eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
*در علم تاثیر کلام میگویند :* اگر شما بگویی انجام کاری سخت است ، سخت میشود اگر شما بگویی راحت است ، راحت میشود اگر شما بگویی نمیشود ، نمیشود شما اگر بگویی حالم عالیه ، تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود اگر شما بگویی امروز چه روز عالییه ! میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده اگر بگویی من گیجم ! کائنات شما رو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد در انتخاب کلمه ها حتی به شوخی هم دقت کنید . http://eitaa.com/cognizable_wan
ریشه انسانها ، فهم آنهاست ... یک سنگ به اندازه ای بالا می رود ، که نیرویی پشت آن باشد … با تمام شدنِ نیرو ، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است! ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند و سربلند می شود … هر فردی به اندازه این گیاه کوچک ، ریشه داشته باشد ، از زیر خاک و سنگ ، از زیر عادت و غریزه ! و از زیر حرف ها و هوس ها ، سر بیرون می آورد و افتخار می آفرینید … ریشه ما ، همان « فهم » ما است ... http://eitaa.com/cognizable_wan
*طبق قانون پنج* از هر پنج حس تون درست استفاده کنید از صدایتان برای فریاد مهربانی از گوشتان برای غمخواری از دستتان برای نیکوکاری از ذهنتان برای راستی و از قلبتان برای عشق استفاده کنید . http://eitaa.com/cognizable_wan
javdaneye_tarikh_k_2149.pdf
5.07M
کتاب جاودانه تاریخ جمع آوری فرمایشات مقام معظم رهبری در موضوع امام علی علیه السلام
نویسنده: رسیدیم مهران.فردا از مرز رد میشیم و میریم به سوی نجف.مستقر شدیم توی یک حسینه.الان خستگی هممون در رفته.هم من.هم زینب و هم نرگس. گلی رو دیدم اما توی حال خودشه.از دیروز توی اتوبوس دیگه ندیدمش.می زارم یه ذره فکر کنه. سه تایی دور هم جمع شده بودیم داشتیم صحبت می کردیم. -وای رضوان نشستی این گوشه هی کتاب می خونی.کتاب خوره داری مگه خواهر؟ در حالی که به نرگس لبخند میزدم گفتم: —خب کار دیگه ای که فعلا نداریم تا فردا.اگه همینجوری بی کار بشینم دق می کنم از شوق بعد از گفتن این حرف یاد این شعر افتادم: مزه عشق به این خوف و رجا هاست رفیق عشق سرگرمی اش ازار و تسلاست رفیق قیمت یک دم از آن وصل چشیدن یک عمر گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق نشدم راهی این چشمه که سیراب شوم تشنگی ناب ترین لذت دنیاست رفیق. -هی گفتی.ما هم همین حال رو داریم. در همین میان زینب گفت: -پاشید.بلند شید تنبل ها یک سری بریم بیرون ببینیم چه خبره.این ور و اون ور سخنرانی و موکبی چیزی هست یا نه با پیشنهاد زینب موافقت کردیم آماده شدیم.بیست دقیقه ای بیرون چرخیدیم تا یک حسینیه پیدا کردیم.سخنرانی داشت. ما هم رفتیم توی قسمت خانوم هاش نشستیم. بعد از خوردن چای و شیرینی سخنرانی شروع شد. چیز زیادی یادم نیست از سخنرانی اما این رو خوب یادمه. ((در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه زمین حرام بود و چهار ماه رجب ذی القعده ذی الحجه و محرم زمان حرام یعنی که در آن جنگ حرام است.دو قبیله که با هم میجنگیدند تا وارد ماه حرام می شدند جنگ را موقتا تعطیل می کردند اما برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست و ماه حرام رسیده است و چون بگذرد و جنگ ادامه خواهر یافت سنت بود که بر قبه خیمه فرمانده قبیله پرچم سرخی برمی افراشتند تا دوستان،دشمنان و مردم،همه بدانند که:جنگ پایان نیافته است.)) امروز را نوشتم:آن ها که به کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته و بر صحنه جنگ ارامش مرگ سایه افکنده. اما باید ببینند که بر قبه آرامگاه حسین پرچم سرخی در اهتزاز است. بگذار این سال های حرام بگذرد... http://eitaa.com/cognizable_wan
نویسنده: بارون شدت گرفت.جوراب و چادرم خیس خیس شده بود.اشک های صورتم زیر بارون دیگه معلوم نبود.همین جوری راه می رفتم.کاری هم نداشتم پاهام داره روی این سنگ های سرد یخ میزنه.مبهوت بودم.توی باورم نمی گنجید و نمی دونستم چرا دارم گریه می کنم. من...اربعین...حرم مولا...ایوان نجف... دستم رو می مالم به در و دیوار حرم.بوی بابا میده.بوی همون بابایی که تابوت مادرم رو کنار گهواره محسن ساخت و سوخت... چقدر این بو برای دختر یتیمش آرامش بخشه... بوی همون بابایی که خودش و بچه هاش توی تاریکی شب،غریبانه مادر رو خاک کرد وسوخت... بوی همون بابایی که شاهد دیوار و در بود... آره بابام خیلی چیز هارو دید و دید و دید... بوی همون بابا... همونی که فاتح خیبر بود... بوی بابای زینب رو می داد.بوی بابای حسن رو می داد.بوی بابای ام کلثوم رو می داد.بوی بابای عباس رو می داد.بابام خیلی خوش بو بود.اما... اما به غیر از همه این عطر های مدهوش کننده... حرم بابام بوی سیب رو می دادم... همه جای حرم بابام بوی سیب پیچیده بود. دیگه پاهام از سرما هیچ حسی نداشت.همون جا زیر بارون وسط صحن نشستم.دور و اطراف رو که نگاه کردم فقط من حالم این نبود.صداها توی گوشم میپیچه. اینجا کجاس؟مگه میشه قشنگ تر از اینجا؟اینجا خود بهشته... هر گوشه ایوون یه دسته سینه زن. گوشه به گوشه حرم دسته دسته شده بود. از یک طرف صدا میومد:امیری حسین.... از طرف دیگه نجوای :علوی میمیرم مرتضوی میمیرم انتقام حرم زینب و من میگیرم... صدا ها توی هم قاطی می شد و نوای قشنگی رو می ساخت. هرجا سرت رو برمی گردوندی سینه زنی بود.انگار دوباره محرم شده.انگار نه انگار چهل روز می گذره.چهل روز. چهل رو می گذره از بی بابا شدن سکینه.چهل روز عین برق و باد گذشت از کتک خوردن رقیه.چهل روز گذشت از نیومدن عمو.چهل روز گذشته.چهل روز از رفتن اصغر چهل روز از نبودن اکبر.... نه چهل روز نمی گذرد... اصلا از آن روز به بعد مگر زمان توان حرکت دارد؟ مگر می شود؟ حسین نباشد و چهل رو بگذرد؟ چیزی برای نوشتن نداشتم جز این: باخبران غمت بی خبر از عالمند http://eitaa.com/cognizable_wan
نویسنده: توی اون شلوغی هم خنده ام گرفته بود هم گریه ام.همه جارو گشتیم پیداش نکردیم . کفش های هممون گم شده بود.کجا؟دم در ورودی حرم امام علی.خنده دار بود واقعا. سه تا دختر داشتن لابه لای اون همه زائر دنبال کفش هاشون می گشتن. همون موقع نرگس یک چیزی گفت که دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم. -وای خدا.ببین چه وضعی شد ها.ولی خودمونیم.خوش به حال سهراب.که شعر کفش هایم کوی او را همه بی اختیار در حرم امیر المومنین زمزمه می کنند. همین حرف باعث شد من و زینب پقی بزنیم زیر خنده.همه آدم های اطرافمون برگشتن طرف ما. ماهم سعی کردیم جمع و جور کنیم یکم خودمون رو. —کاری نمی تونیم بکنیم بچه ها باید همین جوری برگردیم.حسینه همین نزدیکه.مجبوریم بریم. هردو نفر با نظر من موافقت کردند و راه افتادیم. راه افتادن همانا و آخ و اوخ ها همانا. از همین تریبون باید خدمت مسئولین عراق عرض کنم که آسفالت کوچه هاشون رو بدون میخ و سقلمه و پونز و همه وسایل جعبه ابزار،درست کنن که پای کفش گم شده ها این جوری داغون نشه.بگذریم که بالاخره بعد از کلی آبرو ریزی رسیدیم حسینه.با خنده وارد حسینه که شدم اولین چیزی که توجه ام رو به خودش جلب کرد گلی و یکی از بچه ها بود. صداشون رفته بود بالا.با نرگس و زینب رفتیم سمتشون. گلی داشت داد می زد و می گفت: -تو چی فکر کردی؟هان؟من امام زمان رو نمیشناسم؟حتما شما ها میشناسید که انقدر ادعاتون میشه. این حرف رو که گلی زد رفتم طرف دختری که بهش تذکر داده بود و کشیدمش کنار. -بسه.بسه.من باهاش صحبت می کنم شما برو. کم کم دور و بر خلوت شد و من موندم و گلی و زینب و نرگس. نه من حال خوبی داشتم نه گلی.شونه هاش رو گرفتم و نشوندمش.موهاش همه بیرون ریخته بود و وضع درستی نداشت.زینب و نرگس هم همراه ما نشستن. -کجا داشتی میرفتی؟ —به تو ربطی نداره. -گلی کجا میرفتی. بعد از مکثی آروم گفت: -حرم. —اینجوری؟؟؟ -وا مگه چشه؟ -پس بزار بهت بگم.حرم کی می خواستی بری؟حرم علی؟حرم امیرالمومنین؟اینجوری؟با این موهای بیرون ریخته؟با این صورت آرایش کرده؟کجا داری میری گلی؟ داری میری حرم همون که خانوم هجده سالش پشت در سوخت اما چادرش از سرش نیوفتاد؟آره؟ میری زیارت همسر کسی که زنش رو گذاشت توی تابوت تا بدنش معلوم نشه؟ می دونی بدنی براش نمونده بود دیگه؟می دونستی جای سالم توی بدنش نداشت دیگه؟این ها رو می دونستی؟می دونستی محسن نداشت؟ هق هق گریه می کردم و بلند بلند حرف میزدم.زینب و نرگس هم چادر هاشون رو کشیده بودن روی صورتشون و گریه می کردم.نمی خواستم براش روضه بخونم. اما نشد... بلی می دونست چه بلایی سر مادر اومد... سر پدر.... شهادت مادرم افسانه نبود.تا لحظه آخر زندگیم هم تا جون دارم میگم... گلی حال بهتر از ما نداشت.باید می گفتم.آره مادرم مظلوم بود. -گلی داری میری زیارت بابای کسی که دیگه پیر شده بود اما عاشورا گفت یزید ای وای به تو که گردی صورت منو دیدن.آره بابای زینب.می دونی یا نه؟ ببین پاشو برو.بلند شو. و در همین حال بازوش رو گرفتم و بلندش کردم.با دستم در حسینه رو بهش نشون دادم و گفتم: -می تونی بری.ولی بدون حضرت زهرا از نابینا هم رو می گرفت.همون حضرت زهرایی که تا ناکجا آباد پشت مولاش ایستاد.تا کجا؟تا همون جایی که محسنش رو از دست داد.به خاطر علی.حالا تو از چی می گذری به خاطر علی؟حالا برو ببینم روت میشه اینجوری بری پیش مولا یا نه؟ چی بنویسم؟ چشم هات رو فدا کردی؟فدای سر مادر برادر. برای دفاع از ناموست؟ پس هیچی بهتر که نیستی و نمی بینی. چی رو؟ هیچی هیچی. http://eitaa.com/cognizable_wan
می‌دونی زندگی خیلی چیزها یادمون میده ، اگر ما یاد نمی‌گیریم ، یجورایی مقصر خودمونیم ! من خودم توی این یکی دو سال اخیر خیلی‌ سعی کردم خودمو بسپرم به جریان زندگی و درس‌هایی که می‌خواد بهم بده رو یاد بگیرم... و شاید مهم‌ترین و بزرگ‌ترین درسی که ازش گرفتم این بود که: باید به اندازه‌ کافی "شفاف" باشم ، با خودم با زندگی با بقیه ، توی روابطم توی کارم , باید نترسم و همونی که هستم باشم... و ما دقیقا چی هستیم ؟! "ما اون چیزهایی هستیم که باورشون داریم ، ما باورهامون هستیم..." http://eitaa.com/cognizable_wan
*نَه خانی آمد ، نَه خانی رفت...* مرد خسیسی ، خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبرد . در راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد ، ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود... عاقبت فریب نَفس ، بر وی چیره شد و با خود گفت : قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم ، تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است ، و چنین کرد . البته به این اندک ، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت ، گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند ، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند... سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت : این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت : اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است . امثال و حکم ، دهخدا http://eitaa.com/cognizable_wan
👈🏻هیچ گناهی را نباید کوچک شمرد عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّهَ أَخْفَی سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ امیرالمومنین علیه السلام فرمود: همانا خداوند خشمش را در معصیتش مخفی کرده است، پس هیچ گناه و معصیت خدا را کوچک نشمار، چه بسا معصیتی باشد که خشم خدا را باعث شده در حالی که تو نمی دانی. 🌱معانی الأخبار ص ۱۱۲ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *نکاتی که والدین در پاسخگویی به سؤالات جنسی  باید رعایت کنند*: 🔵۱- توهین و تحقیر نکنند: والدین نباید فرزندشان را به دلیل سؤالشان ملامت و سرزنش نمایند، مثلاً: “بی تربیت، این هم سؤاله که می‌پرسی”. “خفه شو بی شعور، دیگه از این حرف‌ها نزنی‌ها “. 🔵۲- تهدید و تنبیه نکنند: برخی والدین، اگر فرزندشان سؤالی راجع به مسائل جنسی بپرسد یا احیاناً به آلت تناسلی‌اش دست بزند، برخوردهای خیلی خشنی می‌کنند: “اگر به اون جات دست بزنی، داغت می‌کنم.“ “دیگه به چیزت دست نزنی ها و اگرنه می‌کشمت. “ آنها یادشان رفته که خودشان در کودکی بارها این کارها را انجام داده‌اند. 🔵۳- مسخره نکنند: کودکان با تمسخر و ریشخند و دست انداختن، اعتماد‌به‌نفسشان را از دست می‌دهند. 🔵۴- شرمنده و ناراحت نشوند: برخی از والدین وقتی با این گونه سؤالات مواجه می‌شوند، خجالت‌زده شده و بر روی دست خود می‌زنند، به کودک این گونه القاء می‌کنند که اتفاق خیلی ناگواری افتاده است. آن‌ها نگرانی و شرم خود را به کودک منتقل می‌نمایند و این باعث می‌شود که کودک نتواند سؤالات و مشکلات خود را به راحتی مطرح کند. 🔵۵- شنونده‌ی خوبی باشند: والدین باید اجازه دهند فرزندشان در کمال آرامش سؤالات خود را مطرح کند، تا منظور او را به درستی متوجه       نشده‌اند، پاسخ ندهند شتاب‌زدگی در پاسخ،‌ سبب گیج شدن کودک   می‌شود، به نحوی که کودک گاه می‌گوید: منظور من این نبود. 🔴متأسفانه برخی از والدین و مربیان، نسبت به این امر دچار نوعی کج‌بینی هستند و این موضوع را همچون تابویی می‌دانند که نباید به آن نزدیک شد. همین نگرش موجب بروز مشکلات فراوانی می‌گردد که در برهه‌ای از زمان می‌توان به سادگی آنرا حل کرد. 🔴آنچه مهم است اینکه والدین و مربیان نسبت به تربیت جنسی کودکان توجه ویژه ای داشته باشند و راهکارهای مناسب را در این مسیر به کار گیرند. لازمه این امر، داشتن اطلاعات علمی و تجربی در این زمینه است. بهره‌گیری از اصول تربیت اسلامی و توجه به راهکارها و اصولی که در این زمینه از سوی کارشناسان ارائه می‌شود، در اغلب موارد، راه‌گشاست. به این شرط که نگرش والدین و مربیان، نگرشی آگاهانه باشد. 🔴بنابراین وقتی والدین و مربیان باور کردند که سخن در تمایل جنسی در کودکان در میان نیست، رفتار بچه‌ها در زمینه کشف خودشان و جنس مخالفشان، غیرعادی و بی ادبانه به نظر نمی‌رسد. اما مهم است که این رفتارهای کودکان تحت نظر بزرگترها باشد.یعنی والدین و مربیان باید دقت داشته باشند که کنجکاوی بچه ها در این زمینه به حد و مرز خاصی ختم شود و ادامه پیدا نکند. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
‌❤️💫❤️ *آقایون بخونن* *عشق خود را نسبت به همسرتان اثبات کنيد*‼️ . ✅زن ها از مردها مي خواهند، عشق خودتان را به گونه اي محسوس و ملموس ،هر روز و از راه هاي کوتاه بايد به زبان آورده و نشان دهند. ✅خريد هديه هاي کوچک و تقديم به شکلي خوشايند مي تواند جالب و زيبا باشد هديه هايي که خانم ها دوست دارند شوهرشان به آنها تقديم کنند بدين قرارند، گل، کارت پستال هاي زيبا همراه با دست خط خودتان، عطر، جواهرات، لباس، کيف، ساعت مچي و... اگر امکان پيچيدن هديه ها هست، حتماً آن را با کادوهاي رنگي زيبا بسته بندي کنيد. گرفتن هديه ها به زن احساس با ارزش بودن مي دهد و عدم دريافت هديه، اين پيام را براي زن تداعي مي کند که شما براي او هيچ ارزشی قائل نيستيد و به او توجه نداريد. ✅ آقايان قبول داريم که به طور غير مستقيم براي خانم تان خرج مي کنيد، ولی وقتی که او خودش اشاره کند که به چه چيزهايي نياز دارم و با هم برويد، بخريد؛ اين روش او را دچار هيجان نمي کند. ❌ هدیه حتما نباید گرون قیمت باشه، گاهی یه پاستیل یا لواشک یا خوراکی مورد علاقه همسرتون، یا یه نامه دستنویس یا نقاشی که با سلیقه مردونه تزیین شده و مختص خانومتونِ و.. میتونه اونها رو خیلی خوشحال کنی ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan