مهیا سریع از جایش بلند شود و به طرف در دوید سریع کفش هایش را پا کرد از پله ها پایین رفت و توجه ای به صداکردن های مهلا خانم نکرد.
نگاهی به در باز خانه شهاب انداخت دو تا ماشین بودند و دلش فشرد شد که نکند خبری شده؟
نکند اتفاقی برای شهاب افتاده که همه به خانه ی شهاب آمدند ؟
سریع وارد خانه شد همه در حیاط نشسته بودند ،با دیدن شهین خانم که درآغوش مریم گریه می کرد دیگر نایی برای ایستادن نداشت،پس آن ها خبر را شنیدند، اشک هایش بی مهابا بر روی گونه هایش سرازیر می شدند
محمد آقا اولین نفری بود که متوجه حضور مهیا شده بود که با نگرانی صدایش کرد:
ــ مهیا دخترم
با صدای محمد آقا همه با نگرانی به مهیا نگاه کردند حتی شهین خانم از آغوش مریم جدا شد و با چشمان اشکی به مهیا خیره شد ،سارا متوجه حال بد مهیا شد سریع به سمتش رفت و دستش را گرفت و کمکش کرد که بشیند اما مهیا دستش را پس زد و به روبه روی شهین خانم زانو زد و با چشمون اشکی و لبان لرزون خیره به چشان بی قرار شهین خانم زمزمه کرد:
ــ شهاب
نمی توانست چیزی بگوید اما باید میپرسید
ــ شهین جون شهابم کجاست
نتوانست جلوی خودش را بگیرد بلند شروع به هق هق کرد که باعث شد شهین خانم بی تاب تر شود و اورا همراهی کند؛
ــچرا گریه میکنید ،مگه چیزی شده؟اخبار گفت پنج تا پاسدار شهید شدند نگفت که
نتوانست ادامه دهد و سرش را پایین انداخت و اجازه داد هق هق اش دل همه را به درد بیاورد
با حرف هایی که میزد میخواست هم دل خودش و هم شهین خانم را آرام کند اما ان حس بدی که گوشه ی دلش رخنه کرده بود و اورادر چشمان شهین خانم هم می دید را چه می کرد؟
مگر احساس یک مادر اشتباه می کرد؟؟
*
ـــ بیا عزیزم ،بخور
مهیا به لیوان اب قندی که در دستان سارا بود نگاهی انداخت و زمزمه کرد:
ــ نمیخوام
صدای شهین خانم که از شدت گریه گرفته بود به گوشش رسید:
ــ بخور عزیزم ،بخور مهیا رنگت پریده بخور مادرم
مهیا لیوان را از دستان سارا گرفت و ارام به لب هایش نزدیک کرد و در همان حال به صحبت های سارا که سعی در ارام کردنش بود گوش میداد
ــ عزیزم شما که هنوز چیزی بهتون نگفتن،همینطور زود زانوی غم بغل کردید ،مگه فقط شهاب تو اون عملیان بوده؟؟کلی پاسدار و نیروهای دیگه
مهیا کمی ارام گرفته بود اما این آرامش طولی نکشید که با شنیدن صدای آیفون و تصویر چند مرد غریبه با لباس نظامی بی حال بر روی مبل نشست و چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد و با خود تکرار می کرد:
ــ اگر چیزی نشده پس اینا اینجا چیکار میکنن؟؟
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
آرام چشمانش را باز می ڪند ،به اطراف نگاه می اندازد تا شاید یادش بیاید کجاست؟
با دیدن سِرم وصل به دستش و تختی که روی آن خوابیده بود ،کم کم همه ی اتفاقات که رخ داده را به یاد می آورد.
حرف های سردار هنوز در گوشش می پیچید ،اشک هایش روی گونه های سردش سرازیر شد!!
باورش نمی شد ،شهاب به او قول داده بود برگردد اما ....
سارا و مهلاخانم وارد اتاقش شدند، مهلا خانم با نگرانی به صورت رنگ پریده ی دخترکش نگاهی انداخت،آه عمیقی کشید و دستی بر موهای مهیا ڪشید،مهیا با گریه مقطع گفت:
ـــ دی دیدی مامان شهاب ،شهاب بهم قول داده بود برگرده اما،اما مامان تنهام گذاشت
مهلاخانم اشک هایش را پاک کرد و با نگاهی غمگین به دخترکش خیره شد و آرام زمزمه کرد؛
ــ مادر هنوز که چیزی نشده؟چرا اینقدر به دلت بد راه میدی؟به جای توکل به خدا نشستی گریه میکنی ؟
ــ مامان نشنیدی سردار چی گفت؟از شهاب خبری نیست.یعنی شهاب برنگشته
مهیا با صدای بلند هق هق می کرد ،سارا با نگرانی سعی در ارام کردنش می کرد ،اما مهیا احساس می کرد دیگر پایان راه است و دیگر شهاب را در کنار خودش ندارد.
در باز شد و پرستار وارد اتاق شد و شاکی گفت:
ــ قرار بود اذیتش نکنید،شما حالشو که بدتر کردید،لطفا بیرون باشید
و سریع آرامبخشی به سِرم زد و سارا ومهلا خانم را از اتاق بیرون برد .
مهیا دیگر هق هق اش آرامتر شده بود ،احساس می کرد که چشمانش کم کم بسته می شدند،هرچقدر می خواست مقاومت کند اما دیگر نتوانست و چشمانش بسته شد...
**
سردار به خانه شهاب آمده بود و اتفاق تلخی که همه را نگران کرده بود چه دوستان چه همکاران شهاب،را با خانواده شهاب درمیان گذاشت که مهیا و شهین خانم را،راهی بیمارستان کرده بود،شهاب بعد آن شب که عملیات با موفقیت انجام شده بود اثری از او نبود ،رزمنده هایی که همراه آن بودند ،گفته بودند که شهاب همراه گروه اول که شش نفر بودند وارد منطقه شده بودند و دیگر او را ندیده بودند،و وقتی سراغ آن پنج نفر را گرفتند ،خبر شهادت آن ها را خبر دادند.
هیچ خبری از شهاب نبود ،نه جسدی که بدانند شهید شده ،نه خبری که شاید اسیر شده باشد ،و تنها یک جمله به همه گفته می شود "شهاب مفقود شده"
و از آن صحبت های سردار سه روز گذشته بود اما خبری از شهاب نبود....
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار محرمانه اما قابل دیدن
http://eitaa.com/cognizable_wan
پرسش ⁉️
اگر مکلفی بواسطه ندانستن مسئله های روزه کاری انجام دهد که #روزه را باطل میکند وظیفه او چیست وقتی متوجه شد ؟
پاسخ ✅
چنانچه میتوانسته یاد بگیرد و #کوتاهی ( تنبلی و غفلت ) کرده 😇 قضای روزه ش و #کفاره آن بر او واجب میشود
👌 و اگر نمیتوانسته یاد بگیرد، یا اصلا ملتفت مسئله نبوده
یا #یقین داشته که فلان کار مبطل روزه نیست کفاره واجب نمی شود 🔴
📚 رساله های مراجع تقلید
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 میرزا اسماعیل دولابی رحمه الله:
از هر چیز تعریف کردند بگو؛ #مال_خداست و #کار_خداست . 👌
نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگتر از این نیست . ❌
اگر این نکته را #رعایت کنی از وادی امن سر در میاوری .
👌 هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی #از_خدایت_تعریف_کن .
✅http://eitaa.com/cognizable_wan
😱 کفاره مبطل عمدی روزه 😱
برای کفاره روزه ای که #عمدا باطل شده باید باطل کننده دو ماه روزه بگیرد - ۳۱ روز پی در پی و بقیه را بعدش هر وقت بتواند و بخواهد 👌
یا اینکه بجای روزه ۶۰ #فقیر را سیر کند ( میتوان به هر فقیر ده سیر -۷۵۰ گرم- گندم ، جو و مانند آن نیز داد ) 👌
و چنانچه نتواند انجام دهد هر مقدار برایش ممکن باشد به عنوان #کفاره_روزه بدهد 👌
و اگر کلا هیچ نتواند #استغفار کند به درگاه الهی و هر وقت توانایی پیدا کرد کفاره ش را بدهد ✅
📚 توضیح المسائل اقایون حفظهم الله، مسائل کفاره روزه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂
اﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ درزندگی ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: « ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ . ﮔﻔﺖ: ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ. ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ
ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ.
ﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ…
http://eitaa.com/cognizable_wan
ريختن شكر روى زخم مى تواند زخم ها را سريعتر درمان كند. شكر، زخم را خشك مى كند و به توليد بافت جديد كمك مى كند و با خشك كردن زخم، محيط را براى رشد باكترى ها و آلودگى ها نامناسب مى کند
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💫
قشنگ ترین پیامی که خوندم
دختر جوانی بر اثر سانحه ای زیبایی خود را از دست داد. چند ماه بعد ناباورانه نامزدش هم کور شد. موعد عروسی فرا رسید؛ مردم می گفتند: چه خوب ! عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش هم نابینا باشد. 8 سال بعد از ازدواج؛ زن از دنیا رفت؛ مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را باز کرد. چون او هیچوقت نابینا نبود........ مرد بودن سخت هست......... ولی......... میشه مرد بود..!!
از اسب که بیوفتی...
اسیر سرزنش خاک خواهی شد.!
این قانون، آدمهاست..
به دور آتشی میرقصند که تو در آن
میسوزی...!
" روزگار بدیست"
درست وقتی در آتش میسوزی...
همه به بهانه آب آوردن میروند...!
#مثال
http://eitaa.com/cognizable_wan
⛱متخصصین روانشناسی اثر 6« میم »را درتربیت روانی کودک موثر میدانند تا در آینده فردی موفق و ثروتمند شود :
1: تو محبوبی
2: تو محترمی
3: تو میتوانی
4: تو مهمی
5: تو مفیدی
6: تو میفهمی
#روانشناسی_کودک
http://eitaa.com/cognizable_wan
حتماااااا بخونیددددد
دختری زیبای که خواستگار زیاد داشت
🌹🌹🌹🌹🌹
*👱روزی جوان نزد پدرش👴 آمد و گفت:*
*دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام.*
*👴پدر با خوشحالی گفت:*
*این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟*
*👥پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند.*
*👴اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت:*
*ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست! و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید به مردی مثل من تکیه کند،!*
*👱پسر حیرت زده جواب داد:*
*امکان ندارد پدر! کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!❗*
*👥پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.*
*⚖قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند.*
*⚖قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است.*
*👥پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند.*
*🕵وزیر با دیدن دختر گفت:*
*او باید با وزیری مثل من ازدواج کند.*
*👑و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص پادشاه.*
*🤴پادشاه نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!*
*👱♀بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت:*
*راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!*
*🏃♀و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و پادشاه بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.*
*👱♀دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت:*
*آیا میدانید من کیستم⁉️*
*🌏من دنیا هستم ...*
*🔥من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند.*
*و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.*
*و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند.*
#سخن_زیبا
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
*خانواده_همسر*
🔵این کلمه زیاد شنیده میشود که: " با همسرم مشکلی ندارم اما از خانواده اش خوشم نمیاد"
اما واقعیت اینه که از نوع رابطه زوجین با خانواده یکدیگر، بخش مهمی از رضایت #زناشویی شان را رقم میزند و این مهارتی است که در اوایل زندگی باید کسب کرد
🔵اگر تا این لحظه به رابطه ی شما لطمه وارد شده، سعی کنید رابطه خود با خانواده همسرتان را بهبود بخشید.
🔵اولین نفری باشید که صلح برقرار میکند، زیرا هنگام دعوای شما با خانواده همسرتان تنها کسی که آزرده خاطر میشود همسرتان است که احساس میکند بین شما #گیر افتاده است.
http://eitaa.com/cognizable_wan