🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت117
من-آقا احسان اینجارو نگاه کنین یه عکس بگیرم.
از توی دوربین دیدم که احسان تیکه داد به پشتی صندلیش و لبخندی به دوربین زد.دستم میلرزید سریع زدم روی دکمه.چند ثانیه به دوربین خیره بودیم تا عکس گرفته بشه.که احسان سرشو انداخت پایین و ریز خندید.همونطور که دستم بالا بود برگشتم سمتشو با تعجب نگاش کردم که سرشو بلند کرد و در حالی که با شست گوشه دماغشو میخاروند گفت
احسان-هستی فکر کنم گوشیت رو فیلمه.یک ساعت زل زدیم بهش.
سریع دستمو پایین آوردمو و فیلمو قطع کردم و لبخند ضایعی زدم
من-اِ.راست میگین مثل اینکه روی فیلم بوده.
دوباره گوشیو گرفتم بالا که این سری احسان نزدیکم شد و دستشو پشت گردنم انداخت.به زور آب دهنمو قورت دادم و لبخندی زدم و عکسو گرفتم که صدای بوق ماشینا بلند شد و همشون راه افتادن.ماهم پشت سرشون.با ذوق پنجره رو پایین دادم و سرمو از ماشین بیرون بردم و شروع کردم سوت زدن..احسانم از لای ماشینا لایی میکشید.کلا جوگیر بازاری راه انداخته بودیم کلمو دوباره برگردوندم تو ماشین.با اینکه لایی میکشید و گاز میداد ولی اینجوری نبود که دودستی بچسبه به فرمون.راحت تکیه داده بود و یک دستشو روی فرمون گذاشته بود.با خنده گفتم
من-آقا احسان میشه تندتر برین برسیم به ماشین عروس؟!
لبخند دندون نمایی زد
احسان-هستی خل شدی؟!
منم مثل اون نیشمو باز کردم و گفتم
من-خیلی خوشحالم.تولد بهترین دوستمه دیگه.
اومدم برم روی پنجره بشینم که چیزی یادم اومد دوباره برگشتم تو ماشین
من-شما دستمالی چیزی ندارید؟!
نیم نگاهی بهم انداخت و خم شد سمت داشبورت اش.دستمال قرمز رنگی در آورد و داد دستم.دوباره رفتم و روی پنجره نشستم.همه همین شکلی بودن.دستمالو تکون دادم که ماشین با سرعت رفت و کنار ماشین عروس قرار گرفت.آرشام اول نگاهی کوتاهی انداخت ولی دوباره سرشو برگردوند با دیدنم اول چشاش گرد شد بعد اروم و مردونه خندید.اشاره کردم که شیشه اشو بده پایین اونم همین کارو کرد.احسانم براشون بوق میزد و همین باعث شادی جو شده بود صدا هامون به زور به همدیگه میرسید.باید داد میزدی.صدای داد ارشام بلند شد
ارشام-هستی میدونستی تو یه دیوونه ای؟!
دست راستمو کنار پیشونیم گداشتم و در همون حال گفتم
من-چاکر شاه داماد..فقط حواست باشه نزدنت یه وقت!!
دوباره صدای خنده اش بلند شد به سپیده نگاه کردم.به زور میدیدمش.ولی مشخص بود با لبخند به روبه رو خیره شده بود.کلا شیطنتی توش نبود.عاری از هرگونه.آرشام گاز داد و جلوی ماشینمون قرار گرفت.احسانم دیگه سعی نکرد بهش برسه و همونطور با سرعت پشت سرش میروند و گاهی بوق میزد.منم که انقدر جیع کشیدم و سوت زدم که گلوم میسوخت.این کارا تا زمان رسیدن به خونشون ادامه داشت.ولی ما دیگه اونجا واینستادیم چون جمع خانوادگی بود و بساط خدافظی و اشک و...
http://eitaa.com/cognizable_wan
👇👇👇👇
با توجه به اصرار اعضای کانال
از این ببعد پارت رمان را بیشتر میکنیم
تا دوستان لذت بیشتری ببرند.🌹🌹🌹
♻️ #ناخن
🔹بسياری از وقتها،ناخنهايمان مارا از وجود بيماری با خبر ميکنند.
✅امّا ناخن ها گفتنی های ديگری هم دارندکه لازم است به آنها اشاره کنيم:
🔹رشد ناخن ها:
🔸ناخن ها تا پايان عمر رشد ميکنند.
🔸ناخن ها تقريبا هر ده روز،يک ميلی متر رشد مي کنند. در سن 13 تا 19 سالگی ناخن ها سريع تر رشد ميکنند.
🔹علت کندی رشد ناخن ها چيست؟
🔸علت شکنندگی يا رشد ناخن ها، بيشتر اشکالات و تغذيه و کمبود ويتامين ها و املاح است.
کمبود #روی و #منيزيم هم در مشکلات ناخن مؤثرند.
🔸بنا بر اين مصرف #سبزيجات را افزايش دهيد
✅رنگ ناخن ها و تشخيص نوع مريضی؛
🔹ناخن های رنگ پريده:
🔸گاهی وقتها،ناخن های بسيار رنگ پريده(کم رنگ )نشانه ای از بيماريهای کم خونی،نارسايی قلب،بيماريهای کبدی و سوء تغذيه هستند.
🔹ناخن های قاشقی شکل:
🔸در اين حالت،ناخن های نرم،فرو رفته و قاشقی شکل مي شوند. اين مشکل،کمبود آهن شديد را نشان ميدهد.
🔹ناخن های آبی رنگ يا کبود:
🔸ناخن به رنگ مايل به آبی،ميگويد که بدن اکسيژن کافی دريافت نمی کند. شايد هم در ريه عفونت وجود دارد.
🔹ناخن های زرد رنگ:
🔸زرد بودن ناخن ها،عفونت های قارچی را نشان می دهد.
🔹ناخن های ترک خورده و يا دو نيم شده:
🔸ناخن های خشک و شکننده که دو نيم می شوند، بيماری تيروئيد را نشان می دهند.
🔹ناخن های سفيد رنگ:
🔸اگر اغلب قسمتهای ناخن ،سفيد رنگ باشد، مشکلات کبدی را نشان می دهد.
🔹هلال ناخن ها:
🔸اگر به ناخن هايتان توّجه کنيد، می بينيد که بعضی از روزها ناخن هايتان هلال دارد و بعضی از روزها، هلال آنها محو می شود. هلال ناخن هم پيامهای جالبی برای ما دارد.
🔸اگر تمام ناخن ها هلال داشته باشد،شما از نظرجسمی،سالم هستيد.
🔸اگر هلال ناخن محو شود ،نشان می دهد که زياد از انگشتانتان کار ميکشيد و خسته ايد.
🟢رنگ طبيعی ناخن #صورتی است .
🔸تمام ناخن بايد يک رنگ باشد .
http://eitaa.com/cognizable_wan
مشخصات توالت های جهنم🚽
۱) برق نداره😒
۲) فقط آب جوش داره😫
۳) دمپایی هاش همیشه خیسه😖
۴) دراش از تو دستگیره نداره😲
۵) فاصله سنگ تا در زیاده نمیشه با دست درو نگه داشت😪
۶) سنگش از اون سنگای قدیمیه سوراخ وسطه هفتیه😣
۷) پرِ سوسک پروازیه😱
۸) از سقفش آب چکه میکنه🙄
۹) یه دربون هم وایساده هی با پاش میزنه به در میگه زود باش😠
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹مراحل خریدکردن خانوما💁🏻♀️
۱) چیزی لازم ندارم فقط نگاه کنم🙄
(شوهرش را به درون پاساژ می کشد🙃)
۲) حالا پوشیدنش که ضرر نداره😀
(شوهرش را به درون بوتیک هل میدهد🤗)
۳) انگار برای من ساختنش😮😌
(شوهرش هاج و واج می ماند😳)
۴) حالا یه بار که صدبار نمیشه☺️😉
(شوهرش درمانده می شود😞)
۵) آقا اینو حساب کنید😍😂
(شوهرش زیر لب هفت جد خود را به لعنت و نفرین می کشد😐)
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سخن_بزرگان
#راهی_برای_اصلاح_روابط_با_مردم
العبد.....
اگر شما خودتان را اصلاح کردید و موانعی که بین خودتان و بین خدا و انبیا و اولیا هست از بین بردید ، خداوند بین شما و خلق را اصلاح می کند
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
http://eitaa.com/cognizable_wan
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت
كه در این وصف زبان دگری گویا نیست
محمد علی بهمنی🍃🍃
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
"راضی باش"
به هر چی اتفاق افتاد
که اگه خوب بود
زندگیتو "قشنگ" کرد
و اگه بد بود تو رو "ساخت" ...
"مدیون باش"
به همه آدمای زندگیت
که خوباش بهترین "حسارو"
بهت میدن و بداش بهترین "درسا رو"
"ممنون باش"
از اونی که بهت یاد داد
زندگی همیشه
همونجوری که میخوای
"پیش نمیره"
زندگی همینقدر ساده اس ...
🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
دیگر حوصله ای برای غصه خوردن
و بغض کردن و درد کشیدن ندارم
وقتی ببینم کسی یا چیزی عذابم میدهد نمی سوزم
یا می سازمش یا کاملا رهایش میکنم ...
اسمش منطقی شدن نیست !
آدم از یه جایی به بعد خسته میشود... همین!
🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
بچه بودم داشتم قدم میزدم افتادم تو چاه
با خودم گفتم منم به سرنوشت حضرت یوسف دچار شدم،
گفتم آخه چقدر ما خوشگلا باید اذیت بشیم؟😌
یهو یکی با یه آچار زد به پام گفت یوزارسیف برو کنار دهنم سرویس شد.
تازه فهمیدم افتادم تو چاه مکانیکی😂
#طنز
🔍 🎒http://eitaa.com/cognizable_wan
⛔️ روح سرگردان دختر نوجوان 🔞☠
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به طرف منزل بودم. من در« بیگو» واقع در شمال جزیره« گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که عمیقاً خواب آلود بودم.
ضبط خودرو را روشن کردم تا احتمالا خوابم نبرد.
بعد کمی سرعت خودرو را بالا بردم، آنچنان که سرعتم از حد جایز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که یک دفعه دختربچه ای را کنار جاده دیدم.
سنگینی نظر خیره اش را کاملاً روی خود حس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن زمانی شب کنار جاده چه ميکند ، می خواستم دنده عقب بگیرم که یک دفعه حس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد.
هنگامی که از آیینه، نگاهی به عقب انداختم، نزديک بود از شدت ترس سکته کنم؛ به دلیل آن که همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به
شیشه پشت خودرو چسبانده بود. اول خیال کردم که دچار توهم شده ام، در نتيجه پس از کلی کلنجار رفتن، مجدد از آیینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانیکه چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد.
هنگامی که به کنار جاده نگاهی انداختم، آن جا هم اثری از دخترک ندیدم. آیینه خودرو را رو به بالا قرار دادم تا بار ديگر با آن صحنه های وحشتناک روبرو نشوم.
هرچند، هنوز هم همان حس عجیب همراهم بود، حس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی هراسناک ، سریع به طرف خانه به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به دلیل رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند.
طولی نکشید که آن حس عجیب را از یاد بردم و از اینکه به منزل خيلي نزديک شده بودم، تا حدی حس ارامش می کردم ولی…درست زمانیکه در برابر راه ورودی منزل مان رسیدم، همان حس عجیب که این دفعه عجیب تر از قبل بود به سرغم آمد. هنگامی که به طرف پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آن جا دیدم؛ وی کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند میزد ! من که از فرط تعجب شوکه شده بودم، یک دفعه کنترل خودرو را از دست دادم و با درخت در برابر منزل برخورد کردم.
در حالی که بی خود و بی جهت فریاد می زدم، از پنجره خودرو به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. اول پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی هنگامی که کل داستان را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که به چه دلیل آبروریزی به راه انداخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و خودرو را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام. چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آن جا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم.
ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک بهمراه خانواده اش در اثر یک حادثه رانندگی کشته شده بود. اما مطمئن نیستم، ولی خیال می کنم که آن شب، وی تصمیم داشت سوار ماشینم شود. هیچوقت آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیر وقت به منزل بر می گردم، شخصی را همراه خود میبرم.
http://eitaa.com/cognizable_wan