. «مَنْ اَبْڪـٰی وَجَبَتْ لَـہُ الْجَنَّة» 🏴کسی که گریه کند یا بگریاند مثل منبری‌ها که روضه می‌خوانند و مـردم را می‌گریاند یا تباکی کند، یعنی گریه ات نمی‌آید دستت را جلوی چشمت بگذار به این عمل تباکی می‌گویند «بهشت بر او واجب می‌شود» 🏴اینقدر گریه بر امام حسین علیه‌السلام ثـواب دارد آیت الله خوانساری رحمت الله علیہ با آن همه علمی کہ دارد باز هم ترس خدا را دارد می‌گوید من دست خالی هستم و فقط بہ یک عملم خیلی امید دارم و آن این است کہ هـر جا که روضه بود می‌رفتم و می‌نشستم و بر مصیبت امـام حسـین علیه‌السلام گریه می کردم. http://eitaa.com/cognizable_wan
··|🗣😂|·· 😁 اسیرشده‌بودیم قرار شد بچه‌ها براخانواده‌هاشون‌نامه بنویسن بین اسرا چندتابی‌سواد وکم‌سوادهم بودند که‌نمی‌تونستن نامه‌بنویسن اون‌روزا چند تا کتاب‌برامون‌آورده‌بودن ڪه ‌نهج البلاغه‌هم لابه‌لاشون‌بود📚| . یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من‌نمی‌تونم‌نامه‌بنویسم🙁 از نهج البلاغه‌یکی از نامه های‌کوتاه امیرالمومنین﴿؏﴾رو نوشتم‌روی‌این‌کاغذ میخوام‌بفرستمش‌برا بابام☺️ . نامه‌رو گرفتم وخوندم از خنده روده بُر شدم😂 بنده‌خدا نامه‌ی‌امیرالمومنین﴿؏﴾به معاویه‌رو برداشته‌وبرای‌باباش‌نوشته‌بود😂 🍟http://eitaa.com/cognizable_wan
حضرت موسی از خدا درخواست کرد تا همنشین خود را در بهشت مشاهده کند. قصابی ساده ای را نشانش دادند که تنها ویژگی اش، خدمت به پیرش بود. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ http://eitaa.com/cognizable_wan
♦️چرا خونه ی پدری ، آرامش داره؟! 🔺 هر شیئی را که به خانه میبری،به همان اندازه از روح و روان سازندگان و تاثیرگذراندگان بر آن را نیز به خانه ات برده ای! 🔺 یک سالک اطراف خود را از اشیاء و اسباب و زینت آلات بیهوده پر نمی کند. 🔺اگر چنین کنی خانه ات را پر از احساسات و افکار مختلف و شلوغ و پر سر و صدا نیز کرده ای‌؛ اگرچه گوش هایت به ظاهر آن صداها را نشنود، اما روح ات قطعاً شنوایشان است!!! 🔺تو با هر شیء اضافی و غیر ضروری که وارد خانه ات می کنی، ناخواسته بخشی از روح و روان و احساسات چندین نفر را هم -بی آنکه بدانی- به خانه برده ای ❗️نشانه اش آن است که در آن خانه، راحتی و ات به مرور کمتر و کمتر می شود. 🔺گاه این عدم آرامش را با هجومی از افکار و احساسات غریبه و بازدارنده تجربه خواهی کرد. 💯 تا میتوانی خلوت کن. ساده زندگی کن. بگذار خانه ات همانطور که قرآن می گوید جای "سَکَن" باشد، محل آرامش و سکوت و مراقبه باشد.👌 JOiN👇 💖 http://eitaa.com/cognizable_wan
خیلی مسخره‌ست که آدما به خاطر واقعی بودن مورد نفرت قرار می‌گیرن و به خاطر قلابی بودن مورد علاقه! http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻🔻 چرا زیارت عاشورا نمی خوانید!؟🔻🔻 ‏ سید احمد رشتی: در سال‏ هزار و دویست و هشتاد به قصد حجّ بیت اللّه‏ الحرام از رشت به تبریز آمدم و در خانۀ حاجى صفر على تاجر تبریزى منزل کردم. چون قافله‏ اى براى حجّ نیافتم متحیّر مانده بودم، تا اینکه حاجى جبّار جلودار سدة اصفهانى بار برداشت به قصد طرابوزن (نام مکانی است). من نیز از او حیوانى کرایه کردم و با او همراه شدم. وقتي به منزل اوّل رسیدیم سه نفر دیگر با ما همراه شدند و آنها عبارت بودند از؛ حاجى ملاّ باقر تبریزى حجّه فروش، حاجى سیّد حسن تاجر تبریزى و حاجى على نامى که خدمت مى‏کرد. پس به اتّفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنه الرّوم و از آنجا به طرابوزن. در یکى از منازل بین این دو شهر حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت: این منزلى که فردا در پیش داریم بسیار مخوف و وحشتناک است، امشب کمى زودتر بار کُنید تا همراه قافله‏ هاى دیگر باشید. پس ما تقریباً دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق حرکت کردیم، به اندازۀ نیم تا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف سنگینى شروع به باریدن کرد و به همین علّت هر کدام از رفقا سر خود را پوشانیدند و مرکب خود را تند راندند. من نیز هر چه کردم که با آنها بروم ممکن نشد، تا اینکه آنها رفتند و من تنها ماندم و آنها را گُم کردم. از اسب خود پیاده شدم و در کنار جاده نشستم. بسیار مضطرب و نگران بودم، چون قریب ششصد تومان براى مخارجم همراه داشتم. بعد از تأمّل و تفکّر زیاد تصمیم گرفتم که در همان مکان بمانم تا صبح شود و سپس یا به منزل قبلى برگردم و یا از آنجا چند محافظ اجیر کنم و به قافله ملحق شوم. در این فکر بودم که ناگاه دیدم در مقابلم باغى است و در آن باغ باغبانى بیلى در دست دارد که با آن به درختان می زند تا برف هاى درختان بریزد. سپس او پیش آمد و با کمى فاصله ایستاد و به من فرمود: تو کیستى؟ عرض کردم: رفقایم رفته‏ اند و من مانده‏ ام و راه را گم کرده‏ ام. به زبان فارسى به من فرمودند: نافله (نماز شب) بخوان تا راه را پیدا کنى. من مشغول خواندن نافله شدم، پس از فارغ شدن از نافله و تهجّد بار دیگر آمد و فرمودند: نرفتى؟ گفتم: واللّه راه را نمی دانم. فرمودند: جامعه بخوان تا راه را پیدا کنى، (سیّد احمد رشتى گوید من زیارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم) امّا با دستور ایشان از جاى برخاستم و تمام جامعه را از حفظ خواندم. وقتى تمام شد بار دیگر آمدند و فرمودند: نرفتى؟ من بى‏ اختیار شروع کردم به گریه کردن و گفتم: هنوز نرفته ‏ام، راه را بلد نیستم. فرمودند: عاشورا را بخوان، (و من زیارت عاشورا را نیز حفظ نبودم و تا کنون نیز حفظ نیستم) امّا بلند شدم و از حفظ مشغول خواندن زیارت عاشورا و علقمه شدم. بار دیگر آمدند و فرمودند: نرفتى؟ گفتم: نه نرفتم. فرمودند: اکنون تو را به قافله مى‏رسانم. سپس رفت و اُلاغى آورد و سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و فرمودند: پشت سر من بر اُلاغ من سوار شو (و عنان اسبت را بگیر تا همراه ما بیاید) من سوار شدم و عنان اسبم را کشیدم، امّا اسب حرکت نمى‏ کرد. فرمودند: عنان را به من بده، سپس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را با دست راست گرفت. اسب کاملاً رام شد و حرکت کرد، همان طور که سوار بر اُلاغ بودیم دستش را به زانوى من گذاشت و فرمودند: شما چرا نافله نمى‏ خوانید؟ نافله، نافله، نافله. و سه مرتبه این سخن را تکرار فرمودند، و بار دیگر فرمودند: شما چرا عاشورا نمى‏خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا. و این سخن را نیز سه مرتبه تکرار فرمودند و بعد از آن گفتند: شما چرا جامعه نمی خوانید؟جامعه، جامعه، جامعه. ناگاه برگشتند و فرمودند: این هم رفقایت. دیدم آنها بر لب نهر آبى فرود آمده بودند و مشغول وضو ساختن براى نماز صبح بودند. من از اُلاغ پايین آمدم و خواستم سوار بر اسب شوم نتوانستم، پس آن جناب پیاده شد و مرا بر اسب سوار نمود و سر اسب را به طرف رفقایم (و پشت به خودش) برگردانید. من در این حال به فکر افتادم که این شخص چه کسى بود که به زبان فارسى صحبت می کرد؟در حالى که در این نواحى زبانى جز ترکى و مذهبى جز مسیحى غالباً وجود ندارد و چگونه با این سرعت مرا به رفقایم رسانید!؟ پس چون برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم احدى را ندیدم و اثرى از او پیدا نبود. و آن شخص کسی نبود جز حضرت ولیعصر(عج).» (منبع: مفاتیح الجنان) http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر گفتید اولین کسی که قمه زنی کرد چه کسی بود!؟ باور نمی کنید اگر بگویم اولین نفر سفیر فخیمه انگلیس بود که در سال ۱۲۹۶ در باغ سفارت انگلیس قمه زد و این جهل را هم، همانند بسیاری دیگر از خرافه و گمراهی به خورد ملت مسلمان داد و خدا می داند چقدر بابت این حق خدمت پاداش گرفت و امکانات نصیب خود کرد! این هم عکس این سفیر قمه زن ￵انگلیس که چندی پیش٬ اسناد سوخته سالهای دور MI6 را منتشر کرد! در یکی از گزارشات این اسناد٬ در ارتباط با سنجش حماقت مردم٬ مربوط به سال ۱۳۲۸ آمده که خزینه ای در شوش بوده که بسیار آبی کثیف و متعفن داشته است! ماموری انگلیسی از MI6، خود را به کوری می زند و در حضور مردم٬ از آب گندیده خزینه می خورد و به چشم هایش می مالد و ادعا می کند که شفا پیدا کرده است! بعد از آن واقعه٬ مردم برای تبرّک٬ به خزینه هجوم می آورند و با نوشیدن آب آلوده و مالیدن آن بر سر و صورت خود٬ از آن شفا طلب می کنند! در انتهای این سند آمده است که حماقت مردم هنوز به حدی هست که تا سالهای سال می شود٬ آنها را بازی داد و سوارشان شد! http://eitaa.com/cognizable_wan