.
✅ دروغگو کیست: ستاد مبارزه با کرونا یا اهل بیت علیه السلام(نعوذ بالله)
✍️ از اهل بیت(ع) اطاعت کنیم یا از ستاد ملی مبارزه با کرونا؟
✍️ پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: از سرما خوردگی بدتان نیاید، زیرا ایمنی از بیماری جذام است(خصال، شيخ صدوق، ج1، ص210).
✍️ پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: زکام سربازی از سربازان خداوند است که خداوند این سرباز را روی بیماری میفرستد تا آن را برطرف کند (الکافی، کلینی، ط اسلامیه، ج8، ص382).
✍️ پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: هر کسی ژن جذام دارد که با زکام (سرماخوردگی) نابود میشود(الکافی، کلینی، ط اسلامیه، ج8، ص382).
✍️ پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: نیست کسی از فرزندان آدم مگر اینکه دو تا ژن دارد. ژنی که در سر است که سبب ابتلا به جذام می شود و ژنی که در بدن است، که سبب پیسی می شود. زمانی که ژنی که در سر است جهش پیدا کند، خداوند سرماخوردگی را بر او مسلط می کند، تا مایعی که بیماری است را خارج کند (كافي، شيخ كليني، ج8، ص382، ط الاسلامية).
✍️ امام صادق(ع) فرموده اند: اگر برایت ممکن است سرماخوردگی را درمان نکن زیرا منافع آن زیاد است(طب الأئمة، ابن سابور الزيات، ص۶۵).
✍️ به امام صادق (ع) از سرماخوردگی شکایت کردم، امام فرمودند این کار خداست، سربازی از سربازان خداست، خداوند این سرباز را فرستاده برای ریشهکن کردن یک بیماری در بدنت(طب الأئمة، ابن سابور الزيات، ص۶۴).
✍️ ستاد ملی مبارزه با کرونا: از کرونا بترسید چون باعث مرگ انسان می شود.
✍️ کرونا نوعی ویروس سرماخوردگی معمولی است و سرماخوردگی نوعی زکام حاد است.
⭕️ لطفا به هر کسی که دوستش دارید ارسال نمایید.
#دروغ #کرونا
.
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت34
با صدای اروم وگیجی گفتم
من-ولی من کی شما رو آرمان صدا کردم
یکی از ابروهاش بالا پرید وبا تعجب نگام کرد.همینجوری نزدیک ۳۰ ثانیه مثله خنگا به هم نگاه میکردیم که اون انگار فهمید قضیه چیه وبا لحنی که خنده توش موج میزد گفت
آرمان-هستی من فکر میکنم تو کلا اشتباه متوجه شدی....اسم من احسان آرمانه؛نه آرمانه احسان.
هان؟چیشد؟یعنی این اسمش احسانه وااااای منه خاک توسره خنگ الان یک هفتس دارم اشتباه صداش میکنم.منو بگو میگفتم یک تختش کمه که بعضی مواقع گیر میده.وای حالا چجوری این قضیه رو جمع کنم.برای اینکه دیگه بیشتر از این ضایع نشم خنده الکی ومسخره ای کردم که خیلی خیت بود.
من-اها پس من اشتباه متوجه شده بودم...ببخشید
احسان که دوباره جدی شده بود سرشو تکون داد برگشتم وتا دستم رفت توی دستگیره که بازش کنم در یهو باز شد.وسینا که دهنشو باز کرده بود که حرف بزنه با دیدن من چشماش برق زد
سینا-اوووووو ما کیو داری میبینیم..بالاخره افتخار دادین مارو به حضور بپذیرین.
خنده ریزی کردم.سینا شریک احسان بود و۵۰ درصد سهام اینجا مال اون بود.پسره فوق العاده شوخ وخونگرمی بود دقیقا برعکس رفیقش بود.از نازلی شنیده بودم که از دبیرستان باهم دوستن.سینا همسن احسان بود و۲۸ سالش بود.دیگه دیدم زیادی دارم فکر میکنم سعی کردم جوابشو با همون لبخند بدم
من-شما کم پیدایین وگرنه من که همیشه ی خدا همینجام
از کنار در رفتم کنار که بیاد تو روی مبل جلوی میز احسان نشست وگفت
سینا-خب هستی خانم چه خبرا؟چیکار میکنی؟
من-والا خبری ندارم.
سیدی هارو نشون دادم وبا لحن خسته ومسخره بازی گفتم
من-از صبح تا شب مشغول کار وتلاش
سینا خنده بامزه ای کرد.الهی قربون خندش بشم که برعکس رفیقش انقدر مهربون وخوش صحبته.وای هستی دیوونه شدی..فقط همین مونده بود که قربون صدقه پسره مردم بشی.دیگه واقعا دیدم حضورم اونجا اضافیه برای همین ببخشیدی گفتم واومدم بیرون.اوف که چقدر روز خسته کننده وتکراری بود کلا همه روزام مثله هم بود وکلا توی شرکت وخونه خلاصه میشد.نزدیک۱۰ روز بود پیش مامان نرفته بودم.حتما باید یکسر برم.وای بهارم خیلی وقته که ندیدمش باید بگم یه جایی همو ببینیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت35
روی صندلی نشستم و دستمو گذاشتم زیر چونم.دلم برای اون بهاره خر تنگ شده بود.اون بیشعورم که قهر بود ونمیومد پیشم.از توی شیشه نگاهی به اون دوتا انداختم.سینا که مثل بچه ها هی شکلات میخورد وحرف میزد.احسانم کلش توی پرونده ها بود.معلوم بود سینا داره مزه میپرونه چون هی دهنش تکون میخورد وخودشم مثله خلا میزد زیره خنده.ریز خندیدم.این پسره هم دیوونس بخدا.کلمو گذاشتم رو میز حوصلم خیلی سر رفته بود داشتم برای خودم روی برگه کنار دستم شکلک میکشیدم که تلفن شرکت صداش در اومد
من-بله؟
صدای نحسه نیکا تو گوشی پیچید
نیکا-هستی.پاشو بیا اتاقم میخوام این پرونده هارو برام مرتب کنی
هااااان؟چی گفت این؟مگه من نوکر باباشم که برم پرونده هاشو مرتب کنم
من-ببخشیدااا نیکاجون ولی من منشی آقا احسان هستم نه خدمتکار شرکت
نیکا-حالا چه فرقی داره منشی باشی یا خدمتکار.بالاخره زیر دستی دیگه
چیزی نمونده بود که سکته کنم از حرص؛چقدر این بشر پررو بود.روشو برم توروخدا...نه اینجوری نمیشه.من که هرچی احترام نگه میدارم این پررو تر میشه.
من-نیکا خانم شما اگه نمیتونی از پس کارهای خودت بر بیای بهتره یکیو برای خودت استخدام کنی.چون این وظیفه بقیه نیست که کارهای شخصی شما رو براتون انجام بدن زمانی خودتون دست وپا دارین.
نزاشتم به زر زراش ادامه بده وتلفنو قطع کردم...مردم عجب پررو هستن ها.رسما منو نوکرش میدونه؛خدایا اخه چجوری مارو از اونجا به اینجا رسوندی که همش باید حرف بشنوم وهیچی هم نگم.
صدای تلفن دوباره بلند شد.بی معطلی تلفنو برداشتم وزیپ این دهنه بی صاحابمو باز کردم
من-ببین من نمیدونم واقعا هدفت چیه.که میخوای پولتو به رخ بقیه بکشی. ولی نیکا خانم بدون شعور ارزشش خیلی بالاتره
اومدم دوباره تلفنو قطع کنم که بجای نیکا صدای سینا اومد.
سینا-تا اونجایی که من میدونم .فکر کنم من پسرم.
یا خدا..این چرا صدای سینائه.مگه نیکا نبود.با اینکه توی صداش خنده موج میزد ولی بازم بدجور کنف شده بودم
من-اِ شما این آقا سینا ببخشیدا من اشتباه متوجه شدم
سینا خندید وگفت
سینا-عیب نداره ولی عجب تهدیدی میکردی ها من با اینکه نیکا نبودم ولی ترسیدم یه لحظه
با اینکه اون لحظه شرمنده بودم ولی از نوع صحبتش لبخنده روی لبم نشست.حواسمو جمع کردمو گفتم
من-آقا سینا کاری باهام داشتین؟
سینا-اوه اوه داشت یادم میرفت...آره اون پاور پویینت رو بیار ببینم چیکار کردی
من-باشه.الان میارم براتون
سیدی و برداشتم ورفتم توی اتاق احسان.سیدی و دادم دستشون.بعد اینکه سیدی دادن سینا گفت
سینا-ایول دختر.گل کاشتی
لبخنده گشادی زدم.که احسانم صداش بلند شد.به چهرش نگاهی کردم.لبخندی روی لبش بود که گفت
احسان-آفرین هستی کارت خوبه
لبخند دیگه ای زدمو سرمو تکون دادم.اخ جون از کارم راضین.چون رشتم کامپیوتر بود.همه این چیزا رو فول بودم.البته علاقه زیادی به رشتم نداشتم.ولی راستش رتبه کنکورم به بالاتر از این نرسید.دختره خنگی نبودما.اصلا.اتفاقا نابغه ای هم بودم برای خودم فقط کنکور سخت بود وگرنه من که خیلی باهوش بودم
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_آموزنده
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.
او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.» . نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم ؟ ” نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود جواب داد: ” نه چیزی لازم ندارم”
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت, چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کار نبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت : “مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟ ” در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن ان را داده, از روی پل عبور کرد و برادر بزرگش را در اغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگتر برگشت, نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر از او خواست تا چند روزی میهمان او و برادرش باشد. نجار گفت : “دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید انها را بسازم”
تا بحال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!!
بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار کشیدیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🌹امیرالمومنین حضرت علی (ع) :
🔴چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند :
❶ مال برای خرج کردن در
احتياجات زندگی نه برای نگهداری
❷ علم برای عمل کردن به آن
نه جدال و کشمکش و بحث
❸ انسان برای بندگی و اطاعت
از خدا نه خوشگذرانی و معصيت
➍ دنيا برای جمع آوری توشه آخرت
نه غفلت از آخرت و آباد ساختن دنيا
📚منبع : نصايح صفحه ۱۷۹
→
→
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠✨بر سر قبـرۍ نوشته شده بود :
💢ڪودڪ ڪه بودم می خواستم دنـیا را تغییر دهم بزرگتر ڪه شدم فهمیدم دنـیا بـزرگ اسٺ
⇜من باید کشور را تغییر دهـم
💢بعدها کشور را هم بزرگ دیـدم
⇜و تـصمیم گرفتم شهـرم را تغییر دهـم
💢در سالخوردگے تصمیـم گرفتم
⇜خانواده ام را متحول ڪنم …
💢اینڪ ڪه در آستانه ی مـرگ هستم
میفهمم ڪه اگر روز اول خـودم را تغییر داده بـودم شـاید میتوانستم دنـیا را هم تـغییر دهم.
❣و خـدا هنوز این فرصت را به ما داده اسٺ❣
🦋🧚♀🧚♀🦋
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
بهجای استامینوفن آلبالو بخورید!
🍒 آلبالو سرشار از آنتی اکسیدان های طبیعی مانند کورستین میباشد که خاصیت ضد سرطانی دارد.
🍒همچنین آلبالو نشانه های موجود در بیماریهای التهابی مانند آرتریت و نقرس را کاهش میدهد در نتیجه میتوان فعالیت ضددرد آلبالو را مطابق با استامینوفن، ایبوپروفن و ناپروکسن دانست.
🍒اگر از مشکلات بی خوابی رنج می برید و شب ها در رختخواب برای به خواب رفتن کلنجار می روید، آلبالو را امتحان کنید و یک ساعت پیش از خواب یک مشت آلبالو میل نمایید.
🍒آمیگدالین موجود در آلبالو اندازه تومورهای سرطانی را کاهش می دهد و از پیشرفت سرطان جلوگیری می کند. همچنین سایر مواد موثر موجود در آلبالو، درد ناشی از پیشرفت سرطان را تسکین می دهند.
🍒۱۰۰ گرم از آلبالوخشکه ۳۵۰ کالری انرژی دارد؛ درحالی که همان مقدار از آلبالو به صورت تازه تنها ۶۸ کالری انرژی دارد.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🎀🗒🗒🎀
#نکته_های_کوتاه_اما_بلند_تربیتی
📌خود و نزدیکانتان به #فرزند_دوم در حضور فرزند اول کمتر توجه کنید
📍اگر میخواهید فرزندانتان را ببوسید، اول بزرگتر
و بعد فرزند تازه متولد شده را ببوسید.
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan