#قدس
#روز_قدس
#راهپیمایی_قدس
#استحاله
💢برای از بین بردن یک آرمان وهدف نباید یک مرتبه با اون برخورد کرد.
💢استحاله قدم اول است. این تکنیک در کشور ایران به بهترین شکل ممکن در حال انجام است. نمونه اش راهپیمایی روز قدس که در سخت ترین شرایط برگزار شده
💢جمعه امسال به کل لغو، در حالی که پارسال به صورت ماشینی برگزار شده بود.
💢این همان مرحله است که به مردم اگر دفعتاً اعلام شده بود واکنش نشان می دادند ولی با استحاله و تغییر شرایط یک راهپیمایی که از پارسال کلید خورد، امسال به راحتی تعطیل می شود.
💢عادی سازی از این قبیل برنامه ها برای قشر نخبه و مردم جامعه روال شده و کسی اعتراض نمی کند. مسجد، هیئت، اربعین و هر مراسم و مکان مذهبی که شما اطلاع داشته باشید به این درد مبتلاء شده است.
#رمان
#جانمـ_مے_رود
#نویسنده_فاطمه_امیری
#قسمت_چهل_سوم
مهیا با چشمان اشکی به شهاب که داخل اتاقک حراست بود خیره شد.
حاج اقا در حال صحبت کردن با شهاب و استاد اکبریبود نگاهی به استاد اکبری انداخت کبودی زیر چشمش الان بیشتر به چشم می خورد فقط خدا می دانست که چه گفته بود که شهاب که همیشه مخالف دعوا بود با او همچین کرده بود .
در اتاقک باز شد استاد اکبری سریا از اتاق خارج شد که با صدای شهاب در جا ایستاد
ــ آقای اکبری
مهیا با استرس به سمت شهاب رفت و دستش را گرفت و آرام و با التماس اسمش را زمزمه کرد
ــ شهاب
شهاب نگاهی در چشمان مهیا انداخت و دستانش را فشرد و نگاهش را به سمت چشمان استاد اکبری سوق داد و گفت:
ــ فقط کافیه یه بار به گوشم بخوره اذیتش کردی یا حرفی بهش زدی جور دیگه ای رفتار میکنم
استاد اکبری بدون اینکه جوابی به شهاب بدهد سوار ماشین شد و با استرس از کنارشان رد شد
مهیا با نگرانی به شهاب خیره شد
ــ خوبی شهاب؟؟
شهاب لبخند مهربانی بر لب زد و گفت
ــ مگه میشه خانومم کنارم باشه و حالم بد باشه
مهیا لبخندی زد و تا خواست جواب دهد صدای آرش به گوششان رسید
ــ بیا دیگه شهاب کلی کار داریم
ــاومدمـ
ــ بیا بریم خانم که تا شب اینجا گیریم
به سالن آمفی تئاتر می روند مهیا به کنار پگاه می نشیند و کارش را ادامه می دهد
با یادآورز چند دقیقه پیش چشمانش را روی هم فشار می دهد با اینکه نگران شهاب بود اما چه حس خوب و شیرینی بود اسن حمایت شهاب و اینکه تکیه گاه داشتن که در هرشرایط سخت او را در کنار خودش می دید
لبخندی زد و به کارش ادامه داد در بین کار پگاه چند جا مشکل داشت و مهیا با حوضله برایش توضیح می داد
آنقدر سرشان شلوغ بود که همزمان نهار می خوردند و کار می کردند
آنقدر سرشان گرم کار کردن بود که متوجه گذشت زمان نبودند آقایون برای استراحت برای چند دقیقه ای به حیاط رفتند
پگاه که برای دیدن کارها به بالای جایگاه رفته بود یکی از بنرها که کج بود را کشید تا صاف شود اما بنر از جا کند
پگاه بااسترس به مهیا چشم دوخت
ــ وای خاک به سرم الان چیکار کنیم
دخترها به پگاه که با استرس به بنر نگاه دوخت میخندیدند
ــ به جا خنده بیاید کمکم کنید وصلش کنم ،این کجاست من برم بالا وصلش کنم
مهیا با خنده به گوشه ای اشاره کرد
ــ اونهاش
ــ وای من میترسم .مهیا تو بیا برو،زود تا نیومدن
ــ اومدم برو کنار
ــ مهیا چادرش را دست پگاه داد و آرام ارام بالا رفت
ــ بچه ها این مشکل داره ،داره میلرزه نیفتم
پگاه با شوخی کمی آن را تکان داد مه پای مهیا پیچ خورد و بر زمین افتاد و همزمان پگاه و دخترها جیغ بلندی کشیدند
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
شهاب با شنیدن صدای جیغ همراه بقیه به سمت سالن دویدند
خانم ها دور مهیا جمع شده بودند شهاب با صدای نگرانی گفت:
ــ چی شده؟؟
پگاه که چادر مهیا را سرش می کرد و سعی کرد دست مهیا تکان نخورد جواب شهاب را داد:
ــ آقای مهدوی مهیا از بالا افتاد
شهاب با شنیدن حرف پگاه "یاحسینی"گفت و به سمت جایگاه دوید خانما از مهیا کمی دور شدند مهیا به دیوار تکیه داده بود و دستش را در دست دیگری گرفته بود و از درد چشمانش را بسته بود شهاب با نگرانی کنارش زانو زد و صدایش کرد:
ــ مهیا،مهیا خانومی جواب بده .کجات درد میکنه؟؟
مهیا چشمانش را که باز کرد قطره ی اشکی بر روی گونه اش سرازیر شد و با صدای لرزانی زمزمه کرد:
ــشهاب،دستم
شهاب دستش را گرفت که مهیا صورتش از درد جمع شهاب عصبی دستی در موهایش کشیدو با صدایی که سعی کرد کنترل کند گفت:
ــ چطور افتادی ؟؟اصلا چرا رفتی بالا ؟
پگاه شرمنده سرش را پایین انداخت و جواب شهاب را داد:
ــ شرمنده تقصیر من شد میخواستم بنرو درست کنم که افتاد،بعد من از مهیاخواستم که بالا بره درستش کنه
شهاب نگاهش را از زمین گرفت و به چشمان اشکی مهیا دوخت؛
ــ ای کاش صدامون میکردید
پگاه حرفی نزد و شرمنده سرش را پایین انداخت!!
شهاب به مهیا کمک کرد که از جایش بلند شود و رو به آرش کرد و گفت:
ــ آرش اینجارو میسپارم بهت
ــ برو داداش خیالت راحت باشه
مهیا سوار ماشین شد شهاب در را بست و سریع پشت فرمون نشست.
مهیا از درد شدید دلش می خواست جیغ بزند،اما می دانست شهاب الان چقدر از او عصبیه برای همین سعی می کرد چیزی نگوید
شهاب کلافه نگاهی به مهیا انداخت؛
ــ درد داری ??
ــ نه خوبم
شهاب که می دانست مهیا به خاطر خودش حرفی نمیزد غرید؛
ـــ مهیا،پرسیدم درد داری ??
مهیا چشمانش را روی هم فشرد و آرام لب زد:
ــ آره خیلی درد دارم شهاب
شهاب محکم بر روی فرمون کوبید و سرعتش را بیشتر کرد
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
شهاب و مهیا روبه روی دکتر نشسته بودند و منتظر بودند دکتر عکس های دست مهیا را دوباره چک کند.
مهیا به دستش که برای بار دوم تو گچ رفته بود نگاهی انداخت،کمی به سمت شهاب خم شد و آرام در گوشش گفت:
ــ میگم شهاب، یعنی دیگه نمیتونم بیام دانشگاه کمک؟
شهاب با اخم نگاهی به او می کند ؛
ــ با این دستت میخوای بیای؟
مهیا خواست اعتراضی کند، که شهاب اجازه نداد وگفت:
ــ اعتراض نکن ،به اندازه کافی از دستت عصبیم
ــ خب به من چه؟
ــ خیلی پرویی مهیا !!
با سرفه ی دکتر به خودشان آمدند:
ــ این دستتون قبلا آسیب دیده بود ؟
ــ بله یه بار شکست
دکتر سری تکان داد :
ــ استخون دستتون خیلی ضعیف بود و با ضربه ای که بهش وارد شد به راحتی شکست ، ممکنه این بار خیلی طول بکشه تا جوش بخوره، نباید زیاد تکونش بدید ،چیز سنگین بلند کنید و استراحت مطلق.
و نسخه ای که همزمان که تذکرات را می گفت، نوشت را به طرف شهاب گرفت.
شهاب تشکری کرد و به مهیا کمک کرد که بلند شود.
از بیمارستان خارج شدند و به طرف ماشین رفتند، به محض اینکه ماشین حرکت کرد مهیا به سمت شهاب چرخید که صدای جیغش بلند شد شهاب نگران به سمتش چرخید؛
ـــ چی شد؟؟
ــ هیچی حواسم نبود دستم خورد به در
ــ مهیا درست بشین از جات هم تکون نخور
ــ باشه.میگم شهاب الان به مامان بابام چی بگم ؟؟اینجوری ببینن منو سکته میکنن.
شهاب نگاه ترسناکی بهش انداخت و گفت؛
ــ دیگه مجبورم خودم دست گلی که دخترشون به آب داد رو توضیح بدم.
مهیا لبخندی زد و سرش را به صندلی تکیه داد خیلی خسته بود و شکستن دستش و دردی که کشید باعث ضعف کردنش شده بود!
ــ شهاب خوابم میاد
ــ بخواب رسیدیم بیدارت میکنم
و چشمان مهیا کم کم گرم شدند.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا چشمانش را آرام باز کرد و اطراف را بررسی کرد ،چشمانش را محکم روی هم فشرد تا بفهمد چه شده !!
کم کم یادش آمد که شهاب آن را به خانه آورده بود و با کلی دردسر احمدآقا و مهلا خانم را قانع کرد که افتاده و تصادفی در کار نیست...
در اتاق باز شد و مهلا خانم وارد اتاق شد؛
ــ صبح بخیر مادر
ــ صبحت بخیر مامان
ــ پاشو داروهاتو بخور،شهاب دارو هاتو اورد اما خواب بودی،رفت!
مهیا روی تخت نشست و نگاهی به داروها انداخت؛
ــ چشم الان می خورم
گوشی را از روی پاتختی برداشت و اسم شهاب را لمس کرد و منتظر ماند تا شهاب جواب دهد:
ــ بله خانوم
ــسلام آقا کجایی ؟اطرافت خیلی شلوغه
ــ دانشگام عزیزم
ــ وای پس چرا نیومدی دنبالم؟
ــ مهیا با این دستت بیارمت اینجا؟؟مگه یادت رفت دکتر چی گفت؟؟
ــ میای ببینمت
ــ فردا یادواره است، تا دیر وقت باید بمونیم اما زود برگشتم حتما میام!
ــ باشه پس مزاحم نمیشم.مواظب خودت باش
ــ چشم خانوم.مهیا وای به حالت اگه بفهمم چیزی بلند کردی یا استراحت نکردی!!!
.ــ چشم حاج آقا، خداحافظ
ــ بسلامت عزیزم
*
روی تخت نشست ،حوصله اش سر رفته بود، خدارا شکر می کرد که عصر مریم و سارا و شهین خانم به دیدنش آمده بودند.
خیلی دوست داشت در کنار بچه ها تو دانشگاه کار می کرد، اما با این دستش کاری از اون برنمی آمد،ولی الان باید به فکر چاره ای باشد تا شهاب قبول کند او راهمراه خود به یادواره ببرد!!
چند تقه به در اتاقش خورد بفر"ماییدی" گفت؛ که در باز شد و شهاب در چارچوب در نمایان شد.
ــ اِ سلام،کی اومدی
شهاب کنارش روی تخت نشست؛
ــ علیک السلام همین تازه
مهیا نگاهی به چهره ی خسته اش انداخت و گفت:
ــ خسته نباشی،کارتون تموم شد؟؟
ــ آره خداروشکر فقط چندتا کار ریز که فردا صبح انجام میدیم ،برا مراسم میای؟؟
ــ خیلی دوست دارم بیام،اما فکر میکردم نزاری که بیام!!
ــ اول هم نمیخواستم بزارم اما دلم نیومد!
ــ چقدر مهربونی تو آخه
شهاب با لبخند به مهیا نگاه می کرد که مهیا ناخوداگاه پرسید :
ــ کی برمیگردی سوریه؟
#ادامه_دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
*رابطه_بدون_شكست*
آيا تا به حال به اين نكته توجه كرده ايد كه چرا زوج هاي ناموفق زيادي را در اطرافمان مي بينيم كه وقت و پول خود را صرف يافتن راهي براي احياي زندگي مشتركشان مي كنند و براي رسيدن به خواسته هايشان به هر گونه متخصص و حتي دعا نويس متوسل مي شوند اما اكثر اين راهها به بن بست مي رسد ؟
پاسخ :زيرا مابه دنبال راهي هستيم كه شريكمان را اصلاح كنيم.
در صورتي كه در هر نوع ارتباطي افراد فقط مي توانند خود را تغيير دهند.
دليل شكست اغلب زوجها اينست كه آن ها به سنتي به نام كنترل گري برمي گردند و متاسفانه اين افراد كم هم نيستند .
فرض اصلي كنترل گري اينست كه :
چنانچه ما احساس ناخوشنودي ميكنيم ، هيچ مشكلي متوجه ما نيست بلكه ديگران ، شرايط و حوادث خارج از كنترل ما و گاهي ساختار بيو شيمي مغز ماست كه مشكل را ايجاد مي كند .
در اين فرضيه هرگز علت بدبختي و مشكلات ما نحوه ي انتخاب اعمال ما شناخته نمي شود و بنابراين متوسل به كنترل گري ميشويم و مي گوييم :
تقصير من نيست . همسرم عامل تمام مشكلات من است و من وظيفه خود مي دانم هر كاري كه مي توانم براي تغيير رفتارهاي او در قبال خود انجام دهم .
از جمله اين كارها موارد زير است :
1- عيب جويي و انتقاد
2- سرزنش كردن
3- شكوه و گلايه
4- نق و غر غر
5- تهديد
6- تنبيه
7-دادن باج براي در كنترل در آوردن طرف مقابل
بسياري از ما هر روز و هر روز اين كارها را انجام مي دهيم بدون اينكه بدانيم همين ها عامل بد بختي و مشكلات ما هستند .
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈
http://eitaa.com/cognizable_wan
❌ #شبهه
موندم تو انتخابات به کی رای بدم پسرخاله رهبر (واعظ زاده)
پدر عروس رهبر (حداد عادل)، برادر عروس رهبر (کمال خرازی) یا به پسر باجناق رهبر (قالیباف)
بهتره تو مسائل خانوادگی شون دخالت نکنیم پس رای بی رای
#انتخابات
✅ پاسخ
🔹 اولا از بین این کسانی که این خودشیرین نقل کرده اساسا کمال خرازی و حداد عادل و حتی قالیباف اعلام نامزدی نکرده اند.
ثانیاً رابطه خویشاوندی قالیباف با رهبری دروغ و ساخته و پرداخته کانال های ضد انقلاب است تا به دلیل شایعات پیرامون وی، بهانه ای برای حمله به رهبری ایجاد کنند.
ثالثاً این شخص اگه صرفاً نگران مسائل خانوادگی است، می تواند به کاندیداهای دیگری (از هر دو جناح) که هیچ رابطه خویشاوندی (حتی خویشاوندی دروغ و ساخته و پرداخته خودشان!) با رهبر ندارند، رأی بدهد.
▫️پینوشت
در فضای مجازی القاء میشود که مسئولان جمهوری اسلامی تمام رابطه خویشاوندی دارند تا به این شکل آن را با رژیم پهلوی مقایسه کنند. ضمن اینکه تمامی مسئولان را مبرا از پارتی بازی مبرا نمی دانم و بعضاً مسئولی خویشان خود را به کارگیری کرده است اما اکثر این روابط (که بعضاً بسیار دور است) بعد از تصدی مسئولیت ایجاد شده. یعنی اینطور نبوده که یک فامیل اداره کشور را بر عهده داشته باشد، بلکه فلان وزیر در دوران مسئولیتش با وزیر یا مسئول دیگری رفاقت صمیمی پیدا کرده و سرانجام فرزندانشان با یکدیگر ازدواج کرده اند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷💐داستانی تکاندهنده از مولوی درمثنوی معنوی🌸🌺
🌹🌺🌸شخصی ۳۰ سال مشغول تجارت بود و ثروت عظیمی به دست آورد و زمین بسیار بزرگی خریداری کرد و ۳۰ سال دیگر کار کرد و باز هم ثروت کلانی به دست آورد و با آن ثروت ، کاخ بسیار مجللی ساخت.
زمانی که میخواست به آن کاخ نقل مکان کند ، ماموران حکومتی گفتند که زمین شما آن طرف تر بود و زمین را عوضی گرفته ای
کاخت را بر روی زمین دیگری ساخته ای و زمین خودت بایر مانده است.جناب مولوی میگوید :
ما هم همینطوریم ، یک زمین داریم به نام بدن
و یک زمین هم داریم به نام روح.
ما فکر میکنیم ، بدن ما ، زمین ماست و هرچه داریم خرج این بدن می کنیم و وقتی که می خواهیم بمیریم به ما میگویند:زمین شما، روحتان بوده ولی شما روح را رها کرده اید و فقط بدن را آباد کرده اید
در زمین مردمان، خانه مکن
کار خود کن ، کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر خود را نبینی ، فربهی
گر میان مشک تن را جا شود
روز مردن گند او پیدا شود
مُشک را بر تن مزن بر دل بمال
مشک چه بود نام پاک ذوالجلال🌹🌺
👇👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
بسم الله الرحمن الرحیم
جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO
جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ
جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF
جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3
جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3
جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs
جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC
جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o
جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu
جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH
جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y
جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby
جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ
جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA
جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM
جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG
جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz
جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc
جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95
جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc
جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO
جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP
جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm
جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5
جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf
جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2
جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno
جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai
جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF
جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc
30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود نداره فقط کافيه روی لینک بزنید.
التماس دعا
🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌
✅http://eitaa.com/cognizable_wan
خشخاش اولین بار توسط سومری ها در 4هزار سال قبل کشت شد و بعدها به مصر برده شد
سومری ها آنرا گیاه لذت مینامیدند و از آن بعنوان مسكن،داروى خواب وساكت كردن گريه نوزاداستفاده ميكردند
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
گاهی ساعت مچی را برعكس ببنديد، با دست غیرمعمول مسواک کنید، با دست مخالف صبحانه بخورید!
مغز را به چالش بكشيد تا عصبها مجبور به ساخت مسيرهای جديد شوند تا آلزایمر نگیرید!👌
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مثبت فکر کردن را هر روز تمرین کنید....
اگر بدبین هستید و افکاری منفی دارید،
توقع نداشته باشید که در عرض یک شب، به یک فرد مثبتنگر و خوشبین تبدیل شوید.
اما با تمرین کردن، گفتوگوی ذهنی شما کمکم مثبت میشود و از حالت خودانتقادی بیرون میآید و خودپذیری جای آن را میگیرد و همینطور نسبت به جهان اطرافتان کمتر دیدگاهی بدبینانه خواهید داشت
و زیباتر به نظر خواهد آمد.
تمرین تفکر مثبت، دید بهتری به شما میبخشد.
وقتی حالت ذهنی مثبت باشد قادرید از پس هر مسئلهای هرچهقدر هم استرسزا و ناراحتکننده باشد به نحو مؤثری برآئید.
این توانائی (مثبتنگری) به سلامت جسم شما کمک میکند و درهای جدیدی را به رویتان میگشاید.
تمرین روزانه را به یاد داشته باشید.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی روی کره زمین یک کلاس درس است و من و شما دانشآموزانی هستیم که باید درسهایی بیاموزیم .
قرار نبوده زندگی ساده باشد ، قرار نبوده راحت و بیدردسر باشد زندگی بدین منظور طراحیشده که شما را با چالش رشد و تغییر روبرو کند تا انسانی خودآگاهتر و مهربانتر و کمال یافتهتر شوید.
رشد و تغییر همواره فرایندی ساده و خوشایند نیست و میتواند بسیار ترسناک و دردناک نیز باشد .
صرفاً به این دلیل که چیزی ناخوشایند است یا از سر گذراندن آن راحت نیست به این معنا نیست که برای ما سودمند نیز نیست. تجارب خوشایند و سودمند همواره تفاوتهایی اساسی دارند.
باربارا دی انجلیس
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
آرزو دلیل بر استعداد است.
وقتی آدم آرزو می کند که ای کاش من چنین و چنان شوم بدانید که حتما می تواند بشود و اگرنه آرزو نمی کرد!
مثلا هیچ بره ای که به دنیا می آید آرزو می کند که رئیس دانشگاه هاروارد شود؟ اصلا به ذهنش خطور نمی کند.
هرکسی در دلش هر آرزویی هست برآورده می شود. شک نکنید!
برای اینکه اصلا آرزو سند حقانیت ماست.
مولانا می گوید:
کین طلب در تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
دکتر الهی قمشهای
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟»
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا.»
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان.»
پیرزن یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، اشکالی نداره، ممنون.»
قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو واسه سگتون میخواین؟»
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!»
آقای جوان گفت: «بله، آخه سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!»
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، شکم گرسنه سنگم میخوره.»
آقای جوان گفت: «نژادش چیه مادر؟»
خانم پیر گفت: «بهش میگن توله سگ دو پا. اینا رو برای بچه هام میخوام آبگوشت بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!»
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر. خانم پیر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟» جوون گفت: «چرا مادر »
خانم پیر گفت: «بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر»
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰 حکم استفاده از #عطر در #ماه_رمضان
✳️عطر زدن روزه دار.
بسیاری از مردم تصور می کنند استفاده از عطر و بوی خوش برای روزه دار مکروه و ترک آن بهتر است.
در حالی که عطر زدن و استفاده از بوی خوش برای روزه دار نه تنها مکروه نیست بلکه هدیه و ارمغانی برای اوست، اما آنچه که برای روزه دار مکروه است بو کردن گیاهان معطر است، چه گل باشد و چه غیر گل.
📚توضیح المسائل مراجع ج1 ص961 م1657
تحریر الوسیله ج1 ص288
#احکام
🕋 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 چرا نباید منتظر بمانیم تا گشنه شویم که غذا بخوریم؟
🔰 گرسنگی منجر به پرخوری می شود.
بدن انسان برای جلوگیری از کند شدن متابولیسم ، افت انرژی ، احساس خستگی و ولع مصرف هر 3-4 ساعت به یک تغذیه ثابت نیاز دارد.
🔰 هرچه بیشتر بدون غذا بمانید ، سطح قند خون شما پایین می آید و بیشتر غذا می خورید. پس صبر نکنید تا گشنه شوید
🔰 همیشه قبل از اینکه کاملا گرسنه شوید کمی غذا یا میان وعده سالم بخورید.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌿 وداعِ جمعۀ آخر ماه مبارک رمضان
▪️ سيّد بن طاووس و شيخ صدوق از جابر بن عبدالله انصارى روايت كردهاند كه در جمعۀ آخر ماه رمضان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم رسيدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمودند: اى جابر اين آخرين جمعه از ماه رمضان است، پس آن را وداع كن و بگو:
✨ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِی مَحْرُوما ✨
▫️ خدايا! اين ماه را آخرين دورۀ روزهداری ما قرار مده، و اگر قرار دادى، پس مرا رحمت شده قرار بده و محروم از رحمت قرار مده.
▪️ هر كه اين دعا را در اين روز بخواند به يكى از این دو خصلت نيكو ظفر مىيابد:
▫️رسيدن به ماه رمضان آينده
▫️آمرزش خدا و رحمت بىانتها.
#مراقبات_ماه_رمضان
http://eitaa.com/cognizable_wan