eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 نزدیکترین شما به من ، 💞 در روز قیامت ، 💞 کسی است که ، 👈 خوش اخلاق ترین شما باشد . 👈 و برای خانواده اش ، بهترین باشد . 🌷 پیامبر رحمت 🌷 📖 عیون اخبارالرضا، ج ۲ ، ص ۳۸ http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقده‌ها و کینه‌ها تبدیل می‌شود. کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که می‌تواند به رنج کشیدن‌ «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج می‌کشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر می‌شود. اینکه چگونه با سختی‌ها و مشقت‌های زندگی کنار بیاییم و به آن‌ها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است. می‌توانیم تصمیم بگیریم به سختی‌ها و مصائب اجتناب‌ناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاوم‌تر و آگاه‌تر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴انسانهای نالایق جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله! فرمود: 1⃣ کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. 2⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. 3⃣ بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. 4⃣ ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد. 5⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚داستان های بحارالانوار جلد 9 🌎‍ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *مدیریت‌رفتار* *ارتباط_مؤثر * *میدونید که بچه ها تحمل ناکامیشون بسیارپایینه و سریعا عصبانی میشن و نمیدونن باید چه‌کار کنن*... 👈 پس وقتی کودکتون در حال انجام کاری‌ست و درماندگی خودرا با گفتن کلمه‌ی « نمی‌تونم» ابراز می‌کنه و خیلی ناراحته ، حواستون باشه پاسخ مناسب بدین ؛ « خوشحالم از اینکه وقتی احساس درماندگی کردی ، کمک خواستی. بذار ببینم چیکار می‌خوای بکنی. ممکنه بتونم بهت کمک کنم که اون رو انجام بدی. منم یه وقتایی یه کارایی رو نمیتونم انجام بدم و از بابا کمک میگیرم.» 👈 شما با این جملات کودک رو برای به‌کارگیری رفتار مناسب تحسین می‌کنید و نوع احساسشو بهش آموزش دادین. 👈 البته ، به یاد داشته باشین که نباید کودک رو وابسته بار بیارین ، بنابراین کاررو خودتون انجام ندین ، فقط چند راهنمایی یا پیشنهاد میتونه کار کودک رو ساده‌ترکنه. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *خوب_دقت_کنیم* *چه میزان در حضور درست است*؟ 💌درمورد بوسیدن همدیگر و سایر روابط و فعالیت‌های عشق‌‌ورزی بین زن و مرد، خیلی مهم است که بدانید تا چه حد می‌توانید در حضور فرزندانتان با هم راحت باشید و چه زمان مهم است که به اتاق خوابتان رفته و از چشم آنها دور باشید. 💌تاجاییکه عشق‌ورزی‌هایی که در حضور فرزندانتان انجام می‌دهید طبیعت جنسی نداشته باشد، هیچ لطمه‌ای به زندگی و روحیات آنها نخواهد زد. اما دقت کنید، بین ابراز محبت عادی و ابراز محبت جنسی تفاوت بسیار زیادی است. 🍂عبور از مرزهای مجاز موجب ناراحتی و شدن بچه‌ها می‌شود. 👌 اگر بچه‌ها فقط شاهد شما باشند 👌 تصور خواهند کرد که رابطه بین زن و مرد فقط به همین معناست و همین موجب خواهد شد 👈 زودتر از زمان عادی وارد شوند. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
سوره جاثیه چهل و پنجمین سوره و از سوره‌های مکی قرآن که در جزء ۲۵ قرآن جای گرفته است. جاثیه به معنای «به زانو درآمدن» است و این سوره را جاثیه می‌نامند، زیرا در آیه ۲۸ آن، از به زانو درآمدن هر امتی در قیامت برای گرفتن نامه اعمالش سخن گفته شده است. بحث حقانیت قرآن، وحدانیت خداوند و تهدید گمراهانی که اصرار بر عقاید انحرافی خود دارند و همچنین دعوت مؤمنان به عفو کافران و توصیف صحنه‌هایی از قیامت از موضوعات مطرح‌شده در این سوره است. در فضیلت تلاوت این سوره از جمله از پیامبر(ص) روایت شده است هر کس سوره جاثیه را قرائت کند خداوند عیب‌های او را می‌پوشاند و حالت ترس و نگرانی او را هنگام حسابرسی آرام می‌کند. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❤❤ . 🔮 . صبح فردا شد و من یه حال دیگه ای داشتم.. اول صبح بلند شدم و رفتم نون داغ و حلیم خریدم و اومدم سفره صبحونه رو چیدم... مامانم اینا بعد اینکه بیداد شدن داشتن از تعجب شاخ درمیاوردن... -سلام سهیل 😯 -سلام مامان جان😊 -آفتاب از کدوم طرف در اومده شما سحر خیز شدین و نون خریدینو😯 -از سمت صورت ماه شما... -خوبه خوبه...لوس نشو حالا😐راستی دیشب کجا بودی دلم هزار جا رفت؟! -برا شما لوس نشم برا کی لوس بشم مامان جان 😀 -برا زن آیندت 😐نگفتی کجا بودیا؟!... -هیچی...دیشب رفته بودم یه جا مراسم و بعدشم امامزاده صالح...راستی مامان چند روز دیگه میخوام برم راهیان نور... -خب پسرم میگفتی باهم میرفتیم امامزاده...کی میحوای بری؟! -نه نمیشد...باید تنها میرفتم...فک کنم فردا پس فردا بریم -ای بابا...من برا آخر هفته عصمت خاله اینا رو برا شام دعوت گرفتم...زشته تو نباشی رو سفره... -چه زشتی آخه...مگه قراره منو به جای شام بخورن که زشته نباشم 😀😀 -والا من حرفهای شما جوونا رو حالیم نمیشه...اوندفعه که رفتی اینطوری مومن برگشتی فک کنم ایندفعه بری فرشته برمیگردی 😃 -خخخ 😄😄 . صبحونه رو خوردم و سریع به سمت دانشگاه حرکت کردم و رفتم دفتر و فرمهای راهیان رو پر کردم... نمیدونم چرا اینقدر عجله داشتم ولی توی پوست خودم نمیگنجیدم و دلم میخواست زودتر برم... حس میکردم اونجا که برسم تمام غم هام تموم میشه... . . 🔮از زبان مریم... یه روز دیگه گذشت و باز از میلاد خبری نشد داشتم نگران میشدم کم کم نمیدونستم چی شده؟! نمیدونستم باید چیکار کنم... نمیدونستم تا کی باید روی این تخت لعنتی بخوابم... خسته شده بودم...😢😢 انگار دنیا سر سازش با من نداشت... تا داشتم یکم لذت زندگی رو میچشیدم این مریضی لعنتی آوار شد رو سرم 😢 . تو همین فکرا بودم که مامانم اومد تو اتاق و با دیدنم گفت: -دخترم گریه میکردی؟! -آره مامان 😢چرا من باید اینجوری بشم... -دخترم چیزی نیست که...ان شاالله خوب میشی😕 -وقتی شما رو میبینم با این حالتون اینجا سرپا میمونین از حودم خجالت میکشم...منی که باید عصای دستتون میشدم شدم مایه عذابتون... -نه دخترم...این چه حرفیه...خوب میشی بعد عصای دستمم میشی.. -مامان از میلاد خبری نشد😯 -نه هنوز 😔 -خب یه زنگی به عصمت خانم و معصومه بزنین... -زدم...گوشیشونو جواب نمیدن 😕 -یعنی چی شده؟! -نمیدونم😕 -امروز زهرا اومد میگم بره دم خونشون ببینه چه خبره...شاید مشکلی پیش اومده براش 😔چون آدمی نبود سه روز منو تنها بزاره...خیلی دوستم داشت 😕 . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮قسمت سی ام زهرا اومد و بهش گفتم که بره در خونه میلاد اینا و خبری ازش بگیره -زهرا جان -جانم؟! -میتونم یه چزی ازت بخوام؟! -چی نفسی؟! -الان 4 روزه از میلاد خبری نیست.. دلم هزار جا رفته...میتونی بری یه خبری ازش بگیری ببینی کجاست؟! -باشه عزیزم...مشکلی نیست..فقط آدرسش رو بدی من رفتم -خیلی مزاحمت شدم ها این چند روزه -همیشه مزاحمی فقط این چند روزه که نیست 😀😀 -باشه دیگه 😑 -شوخی کردم بابا...دوستی برا همین موقع هاست دیگه...یه بارم من کار دارم تو کمکم میکنی☺ -ان شاالله عروس شدنت 😊 -بلند بگو ان شاالله 😆😆 -ای بی حیا 😀😀 -خب دیگه من برم تا غروب نشده...چیزی نمیخوای بیرون ؟! -نههه..فقط زود بیا 😕 -باشههه...نگران نباش☺ تا زهرا بره و بیاد دلم هزار جا رفت که یعنی چی میتونه شده باشه😕 همینطوری پشت سر هم ذکرهای مختلف و صلوات میفرستادم.. قلبم داشت از جام کنده میشد... مامانم اومد بغلم وایساد و دستم رو توی دستاش گرفت تا آروم بشم... به چشماش زل زدم... اشکام بی اختیار جاری شدن... احساس میکردم مامانم ده سال پیرتر شده تو این چند روز... یاد اون روزا که چه قدر شور و شوق برا عروس شدنم داشت و گریه های الانش داشت قلبمو آتیش میزد... ضربان قلبم همینطوری داشت بالاتر میرفت و دکترها نگران شده بودن و بهم آرام بخش زدن و کم کم چشمان سنگین شد و نفهمیدم کی خوابم برد... بعد چند ساعت احساس کردم گرمم شد و خیس عرق شده بودم... چشمام رو به سختی باز کردم دیدم زهرا و مامانم دارن کنار تختم باهم پچ پچ میکنن... دقیق نمیشنیدم چی میگن ولی هم زهرا و هم مامانم انگار ناراحت بودن دستم رو که حرکت دادم متوجه بیدار شدنم شدن و انگار بحث رو عوض کردن -سلام...خوبی مریم جان؟! -سلام زهرا...ممنونم...بهترم...چه خبرا...رفتی؟! -سلامتی...آره... -خب؟! چی شد؟! -ها؟! هیچی هیچی...مامانش اومد دم در گفت میلاد رفته یه سفر کاری چند روز دیگه میاد.نگران نباش -خب یعنی یه زنگم نمیتونه بزنه به من؟! -ها؟! نمیدونم...مثل اینکه میگن آنتن نداره اونجا... -زهرا چیزی شده؟! -نه مریم...نگران نباش.تو استراحت کن.تو فعلا فقط به سلامتیت فکر کن... . . 🔮از زبان سهیل بعد چند روز اردو شروع شد و من هم شده بودم مسئول اردو... تا حالا تجربه این کار رو نداشتم و برام خیلی سخت بود نمیدونستم دقیقا باید چیکار کنم ولی اینقدر شور و شوق داشتم که هیچ چیزی حالیم نبود... دوست داشتم همه چیز به خوبی انجام بشه... چون اینجا بحث من و بسیج نبود بلکه بحث میزبانی شهدا بود... میدونستم اگه کوچکترین کم کاری و اشتباهی کنم به پای شهدا مینویسن.. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮قسمت_سی_و_یکم . وارد دوکوهه شدیم و مستقیم رفتیم سمت حسینیه شهید همت... توی راه تا چشمم به اون تانک وسط حیاط پادگان افتاد و یاد اون شب و اون خاطره افتادم... یاد اولین نگاه به مریم خانم... یاد خل بازی هام با دوستام تو اون شب... بی اختیار خندم گرفت و رد شدم... ولی با خودم فکر میکردم چه قدر اون سهیل با این سهیل فرق داشت...😔 چی من رو اینقدر عوض کرد؟!؟ قطعا علتش یه عشق زمینی ساده نمیتونه باشه... روزهای اردو میگذشت و من بیشتر از همیشه احساس راحتی و سبکی میکردم وقتی اونجا بودم حتی از خونه خودمم بیشتر راحت بودم... یه حس آرامش خاصی داشت... رفتیم طلائیه و این بار خودم شروع به پخش کردن خاک بین بچه ها کردم... اصلا عشق و عاشقی و این چیزا از سرم پریده بود انگار و دلم میخواست مثل شهدا باشم... به اخلاص و صفای شهدا حسودیم میشد... اینکه چطور از زن و بچه و همه چیشون دل کندن و به خدا رسیدن... فردا روز آخر اردو بود و قرار بود بریم شلمچه... دلم برای رسیدن به شلمچه داشت پر میکشید... . . 🔮از زبان مریم: . -زهرا جان؟! -جانم؟! -راستی از اون پسره دیگه خبری نداری؟! -کدوم پسره؟! -همون که اون روز اومده بود...راستی این همه اومد دنبالمون اسمشم نمیدونیم چیه... -اها اون...کار توعه دیگه😑..نزاشتی یه بار حرفشو بهت بزنه... -آخه میترسیدم زهرا...میترسیدم مردم حرف در بیارن...میترسیدم هدف خاصی داشته باشه... -مریم حرف زدن با قبول کردن خیلی فرق داره ها... -آره میدونم یکم زیاده روی کردم در موردش😔حالا خودت رو ناراحت نکن -اگه تو دانشگاه دیدیش از طرف من بابت اون روز ازش معذرت بخواه...گفتی با گریه رفت از اون روز فکرم درگیره...چون تو هرچی بشه نقش بازی کرد تو شکسته شدن دل و در اومدن اشک نمیشه 😔😔 -باشه... . چشمام رو بستم و خوابم گرفت... نمیدونم چه قدر گذشت که بیدار شدم ولی چشمام رو باز نکردم... میشنیدم که مامانم و زهرا دارن در مورد میلاد باهم حرف میزن... خودم رو زدم به خواب که حرفاشونو بشنوم... مامانم گفت: یعنی واقعا😯😯 -آره.گفتن که میلاد.... . . http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 اهمیت به خانواده ؛ 💞 و احترام به بانوی خانه ، 💞 در دینِ کامل و مبین اسلام ، 👈 از اهمیّت ویژه ای ، برخوردار است . 💞 در سیره‌ی اهل بیت علیهم‌السلام ، 💞 بر نیکوهمسرداری تاکید شده است . 💞 اما مرز این امر ، تا جایی باید باشد ؛ 💞 که با دستورات خداوند ، مخالفت نشود . http://eitaa.com/cognizable_wan
مهم‌ترین راه برای این‌که دیگران به شما احترام بگذرانند این است که اول شما به آن‌ها احترام بگذارید. به همه‌ی همکاران خود بدون در نظر گرفتن رتبه‌شان احترام بگذارید. حتی اگر کسی از شما انتقاد کرد باید محتاطانه و با رعایت احترام با آن شخص صحبت کنید. 🔴 مردم همیشه حرف‌ها و کارهای شمارا فراموش می‌کنند اما هرگز احساسی که شما باعثش شده‌اید را فراموش نمی‌کنند. 👤 ماریو آنجلو 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
دو چیز کوچک، انسان را از درون نابود میکند: - مشغول بودن به گذشته - مشغول شدن به دیگران هر کس در گذشته بماند آینده را از دست می‌دهد! و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد نصفی از آسایش و راحتی خود را از دست می‌دهد! بهترین کار در زندگی این است که به راه خود ادامه دهید و اتفاقات بد را فراموش کنید. به هیچکس اجازه ندهید از تماشای رنج شما لذت ببرد! شاد بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهید. پروفسور جیمز اینس مینگر 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 یکی از عوامل آرامش ، ایمان است . 🕋 انسان بی ایمان در دنیا ، 🕋 با اندیشه و افکار موهوم و متشوش ، 🕋 و با نگرانی های فراوان ، 👈 دست به گریبان است . 🕋 و لذا دائما در درون خود ، 🕋 دچار پیکاری بزرگ است . 🕋 و همیشه هم در انتخاب های زندگی ، 🕋 و در تصمیم گیری هایش ، 👈 دچار سر در گمی است . 🕋 ولی بر خلاف آن ، انسان با ایمان ، 🕋 از همه اینها آسوده است ؛ 🕋 و با یاد خدا و روز قیامت ، 🕋 در آرامشی بزرگ به سر می برد . 🕋 نه گرانی ها ، تاثیری در آرامش او دارد . 🕋 و نه ارزانی ها ... http://eitaa.com/cognizable_wan
پيامك شوهر به زن: آروم باش، نترسيا من از پله هاي اداره افتادم سرم خورد به نرده ها بيهوش شده بودم. خانم هادی پور زنگ زد به اورژانس، الان بيمارستانم. دكترا ميگن خونريزي مغزيه پاي چپ و دنده راستم شكسته آرنجم در رفته گردنم پيچيده و لبم چاك خورده. جواب زن : خانم هادی پور كيه ؟!!!😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
هرگاه زني خسته ونالان و خمیده از کار منزل راديديد؛ فقط يک جمله بگوييد و در قدرت خداوند تأمل کنيد؛ "نمياي بريم بازار" العِظامَ وهي رميمٌ خداوند استخوانهاي پوسيده را زنده ميکند.😀😝😝 http://eitaa.com/cognizable_wan
یکی از صالحان دعا می‌کرد: پروردگارا در روزی‌ام برکت ده کسی پرسید: چرا نمی‌گویی روزی‌ام ده؟ گفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده، اما من برکت را در رزق طلب می‌کنم چیزی‌ست که خدا به هرکس بخواهد می‌دهد (نه به همگان) اگر در مال بیاید، زیادش می‌کند اگر در فرزند بیاید، صالحش می‌کند اگر در جسم بیاید، قوی و سالمش می‌کند و اگر در قلب بیاید، خوشبختش می‌کند روزتون پر از خیر و برکت... 👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها چیزی که بین تو و هدفت قرار میگیره ، بهونه های الکیه که می بافی و بهت میگه ، به هدفت نمیرسی! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ناراحت ک میشویم ب زبان نمی اوریم کم میخندیم کوتاه حرف میزنیم ولی نمیفهمند این کوتاه حرف زدن نتیجه اعمال خودشان هست👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️برای موفق شدن باید از 3مرحله عبور کنید: 〰ابتدا مورد تمسخر واقع میشوی. 〰سپس باخشونت به مخالفت با تو میپردازند. 〰سرانجام به تو ایمان میآورند. 👤آرتور شوپنهار (فیلسوف آلمانی) 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan