eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
"دانستنیهای زیبا"
#دعای_روز_بیست_و_یکم_ماه_رمضان 🌙 🖤⭐بسم الله الرحمن الرحیم ⭐🖤 🌹 اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إِلَى
آیت‌الله مجتهدی تهرانی: «اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الی مَرْضاتِکَ دلیلاً»: خدایا کاری کن، راهی برایم پیدا شود تا تو از من راضی شوی. باید توفیقاتی از ما سر بزند تا دلیل و راهنمایی باشد، برای اینکه خدا از ما راضی باشد. حدیث داریم که اگر می‌خواهید بدانید خدا از تو راضی هست یا نه؛ به خودت نگاه کن، ببین تو از خدا راضی هستی یا گوشه دلت می‌گویی چرا فلانی دارد و من ندارم. اینکه گله می‌کنی که خدا چرا به من نداده و فلان کس داده نشان دهنده این است که از خدا راضی نیستی و خدا هم از تو رضایت ندارد. شما مثل بیمار هستید و خدا مثل دکتر است. ساعت ۱۰ صبح دکتر به اتاق بیمارستان می‌آید و دستور غذا را به مسئول آشپزخانه می‌دهد. در یک اتاق گاهی ۸ بیمار می‌خوابند و دکتر می‌گوید به این بیمار چلوکباب دهید و به آن آقا غذا ندهید و به آن بیمار دیگر هم سوپ دهید. حالا آن بیماری که دکتر از غذا منعش کرده با دکتر نزاع نمی‌کند، چون می‌داند عمل جراحی خواهد شد و نباید غذا بخورد. نگاه تمام بیمارها به دکتر یکسان است و ما هم پیش خدا باید این‌جور باشیم. همان‌طور که دکتر صلاح مریض را هر چه باشد، می‌داند، خدای تبارک و تعالی هم هر چه صلاح ما باشد را می‌دهد. به یکی کمتر و به یکی بیشتر می‌دهد و ما نباید اعتراضی کنیم. اگر این روحیه را پیدا کردیم که هر چه خدا به ما دهد به همان راضی باشیم، خدا هم از ما راضی می‌شود؛ اما اگر در دلمان شکایت داشته باشیم که خدا به ما کم داده، به این معنی است که خدا هم از ما راضی نیست. باید ریشه حسادت را بزنیم تا غیبت نکنیم. ما نوعاً گرفتار حسد و اخلاق رذیله هستیم و دچار غیبتیم، حالا در ایام رمضان نیت کنیم که اعضا و جوارحمان نیز روزه باشند تا اسیر غیبت و دیگر گناهان نشویم. حدیث داریم که هر وقت روزه می‌گیرید کاری کنید تا گوشتان هم روزه باشد. غیبت و آواز حرام گوش ندهید، زبانتان غیبت نکند و زنان پوست صورت و موی خود را به نامحرم نشان ندهند. ولی متأسفانه ما روزه عام می‌گیریم و آخر ماه همان آدم اول ماه هستیم. حدیث داریم کسانی که جاهلند و روزه حقیقی نمی‌گیرند و عبادت خالص انجام نمی‌دهند مثل حیوان آسیابان هستند. یعنی از صبح تا شب راه می‌روند؛ اما پیش نمی‌روند و غروب همان جایی هستند که صبح بودند. «وَلا تَجْعَل للشّیطان فیهِ علی سَبیلاً»: در این بخش می‌خوانیم که خدایا کاری کن تا شیطان در ماه رمضان و ایام بعد از آن بر من راه پیدا نکند. حال چه کار کنیم تا شیطان بر ما راه پیدا نکند؟ حدیث داریم که شیطان با ۳ طایفه کاری ندارد. آنهایی که یاد خدا می‌کنند، آنهایی که هنگام سحر بلند می‌شوند و استغفار می‌کنند و آنهایی که از ترس خدا هنگام سحر گریه و نابه می‌کنند. «واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً و مَقیلاً»: خدایا بهشت را منزل من قرار بده. منزل بازگشت و آسایشگاه ما را بهشت قرار بده. کسانی که شیعه علی (ع) و اهل بیت (ع) هستند، ان‌شاءالله جهنم نمی‌روند. امام صادق (ع) می‌فرماید: «ایمانتان را با خودتان بیاورید ما شفاعتتان می‌کنیم. » آیاتی که درباره شفاعت آمده برای کسانی است که با ایمان از دنیا می‌روند. آیات قرآن که در آن شفاعت نیست برای کافران و مردودی‌هاست. ما تجدید می‌شویم و یکی دو نمره کم می‌آوریم؛ اما چون شیعه هستیم، شفاعت اهل بیت (ع) شامل حال ما می‌شود. در پایان دعا می‌خوانیم «یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین» یعنی ای خدایی که حوائج طالبین را برآورده می‌کنی، یعنی هر کسی هر کاری که دارد به سراغ تو می‌آید و طلب می‌کند و تو حاجتش را می‌دهی، این دعاها را در حق ما اجابت کن. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که بعد ۳۱ سال بعد از شهادتش هنوز به یاد خانواده اش بود😭😭😭 http://eitaa.com/cognizable_wan
*♦وصیت حضرت علی علیه السلام* *🌸فرزندم حسن!* *تو و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كس را كه اين نوشته من به او رسد را به امور ذيل توصيه و سفارش میکنم.* *1- تقواي الهى را هرگز از ياد نبريد،* *كوشش كنيد تا دم مرگ بر دين خدا باقى بمانيد.* *2- همه با هم به ريسمان خدا چنگ بزنيد،* *و بر مبناى ايمان و خداشناسى متفق و متحد باشيد و از تفرقه بپرهيزيد، پيغمبر فرمود: اصلاح ميان مردم از نماز و روزه دائم افضل است و چيزى كه دين را محو مى‎كند، فساد و اختلاف است ...* *3- ارحام و خويشاوندان را از ياد نبريد،* * كنيد كه صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان مى‎كند.* *4 -خدا را! خدا را!* *درباره ، مبادا گرسنه و بى سرپرست بمانند.* *5- خدا را! خدا را! درباره همسايگان، پيغمبر آن قدر سفارش را فرمود كه ما گمان كرديم مى‎خواهند آنها را در ارث شريك كند.* *6- خدا را! خدا را! درباره ؛ مبادا ديگران در عمل كردن، بر شما پيشى گيرند.* *7- خدا را! خدا را! درباره ؛ نماز پايه دين شماست.* *8- خدا را! خدا را! درباره كعبه، خانه خدا،* *مبادا حج تعطيل شود كه اگر حج متروك بماند، مهلت داده نخواهد شد و ديگران شما را طعمه خود خواهند كرد.* *9- خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا،* *از مال و جان خود در اين راه مضايقه نكنيد.* *10- خدا را! خدا را! درباره زكات؛* *زكات آتش خشم الهى را خاموش مى‎كند.* *11- خدا را! خدا را! درباره ذريه پيغمبرتان،* *مبادا مورد ستم قرار گيرند.* *12- خدا را! خدا را! درباره ياران پيغمبر،* *رسول خدا (صلى الله عليه و آله) درباره آنها سفارش كرده است.* *13- خدا را! خدا را! درباره فقرا و تهيدستان،* *آنها را در زندگى شريك خود سازيد.* *14- خدا را! خدا را! درباه بردگان،* *كه آخرين سفارش پيغمبر درباره اينها بود.* *15- در انجام كارى كه رضاى خدا در آن است بكوشيد و به سخن مردم (در صورتي كه مخالف آن هستند) ترتيب اثر ندهيد.* *16- با مردم به خوشى و نيكى رفتار كنيد،* *چنانكه قرآن دستور داده است.* *17_امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد؛* *نتيجه ترك آن اين است كه بدان و ناپاكان بر شما مسلط خواهند شد و به شما ستم خواهند كرد، آنگاه هر چه نيكان شما دعا كنند، دعاى آنها برآورده نخواهد شد.* *18- بر شما باد كه بر روابط دوستانه ما بين خويش بيفزاييد، به يكديگر نيكى كنيد، از كناره‎گيرى و قطع ارتباط و تفرقه و تشتت بپرهيزيد.* *19_كارهاى خير را به مدد يكديگر و اجتماعاً انجام دهيد و از همكارى در مورد گناهان و چيزهايى كه موجب كدورت و دشمنى مى ‌شود بپرهيزيد:* *«تعاونوا على البرّ والتقوى...».* *از خدا بترسيد كه كيفر خدا شديد است:* *«واتقوااللَّهَ إنّ اللَّهَ شَديدُالعِقاب».* *خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پيغمبرش را در حق شما حفظ فرمايد، اكنون با شما وداع مى ‌كنم و شما را به خداى بزرگ مى ‌سپارم و سلام و رحمتش را بر شما مى ‌خوانم.* _*📚 كافى، ج 7، ص 51*_ _*📚نهج البلاغه، نامه 47*_ _*📚بحارالانوار، ج 42*_ *◾️عزاداریها قبول ،* *⁉ راستی چه قدر به وصیت مولا عمل می کنیم؟!* *✫┄┅════🕌═════┅┄✫* 🎤 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹یک عده میگویند زمان پهلوی مردم در رفاه و خوشحالی بودند و فقیر در جامعه کم بود و... بد نیست این خاطرات اسدالله علم را مرور کنیم: ✏️...سـواری زیبایـی بـود. آرزو کـردم ای کاش تنهـا نبـودم! دو کامیـون در جـاده فرح آبـاد تصـادف کـرده بودنـد و ترافیـک (شـده بـود و راه) را حسـابی بنـد آورده بودنـد. صبـر کـردم و در ایـن فاصلـه، نگاهـی بـه زندگانـی مـردم ایـن بخـش تهـران انداختـم. تمـام خیابان هایـی کـه بـه بـزرگراه میخورنـد، کثیـف و خاکـی هسـتند... صبـح زود بـود و پلیــس راهنمایــی هنــوز ســر کار نیامــده بــود؛ ولــی یــک پلیــس تنهـا کـه پی در پـی سـیگار میکشـید، بـاد در غبغـب انداختـه بـود و چنـان بـا مـردم رفتـار میکـرد کـه گویـی پادشـاهی اسـت در حضـور رعایایـش! چنـد مـرد و (چند) زن چـادری بـا بغچه هـای زیر بغل از حمام عـازم خانـه بودنـد. ... گروهـی بچـه دور هـم جمـع بودنـد. دخترهـا همگـی چـادر بـر سـر داشـتند. طبقـات بـالای جامعـۀ مـا هرگـز چنیـن سـاعتی از خـواب بیـدار نمیشـوند، دخترهایشـان هـم چـادر سرشـان نمیکننـد. ِ مـردم دور چـرخ لبوفروشـی ازدحـام کـرده بودند. در گوشـۀ خیابـان، چنـد سـگ ولگـرد و چنـد بچـۀ لخت و عـور لا به لای زباله هـا می لولیدنـد... سـربازان وظیفه با سـرهای تراشـیده، شــلوارهای بدقــواره و پوتین هــای بی ریخــت، در کنــار خیابــان قــدم میزدنــد و ظاهرا از تعطیــل (تعطیلــی) صبــح جمعه شــان لــذت میبردند. هــم کســالت آور بــود و هــم غم انگیــز؛ صحنــه ای از جامعـۀ رو به توسـعه ... هیـچ مقـدار خوشبینـی، زندگـی را در ایـن خیابانهــا تغییــر نمیدهــد. 📎گفت و گوهای من و شاه، اسدالله علم، جلد۱، صفحه ۱۷۸،۱۷۹ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ شادروان استاد رضا بابایی (ره) - گفتمان خوارج از قوی‌ترین رویکردهای دین‌‌شناختی در جهان اسلام استد؛ زیرا مهم‌ترین ویژگی خوارج، همچنان در میان مسلمانان، رواج و حضور تأثیرگذار دارد. از امیر مؤمنان ع نیز نقل شده است اگر از امت محمد بیش از سه نفر باقی نماند، یکی از آن سه ، همچون خوارج می‌اندیشد .... - خوارج ، مردان و زنانی شریعت‌مدار بودند که از بذل جان و مال خود در راه دین دریغ نداشتند . علی آنان را حقیقت‌جویان گمراه می‌‌خواند . خوارج ، جاهلانه بر خود سخت گرفتند و ندانستند که دین خدا ، فراخ‌تر از فهم آنان است . در سیره و زندگی رهبران خوارج ، جز زهد و تلاوت قرآن و نماز و روزه‌داری و تهجد و جهاد به چشم نمی‌خورد و اگر خشونتی از آنان سر زده است، آن را در راه خدا و برای حراست از دین خدا می‌دانستند ؛ چنانکه یکی از شب‌های قدر را برای کشتن علی و معاویه انتخاب کردند، تا ثواب بیشتری ببرند . - خوارج ، چند سال پس از تدوین قرآن در زمان عثمان، ظهور کردند . تلقی آنان از قرآن ، چونان مواجهۀ اخباری‌ها با حدیث بود. می‌گفتند : با وجود قرآن و سنت رسول هیچ نیازی به هیچ چیز و هیچ کس نیست؛ حتی اگر آن چیز، عقل باشد و حتی اگر آن شخص ، علی باشد. مهم‌ترین ویژگی آنان، که هنوز در میان اکثر جریان‌های اسلامی بیش‌وکم وجود دارد، ظاهرگرایی و تعصب خام و کور بر ظواهر متون دینی است . آنان ، دین را در ظواهر قرآن و سنت خلاصه می‌کردند و هر چیزی را که بیرون از آن بود ، بی‌دینی می‌شمردند . می‌گفتند در قرآن آمده است : «لا حکم الا لله ؛ فرمان‌روایی مخصوص خدا است . پس ما از علی و غیر علی، فرمان نمی‌بریم .» وقتی معاویه، قرآن‌ها را بر سر نیزه کرد و سپاهیان عراق را به حَکَمیت قرآن فراخواند، آنان نیز علی را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن فرا خواندند . علی گفت: آری؛ حکم از آنِ خدا است و بس. اما شما از این سخن حق، معنایی باطل می‌فهمید . - فرمان‌بری از خدا ، شما را از حاکم هرچند ظالم بی‌نیاز نمی‌کند . می‌گفتند : «تو ما را به کاری می‌گماری که در قرآن نیامده است. وقتی قرآن در میان است ، چه جای دیگران است . » خوارج ، پدران معنوی اخباری‌گری و تحجر و سخت‌کیشی در جهان اسلامند . آنان ریشۀ اجتهاد را در جهان اسلام ، نحیف و لاغر کردند . عقل را به حاشیه‌های دور راندند ؛ خردمندان را خوار و شمشیر را عمود خیمۀ دین و ظاهرپرستی را جانشین خداپرستی کردند ؛ در فهم دین، هیچ سهمی به عقل و دانش ندادند و متن‌پرستی را عین خداپرستی ‌دانستند . خاستگاه خوارج ، اندیشه‌ای بود که به زمان و مکان و عقل و تجربه و اجتهاد هیچ وقعی نمی‌نهاد و دین را جامد می‌پنداشت . به گمان ایشان، دینداری یعنی تکرار بی‌کم‌وکاست قطعه‌ای از تاریخ دین . این گمان باطل و ویرانگر ، اندک‌اندک راه خود را گشود و تا اردوگاه پیروان علی نیز دامن کشید و ماندگار شد . داستان علی و خوارج ، هزاران بار دیگر در تاریخ کشورهای اسلامی تکرار شد ؛ از جمله در تاریخ معاصر ایران و در دورۀ مشروطه . در آن زمان نیز مخالفان مشروطه می‌گفتند : «مگر العیاذ بالله خدا مرده است که مردم کوچه و بازار در مجمعی جمع شوند و قانون بگذارند؟ مگر قرآن و حدیث در میان ما نیست که خباز و بقال و نجار در مجلس ، برای مسلمین، تعیین تکلیف کنند؟ جز خدا، هیچ کس حق قانونگذاری ندارد . مشروطه و مجلس شورا، مشروع نیست.» در آن زمان کسانی مانند مرحوم آخوند خراسانی ، همان سخنان را به مخالفان مشروطه گفتند که علی به خوارج ‌گفت . - خوارج، در زمان علی، فریب نام قرآن را خوردند و در زمان‌‌های دیگر، فریب نام‌های دیگر را. اگر روزی معاویه، قرآن‌ها را بر سر نیزه کرد و آن ابلهان سبک‌سر را فریب داد، امروز فرزندان خوارج را می‌توان با نام علی فریفت و به دستشان شمشیر داد تا به جنگ مرام علی بروند . آنان، به نام‌ها و ظواهر بسنده می‌کنند . - در زمان علی ، هر گونه اجتهادی را خروج از دین می‌خواندند و در زمانۀ ما اباحی‌گری و مانند آن می‌نامند . مورخان نوشته‌اند : پس از جنگ نهروان ، علی بر کشتگانِ خوارج گذشت و گفت : «بدا به حالتان که فریبتان دادند.» یکی از همراهان علی گفت : خدا را سپاس که ایشان را نابود کرد . علی گفت : «نه. سوگند به خدایی که جانم در دست او است ، کسانی از ایشان هنوز زاده نشده‌اند .» http://eitaa.com/cognizable_wan
*داستان واقعی و زیبا از علامه جعفری در دانمارک* علامه محمدتقی جعفری می‌گفتند: عده‌ای از جامعه‌شناسان دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا در باره‌ی موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟ معیار ارزش انسان‌ها چیست. هر کدام از جامعه‌شناسان، صحبت‌هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه کردند. بعد، وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چه‌قدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد. کسی که عشق‌اش یک آپارتمان دوطبقه است، در واقع، ارزش‌اش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشق‌اش ماشین‌اش است، ارزش‌اش به همان میزان است. اما کسی که ‌عشق‌اش خدای متعال است ارزش‌اش به اندازه‌ ی خداست. علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌شناسان صحبت‌های مرا شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ أمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» / «ارزش هر انسانی به اندازه‌ی چیزی است که دوست می‌دارد». وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه‌ی احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی (ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. http://eitaa.com/cognizable_wan
اظهارات سخیف فائزه هاشمی و جواب دندان شکن دکتر زاهدی اصل استاد دانشگاه به او 🇮🇷 *بنام خدا* خانم فائزه هاشمی! فروپاشی در خاندان شما و خودت اتفاق افتاده * نه نظام قدرتمند اسلامی ایران* ✒ نوشته : محمد باقر زاهدی اصل _ مدرس دانشگاه 🔹 مدتی است اظهارات سخیف و مشمئز کننده فردی بنام فائزه هاشمی ، که تنها نکته اهمیتش فرزند هاشمی رفسنجانی بودن می باشد ، والا نه علمی دارد و نه حلمی ، نه صاحب نظر سیاسی است و نه مدافع مردم در فضای مجازی و شبکه های خارجی مورد توجه و تبلیغ قرار گرفته است ایشان بدلیل گرفتن وحذف تمامی امتیازاتی که از قبل وجود پدر، در راس قدرت ، با آن زندگی مرفهی را برای خود وخانواده ساخته بودند اکنون تبدیل به یک مخالف تمام عیار نظام جمهوری اسلامی گردیده است که باید آنرا در یک شرح دیگر به طور مفصل آورد اما خانم فائزه : *فروپاشی* 🔹فروپاشی هنگامی در تو پیش آمد ، که شوهر منافقت آقای لاهوتی در درگیری با نیروهای کمیته در خانه تیمی منافقین در سال ۶۰ کشته شد ، وتو از آن روز کینه این انقلاب ونظام را به دل گرفتی ؟ وبدنبال فرصت بودی تا زهرت را بریزی ! *فروپاشی* 🔹 فروپاشی هنگامی در تو وخاندانت بوجود آمد که مردم را به دروغ برعلیه انتخابات و آراء مردم شوراندید و فرمان حمله را مادر گرامی صادر فرمودند و هیچ مرزی را جز کسب قدرت نمی شناختید ! *فروپاشی* 🔹 فروپاشی هنگامی در خاندان شما بوجود آمد که فکر کردید این انقلاب بوجود آمد که جای خاندانها عوض شود وشما حق دارید درحالیکه مردم در صفهای طولانی ، نفت و گاز و نان و پنیر و گوشت در هنگامه جنگ به سر می بردند ! شما با بالگرد به سد لتیان برای تفریح آخر هفته بروید ، ویا جزیره کیش را به قرق خانواده محترم درآورید ! واز آن هنگام راه و خط خود را با مرام امام واین مردم و انقلاب جدا سازید ! *فروپاشی* 🔹 فروپاشی هنگامی در خاندان شما بوجود آمد ، که برعکس هر آنچه پدرتان برای مردم ، در خطبه ها می گفت ؟ عمل نمودید؟ ولگد به تمام باورهای مردم و انقلابیون وارد ساختید ! *فروپاشی* 🔹 فروپاشی در خاندان شما هنگامی اتفاق افتاد که برادرت مهدی هاشمی ، مبلغ ۴۰ میلیون دلار از شرکت لوک اویل رشوه دریافت نمود و در قرارداد ننگین و خسارت بار کرسنت نیز میلیونها دلار رشوه بگیرد همچنین از شرکت نفتی توتال نیز رشوه هنگفت بگیرد و این فضاحت اصلاً به خیال مبارک نیامد *فروپاشی* 🔹 فروپاشی در خاندان شما هنگامی اتفاق افتاد که برادرت مهدی هاشمی جزو تیمی بود که دقیقا نوع تحریمهایی را که قادر بودند نظام و مردم را آزار بدهد به آمریکائیها دادند ؟ واین وضعیت را برای مردم بوجود آورند *خانم هاشمی* 🔹 گذشت زمانی که شما دیگر جایگاهی در این نظام داشته باشید و پیش بینی می شود نوع فعالیت سیاسی شما در مسیری حرکت نمایید که از منافقین نیز بدتر عمل بکنید ! شما زخم خورده اید ، نه برای مردم ، بلکه برای آنکه دیگر قدرتی ندارید ؟ وجایگاهی در ساختار این نظام نخواهید داشت 🔹 آدم تنها و تحقیر شده ای هستی ، زندگیت بعد از دو طلاق سامانی ندارد ، لذا تو دچار فروپاشی روانی نرمال هستی ، تو نمی توانی برای این نظام تعیین تکلیف کنی ، زیرا که توانایی اداره زندگی شخصیت را نداشتی؟ چه برسد برای این نظام بزرگ تعیین تکلیف کنی! *امروز* 🔹 امروز مشکلات فعلی اقتصادی ، ناشی از عملکرد دولت اصلاحات روحانی است ، که شما بعنوان مدافعان آن باید پاسخگو باشید و حال نمی توانید با این بازیهای رسانه ای ذهن مردم را به جای دیگری حواله بدهید انقلاب کبیر ما ماندنیست به اذن الهی وشماها رفتنی هستید به اذن الهی (والعاقبه للمتقین) 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
کسانی که نتوانند ذهنیت خود را عوض کنند، هیچ چیز دیگری را هم نمیتوانند عوض کنند. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
عمر با ارزش ترین دارایی آدمه اگر کسی برات وقت گذاشت، یعنی داره ارزشمندترین و غیر قابل تکرارترین موجودیش رو خرجت میکنه! قدرشو بدون 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
منفي بافي و قدرت ذهن ناخودآگاه هرگز درباره خودتان منفي صحبت نكنيد و خودتان را تحقير نکنید. دیگران را هم تحقیر نکنید. ذهن ناخودآگاه بین شما و دیگران تمایز قائل نمی شود، بلکه کلمات را می شنود. وقتي می خواهید از کسی انتقاد کنید، بپرسید در این حالت درباره خودتان چه احساسی می کنید. راز بزرگ تحليل آنجاست كه شما تنها آنچه را در خودتان می بینید در دیگران می بینید. به جای انتقاد از دیگران، از آنها تعریف کنید و در عرض یک مدت كوتاه تغییرات بزرگی را در خودتان خواهید دید. کلمات ما در واقع رویکرد و نگرش ما هستند. به طرز صحبت افراد تنها، ناراحت و ضعیف توجه کنید. چه کلماتی به کار می برند؟ چه چیزهایی را به عنوان حقیقت درباره خودشان پذیرفته اند؟ چطور خودشان را توصیف می کنند؟ راه تحول، تغيير در به كار بردن كلمات است. حال این صحبت ميتواند كلامی باشد یا گفتگوی درونی. تأثير ضمیر ناخودآگاه به مراتب بالاتر، سریعتر و قدرتمندتر از ضمیر خودآگاه هست تا جایی که متخصصان، آینده و سبک زندگی تان را وابسته به تاثیر گذاری شما روی ضمیر ناخودآگاهتان می دانند. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
همه چیزو از خدا بخوایین همینجور که نوزاد از مادرش همه چیزو میخواد 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
در یوگا حرکتی هست به نام "آغوش" قانونش اینطور است که باید برای چند دقیقه خودت را سفت و محکم در آغوش بگیری، فکرت را از همه چیز خالی کنی و فقط روی خودت تمرکز داشته باشی. راستش خیلی وقت ها فکر میکنم اگر این حرکت هم مثل خیلی از کارها که انجامش عادی شده یا ضرورت است به زندگی مان اضافه میشد چه خوب میشد. مثل غذا خوردن، مثل خوابیدن روزی یکدفعه هم خودت را سفت و محکم بغل میکردی و تمام حواست را برای کسی میگذاشتی که در آغوشت بود آنوقت شاید محبت کردن به خودت را یاد می گرفتی اینکه برای خودت عزیز باشی آنوقت شاید خودت را بیشتر دوست داشتی و آدمی که خودش را دوست دارد هرگز اعتماد نمیکند به دوست داشتن های مشکوک و به آغوش های مبهم 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد می‌گفت: خير است! روزی دست پادشاه در سنگلاخ‌ها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود و گفت: خير است! پادشاه از درد به خود می‌پيچيد، از رفتار وزير عصبی شد و او را به زندان انداخت. یک هفته بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله‌ای گرفتار شد كه بنا بر رسم خود، هر سال یک غریبه را سر می‌بریدند و لازمه‌ی اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد. وقتی ديدند اسير يكی از انگشتانش قطع شده است، وی را رها كردند، آن‌جا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه بعد از برگشت دستور آزادی وزير را داد. وقتی وزير آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنيد، گفت: خير بود! پادشاه گفت: ديگر چرا؟! وزير گفت: از اين جهت خير بود كه اگر من را به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، من را به جای تو اعدام می‌كردند! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
همه مشغول بودند! نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود ! شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد . ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن ــ چشم الان میارم و کمی صدایش را بالا برد ؛ ـــ شهاب شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت : ــ جانم ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟ ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟ مهیا لبخندی زد ــ نه ممنون خودم برمیدارم شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد ! سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود . مهیا کنار شهین خانم نشست ــ جانم بگید بنویسم شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت. ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟ قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت ــ بدید خودم میخرم تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت: ــ من خوبم مامان ! لیست را به طرف شهاب گرفت ــ مادر این چیزایی که لازم دارم و بی زحمت بگیر شهاب نگاهی به لیست انداخت و با خواندش شروع به خندیدن کرد!! همه با تعجب به او نگاه می کرند ــ مامان فک کنم آخرین خریدا ،خریدای مهیا باشن نه تو مریم با کنجکاوی گفت: ــ چطور؟ شهاب با خنده شروع خواندن کرد؛ ــ دو عدد چیپس .یک عدد ماست . دو عدد پفک .چهار عدد لواشک با خواندن لیست همه شروع به خندیدن کردند مهیا با اخم ساختگی رو به مریم و سارا گفت : ــ بده به فکر شما بودم گفت بعدا خسته میاید بخوابید قبلش یه چیزی بخورید انرژی بگیرید شهین خانم با خنده گونه ی مهیا را بوسید مریم با خنده گفت: ــ ایول زنداداش عاشقتم سارا هم بوسه ای برایش فرستاد ــ تکی بخدا شهاب به طرف در رفت که با صدای مهیا سرجایش ایستاد ــ جانم .آبنباتم بخرم ؟؟ ــ اِ شهاب شهاب خنده ای کرد ــ جانم بگو ــ سرت درد میکنه ــ از کجا دونستی ؟؟ ــ هر وقت کلافه میشی و چشمات سرخ میشن یعنی سرت درد میکنن ! شهاب لبخند مهربانی به مهیا زد ــ بله خانمی کمی سرد دارم و به طرف در رفت http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا آب را در لیوان ریخت و آن را کنار قرص، در بشقاب گذاشت. بشقاب را برداشت و به طرف حیاط رفت. شهاب بر روی تخت نشسته بود و شقیقه هایش را با دستانش ماساژ می داد. با احساس حضور شخصی کنارش سرش را بالا آورد؛ و با دیدن مهیا لبخندی زد. مهیا کنار شهاب نشست و بشقاب را به سمتش گرفت و گفت: ــ بگیر... قرص بخور، سردردت بهتر بشه! شهاب به این مهربانی های مهیا لبخندی زد و قرص را خورد و گفت: ــ دستت دردنکنه خانومی! ــ خواهش میکنم عزیزم! شهاب کیسه ای را به سمتش گرفت. مهیا به حالت سوالی، به کیسه نگاهی انداخت!! شهاب لبخندی زد. ــ سفارشاتون... مهیا ذوق زده کیسه را از دست شهاب گرفت و لبخندی زد. ــ وای ممنون عزیزم! ــ خواهش میکنم خانوم! مهیا به سمت دخترها رفت؛ تا در آماده کردن بقیه کارها، به آن ها کمک کند. در آشپزخانه در حال شستن ظرف ها بود، که با فکر کردن به اینکه چه قدر خوب است؛ که شهاب پای بعضی از شیطنت ها ،خواسته هایش، و حتی بعضی از بچه بازی هایش می ایستد؛ و او را همراهی میکند. و چقدر خنده دار بود، تصوری که قبلل از مردان نظامی و مذهبی، داشت.. **** شهاب چشمانش از درد سرخ شده بودند؛ دیگر نای ایستادن نداشت. محسن به طرفش آمد و بازویش را گرفت و او را به سمتی کشید و گفت: ــ آخه مومن! این چه کاریه میکنی؟؟ داری خودتو به کشتن میدی، بیا برو استراحت کن... ــ چی میگی محسن، کلی کار هست. ــ چیزی نمونده، تموم شد. تو بفرما برو یکم استراحت کن؛ برای نماز بیدارت میکنم بریم مسجد! برو... شهاب که دیگر واقعا نای ایستادن را نداشت؛ بدون حرف دیگه ای به سمت اتاقش رفت... http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا با تمام کردن شستن ظرف ها؛ نگاهی به آشپزخانت انداخت. تمیز بود. شهین خانم وارد آشپزخانه شد و به سمت مهیا رفت. ــ خسته نباشی دخترم. برو بخواب دیگه دیر وقته! فردا هم سرتون شلوغه... ــ چشم الان میرم. شهین جون؟! شهاب رو ندیدی؟! سرش خیلی درد می کرد. ــ چرا مادر رفت تو اتاقش. مهیا لبخندی زد و به طرف اتاق شهاب رفت. در را باز کرد که با اتاق تاری، روبه رو شد. تا میخواست از اتاق خارج شود، صدای شهاب او را سرجایش نگه داشت. ــ بیا تو بیدارم! مهیا به سمتش رفت و روی تخت نشست. و به تاج تخت تکیه داد. ــ چرا نخوابیدی شهاب؟! شهاب سرش را روی پای مهیا گذاشت و زمزمه کرد: ــ سردرد کلافه ام کرده... نمیتونم بخوابم. مهیا آرام با دست شروع به نوازش کردن موهایش کرد و آرام زمزمه کرد. ــ سعی کن به چیزی فکر نکنی... آروم بخواب! شهاب چشمانش رابست و سعی کرد بخوابد. مهیا به دست شهاب نگاهی انداخت. می دانست شهاب درد زیادی را تحمل می کند. اما آنقدر مرد هست که حرفی نمی زن و پا به پای بقیه، کار می کند. نگاهی به صورت خسته اش کرد. می دانست، فشار زیادی بر روی دوش شهاب است و کاش می توانست کمی به او کمک بکند. مهیا نگاه دوباره ای به شهاب انداخت. نفس های منظم شهاب نشانه از خوابیدن او بود. مهیا سعی کرد؛ تکانی نخورد که شهاب بیدار نشود تکیه اش را به تاج تخت داد، و چشم هایش را بر روی هم گذاشت. خیلی خسته بود و نیاز به استراحت داشت و بلاخره خستگی بر او قلبه کرد و چشمانش بسته شد. ــ شهاب! شهاب! شهاب آرام چشانش را باز کرد با شنیدن صدای در سریع از جایش بلند شد، که بادیدن مهیا که نشسته خوابش برده بود؛ بر خودش لعنت فرستاد، که باعث شده بود؛ مهیا همه وقت اینطور بخوابد. می دانست الان بدنش درد می گرفت. دوباره صدای در و "شهاب؛ شهاب"صدا کردن محسن، آمد. شهاب به سمت در رفت و در را آرام باز کرد. ــ سلا صبح بخیر! ــ سلام محسن! ــ نیم ساعت دیگه اذانه! پاشو بریم مسجد... ــ الان آماده میشم! به اتاق برگشت با دیدن مهیا به سمتش رفت و آرام او را روز تخت خواباند. مهیا چشمانش را باز کرد و با صدای خواب آلودی گفت: ــ چیزی شده شهاب؟! درد داری؟! ــ خوبم عزیزم! چیزی نشده؛ تو راحت بخواب من دارم میرم مسجد... مهیا بعد از اینکه خیالش راحت شد. چشمانش را بست. شهاب پتو را بر رویش کشید و کتش را از روی صندلی برداشت و از اتاق بیرون رفت. ــ ببخشید دیر شد محسن! بریم! ـ نه خواهش میکنم. راستی شهاب کی برمیگردی سوریه؟! ــ به زودی... و به این فکر افتاد، که چطور به مهیا بگوید... http://eitaa.com/cognizable_wan
مراسم با همه سختی ها و خستگی ها گذشت اما این خستگی ها چقدر لذت بخش بود. هوا تاریک بود و آقایون روی تخت نشسته بودند و در حال حساب و کتاب بودند،مریم و شهین خانم هم در قسمتی از حیاط نشسته بودند و در مورد مراسم صحبت میکردند. مهیا با سینی چایی به طرف آقایون رفت . محمد آقا لبخندی زد و گفت: ـــ یعنی به موقع بود مطمئنم این چایی همه خستگیامو در میکنه مهیا در برابر مهربانی های محمد آقا لبخندی زد و آرام گفت: ــ نوش جان محسن هم تشکری کرد،سینی را به سمت شهاب گرفت شهاب چایی را برداشت و گفت : ــ خیلی ممنون حاج خانم مهیا آرام خندید و گفت: ــخواهش میکنم حاج آقا از آن ها دور شود و به سمت شهین خانم و مریم رفت سینی را وسط گذاشت و کنارشان نشست کم کم متوجه موضوع بحث شد و خودش هم وارد بحث شد و هر سه گرم صحبت شدند. مهیا به خودش امد و نگاهی به ساعت انداخت از جایش بلند شد و گفت: ــ من دیگه باید برم ــ کجا دخترم؟ هنوز زوده ــ شهین جون خیلی دوست دارم بمونم ولی فردا کار دارم میرم یکم استراحت کنم ــ باشه عزیزم هرجور تو راحتی .ولی بهمون سر بزن!!! مهیا بوسه ای برگونه ی شهین خانم می زند ــ چشم حتما به سمت اتاق شهاب می رود و چادر گلی گلی اش را با چار مشکی اش عوض می کند کیفش را برمی دارد و به حیاط برمیگردد. شهاب با دیدنش از جایش بلند می شود و به سمتش می آید ــ داری میری؟ ــ آره ــ باشه میرسونمت مهیا آرام میخندد ــ دو قدمه ها.تو بشین زشته وسط صحبت بری خودم میرم شهاب جدی شد و اینموقع اخمی بین دو ابروش جاخوش می کرد ــ لازم نکرده،همرات میام مهیا دیگر اعتراضی نکرد از بقیه خداحافظی کرد و همراه شهاب به طرف خانه رفت ــ فردا میای؟ ــ آره ــ پس ساعت ۸ آماده باش ــ چشم ــ چشمت روشن خانومی ــ شب بخیر ــ شبت بخیر ..... http://eitaa.com/cognizable_wan
این متن واقعا ارزش خوندن داره 😭👌👌👌 توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی یکی گفت : بلند بگو گفتم : یک کلمه سه حرفیه _ ❓🔍ازهمه چیز برتر است؟ حاجی گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است. سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار ديگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید ! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورزبگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: " خُـدا  "🙂❓💔 💕http://eitaa.com/cognizable_wan