eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی در مقابل چیزهایی که دارید سپاسگزار باشید، صرف‌نظر از هر اندازه کوچک بودن‌شان، درخواهید یافت که روند افزایش آن چیزها خیلی زود شتاب می‌گیرد. اگر برای ارتباط‌هاتان قدرشناس باشید، آنگاه خواهید دید که اگر روابط شما تاکنون خوب هم نبوده، به گونه‌ی معجزه‌آسایی بهتر می‌شود. اگر برای کاری که دارید سپاسگزار باشید، حتی اگر کار رویایی‌تان نیز نباشد، متوجه خواهید شد که شرایط آن‌چنان پیش خواهد رفت که از کارتان لذت می‌برید و موقعیت‌های کاریِ بهتری به سراغ‌تان می‌آید. وقتی موهبت‌های داشته‌ی خود را درنظر نمی‌گیریم و آن‌ها را سبک سنگین نمی‌کنیم، آن گاه به صورت ناخودآگاه به شمارش و درنظر گرفتن نقاط منفیِ کار می‌پردازیم./راندا برن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزايى كه باعث شکستنت میشن، همون روزایى هستن كه تو رو‌ ميسازن. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❖ اگر زمانی در دلت🍁🌼 نسبت به کسی احساس "عصبانیت" و نفرت کردی.... خواستی تلافی کنی، یکی از بهترین راه‌ های "تلافی کردن" این است که سعی کنی مثل او نباشی...🍁🌼 ❖👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچوقت حسرت چیزای بیخودی رو نخور وقتی خودت کاملی. این توهین به خودته که خودت رو با یکی دیگه مقایسه کنی... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها پرنده ای که جرات می کند عقاب را نوک بزند، دورنگوی سیاه است. به پشت عقاب می نشیند و گردنش را گاز می گیرد. با این حال ، عقاب هیچ واکنشی نشان نمی دهد و با دورنگو نمی جنگد. او وقت و انرژی خود را تلف نمی کند. فقط بالهای خود را باز می کند و شروع به پرواز بالاتر در آسمان می کند. هرچه پرواز بالاتر باشد نفس کشیدن برای دورنگو سخت تر است و سرانجام ب دلیل کمبود اکسیژن دورنگو سقوط می کند. نیازی نیست که به همه نبردها واکنش نشان دهید.لازم نیست که به همه استدلال ها یا منتقدان پاسخ داده شود. شما فقط استاندارد را بالا می برید و همه مخالفان از بین می روند 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 سعى کنید هر روز صبح کمى لیموترش در آب بنوشید 🔰 بهبود گوارش 🔰 افزایش ایمنى بدن 🔰 افزایش انرژى 🔰 کمک به کاهش وزن 🔰 ضد سرطان 🔰 افزایش قدرت مغز 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
گاهی گذشته زیبا تر است ولی تمام شده گاهی هم زشت تر است آنهم تمام شده تمام هدف و انرژی ما باید برای آینده و رسیدن به موفقیت باشد نه افسوس فرصت های گذشته 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
نعمت یا نقمت در روایتی، امیر اهل ایمان، می فرماید: «كَمْ مِنْ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ بِالْبَلاَء»؛ بسا کسى که با بلا نعمت داده شود. اکنون سوال این است که از کجا بدانیم بلایی مانند سیل، نعمت است یا نقمت؟ در پاسخ بدین سوال، مرحوم علامه طباطبایی، ملاک جالبی به دست داده اند. می فرمایند: «با مراجعه کردن به قلب تا حدودی می شود فهمید، به این صورت که اگر قلب آرام، و در حال تقرّب و تقوی بود، می توان فهمید که نعمت است، و اگر دل سخت و ناراحت بود، شر و نقمت است. در روایتی آمده است که: گاهی خداوند بنده را یک ماه به بیماری مبتلا می کند تا در روز سی و یکم، یک یالله از روی اخلاص از او صادر شود.» 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
چگونه عادت‌های بد کوچک زندگی انسان را نابود می‌کنند؟! ساختمانی خالی از سکنه را در کنار یک خیابان پر رفت‌وآمد، در حالی که شیشه‌ی‌ یکی از پنجره‌هایش شکسته است تصور کنید. مشاهده‌های علمی نشان می‌دهد که اگر پنجره شکسته ظرف مدت کوتاهی تعمیر نشود، عابران این پیام را از ساختمان می‌گیرند که کسی نگران ساختمان نیست و نظارتی وجود ندارد. پس شیطنت شروع می‌شود و پنجره‌های سالم ساختمان مورد هدف قرار می‌گیرند؛ ساختمان تغییر شکل می‌دهد و البته ادامه‌ی این روند می‌تواند منجر به ورود مهمانان ناخوانده به ساختمان بی‌صاحب شود و آثارش از سطح به عمق نفوذ کند. اتفاقی که در اشکال مختلف شاهد آن بوده‌ایم. توصیف فوق، خلاصه‌ای است از یک نظریه جرم‌شناسی به نام «پنجره شکسته». نظریه‌ای که در دهه هشتادونود میلادی به کمک شهردار نیویورک آمد تا جرم‌خیزترین مترو جهان را که شهر زیرزمینی خلافکاران و اشرار به حساب می‌آمد سروسامان دهد. شهرداری نیویورک، در اولین اقدام خود به بازسازی واگن‌های مترو پرداخت و دستور داد تا واگن‌هایی که طی روز با اسپری رنگ، نوشتن یادگاری و... آسیب می‌بینند، شبانه از خط خارج شوند و تا صبح روز بعد رنگ‌آمیزی و تعمیر‌شده و به خط برگردند. در واقع همه‌ی این‌کارها یک پیغام داشت: حواسمان به همه‌چیز است و هیچ خلافی را تحمل نمی‌کنیم، واین چنین شد که مترو ناامن نیویورک تبدیل به یکی از امن‌ترین متروهای جهان شد. اکنون استفاده از تئوری پنجره شکسته در زندگی شخصی، تربیت کودک و تجارت و کسب‌وکار،کارایی دارد. پنجره‌های شکسته را بیابیم و تعمیر کنیم، مطمئن باشیم که اوضاع بهتر خواهد شد. پنجره‌های شکسته کار و زندگی ما کجاها هستند؟ تا حالا به این فکر کردیم...؟! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگے ذره كاهیست ،🍃🌸 كه كوهش كردیم زندگے نام نڪویے ست كه "خارش" كردیم زندگی نیست بجز عشق ، بجز حرف "محبت" به كسے ، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ زندگی تجربه تلخ فراوان دارد.... دو سه تا كوچه و پس كوچه و اندازه ے "یك عمر" بیابان دارد . ما چه ڪردیم و چه خواهیم ڪرد در این فرصت ڪم ؟! ...‌‌‌‌‌‌🍃🌸 ♡ سهراب سپهرے ♡ 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
"اطلاعاتي كه دانستنش براي همه كمك به حفظ سلامتي مي‌كند" ✅ اگر مدام خسته هستيد؟ آهن بدن‌تان كم است. ✅ اگر پوست‌تان مي‌خارد؟ روي بدن‌تان كم است. ✅ اگر سرتان شوره مي‌زند؟ ويتامين A بدن‌تان كم است. ✅ اگر مدام عفونت مي‌گيريد؟ سلنیوم بدن‌تان كم است. ✅ اگر كمردرد و پا درد داريد؟ ويتامين D بدن‌تان كم است. ✅ اگر خشکی دور دهان و بيني دارید‌؟ یعنی ويتامين B12 ‌شما كم است. ✅ اگر هوس شيريني‌ كرده‌ايد؟ بدن‌تان كروم كم دارد. ✅ اگر هوس شكلات كرده‌ايد؟ بدن‌تان منيزيم كم دارد. ✅ اگر هوس گوشت كرده‌ايد؟ بدن‌تان آهن و روي كم دارد. ✅ هویج خام را مانند آدامس بجوید و استرس را از خود دور کنید. ✅ فلفل دلمه‌ای به دلیل داشتن اسید فولیک برای جلوگیری از گرفتن رگ موثر است. ✅ سرکه در رفع جرم دندان و التهاب لثه موثر است. ✅ قارچ بخورید زیرا، عامل پایین آورنده‌ی چربی خون است. ✅ کدو سبز آسم را درمان می‌کند. ✅ اگر سرفه می‌کنید و گلو درد دارید به سراغ لیمو ترش بروید. ✅ سیب زمینی تقویت کننده قلب، محکم کننده لثه، مسکن درد زخم معده است. ✅ پیاز خطر ابتلا به سرطان را کاهش می‌دهد. ✅ گل گاو زبان باعث کاهش تب در بیماری‌های سرخک، آبله و کهیر می‌شود. ✅ گردو از لخته شدن خون جلوگیری می‌کند. ✅ پیازچه باعث کاهش قند خون و کلسترول بالا می‌شود. ✅ بامیه بهترین دارو دیابت است. ✅ ویتامین C موجود در جعفری افزایش جذب آهن می‌شود. ✅ اگر سیاه دانه را کوبیده و با کمی سکنجبین میل کنید تب را برطرف می‌کند. ✅ پونه اشتها آور بوده و باعث سهولت هضم و به درمان معده کمک می‌کند. ✅ کلم بروکلی، به دلیل داشتن کلیسم فراوان باعث تقویت استخوان‌ها می‌شود. ✅ انگور خون ساز بوده و به تصفیه خون نیز کمک می‌کند. ✅ هل تقویت کننده قلب بوده و سرما خوردگی را معالجه می‌کند. ✅ لوبیا چشم بلبلی کم چرب و بدون کلسترول و حاوی سدیم است. ✅ مصرف زغال اخته باعث کاهش چربی شکمی و کاهش کلسترول می‌شود. ✅ نخود فرنگی منبعی از فولیک اسید و ویتامین B۶ است. ✅ گشنیز تشنگی را برطرف می‌کند و برای دهان و دندان بسیار مفید است. ✅ کنجد برای رفع ناراحتی کیسه صفرا مفید است. ✅ گوجه فرنگی بدن را در برابر امراض و بیماری‌های عفونی حفظ می‌کند. ✅ شنبلیله حاوی مقادیر زیادی فسفر و ویتامین D می‌باشد. ✅ خوردن موز خطر مرگ در اثر سکته مغزی را کاهش می‌دهد. ✅ پسته دارای کلسیم و فولات بوده و به افرادی که در معرض پوکی استخوان هستند توصیه می‌شود. ✅ بادام غنی‌ترین منبع غیر حیوانی کلسیم است. ✅ شکلات برای سلامت قلب مفید بوده و مانع لخته شدن خون می‌شود. ✅ افراد مبتلا به بیماری‌های کلیوی و کیسه صفرا بادمجان مصرف کنند. ✅ روغن کنجد برای رفع تنگی نفس، سرفه خشک و زخم ریه مفید است. ✅ اسفناج بهترین دارو برای کسانی که مبتلا به کم خونی هستند. ✅ کشک ضد عفونی کننده‌ی دستگاه هاضمه (معده و روده) می‌باشد. ✅ مصرف تره تازه برای رفع چاقی و تسکین درد مفاصل مفید است. 🥀🥀http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 سطح شعور اجتماعی تصور کنید، مردی که همسرش به شدت بیمار است و چیزی به مرگش نمانده. تنها راه نجات یک داروی بسیار گران قیمت است که در شهر فقط یک نفر هست که آن را می فروشد. مرد فقیر داستان ما، هیچ پولی ندارد، هیچ آشنایی هم برای قرض گرفتن ندارد. به سراغ دارو فروش می رود و التماس می کند. به دست و پایش می افتد و عاجزانه خواهش می کند آن دارو را برای همسر بیمارش به عنوان وام یا قرض به او بدهد. دارو فروش به هیچ وجه راضی نمی شود. به هیچ وجه. حالا مرد ما دو راه دارد. یا دارو را بدزدد و یا نظاره گر مرگ همسرش باشد. مرد دارو را شبانه می دزدد و همسرش را از مرگ نجات می دهد. پلیس شهر او را دستگیر می کند. کلبرگ، روانشناس و نظریه پرداز بزرگ قرن بیستم، با طرح این داستان از مردم خواست به دو سوال جواب دهند: 1- آیا کار آن مرد درست بود؟ 2- آیا برای این دزدی، مرد باید مجازات شود؟ چرا؟ داستان معروف کلبرگ تمام بزرگان دنیا را به چالش کشید. وی پس از طرح آن گفت از روی جوابی که می توانید به این سوال بدهید من می توانم میزان هوش و شعور اجتماعی شما را تشخیص دهم و مهمترین قسمت این سنجش، پاسخ به سوال "چرا" در سوال دوم بود. هر کس جواب متفاوتی می داد. حتی سیاستمداران بزرگ دنیا به این سوال پاسخ دادند: -آری، باید مجازات شود، دزدی به هر حال دزدی است. - زیر پا گذاشتن مقررات، به هر حال گناه است. فارغ از بیماری همسرش. - کار آن مرد درست نبود اما مجازات هم نشود. زیرا فقیر است و راهی نداشته. اما هنگامی که از این سوال را پرسیدند، پاسخ عجیبی داد. گاندی گفت کار آن مرد درست بوده است و آن مرد نباید مجازات شود. چرا؟ زیرا قانون از آسمان نیامده است. ما انسان ها قانون را وضع می کنیم تا راحت تر زندگی کنیم. تا بتوانیم در زندگی اجتماعی کنار هم تاب بیاوریم. اما هنگامی که قانون منافی جان یک انسان بی گناه باشد، دیگر قانون نیست. جان انسان ها در اولویت است. آن قانون باید عوض شود. گاندی گفت انسان بر قانون مقدم است. کلبرگ پس از شنیدن سخنان گاندی گفت بالاترین نمره ای که می توان به یک مغز داد همین است. http://eitaa.com/cognizable_wan
❣️ 📌شنونده‌ی خوبی باشید در روزگاری زندگی می‌کنیم که بسیاری از مردم اینقدر سرشان به دنیای فناوری گرم است که اصلا وقت گوش دادن به درددل‌های همدیگر را ندارند. برای اینکه به همسرتان احترام بگذارید، باید وقتی برای‌تان صحبت می‌کند به دقت پای صحبت‌هایش بنشینید. تلفن همراه‌تان را کنار بگذارید و ارتباط چشمی برقرار کنید. سعی کنید حواس‌تان به محیط اطراف پرت نشود. موقع گوش دادن نباید وسط حرف همسرتان بپرید یا تا زمانی که مشورت نخواسته نصیحتش کنید، فقط کافی است سراپا گوش باشید. برای اینکه نشان دهید شنونده‌ی خوبی هستید، بعد از اینکه صحبت‌های همسرتان تمام شد، بعضی صحبت‌هایش را در قالب کلمات خودتان تکرار کنید تا طرف مقابل متوجه شود پیامش را کاملا درک کرده‌اید. مثلا بگویید: «می‌فهمم چقدر ناراحتی که رئیست قَدرِت رو نمی‌دونه.»، اما یادتان باشد پشت سر هم از کلمات یا جملات تأکیدی مثل «آره، می‌دونم چی می‌گی.» استفاده نکنید. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 بهترين هديه به همسر شناخت و آگاهي نسبت به تفاوتهاي زن ومرد و رفتارهاي متناسب با آن تفاوتهاست. 💠با شناخت اين تفاوتها ديوارهاي رنجش و بي‌اعتمادي فرو مي‌ريزد، چرا كه همه كشمكش‌ها و رنجش‌ها ناشي از عدم درك يكديگر مي‌باشد. 💠زن ومرد نه تنها در روابطشان با يكديگر متفاوتند بلكه در كردن، احساسات، ادراك، عكس‌العمل نشان‌دادن، ، خواسته‌ها، نيازها و قدرداني كردن با يكديگر متفاوتند. 💠با توجه به این نكته كه همسرتان با شما فرق دارد مي‌توانيد به آرامش برسيد و بجاي اينكه در برابر او مقاومت كنيد و يا بخواهيد رفتارهاي او را تغيير بدهيد با او كنار مي‌آييد. http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی کودک پس از 💔 👌 اگر پدر و مادر به هر دلیلی از هم جدا شدند 👈 لازم است یکسری و را در مورد فرزندشون رعایت کنند: ✅ : - مکان ثابتی رو برای زندگی کودک بعد از جدایی والدین در نظر بگیرید. - به طور منظم و هفتگی با کودک دیدار داشته باشید. - به کودک توضیح بدید که در جدایی پدر و مادرش مقصر نیست. - قبل از ازدواج مجدد ، کودک را در جریان بگذارید.👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
*🌹گل سر سبد رفقا* *نگاهم را دوختم به قاب عکس روی دیوار. «مرد حسابی! تو یه دونه پسر داشتی، می ذاشتی براش زن می گرفتی بعد می رفتی شهید می شدی. رفتیم خواستگاری، پدرِ دختر خانم منو ضایع کرد. گفت بابات کجاست؟ من یه دانشجو هستم، اصلا آداب خواستگاری و مهریه برون رو نمی دونم. بابا! رفیقات می گن شهدا حاظرن ناظرن، شهدا دستگیری می کنن، نمی خوای از یه دونه پسرت دستگیری کنی؟ نمی خوای فردا شب جلوی طایفه عروس سربلند بشم؟» هق هق گریه از نفس انداخته بودم، نفهمیدم کی خوابم برد.* *دست انداختم دور گردن بابا. گفتم: «بابا فردا شب مراسم خواستگاریه منه.» گفت: « همه رو می دونم. اصلا نگران نباش. رفیقام درست گفتن که شهدا حاظرن، ناظرن. نگران نباش دستت رو می گیرم. به جان بابا فردا شب یه کاری می کنم که مراسم خواستگاریت تا آخر عمر زبانزد طایفه عروس باشه. یه کاری می کنم مراسمت خیلی باآبرو برگزار بشه. فردا شب یکی از رفیقام میاد توی مراسم درباره مهریه و همه چی حرف می زنه. خودش خواستگاری رو مدیریت می کنه.»* *ساعت سه نیمه شب بود که از خواب پریدم. بدو کاغذ و خودکار آوردم و تمام آنچه را بابا در خواب گفته بود ، یادداشت کردم و زیرش امضا کردم.* *نوشته را گذاشتم توی پاکت و دادم به مادرم.* *در را که باز کردم، چشم هایم چهارتا شد.طایفه عروس شانه به شانه نشسته بودند. دوباره حس بی کسی آمد سراغم. به حرف های دیشب بابا فکر می کردم که یکهو گوشی مادرم زنگ خورد.* *نمی دانستم پشت خط که بود؛ مادر بلند شد ایستاد: «شما الان توی این خیابونید؟ جلوی این آپارتمانید؟ پس بفرمایید داخل.»* *مادر با دلی قرص گفت: «یه مهمون هم از طرف ما میاد.»* *همهمه بود ، کسی زیاد توجه نکرد. زنگ خانه را زدند. در سالن که باز شد، حاج قاسم سلیمانی آمد داخل. مادر عروس با اسپند به استقبال آمد، عروس گریه کرد، یکی عکس سلفی انداخت، یکی زنگ زد خبر داد که فلانی! تو که دوست داشتی با حاج قاسم عکس یادگاری بگیری، بیا اینجا.* *شور و شوق فامیل که خوابید، حاجی رو به عروس گفت:* *«دخترم! مهریه چقدر؟» خودش همه مراسم را مدیریت کرد. همان طور که بابا گفته بود. به مادرم گفتم: «اون پاکت نامه را بده حاجی.»* *حاج قاسم می خواست نامه را بگذارد توی جیبش که گفتم:* *«بخونش حاجی.» نامه را خواند: «الان ساعت سه نصفه شب، بابام رو خواب دیدم. گفت شهدا حاظرن، ناظرن، ما هواتونو داریم. بابا یکی از رفیقام رو می فرستم توی مراسمت میاد، مراسمت باشکوه میشه. اصلا نگران نباش. رفیقم جلسه خواستگاری رو مدیریت می کنه.» حاجی با دست قطره های اشکش را پاک می کرد تا روی کاغذ ردی به جا نگذارد.* *دم بابا گرم! رفیقش را فرستاده بود، آن هم گل سر سبدشان را.* *راوی: حاج حسین کاجی به نقل از فرزند شهید اکبری* 🌹🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❣️ 🔴 پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: 💠 پس از اسلام، هيچ براى مرد بهتر از زن مسلمانى نيست که هرگاه به او بنگرد، کند و هرگاه به او فرمان دهد، نمايد و در غياب او ناموس و مالش باشد. 📙من‌لا‌يحضره‌الفقيه، ج ۳، ص ۲۵۵ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 🔶 موعظه پاشیدن ممنوع 💠 اگر یک کشاورز در زمین کوچک چند کیلو بپاشد یقیناً همه دانه‌ها سبز نمی‌شوند و شاید بعد از جوانه زدن، یکدیگر را کنند. 💠 موعظه‌ی زیاد به همسر یا فرزند، فرد را و سرخورده می‌کند. و گاه عزّت او را زیر سوال می‌برد. 💠 وقتی نصیحتِ شما زیاد و طولانی شود، همسرتان جملات ناب و را که در بین سخنانتان وجود دارد به علّت کثرت و حجم موعظه نمی‌بیند و یا و ارزش آن را متوجّه نمی‌شود در نتیجه همسرتان به توصیه‌های با ارزش شما به علّت ندیدن آن، آن‌طور که باید ترتیب اثر نمی‌دهد که خود عامل و اختلاف جدید در آینده خواهد شد. 💠 آسیب دیگر موعظه‌ی زیاد این است که ابهّت و شخصیتِ نصیحت‌گرانه‌ و شما در نزد همسرتان از بین خواهد رفت. http://eitaa.com/cognizable_wan
👤 💥💥 بعد از اون جمله سوالي ... با دنيايي ترديد که از هر سو به سمتم حمله ور شده بود ... ديگه هيچ چيز به زبانم نيومد ... با خودم گفتم اگه همه چيز حقيقت داشته باشه ... اونها بهتر از هر کسي شرایط من رو مي دونن ... هر چند قلبم در برابر وجود خدا و حقانيت پيامبر به حقيقت ايمان رسيده ... ولي دانش و معرفت اسلامي، و این ايمان و باور سه روزه ... ضعيف تر و سست تر از اون هست که بي توجه از قدرت هاي مافوق ... توان غلبه بر باورهاي شرطي شده و ضد دين من رو داشته باشه ... و به سادگي يه تلنگر مي تونست دوباره همه چیز رو در هم بشکنه ... اونها به چالش کشيده شدن من رو مي ديدن ... و مي ديدن که چطور خستگي ناپذير دارم براي نگهداشتن و ارتقاي اين اعتقاد اندک، تلاش مي کنم ... ساعت ها بي خوابي ... و آخرين چيزي که خورده بودم، عصرانه ديروز هواپيما بود ... من حتي براي از دست ندادن زمان و فرصت کوتاهم، قيد شام روز قبل و صبحانه اون روز رو زده بودم ... براي رسيدن به جواب ... از همه چيز گذشته بودم ... و حالا ... اين حقيقتا نهايت وسع و قدرت من بود ... يأس و نااميدي هم حمله ور شده بود ... و فشارش روي حس سردرگمي و خستگي درونم، بيشتر از قبل سنگيني مي کرد ... چند لحظه نشستم روي تخت و زل زدم به پنجره ... دستي به سرم کشيدم ... خم شدم و آرنجم رو پايه دست هام کردم ... و براي لحظاتي گرفتم شون توي صورتم ... ـ هنوز وقت عقب نشيني نشده ... يادته قبل از اومدن فشار بدتري روت بود؟ ... فوقش برمي گردي سر خونه اول ... و از جا بلند شدم ... اين بار، از اول، با دقت بيشتري ... و اين بار، کل احاديث و جواب هايي رو که مرتضي نوشته بود ... از نگاه قبلي ... فقط سه سخن آخر مونده بود ... پيامبر: همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات. امام علي: روزه قلب از فکر در گناهان ، برتر از روزه شکم از طعام است. ـ حضرت فاطمه زهرا: روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه اش به چه كارش خواهد آمد. ناخودآگاه يه قدم رفتم عقب ... همه چيز مقابل چشم هام جواب پيدا کرد ... کل نقاط گمشده ذهنيم همين سه حديث آخر بود ... تمام جواب ها در يه قدمي من بود و شيطان تا آخرين لحظه سعي کرد چشمم رو به روي اونها ببنده ... ذهنم روشن شده بود ... مثل کوري که ناگهان داشت عظمت دنيا رو از بالا با چشم هاش مي ديد ... هر لحظه که مي گذشت جواب هاي بيشتري بين سرم شکل مي گرفت ... و مغزي که بين جمجمه خشک مي شد ... داشت چيزهايي رو پردازش مي کرد که وراي باور خودم بود ... تمام داده ها و کدهاي دريافتي اون دو روز ... با سه حديث آخر تمام شد ... و حالا مغزم مي تونست کل شون رو يکجا ببينه ... رفتم جلو و دستم رو قائم گذاشتم روي پنجره ... و دوباره محو اون احاديث شدم ... روزه يعني بايد از هر چيزي که مانع از رسيدن تو به خدا ميشه پرهيز کني ... هر چيزي که به بعد حيواني مربوط ميشه بايد کنترل بشه و در حداقل قرار بگيره ... تا بعد سوم فرصت غلبه بر بعد مشترک حيواني وجود انسان رو پيدا کنه ... غلبه بر بعد حيواني يعني پردازشگر مغز به جاي بعد مادي و حيواني وجود انسان ميره سراغ بعد سوم ... ظرفيت و روح ... يعني در اين ماه، مسلمان ها به فرمان خدا مجبور ميشن ... يه ماه به صورت تمريني ... کارهايي رو انجام بدن ... کارهايي رو کنار بگذارن ... و کارهايي رو کنترل کنن که در نتيجه باعث غلبه بعد سوم بر بعد حيواني و کاهش نقطه ضعف اونها در برابر شيطان ميشه ... پس از اين جهته که ميگن شيطان در رمضان به بند کشيده ميشه ... چون راه ورودش و ارسال داده اش به انسان بسته ميشه ... و انساني که اين مدت بعد سومش رو تقويت کرده ... اين ظرفيت رو در وجودش ايجاد کرده که به سمت خليفه خدا شدن و تسخير عالم روح و ماده حرکت کنه ... هر چقدر اين غلبه و تمرين يه ماهه قوي تر باشه ... اين تاثير در طول سال، بيشتر از قبل مي تونه پايداري خودش رو حفظ کنه ... و هر چقدر اين پايداري قوي تر و ادامه دار تر ... غلبه و قدرت يافتن بعد سوم بيشتر ... يعني ديگه اين بعد مادي و حيواني نيست که شخصيت انسان رو کنترل مي کنه ... اين بعد سوم و قدرت فکر و اراده خود فرد هست که زندگيش رو دست مي گيره ... به خاطرهمين هم هست که اسلام اينقدر اصرار داره افراد در طول سال هم روزه بگيرن ... چون روزه فقط نخوردن نيست ... روزه يعني ايستادن در مقابل همه موانع ... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 یکی از علل شایع افسردگی در زنان کمبود فولات است ! • لبو سرشار از فولات و آهن است، مصرف چغندر پخته ( لبو ) از افسردگی و کمخونی در زنان جوان جلوگیری میکند. http://eitaa.com/cognizable_wan
👤 💥# قسمت_صد_و_بیست_و_هفت💥 (قسمت آخر) قسم به خدای کعبه و کسي که از عمد روزه خواري مي کنه ... يعني کسيه که از عمد بعد مادي رو انتخاب مي کنه ... و با اختیار، بخش هاي شرطي شده شيطان رو انتخاب مي کنه و بهش اجازه ورود ميده ... براي همين هم شکستن شرط ها و پايه ريزي هاي شيطان واسش سخت تره ... چون حرکتش آگاهانه است ... خودش به صورت کاملا آگاهانه بعد اول و دوم وجودش رو يکي کرده ... که مثل ساختن يه بزرگراه عريض و عالي براي عبور و مرور داده هاي شيطانه ... شراب هم همين طور ... کسي که اون رو مي خوره چون آگاهانه خلاف فرمان خدا عمل کرده ... وقتي روزه بگيره ... روزه فقط مي تونه تاثير مخرب عمل گذشته اون رو برطرف کنه ... که اونم بستگي به اين داره که شخص با رفتار اشتباه و آگاهانه اش چقدر از بعد سومش رو نابود کرده باشه ... واسه همينه که روزه اش پذيرفته نميشه ... اين پذيرش يعني اجازه ورود به بعد سوم ... خودش اين پذيرش و اجازه نامه رو نابود کرده ... و ظرفيت فعال کردن اين بعد رو از خودش گرفته ... عملا همه چيز و تمام عواقب بعديش انتخاب خود انسانه ... خدا رحمت خاص خودش رو توي اين ماه مي فرسته ... چون انسان بدون هدايت خاص، قدرت درک اين بعد رو نداره ... انسان رو مجبور مي کنه خودش رو براي 11 ماه بعد واکسينه کنه ... مثل سرپرستي که به زور بچه رو واکسينه مي کنه ... چون اگه به زور اين واکسينه شدن انجام نشه ... ممکنه تا زماني که اون اينقدر بزرگ بشه که قدرت درک پيدا کنه ... ديگه خيلي دير شده باشه ... خدا انسان رو در اين اجبار قرار ميده ... و از طرفي تمام منافع و چيزهايي رو که مي تونه اونها رو تشويق کنه رو توي اين ماه قرار ميده ... مثل بچه اي که بهش قول ميدن اگه درس هاش رو خوب بخونه براش چيزي بخرن ... خدا هم اين ماه رو فقط براي خودش قرار ميده ... چون فقط بعد سوم هست که مي تونه انسان رو جانشين خدا کنه ... پس تمام تشويق ها رو مثل بخشش ... رحمت و مغفرت ... عنايت ... استجابت دعا ... در اين ماه قرار ميده ... و چون فرد غير از تشويق ها و پاداش هايي که مي گيره .... بعد سومش رو فعال کرده ... با ارتقاي قدرت اون، در جايگاهي وراي ملائک قرار گرفته ... پس حقيقتا به بخشش و استجابت نزديک تره ... چون فاصله اش تا خدا کمتر شده ... بالاتر از ملائک ... ديگه کسي براي دريافت پاسخ، نيازي به واسطه نداره ... عملا خدا زمينه عروج و معراج انسان رو مهيا مي کنه ... و کسي که به اين عظمت پشت کنه ... خودش، حکم نابودي خودش رو امضا کرده ... و اين معناي رقم زدن سرنوشت يک ساله است ... خدا راست گفته ... توي رمضان، سرنوشت يک ساله انسان رقم مي خوره ... اما سرنوشتي که خودت تصميم مي گيري چطور رقم بخوره ... و همه چيز به اين بستگي داره ... چقدر در اين تمرين يک ماهه موفق عمل مي کني؟ ... فقط از خوردن و آشاميدن اجتناب مي کني؟ ... يا دقيقا براساس سيره عملي اي که اسلام مقابلت گذاشته عمل مي کني؟ ... هر چقدر راه شيطان رو محکم تر ببندي و از اين فرصت براي آزاد شدن ظرفيت بهتر استفاده کني ... سرنوشت درست تري رو مي توني رقم بزني ... و مسير شيطان رو براي 11 ماه ديگه محکم تر ببندي ... با اصلاح عملي خودت مورد غفران و بخشش قرار مي گيري ... و با رفتار اصلاح شده، در آينده به جاي انتخاب هاي شرطي و آلوده به افکار شيطاني ... انتخاب هايي با بعد روحي و الهي انجام ميدي ... در نتيجه از آتش جهنم هم نجات پيدا مي کني ... و بقيه اش رو هم خدا کمکت مي کنه و مي بخشه ... چون خودش گفته رحمت من بر عذابم غلبه داره ... تو حرکت مي کني ... اون کمکت مي کنه ... و نقصت رو هم مي پوشونه ... چند قدم رفتم عقب ... نفس عميقي کشيدم و چشم هام رو بستم ... شادي عجيبي بند بند سلول هاي وجودم رو پر کرده بود و آرامشي که تا اون لحظه نظيرش رو احساس نکرده بودم ... چشم هام رو که باز کردم، هنوز تصوير و منظره زيباي حرم، در برابر وسعت ديدگان من بود ... چشم هايي که تازه داشت، حقيقت ديدن رو درک مي کرد ... ـ تو صداي من رو شنيدي ... و اشک بي اختيار در برابر پرده نازک ديده من نقش بست ... حس و اشکي که جنس ناشناخته اش، مولودتازه وارد زندگي من مي شد ... http://eitaa.com/cognizable_wan ادامه👇
ـ به خداي کعبه قسم مي خورم ... خدايي هست و اون خداي يگانه شماست ... به خداي کعبه قسم مي خورم ... محمد، فرستاده و بنده برگزيده و زنده اوست ... و به خداي کعبه قسم مي خورم ... شما، اولي الامر و جانشينان خدا در زمين هستيد ... و براي شما، مرگ مفهومي نداره ... من شما رو باور کردم ... به شما ايمان آوردم ... اطاعت از فرمان شما رو مي پذيرم ... و هرگز از اطاعت شما دست برنمي دارم ... ✍ http://eitaa.com/cognizable_wan
رمان جدید❤️😊 نام رمان:تا پروانگی نام نویسنده :الهام تیموری تعدادقسمتها:70
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍دلشوره داشت.نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود . انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد! ارشیا ،دیر کرده بود ... یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد، سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد. لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم! کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت. آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد.همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند. چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.." یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی...تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت...دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود" وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات...دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید. خودش را پشت در رساند و منتظر ماند.گوشی همینطور خاموش و روشن می شد.قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد. درست با آخرین شماره،ایستاد.از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد ...و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند. یکی دلخور و دیگری بی تفاوت ...مثل همیشه! نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت! سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود! نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟ شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ... آه عمیقی کشید ،نم اشک‌ تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت. راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟! حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود . توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ... این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟! ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شیرینی گردویی کرده بود،اما ارشیا کیک های ساده ی خانگی دوست داشت.گور بابای دل خودش ... مهم او بود و همه ی علایقش! پودر قند را که برداشت،حضورش را حس کرد.می دانست حالا چه می کند حتی با اینکه پشت سرش را نمی دید!او پر از تکرار بود. در یخچال باز شد،بعد از هزاران بار تذکر باز هم آب را با پارچ سر کشید.در را محکم بهم کوبید،طوری که عکسشان از زیر آهن ربای چسبیده به یخچال سُر خورد و افتاد ...حتی دست خودش هم لرزید و خاک قندها کمی روی میز ریخت. برگشت و کوبنده گفت: _ارشیا! شانه ای بالا انداخت و از جلوی چشمش دور شد.این همه وسواس و تمییزی کجا دیده می شد؟ کیک برش زده‌ را در سینی چایِ تازه ریخته گذاشت .طبق عادت کاسه ی کوچک سفالی را پر کرد از توت خشک و کشمش و هر چیزی جز قند ... ارشیا قند نمی خورد! صندل نپوشیده بود و پایش تازگی ها روی کفپوش یخ می کرد .باید جوراب زمستانی می بافت،شاید هم نه ...می خرید اصلا!از این گل و منگوله دارهای خوش رنگ و رو که بدجور دلش را می برد... خجالت کشید از ذوق بچه گانه اش و لبش را گزید... مردش از شنیدن‌ صدای قژ قژ دمپایی روی کفپوش و حتی ذوق زدگی های بچگانه خوشش نمی آمد! چقدر تمام زندگی ،پر از خواسته های او بود ... سینی را جلوی رویش نگه داشت .با اخم فقط چای را برداشت. همیشه تلخ بود و تلخ می خورد.تازگی نداشت... سینی را روی عسلی گذاشت .دوباره وزوز گوشی ... هنوز خیلی سر و صدا نکرده بود که ارشیا با صدای خش دارش گفت : _خیلی رو اعصابه! همین یک جمله اعلان جنگ نامحسوس بود...سریع حمله کرد سمت گوشی و با دیدن دوباره ی عکس پر از مهر خواهرش لبخند زد. چند دقیقه صحبت کردن با ترانه،عوض تمام سکوت امروز کفایت می کرد. _الو سلام ریحانه _سلام عزیزدلم خوبی؟ _من آره،تو چطوری؟ _خوبم _ده بار میس انداختم چرا جواب نمیدی؟ _دستم بند بود شرمنده _نیومدی دیگه جات خالی بود _کجا؟ _به!!تازه میگی لیلی زن بود یا مرد _باور کن مغزم ارور داده _وقتی سه چهار روز از محرم گذشته و هنوز یه چای روضه نخوردی معلومه که اینجوری میشی خب خواهر جانم! _ای وای،امشب بود نذری مادرشوهرت؟ _بله،انقدرم منتظرت شدم که نگو...نوید میگفت در دیگ رو وا نکنید خواهرزنم تو راهه..یعنی رسما آبرومو بردیا _شرمندتم،بخدا... _قسم نخور ریحان،دیگه من که از همه چی باخبرم.حالا غصه هم نخورا برات گذاشتم کنار فردا میارم _مهربونه من _یاد بگیر شما _به زری خانوم سلام برسون،بگو قبول باشه _چشم کاری نداری فعلا؟ _نه خدانگهدارت _یاعلی انقدر انرژی مثبت و خوب نصیبش شد از این دقایق همکلامی شان که کیک دست نخورده ناراحتش نکرد که هیچ، خوشحال هم شد!و زیرلب گفت: _بهتر،بمونه برای مهمون فردام ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش. شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس. با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد. _ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟! _شما هم واسطه ای نه؟ _شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت... _چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟ _ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی! و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش! آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم‌ پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت... مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد. بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه! آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش! ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود. هوا سو‌ز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز. کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم‌ زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت. ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد. دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم‌. تند و‌ با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد. برای سلام‌ پیش دستی کرد و‌ به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود. با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند. ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟ چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود. خودش وارد بیست و سه شده بود اما ارشیا سی و دو را پر می کرد. دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت: _از این به بعد دستکش چرم بپوش! پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت : _ولی من از چرم خوشم نمیاد! اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس. ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼