eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی بجای اینکه به فرصت‌های جدید پیش‌رو دقت کنیم در حال مبارزه برای شرایط قدیمی هستیم و به جای همکاری و تعامل با غرور به لجبازی میپردازیم به خود و دیگران خسارت می‌زنیم 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بعضی ها ميخواهند كاری كنند و زندگی شادی داشته باشند بعضی ها آرزو ميكنن و اقدام نميكنند دسته سوم فقط انجام ميدهند تو كدام هستی؟ مایکل جردن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
رُک بودن یا بیشعــوری! یکبار برای همیشه فرق این دو تا رو بدونیم و به حریم شخصیِ همدیگه احترام بذاریم... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶️ مصرف ؛ بينایی و شنوايی را تقويت مي كند شير مادر را زياد مي كند اسيد بيش از حد معده را خنثی و كم خونی را برطرف می كند. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍فریبا مجبور شده بود با شوهرش بچه را بردارد و بزند بیرون تا آرامش به فضای محضر برگردد یا شاید هم به جان بی قرار ارشیا! بعد از چند دقیقه و همزمان با تمام شدن امضاهای بی سر و ته،با ریحانه تماس گرفته و گفته بود: _ریحانه جان منتظر ما نمونید که عجیب شانسمون زده امروز!فرنوش رو داریم می بریم پیش دکترش _چرا؟بدتر شده؟ _نه تو دلواپس نشو بیخودی.یکم تب داره نگرانم اینجوری خیالم راحتتره اگه دکتر ببینش،ترسیدم به ارشیا زنگ بزنم والا!گفتم به خودت بگم _ترس؟ _بگذریم حالا....ریحانه جونم فقط ببخشید،که نشد باشم تو لحظه های قشنگت _این چه حرفیه،بچه واجب تره.مراقبش باش _فدای تو عروس مهربون،خوشبخت بشی عزیزم و همین که قطع کرد صدای ارشیا گوشش را پر کرد: _فریبا بود؟ _بله... _نمیاد نه؟ نگاهش کرد،این رویا بود یا کابوس؟!بین زمین و آسمان دست و پا می زد.بعد ترها جای فریبا می بود یا ... با بغض پنهانی که خیلی هم بی دلیل نبود پاسخ داد: _داره میره دکتر مطمئن بود چیزی جز نگرانی،لحظه ای در سوال بعدی ارشیا پنهان نبود،دقیقا چیزی مثل بغض خودش! _بچه خوبه؟! _آره فقط می خوان خیالشون راحت بشه و نفسی که مردانه بیرون فرستاد. متعجب شدنش البته طولی نکشید؛ارشیا انگار امضای بند نانوشته ی آخر را شفاهی می خواست! _قول و قرارمون که یادت می مونه،نه؟ دوباره و سه باره از هم فرو پاشید،به چهره ی دلواپس خانم جان و صورت خندان ترانه که نگاه کرد دانست باید تردیدها را پس و پیش کند!سری به تایید تکان داد و امیدوار بود قطره اشک کوچکی که روی انگشت های گره خورده اش چکیده را کسی ندیده باشد .. دست های چروک خورده ی زری خانوم دست سردش را گرفت. _هیچ وقت انقدر آشوب ندیده بودمت _نباید با وکیلش قرار میذاشتم،ارشیا ناراحته ازم میگه دودوتای حساب کتاب کاری رو نباید با زن و زندگی جمع کرد. _حرفش بی حساب نیست _نیست که دلم آشوب شده،اما باید می فهمیدم چه به سرش اومده یا نه؟من زنشم!اون خودداره و بروز نمیده ولی منم حق دارم بدونم چه خبره کنار گوشم _پرسیدی و نگفت؟ چه سوال سختی بود!در واقع کمترین کاری که می کردند حرف زدن بود نه او می پرسید و نه ارشیا _نه _حالا مردت فکر و خیال کرده که بی اعتمادش کردی پیش دوستش؟ _شما که نمی دونید حاج خانوم،اون کلا از همکلام شدن من با دوستا و همکاراش متنفره چون... _حق داره مادر،یه چیزایی خانم جان خدا بیامرزت بهم گفته بود از اخلاق و منش و شرایطش،ندیده و نشناخته نیستم که. شوهرتم بعد از اینهمه وقت زندگی زنش رو می شناسه!لابد همه حرفش اینه که کاش از خودش می پرسیدی از دلش در بیار مرد جماعت،موم دست زنه اگه زن هرچند سعی می کرد مثل همیشه محکم بماند و گوش شنیدن باشد فقط،اما بغضی که هدیه ی سر عقدش بود هنوز بیخ گلویش جا خوش کرده بود و شاید حالا نیشتر خورده بود که سرتق بازی در می آورد برای سر وا کردن!ناغافل پرید وسط حرفش و گفت: _اگه زن اجاقش کور نباشه....زن نیست؟! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍ناغافل پرید وسط حرفش و گفت: _اگه زن اجاقش کور نباشه....زن نیست؟! شرم کرد و لب گزید از ادامه دادن،نفسش گره خورد میان سینه و حتما گونه اش هم مثل لبوهای مش رحمت لبوفروش،سرخ شده و رنگ برداشته بود! نفهمید چرا و چطور اما از شدت بلاتکلیفی و خسته از نصیحت شنیدن های تکراری،جلوی چشمان ناباور زری خانم دست های لرزانش را روی صورتش گذاشت و بغض لجوج ترکید... دوست داشت زمین دهن باز کند و او را درسته ببلعد...نه فقط از خجالت نه، قدرت مواجهه با هیچ چیز را نداشت. به دقیقه نرسیده توی آغوش گرم و مادرانه ی زری خانم گم شد. _قربون بزرگیت برم امام حسین یعنی امام حسین مخفیانه ترین نذر چند ساله اش را ادا کرده بود؟!حتی امسال که پای دیگ عمو نبود؟صدای دسته کم و کم تر می شد و او آرام تر.زمزمه کرد...یا امام حسین با صدایی که خشدار شده بود گفت: _نمی دونید چند وقته،چند ساله که تمام بیکسی هام گره شده توی گلومو خفم می کنه ریز ریز ...چه روز و شبایی که ثانیه به ثانیه شمردم تا تموم بشن تنهاییام ... فکر می کردم بلاخره یه جایی منم مثل بقیه زندگیم روی دور میفته و درست میشه.اما نشد و حالا نا امیدتر از همیشم،انقدری که دلم می خواد بمیرم. نوازش دست های زری خانم را روی‌‌ سرش دوست داشت .انگار بچه شده بود و داشت گلایه می کرد از همه جا.. _نگو ریحانه جان، کفر نگو. ناامیدی کار تو نیست.اونم حالا که خدا بهت نظر کرده! _از همین می ترسم زری خانوم،هرچند که هنوزم مطمئن نیستم... _برق چشمات و تجربه ی من پیرزن که دروغ نمیگه،اما برو دکتر و خیالت رو راحت کن _وای نه!اگه مطمئن بشم باید ارشیا بفهمه،اگه ارشیا بفهمه هم... _خوشحال نمیشه؟ _اصلا!ما قول و قرار داشتیم _بسم الله!چه قولی دختر؟چه قراری؟والا بخدا آدم سر از کار شما جوونا در نمیاره.عوض اینکه بعد چندسال سوت و کور بودن زندگیتون و به قول خودت تنهایی،حالا که خدا لطف کرده و در رحمتش روتون باز شده خوشحال باشید تازه اینجوری! لا اله الا الله... اشک هایش را پاک کرد و به مبل تکیه زد،دلش خلسه می خواست. _چی بگم...همینجوریشم منو ارشیا مثلا داریم زندگی می کنیم! _مطمئنی تو خودت رو از خیر و شر همسرت جدا نکردی؟ _چیکار باید می کردم؟ _گذشته ها که گذشته ولی از الان دستت رو بذار رو زانوت ،بسم الله بگو و بلند شو.برای از نو ساختن هیچ وقت دیر نیست.اگه چند سال از زندگیت رو سنگرنشینی کردی حالا وقتش شده که بری وسط میدون. _میدون؟! _بله،همیشه هم جنگ به ضرر آدم نیست .گاهی سرک بکش به اطرافت و مثل کبک سرت رو زیر برف نکن.لااقل تکلیف خودت و دلتو معلوم می کنی مادر ...اینم قبول کن که یه جاهایی کم کوتاهی نکردی.کلات رو قاضی کن و ببین چه وقتایی پشت مردت رو خالی کردی.مرد که فقط از زنش توقع قرمه سبزی جا افتاده و کیک و شیرینی نداره.... _ارشیا منو آدم حساب نمی کنه که حتی از روزمره هاش حرفی بزنیم. _لابد اخلاقشه، مگه با بقیه در موردش حرفی می زنه؟ _نه _خب پس توقع نداشته باش که وقتی تو سکوت می کنی اون وراجی کنه.زن باید سیاست داشته باشه،مردها با اینهمه کبکبه و دبدبه وقتایی هست که از همه موجودات ناتوانتر میشن و نیاز به تکیه گاه دارن، چندبار با مهربونی از‌زیر زبونش حرف کشیدی بیرون؟ _شما که نمی دونید آخه ... _گوش کن ریحانه جان، الان باید تغییر بدی به رویه ی همیشگی زندگیت . شاید از نظر شوهرت تو زن خونه نشینی هستی که چشمش به دهن مردشه تا اطاعت کنه، هیچ مردی از چنین زن بی اراده ای خوشش نمیاد. تو باید خودتو جنمت رو حالا که وقتش شده نشون بدی _چجوری؟ _اول بهم بگو که حاضری از پیله ی تنهاییت بیرون بیای؟ _از خدا می خوام _پس بسم الله بگو و قدم به قدم پیش برو ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍تا شب به توصیه های ریز و درشت زری خانم گوش کرد و سعی کرد همه را به حافظه اش بسپارد. هرگز فکر نمی کرد سکوت مداومش باعث دلزدگی ارشیا شده باشد!اما وقتی زری خانم در بین حرف هایش اطمینان داده بود که پشت غرولندهای ارشیا حتما عشق و محبت عمیقی هست که تمام این سال های باهم بودن هم وجود داشته و هزار دلیل هم برایش آورد، ته دلش انگار قند آب می کردند. حق هم داشت که با پیدا کردن سرنخ از عشق شوهرش خوشحال بشود! انگار کلی راه جدید پیش رویش باز شده و امید به رگ هایش‌ تزریق کرده بودند که انقدر سریع دید تازه ای پیدا کرده بود نسبت به همه چیز. چطور هیچ وقت نفهمیده بود توی لاک بودن همیشگی اش باعث جدایی و دوری بیشترشان شده؟ چندبار ارشیا پیشنهاد سفر‌داده و او رد کرده بود؟ چقدر قصور کرده بود وقتی همراه و هم قدم او نشده بود چون دوست نداشت انزوایش‌را بهم بریزد فقط؟ و همینطور کم گذاشتن های خودش را پیش چشمش به صف کشید و تازه فهمید به عنوان یک زن و شریک زندگی هیچ شاخصه ای نداشته انگار،شاید به قول مه لقا فقط نقش اختر را برای آشپزی و نظافت بر عهده داشته در تمام سال های گذشته ... حتی زری خانم گفته بود همین اقدام اخیرش برای فهمیدن ورشکستگی و قرار با رادمنش،هرچند باب طبع ارشیا نبوده اما حتما جرقه ی امیدی بوده برایش! چشم هایش را باز کرد، آفتاب مستقیم به صورتش می خورد، با دست جلوی نور را گرفت.چند لحظه ای طول کشید تا مغزش به کار بیفتد و بفهمد کجاست. با کرختی نشست ...خورشید نصف فضای سالن کوچک را روشن کرده بود.بوی نان تازه به مشامش خورد و حس کرد چقدر گرسنه است. به گوشی روی میز نگاهی انداخت،هیچ پیغام و تماسی از ارشیا نداشت ...البته که چیز جدیدی نبود! دست و صورتش را شست و به تصویر خیس خودش در آینه لبخند پهنی زد. امروز یک روز جدید بود! باید از یک بابت خاطر جمع می شد! تازه چادر سر کرده بود که ترانه سر رسید. _تو اینجایی؟! خواهرانه در آغوش کشیدش و گفت: _زیارت قبول عزیزم _قبول حق،حالا کی اومدی که اینجوری به تاخت داری میری؟قدم ما شور بود؟ _از دیشب حواله شدم خونت _دیشب؟! _چرا داد می زنی...آره پیش زری خانم بودم _ببینم ارشیا خوبه؟نگران شدم آخه تو اونو ول نمی کنی بیای پیش من _مفصله برات بعدا تعریف می کنم _حالا بیا بشین سوهان اصل قم آوردم با چای بزنیم،بعدم نوید می رسونت بیمارستان دستش را فشرد و گفت: _وقت زیاده الان کار دارم _خیلی خب پس صبر کن تا به نوید بگم ماشینو پارک نکنه _نه می خوام یکم قدم بزنم _از بچگیتم لجباز بودی؛بفرما خداحافظی کردند اما چند قدم دور نشده را دوباره برگشت و گفت: _ترانه _جانم _قدر مادر شوهرت رو بدون.بیشتر از خانم جان دوستش نداشته باشم کمتر نیست مهرش برام _خدا برام حفظش کنه،حسابی بهت رسیده ها قشنگ معلومه _همیشه همینجوری بخند،فعلا _بسلامت باید خاطرش جمع می شد.ترجیح می داد تا آزمایشگاه را پیاده گز کند. دلش نفس کشیدن می خواست... نشسته و به ردیف صندلی های طوسی رنگ رو به رویش خیره مانده بود.اینجا اول دنیایش بود یا ابتدای دوراهی؟ اسمش را که برای دومین بار پیج کردند دلش آشوب تر از همیشه بود اما هنوز صدای گرم زری خانم توی گوشش تکرار می شد...بسم الله را که گفت،سرنگ قرمز شد و سرخ. کش دور بازویش را باز کردند و صدایی با ناز گفت: _بیرون منتظر باش عزیزم و برای هزارمین بار انتظار... ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... http://eitaa.com/cognizable_wan ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
راز تغییر در این نیست که انرژی‌تان را برای مبارزه با خود قدیمی‌تان استفاده کنید، بلکه باید انرژی خود را بر روی ساختن خود جدیدتان متمرکز کنید. سقراط 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
زمانی که اهداف‌ تان را می‌نویسید، از مغزتان انواع مطالب جدید، عقاید انرژی‌ زا و طرح‌ های مختلف تراوش خواهد کرد. اینها خبرهای خوبی هستند، اما اگر آنها را ضبط یا مرور نکنید، بهترین نقشه‌ ها و طرح‌ های شما به دست فراموشی سپرده خواهند شد. کتاب: بنویس تا اتفاق بیفتد/ هنریت کلاسر 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
*بیت کوین چیست؟* وچگونه باعث کمبود برق و گاز میشود؟ برای درک بهتر مطلب به زبان بسیار ساده و عامیانه، این مطلب بیان می گردد👇 تصورکنید که چند نفر، اسم فامیل بازی می کنند و مثلا مقداری تنقلات و آجیل یا میوه در وسط، بعنوان جایزه قرار داده باشند. یک نفر یک حرفی می گوید و بقیه باید با آن حرف یک اسم را حدس بزنند. هر کسی زودتر، اسم درست را حدس بزند، برنده است و بعنوان پاداش یک امتیاز به آن تعلق می گیرد. بعد نفر بعد یک حرف جدید می گوید و دوباره این روند ادامه پیدا می کند. فرض کنید این بازی آنقدر ادامه پیدا کند تا مثلا جمع امتیازات به ۱۰۰برسد. در اینجا یکی ممکن است ۳۰امتیاز، یکی دیگه ۵۰امتیاز یا ۱۰امتیاز گرفته باشد. هر فرد بر اساس امتیازی که بدست می آورد می تواند از این تنقلات یا میوه یا آجیل استفاده کند. ویا حتی امتیاز خود را به دیگران که امتیاز ندارند یا امتیاز کمتری دارند بفروشید تا آنها نیز بتوانند از آن خوراکی ها استفاده کنند. در این حالت این امتیاز ارزش پیدا می کند و قابل تبادل است. بیت کوین نیز به نوعی به همین صورت است یعنی بیت کوین صاحب و مالک خاصی ندارد و همه افراد در کل جهان می توانند در این مسابقه شرکت کنند. در بیت کوین یک فرمول ریاضی بصورت معادل داده میشود. همه افراد عضو باید آن عدد را حدس بزنند، کسی که زودتر عدد را حدس بزند امتیاز می گیرد. بعد یک معادله دیگر داده میشود و این عمل آنقدر ادامه پیدا می کند تا به ۲۱میلیون واحد برسد. این واحد های کسب شده قابل خرید و فروش است. مثلا در حال حاضرهر بیت کوین یک میلیارد تومن ارزش دارد. در بیت کوین هر ۱۰ دقیقه یک معادله داده میشوند و بقیه باید در ظرف این ده دقیقه جواب درست را حدس بزنند (معادله به نحوی طراحی میشود که در مدت ده دقیقه پاسخ آن حدس زده شود نه کمتر، نه بیشتر) و اولین کسی که درست حدس بزند آن امتیاز را کسب کرده است. و این روند تا رسیدن به حد ۲۱ میلیون واحد به همین روال ادامه می یابد‌. به افرادی که در استخراج بیت کوین شرکت می کنند« ماینر» می گویند. هر ماینر از یک وسیله یا کامپیوتر برای اتصال و نظارت استفاده می کند که «نود» نامیده میشود.بعضی از نودها شرایطی ویژه دارند که به آنها «نود ماینینگ» می‌گویند. این نودها مجموع امتیازات گرفته شده را جمع آوری و در یک بسته قرار می دهند که«بلاک» نام دارد. این باک ها مانند زنجیر به هم پیوسته هستند. سوال؟ خوب حالا این بیت کوین چه ربطی به برق دارد؟ چون رقابت بر سر کسب امتیاز زیاد است و هرکسی زود تر عدد را حدس بزند؛ امتیاز را می گیرد. بنابر این نیاز به یک دستگاه پردازنده قوی برای گرفتن امتیاز هست. از این رو هر سیستمی که سرعت پردازش بیشتری داشته باشد؛امتیاز بیشتری می گیرد. به نحوی که cpu های معمولی جوابگوی آن نیست. از این رو پردازشگر خیلی قوی نیاز است. پردازشگر قوی، برق بسیار زیادی لازم دارد و آنقدر گرم میشوند که نیاز به فن های بزرگی برای خنک کردن دارند و آنقدر سرو صدا تولید می کنند که در بیرون از مناطق مسکونی قرار داده میشوند. این سیستم های قوی ای‌سیک (ASIC) نام دارند. چند نکته در این رابطه مهم است👇 1⃣ در حال حاضر استفاده از کامپیوتر های معمولی جوابگوی استخراج بیت کوین نیست. 2⃣ برای استخراج بیت کوین باید از اینترنت خانگی(ADSL) استفاده کرد 3⃣ حتی یک لحظه نباید اینترنت و برق قطع شود. 4⃣ برای استخراج بیت کوین نیاز به برق قوی و برق خیلی زیادی است. 5⃣برای حفظ ارزش بیت کوین هر ۴سال یک بار واحد کسب شده بیت کوین نصف میشود. بنابر این درصد امتیاز گیری سخت تر میشود و به همان نسبت ارزش بیت کوین بالاتر می رود. که به این عمل«هاوینگ» می گویند. این عمل در اردیبهشت امسال اتفاق افتاد و همین مسئله باعث بالارفتن قیمت آن شد. سوال؟ حالا چرا چینی ها برای استخراج بیت کوین به ایران می آیند؟ برای تولید بیت کوین، برق زیاد نیاز است. تولید برق زیاد، نیاز به انرژی فسیلی مثل گاز و نفت دارد. در چین نفت و گاز خیلی گران است. ولی در ایران بواسطه تولید داخلی و از طرف دیگر بواسطه تحریم های نفتی و گازی و همچنین پائین بودن ارزش ریال نسبت به دیگر ارزها، نفت و گاز ارزان است (البته برای خارجی ها نه برای مردم ایران) از طرف دیگر چینی ها فن آوری تولید دستگاه های پیشرفته بیت کوین را دارند. با این اوصاف گروه های قدرت، دست در دست چینی ها در ایران اقدام به استخراج هر بیت کوین می نمایند. احتمال می رود به دلیل تعداد زیاد دستگاه های استخراج بیت کوین و همچنین مصرف خیلی زیاد این دستگاه ها، ایران را دچار کمبود برق کرده باشد. http://eitaa.com/cognizable_wan