#مردی_در_آینه
#قسمت_شصت_دو : قانون ناشناخته ها
خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمکت تکيه دادم ... انگار نه انگار چي داشت مي گفت و درون من اين روزها چه حال و غوغايي بود ... نمي تونستم عقب بکشم ...
می دونستم اشتباه کرده بودم و تحت شرايط سختي ... حتی نزديک بود اون بچه رو با تير بزنم ... بچه اي که مال اون بود ... اما اذعان به اون اشتباه يعني تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ...
براي چند لحظه نگاهم توي پارک چرخيد ... با فاصله چند متري از ما فضاي بازي بچه ها بود ... داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازي مي کردن ... و صداي خنده و شادي شون تا نيکمت ما مي رسيد ... بچه هایی هم سن یا بزرگ تر از نورا ...
- قبول دارم اون شب فضاي سنگيني بين ما به وجود اومد ... اگه مي خواي اين رو بشنوي بايد بگم بابتش متاسفم ... اما من فقط داشتم به وظيفه ام عمل مي کردم ... و به خاطر عمل به وظيفه ام متاسف نيستم ...
جدي توي صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتي و عصبانيت مي لرزيد ... حس مي کردم داره محکم دندان هاش رو روی هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش مي کردم ... استاد رياضي اي که خودش وسط يه معادله گير کرده بود ...
- منظورم اين نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمي تونم کمکي بکنم ...
تظاهر کردم نمي دونم چي توي سرش مي گذره ... اما دروغ بود ... مي خواستم حلش کنم و به جواب برسم ... مي خواستم افکارش رو خودش از اون پشت بيرون بکشه ...
گام بعدي، شکست حالت کنترليش بود ... يعني نقش بستن يک لبخند آرام و با اطمينان خاطر روي چهره من ...
با ديدن اون حالت ... چند لحظه با سکوت تمام بهم نگاه کرد ... مي ديدم سعي داشت دست هاي نيمه مشت اش رو از اون حالت بسته باز کنه ... اما انگشت هاش مي لرزيد ...
موفق شده بودم ... چند لحظه تا شکسته شدن گارد روانيش فاصله بود ... چند لحظه تا ديوارها فرو بريزه ... و بتونم همه چیز رو ببینم ... اما یهو از جاش بلند شد ... نه براي حمله کردن به من ... يا ...
بلند شد و يه قدم ازم فاصله گرفت ... چرخيد سمتم ... هنوز به خودش مسلط نشده بود ... ولی ...
- متشکرم کارآگاه ... و عذرمي خوام از اينکه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ...
باورم نمي شد چي دارم مي شنوم ...
من مي خواستم مثل يه معادله، تمام مولفه ها رو از هم باز کنم و راه حلش و پيدا کنم ... اما اون ديگه يه معادله چند مجهولي نبود ... جلوي چشم هام به يه ساختار چند بعدي ناشناخته تبديل شد ... يه کدنويسي غير قابل هک ... برنامه اي که کدهاش غير قابل نفوذ بودن ...
عجيب ترين موجودي که در مقابلم قرار داشت ... چيزي که تا به اون لحظه نديده بودم ... اون از من دور مي شد و حتي نگاه کردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت مي انداخت ... ترس رو با بند بند وجودم حس می کردم * ... و اين قانون ناشناخته هاست ...
پ.ن نویسنده: این قسمت از داستان، به شدت من رو به یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت که خداوند می فرمایند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل های اونها می اندازیم تا جایی که در برابر شما احساس عجز و ناتوانی کنند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردی_در_آینه
#قسمت_شصت_سه : عمليات جاسوسي
برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از فکر کردن بهش دست بردارم ...
- چرا مي خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه؟ ... اگه کار اشتباهي ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشه؟ ... شايد ...
اون آدم خطرناکي بود ... يه آدم غير قابل محاسبه ...کسي که نمي دونستي با چي طرف هستي و نمي تونستي خطوط بعدي فکرش رو حدس بزني ...
از طرف ديگه آدم محکم و نترسي بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در مي آورد ...
نمي تونستم بيخيال از کنارش رد بشم ... از چنین آدمی، انجام هیچ کاری بعید نیست ... اگه روزي بخواد کاري بکنه ... هيچ کس نمي تونه اون رو پيش بيني کنه و جلوش رو بگيره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مي کردم و پرونده اش رو وسط مي کشيدم ...
توي ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم مي رفتم تو و رئيس من رو مي ديد ... بعد از مواخذه شدن به جرم برگشتن سر کار ... مجبورم می کرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چيزي که توی اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلي ...
سريع گوشي رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
- من بيرون اداره رو به روي در اصليم ... سريع بيا کارت دارم ...
گوشي به دست چرخيد سمت ورودي اصلي ... تا چشمش به ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ...
- چي شده؟ ... چه اتفاقي افتاده؟ ...
رنگش پريده بود ...
- چيه؟ ... چرا اینطوری نگران شدی؟ ...
با ديدن حالت عادي و بيخيال من، اول کمي جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توي هم ...
- تو گرفت ... بيچاره راست مي گفت ...
- چيزي نيست فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست کله ام کنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توي اين مدت برگردم اداره بقيه تعطيلات رو بايد توي بازداشتگاه استراحت کنم ...
خودش رو کمي روي صندلي جا به جا کرد ... هنوز اون شوک توي تنش بود ...
- ايده بدي هم نيست ... يه مدت اونجا مي موني و غذاي زندان رو مي خوري ...
اتفاقا بدم نمياد برم الان به رئیس بگم اينجايي ...
خنده اش با حالت جدي من جدي شد ...
- لويد ... مي خوام توي اين يکي دو روزه ... بدون اينکه کسي بويي ببره ... پرونده يه نفر رو برام در بياري ... از تاريخ تولدش گرفته تا تعداد عطسه هايي که توي آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينکه احدي شک کنه يا بو ببره ...
با حالت خاصي بهم زل زد ... مصمم و محکم ...
- پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيه؟ ...
دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ...
- نيازي به نوشتن نيست ... مي شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضي کريس تادئو ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردی_در_آینه
#قسمت_شصت_چهار: درک متقابل
از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ...
- اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم که ارتباطي نداشت ...
- با اون پرونده نه ... اما اشتباه نکن ... آدم خطرناکيه ... خيلي خطرناک ...
از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزي که بهش گفته بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز احساس خوبي داشت ...
حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر مي گرفتم ... مثل يه مامور مخفي ... تمام حرکات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادي که باهاش در ارتباط بودن ... هر کدوم مي تونستن يه قدرت بالقوه براي بروز شرارت باشن ... قدرتي که با اون قدرت و تواناي خاص ساندرز مي تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ...
اوبران توي اين فاصله مي تونست تمام اطلاعات دولتي و اجتماعي اون رو در بياره ... اما نه همه چيز رو ... براي اينکه اون رو زير نظارت کامل اطلاعاتي بگيره بايد سراغ افرادي مي رفت ... که ظرف چند ثانيه همه چيز لو مي رفت ...
اگه چيز خاصي وسط نبود زندگي يه انسان مي رفت روي هوا و نابود مي شد ... و اگه چيز خاصي وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش کرده بودم و کسي حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها به دايره جنايي تعلق نداشت ...
توي مسير برگشت به خونه ايده فوق العاده اي به ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هکري که اطلاعات بانکي يه نفر رو هک کرده بودن ... و کارفرماشون بعد از تموم شدن کار ... براي اينکه ردي از خودش باقي نزاره، يه قاتل رو براي کشتن شون فرستاده بود ...
دو نفرشون کشته شدن ... يکي شون راهي بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... کسي که در لحظات آخر از انجام کار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون کسي بود که بهش احتياج داشتم ...
رفتم جلوي در خونه اش ... توي زير زمينش کار مي کرد ... تمام وسائل و کامپيوترهاش اونجا بود ...
در رو که باز کرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ کرد و روي چهره اش ماسيد ... مثل زامبي ها به سختي به خودش تکاني داد ... از توي در رفت کنار و اون رو چهار طاق باز کرد ...
لبخند معناداري صورتم رو پر کرد ...
- سلام مايکل ... منم از ديدنت خوشحالم ...
آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ...
- هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق مي کني؟ ... اونم وقتي دست خالي نيومده؟ ...
چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ...
چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الکل ... نيمه نعشه ... توي صحنه هايي که واقعا ارزش ديدن نداشت ...
چرخيدم سمتش و زدم روي شونه اش ...
- شرمنده نمي دونستم پارتي خصوصي داري ... من واست يکي بهترش رو تدارک ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهموني رو بزاري واسه بعد؟ ...
توي چند ثانيه درک متقابل عميقي بين مون شکل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه گوسفندي شد که فهميده بود مي خوان سرش رو ببرن ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردی_در_آینه
#قسمت_شصت_پنج: پیشرفت رشته پزشکی
بساط شون رو جمع کردن و از اونجا رفتن ... کمي طول کشيد تا اون قيافه هاي خمار، بتونن درست و حسابي مسير خروجي رو پيدا کنن ...
- واقعا مي خواي جوونيت رو با اين همه استعداد اينطوري دود کني؟ ...
ولو شد روي مبل ... گيج بود اما نه به اندازه بقيه ...
- زندگي من به خودم مربوطه کارآگاه ... واسه چي اومدي اينجا؟ ...
در يکي از آبجوها رو باز کردم و نشستم جلوش ...
- دفعه قبل که پيشنهادم رو قبول نکردي بياي واسه پليس کار کني ... حالا که تو نيومدي ... اداره اومده پيش تو ...
خودش رو يکم جا به جا کرده و پاش رو انداخت روي دسته مبل ... چنان چشم هاش رو مي ماليد که حس مي کردم هر لحظه دستش تا مچ ميره تو ...
- اون وقت کي گفته من قراره باهاتون همکاري کنم؟ ... هيچ کس نمي تونه منو مجبور کنه کاري که نمي خوام بکنم ...
کامل لم دادم به پشتي مبل ... و پاهام رو انداختم روي هم ... اونقدر کهنه بود که حس مي کردم هر لحظه است فنرهاش در بره و پارچه روي مبل رو پاره کنه ...
حالت نيمه جدي با پوزخند مصممي ضميمه حالت قبليم کردم ...
- بعيد مي دونم ... آخرين باري که يادم مياد بايد به جرم مشارکت توي دزدي اطلاعات و جا به جا کردن شون مي رفتي زندان ... اما الان با اين هيکل خمار اينجا نشستي ... مي دوني زندان به بچه هاي لاغر مردني اي مثل تو اصلا خوش نمي گذره؟ ...
با شنيدن اسم زندان، کمي خودش رو جا به جا کرد ... اما واسه عقب نشيني کردنش هنوز زود بود ... صداش گيج و بم از توي گلوش در مي اومد ...
- اما من که کاري نکردم ...
- دقيقا ... تو از همه چيز خبر داشتي اما کاری نکردی و چيزي نگفتي ... گذاشتي خيلي راحت نقشه شون رو پياده کنن ... و ازشون حمايت کردي که قسر در برن ... تازه يادت رفته نوشتن يکي از اون برنامه ها کار تو بود؟ ...
اگه فراموش کردي مي تونم به برگشت حافظه ات کمک کنم ... من عاشق کمک به پيشرفت رشته پزشکي ام ... خيلي نوع دوستانه است ...
با اکراه خودش رو جمع و جور کرد ... پاش رو از روي دسته مبل برداشت و شبيه آدم نشست ...
- دستمزدم بالاست ...
از روي اون مبل قراضه بلند شدم ... ديگه داشت کمرم رو مي شکست ... رفتم سمتش ... دست کردم توي جيبم ... از توي کيف پولم دو تا 100 دلاري در آوردم و گرفتم سمتش ...
- دويست دلار ... پول اون آبجوهايي رو هم که برات خريدم نمي خواد بدي ...
باحالت تمسخرآميزي بهم خنديد ... و با پشت دست، دستم رو پس زد ...
- فکر کنم گوش هات مشکل پيدا کرده ... يه دکتر برو ...
بسته به نوع کاري که بخواي قيمت ميدم ...
با اون صورت خمار و نيمه نعشه بهم زل زده بود ... ابروهام رو انداختم بالا و پوزخند تمسخرآميزش رو بهش پس دادم ... پول ها رو بردم سمت کيفم پول ... تظاهر کردم مي خوام برشون گردونم توش ...
- باشه هر جور راحتي ... انتخابت براي کمک به پيشرفت علم پزشکي رو تحسين مي کنم ... واقعا انتخاب فداکارانه اي کردي ...
مثل فنرهاي اون مبل از جا پريد و دويست دلار رو از دستم گرفت ...
- فقط يادت باشه من هيچ چيزي رو گردن نمي گيرم ... تو پليسي و هر کاري مي خواي بکني گردن خودته ... چه خوب يا بد ...
آبجوها رو از روي ميز برداشت و رفت سمت يخچال ... لبخند پيروزمندانه اي صورتم رو پر کرد ... قطعا خوب بود ...
- مطمئن باش ... من هيچ وقت تو رو نديدم و اين صحبت ها هرگز بين ما رد و بدل نشده ... فقط يه چيزي ...
برگشت سمتم ...
- تا تموم شدن کار ... نه چيزي مي کشي ... نه چيزي مي خوري ... مي خوام هوشيارِ هوشيار باشي ... بايد کل مغزت کار کنه ... نه اينطوري دو خط در ميون ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فاطمیه ❤❤❤❤
دلم از روضه های فاطمیه
گرفته در هوای فاطمیه
بیا ای التیام روی نیلی
بیا صاحب عزای فاطمیه
بیا از جاده های بی نشانی
بیا ای آفتاب آسمانی
بیا شبهای دلگیریست آقا
بیا که روضه ی مادر بخوانی
نگاهی شعله ور، ای وای مادر
هجومی بی خبر ،ای وای مادر
مغیره..بی هوا...ای وای بابا
تو و دیوار ودر،ای وای مادر
اللهم عجل الولیک الفرج
#شهادت_حضرت_زهرا
⬛️ ☕️ رفتارهایی که افراد موفق را از سایرین متمایز میکنند
🍶۱. احساسات خودشان را کنترل میکنند
🍶۲. دربارهی همه چیز اطلاعات جمعآوری میکنند
🍶۳. در تصمیمگیریها عجله ندارند
🍶۴. با یقین صحبت میکنند
🍶۵. زبان بدن مثبتی دارند
🍶۶. در برخورد اول بسیار تاثیرگذار هستند
🍶۷. آنها به دنبال موفقیتهای کوچک هستند
🍶۸. نترس هستند
🍶۹. انسانهای با شخصیتی هستند
🍶۱۰. صادق هستند
🍶۱۱. میدانند که افراد زیادی در موفقیت آنها نقش داشتهاند
🍶۱۲. افراد قدردانی هستند
سعی کنید این رفتارها را الگوی خود قرار دهید
http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 هفت قانون طلایی NLP برای موفقیت :
قانون اعتقادات
به هر چیز که اعتقاد داشته باشید چه درست چه نادرست، بر قسمت نیمههوشیار ذهن تأثیر میگذارد و با دقتی حیرت آور به عینیت در میآید. هر امر باید ابتدا در غالب اعتقاد درآید تا به آن عمل شود.
قانون انتظارات
هر آنچه که انتظارش را میکشید به سرتان میآید. مثلاً اگر انتظار یک زندگی خوب و موفق را میکشید، همان را خواهید داشت و برعکس. پس اگر هر عملی که انجام دهید از آن انتظار مثبت داشته باشید، نتیجه مثبت خواهید گرفت. حتماً تأثیر این قانون را در زندگی روزمره زیاد دیدهاید.
قانون جاذبه
منفیها، منفیها را جذب میکنند و مثبت ها، مثبتها را. افراد با ذهنیت منفی، اشخاص منفی را جذب میکنند و برعکس، افراد با ذهنیت مثبت، اشخاص پر انرژی و مثبتاندیش را.
قانون جانشینی
ذهن نیمههوشیار در یک لحظه میتواند فقط به یک وجه از قضیه فکر کند (مثبت یا منفی). یعنی زمانی که میخواهیم به جنبه مثبت کاری فکر کنیم قادر نیستیم در همان لحظه جوانب منفی آن را هم بسنجیم. مگر آنکه جنبه منفی جانشین وجه مثبت شود.
قانون کارما
آدمی تنها آنچه را که میدهد باز میستاند. بازی زندگی، بازی بومرنگ هاست. پندار و کردار و گفتار انسان دیر یا زود با دقتی حیرت انگیز به خود او باز میگردد.
کارما واژهای است سانسکریت به معنای «بازگشت». آنچه که آدمی بکارد، همان را درو خواهد کرد. بسیاری از مردم از این واقعیت غافلند که هدیه دادن نوعی سرمایه گذاری است و اندوختن از سر حرص و احتکار جز تنگدستی عاقبتی ندارد.
قانون بخشایش
این قانون میگوید خطاهای خود و دیگران را فراموش کنید و ببخشید. فراموش کردن خطاهای خود این حسن را دارد که تصویر ذهنی شخص از خود، مخدوش نمیشود.
هر اندیشهی خشک و محدودکنندهای مثل مقصر دانستن خود، یا کینه و ناراحتی داشتن از دیگران بر ذهن نیمههوشیار اثر گذاشته، مانع پیشرفت میشود.
قانون پرهیز از تردید و هراس
جز تردید و هراس هیچ چیز نمیتواند میان انسان و آرمانهایش فاصله ایجاد کند. اگر انسان بدون دلهره، برای تحقق آرزوهایش تلاش کند، بیدرنگ برآورده خواهد شد.
ترس، دشمن بزرگ بشر است. ترس از تنگدستی، ترس از بدبختی، ترس از شکست، ترس از بیماری، ترس از دست دادن و … .
(کتاب قدرت شگرف درون ، تونی رابینز)
http://eitaa.com/cognizable_wan
#خودسازی
🎯مطالعه کن، وقتی که دیگران در خوابند.
تصمیم بگیر، وقتی که دیگران مُرَددند.
خود را آماده کن، وقتی که دیگران در خیال پردازیاند.
شروع کن، وقتی که دیگران در حال تعللاند.
کار کن، وقتی که دیگران در حال آرزو کردناند.
صرفه جویی کن، وقتی که دیگران در حال تلف کردناند.
گوش کن، وقتی که دیگران در حال صحبت کردناند.
لبخند بزن، وقتی که دیگران خشمگیناند.
پافشاری کن، وقتی که دیگران در حال رها کردناند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان
مکالمه شوهر با تلفن ثابت بیمارستان
حکایتی واقعی و بسیار آموزنده :
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. به زودی برمیگردیم...»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت" اما قلب دو نفر را گرم میکرد
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ
ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ👌
ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﮏ ﮐﺴﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻃﺮﻓﯿﻢ
ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زیباست
🦋 🌿🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
❣💕❣💕❣❣💕❣
#سیاستهای_رفتاری
#سیاستهای_همسرداری
"طلاق عاطفی و راههای پیشگیری از آن!"
🍃 همسرداری نیز مانند سایر مهارتهای دیگر، نیازمند یادگیری و صرف وقت و زمان است؛ دوست داشتن و عشق، آموختنی است.
👈 عشق بین زن و مرد، مانند نهالی است که اگر از آن مراقبت به عمل نیاید، خشک خواهد شد، پس به این مسأله اکتفا نکنید که یک بار ابراز علاقه برای همیشه کافی است.
👈 حالات، روحیات، نیازها و توقعات همسرتان را به خوبی شناسایی کنید و در تأمین آنها بکوشید.
👈 طرز نگاه کردن و صحبت کردن با همسر، باید به گونهای جدا از روشی باشد که با افراد دیگر صحبت میشود.
👈 زمانی را برای گفت و گو و ابراز محبت و تبادل نظر با همسرتان اختصاص دهید و این امر را در اولویت امور قرار داده و اشتغال و فرزند و... را بهانهای برای فرار از این موقعیت قرار ندهید.
👈 یادگیری و به کار بردن مهارتهای گفت وگوی سالم در حل اختلافات خانوادگی، باعث میشود رنجشها در دل انباشته نشود و همهی دلخوریها، جای خود را به محبت و صمیمیت بدهد.
👈 سعی کنید هنگام صحبت، ابتدا به نکات مثبت همسرتان اشاره کنید، هرگز خشمگین نشوید، مانع حرف زدن همسرتان نشوید و به او هم فرصت اظهار نظر بدهید.
👇👇👇
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
👆👆👆
مشکلات مالی می توانند شما را باهوش تر کنند اگر خودتان فکر کنید و آنها را حل کنید و اگر آنها را پنهان کنید یا حل آنها را به دیگران بسپارید، شما را فقیرتر و ضعیف تر می کنند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﻣﻘﺪﺱ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ ؛
ﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ...!
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻳﺪ !؟
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﻌﺎﺑﺪ ﻭ ﻣﺴﺎﺟﺪ مقدس، ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ ...!
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ یعنی ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽ ﮐﻪ ؛
ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ،
ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ ، ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ .
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮﻃﻮﺭﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ،
ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ ...!
حتی ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎﻥ ...
دكتر حلت
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
عصبهايی در مغز ما وجود دارد كه به عصبهای آينهوار یا نورونهای آينهای معروفند.
وظیفهی این نورونها اين است كه تقلید ناخودآگاه از رفتار ديگران انجام دهد!
مطابق آزمايشاتی كه انجام شده، ديدن حركات ديگران باعث ميشود كه عين همان عمل در مغز ما انجام شود.
نتيجهی مهم اين نكته اين است كه به شدت مراقب انتخاب گروه دوستان، اطرافيان و همكاران خود باشيد.
اين نورونهای مغز به صورت دقيق و كاملا ناخودآگاه، شما را مثل و مانند اطرافیانتان میکند/پرفسور مجید سمیعی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
چای سبز رگ های قلب را باز می کند!
🍵چای سبز منبع خوبی از کاتچین است که یک عنصر شیمیایی گیاهی است و میزان کلسترولی را که بدن در طول هضم و گوارش غذا جذب میکند، کاهش میدهد.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴استفاده از خمیردندان نه تنها باعث بهبود سوختگی نمیشود، بلکه ممکن است سوختگی درجه دو را به سوختگی درجه سه تبدیل کند.
🔹شستشوی فراوان با آب سرد بهترین روش مقابله با آن است
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
در سنگدان مرغ مقادیر بالایے از آهن وجود دارد ڪه باعث از بین رفتن ڪم خونے میشود و همچنین باعث بهبود گردش خون، سلامت و جلوگیرے از ریزش مو، بهبود قدرت بینایے و بهبود استرس میشود.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
علائم #کبد خراب
🔻كك ومک و لک صورت
🔻جوش صورت و پشت کمر, روی بازوها
🔻طعم دهان تلخ و بدمزه ست.
🔻يبوست
🔻غليظ بودن خون در موقع حجامت وخون دادن
🔻ورم و زخم معده
🔻خواب آلوده بودن
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
💀اگر این علائم را دارید؛ گرفتار مازوخیسم اید
🌒آیا خبرهای خوب تان را در مقابل خبرهای دیگران دست کم می گیرید؟
مثلا چشمتان با خبرواکسن آمریکایی و انگلیسی برق زد و خبر واکسن ایرانی را جدی نگرفتید؟
🌓آیا در کنار هر خبر مثبتی دنبال یک خبر منفی هستید؟
مثلا رونمایی از تولید خودروی ایرانی تارا را ندیدید و روشن نشدن خودرو توجه تان را جلب کرد؟ احتمالا بعدا هم پی گیری نکردید که اصل خبر دروغ بوده است.
🌓آیا هر خبر مثبتی را با یک برداشت تلخ و منفی بازنمایی می کنید؟
مثلا وقتی عدلیه عده ای را مورد رافت قرار داده و از زندان آزاد می کند پیش بینی افزایش فساد کردید؟ یا دادگاه های مبارزه با فساد را صوری و فرمایشی تحلیل کردید؟
🌓آیا شما از آن دسته افرادی هستیدکه اخبار منفی را از هرجا برسد می پذیرید و برایش ندبه و آنرا دست به دست می کنید؟
مثلا خبر فلفل دادن به دختر بچه فقیر به ازای پول را دیدید و باور کردید که این ماجرا برای ایران است؟
🌓آیا شما از آن دسته اید که خبر منفی را چندین برابر بزرگنمایی می کنید؟
مثلا خبر ترور شهید هسته ای را می شنوید و به دنبال آن گزارش هالیوودی اینکه دهها نفر تروریست در صحنه بودند و زدند و رفتند و یک تیر هم نخوردند؟
🌓آیا گرفتار تعمیم وبزرگنمایی اخبار منفی هستید؟
مثلا یک خبر از فساد اقتصادی بشنوید میگویید کشور ما دچار فساد سیستمی است؟ یا یک خانه در بندرعباس خراب شود میگوئید پس فرق ما با اسرائیلی هاچیست؟
🌓آیا اصلا میتوایند خبرهای مثبت را ببینید؟ یا جلوی چشم تان هم بگذارند از کنارش رد می شوید؟
مثلا خبر برق رایگان را شنیدید؟ افزایش سرمایه گذاری در دوران تحریم چه؟ رشد اشتغال در بنگاه های بزرگ سال قبل چی؟ رشد فرزندخواندگی در بهزیستی چی؟ و ....
🌓بدتر اینکه نعمت ها و داشته های تان را به تمسخر می گیرید؟
مثالش بماند
🌓سوال آخر؛ آیا به شنیدن اشکالات و ضعف های دشمنان تان بی تمایلید؟
مثلا اگر از شمابخواهند درباره بی حیثیتی تاریخی آمریکا در هک شدن اطلاعاتش سه خط بنویسید، برای تان میسر است؟ چقدر اطلاعات دارید؟
🌑 اگر این نشانه ها را در خودتان دارید حتما به بیماری خودحقیرپنداری و مازوخیست سیاسی گرفتارید. مهم نیست بیماری تان را چه صدا می زنید. مثلا ممکن است اسم خود را آرمانخواه بگذارید اما این آرمانخواهی که بی اعتنا به واقع و دارایی های یک ملت است افسانه ای توهمی وخیال انگیز بیش نیست.
متاسفانه باید بگویم رسانه های سادیسمی ضدانقلاب که از تحقیر ملت ایران لذت می برند روی مازوخیسم های داخلی که از تحقیرشدن لذت می برند حساب ویژه باز کردند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*فرمولی_برای_عاشق_شدن_زن*
❤️مردها باید بدانند اگر همیشه گوش خوب و صبور باشند و هنگامیکه زن با عصبانیت دارد مسلسلوار نسبت به شرایط موجود گلایه میکند شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما میشود!
❤️زنها از داشتن یک تکیه گاه صبور و آرام، خیلی زیاد لذت میبرند!
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهندسی سازه به روایت تصویر
🔴همیشه نیاز به زور و قدرت و فشار و سنگینی برای حفظ سنگین نیست ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ آرامگاه حضرت فضه (کنیز حضرت زهرا س)
#فاطمیه