🔴 #تنفر_ازهمسرممنوع
💠 اگر از همسرتان کار #خطایی سر زد، به هیچ وجه از او #متنفر نشوید بلکه از #کارش انتقاد کنید و یا ناراحت باشید.
💠 تنفر از همسر، باعث میشود تا #خوبیهای او را نبینید و فقط در جستجوی #عیبهای دیگر او برآیید.
#شیطان نیز به این قضیه کمک میکند.
💠 حتما همسرتان رفتارهای #خوبی غیر از خطایش دارد که با یادآوری آنها #خوشحال میشوید
و دلتان نسبت به او نرم میگردد.
💠 با این روش از #کینهورزی و اختلاف و مشاجره و سردی عاطفی جلوگیری کنید.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🌹🍀🌺🌴
🔴 #غیبت_خانواده_همسر_ممنوع
💠 از صحبت کردن ناشایست پشت سر خانواده همسرتان بپرهیزید.
💠 چون هم باعث اختلافات خانوادگی میشود و هم یک گناه هست و هم شما را فردی #ضعیف و بیتدبیر در حل مشکلات جلوه میدهد.
💠 در نتیجه حس #اعتماد به شما بشدت کمرنگ میگردد.
💠 اینکار #مجوزی برای همسرتان میشود تا او نیز به راحتی پشت سر خانواده شما صحبت کند و نسبت به آنها #کینه به دل بگیرد.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🌴❤️🌹🍀
🔴چرا گاهی شیطان،به هیچ عنوان دست از سر ما برنمیدارد؟
✍اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ،سگ میرود؟!
⚔چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست!
💥 اما اگر هیچی همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و آن وقت میرود…
🔥شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان:
🔥 حب مال
🔥 زَر و زیور
🔥 شهوت
🔥بخل
🔥حسادت و…
درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند.
🛑و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد.
❄اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند...
🍁تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم:
👈نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا!
💥تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!
مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!
🍃باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅ندبه های انتظار🔅
🛑تحت هر شرایطی،آبروی اسلام را حفظ کنید!
✍مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!
✅می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …
💠گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .
🌿پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
♻️ وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم.فردا خدمت می رسیم!
💥میگفت: تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …
📕 پیوست: با حفظ زبان،ادای امانت،پرهیز از فحاشی و انصاف در خرید و فروش و ...آبروی دینمان را حفظ کنیم..
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا جنازهی خونیِ دخترِ نوجوونِت رو بغل کردی که بذاری توی قبر؟ به چه جرمی کشتنش؟ اینش رو نمیدونم ولی میدونم هیییییچ توجیهی نمیتونه داشته باشه!
به خدا به بحثهای سیاسی و انگلهایی که بخوان توی خونِ مردم نون بزنن کاری ندارم، ولی از اونایی که فکر میکنن خیلی بانمکن و تهِ همهی تمسخرهاشون میگن "ولی عوضش #امنیت داریم" یا اونایی که حواسشون نیست که #ایران وسطِ حلقهی آتیشه و #میدان و #مرد_میدان با جون و خونشون امن نگهش میدارن، تقاضا میکنم با چشم باز و دهن بسته (دقیقاً برعکسِ الآنشون) صحنههای این جنایت رو بارها ببینن و یه لحظه خودشون رو جای خونوادهی این دسته گُلهای بیجان بذارن!
ایران وسط #افغانستان و #پاکستان و #یمن و #سوریه و #عراق توی قلب #خاورمیانهس؛ نه وسط اروپا و آمریکا! ولی اگه جای دخترهای مظلومِ افغانستانی، بلوندهای غربستانی تکهپاره شده بودن، الآن کل دنیا عزای عمومی بود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ رائفی پور: اصلاح طلبان دو تا مرغداری را نمیتوانند مدیریت کنند
✍️ سه ضلع مثلث فریب اصلاح طلبان: 1- حقوق زنان 2- حقوق کارگر 3- فیلترینگ
⭕️ ربیعی(سخنگوی دولت) در دانشگاه شریف: چرا زنان نباید دوچرخه چواری کنند؟
#خیانت_دولت_روحانی
.
#رمان
#جانم_می_رود
#نویسنده_فاطمه_امیری
#قسمت_چهل_هفتم_پایانی
#قسمت_اخر
مهیا و شهین خانم از بیمارستان مرخص شده بودند،شهین خانم به برگشتن شهاب امیدوار بود و با هر بار صدای تلفن یا آیفون به امید اینکه شهاب باشد به سمت آن پرواز می کند.
اما مهیا ،عجیب امیدش را از دست داده بود،واین گونه می پنداشت که آن ها همه باهم وارد منطقه شدند پس اگر آن ها شهید شده بودند شهاب هم همراه آن ها بوده،شهاب آنقدرخوب و باایمان است، که ماندنی نیست ،وقتی یاد آن بی قراری و شوق رفتن برای دفاع حرم حضرت زینب در چشمان شهاب می افتاد دیگر شکی بر اینکه شهاب ماندنی نیست احساس نمی کرد.
کار هر روزش شده بود که به معراج شهدا برود و کنار شهدا، از نبود شهاب و از بدقولی آن ، گله کند و انقدر گریه می کرد که دیگر نایی برا راه رفتن هم نداشت!!
در یکی از روز هایی که به معراج آمده بود ،آرش دوست شهاب را دیده بود که بعد از صحبت کوتاهی، گفته بود که امروز به سوریه می رود و چون شهاب نیست او قرار بود عملیات را فرماندهی کند و آن لحظه مهیا یاد دختر ریز نقشی که در یادواره دیده بود که خودش را نامزد آرش معرفی کرده بود،افتاد،باخود زمزمه کرد؛
ــ یعنی الان او در چه حالی بود؟یعنی ممکن بود که آرش هم برنگردد و حال دخترک مثل من شود ؟
**
از تاکسی پیاده شده و وارد کوچه شود خستگی وبا احساس ضعفی که داشت راه رفتن را برایش سخت کرده بود ،
همزمان که از کنار در خانه شهاب رد شد ،که در باز شد و محمد آقا از در بیرون آمد ،که با دیدن مهیا به سمتش رفت و بانگرانی گفت:
ــ مهیا؛دخترم حالت خوبه؟رنگت چرا پریده؟؟
ــ سلام،چیزی نیست خوبم
ــ داری با خودت چیکار میکنی دخترم؟امیدتو از دست نده ،به خدا توکل کن
مهیا به محمد آقا خیره شد وچهره ی اورا در نظر گرفت،مگر ممکنه در یک هفته ادم آنقدر زود پسر شود ؟؟
لبخند تلخی بر روی لب هایش نشاند گفت:
ــ من خوبم
ــ شهین حالش خوب نیست؟خیلی بی تابی میکنه؟سراغتو خیلی میگیره،میخواد ببینتت
ــ نه نمیتونم ،من حالم خوب نیست نمیتونم ببینشون حالشونو بدتر میکنم
ــ اما ...
ــ لطفا ،من نمیتونم
و دیگر اجازه ای به محمد آقا نداد سریع خداحافظی کرد و وارد خانه شد
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
چشمانش رابسته بود و سرش را به دیوار سرد معراج شتدا تکیه داده بود،نفس عمیقی کشید که بوی خوش گلاب،کمی از آشوب وجودش را کم کرد.
امروز هم مثل ده روز قبلی هر روز به معراج آمده بود ،اینجا احساس آرامش خاصی می کرد،در این مدت از خیلی کارهایش عقب افتاده بود وکمتر کسی در این ده روز با مهیا حرف زده یا حتی او را دیده مهیا بیشتر وقت خود را در معراج سپری می کرد و بقیه وقت را در اتاقش با عکس های دونفرهایشان می گذراند.
از رفتن شهاب سه روزی گذشته بود ،در این مدت نامزد آرش را چند باری در معراج دیده بود و راحت متوجه شد که از رفتن ارش چه بر سر دخترک امده.
باصدای گوشیش نگاهش را به گوشی دوخت با دیدن شماره شهین خانوم ،نگاهش را از گوشی گرفت و به تابوت شهید گمنام دوخت،که صدای گوشی قطع شد ،اما بلافاصله دوباره صدای گوشی مهیا در فضای خلوت معراج پیچید ،مهیا نگران نگاهی به اسم شهین خانم نگاهی انداخت،و در دلش غوغایی افتاد ،نکند خبری از شهاب رسیده؟؟
سریع تماس را جواب داد و تا خواست سلام کند صدای گریه ی شهین خانم به گوشش رسید.
شهین خانم بین گریه هایش مدام اسم شهاب را تکرار می کرد ،مهیا دیگر مطمئن شد اتفاقی افتاده ،حتی جرات پرسیدن سوالی را نداشت می ترسید جوابی که به سوالش داده بشه اونی نباشه که او میخواهد .
تماس قطع شد و مهیا با صورت اشکی شوکه در جایش خشک شده بود ،دوست نداشت چیزی را که شنیده بود باور کند ،چشمانش را محکم روی فشار داد و در دل دعا می کرد که ای کاش چشمانم را باز کنم همه ی این اتفاقات یک کابوس باشند ،اما با باز کردن چشمانش،صدای گریه هایش سکوت فضا را شکست.
دستانش را به دیوار تکیه داد تا بتواند از جایش بلند شود ،باید به انجا می رفت و می فهمید چه بر سر شهابش آمده که همچین شهین خانم را بی قرار کرده بود.
از معراج خارج شد صدای گوشیش را می شنید اما هیچ توجه ای به آن نکرد و برای اولین تاکسی که دید دست تکان داد
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
تاکسی که سر کوچه ایستاد ،مهیا سریع کرایه را داد و به سمت خانه شهاب دوید و به فریاد های پیرمرد که از مهیا می خواست بقیه پولش را ببرد توجه نکرد،در باز بود سریع وارد شد و خودش را به داخل خانه رساند.
شهین خانم با دیدن مهیا به سمتش پرواز کرد ،مهیا با دیدن چشم های سرخ شهین خانم دیگر نتوانس تحمل کند و روی زانوهایش افتاد ،شهین خانم سریه روبه رویش زانو زد مهیا با گریه روبه شهین با التماس گفت:
ــ شهین جون بگو؛قسمت میده بهم بگی همه چیو،بگو چه بلایی سر شهابم اومده
شهین خانم که از شدت گریه نمیتوانست حرفی بزند،سرمهیا را در آغوش گرفت و با هق هق مهیا را همراهی کرد،بین گریه هایش بوسه هایی بر روی سر مهیا نشاند،از صمیم قلب خوشحال بود که همچین عروسی دارد،در این مدت که شهاب نبود ،خیلی دلتگش شده بود ،خودش هم نمی دانست که چرا وقتی مهیا را می دید یا او را در آغوش می گرفت آرام می گرفت و احساس می کرد که شهاب را دیده و درآغوش گرفته.
مهیا از شهین خانم جدا شد و با چشمان سرخ و خیس در چشمان شهین خانم خیره شد ،و آ ام زمزمه کرد:
ــ بگید چی شده؟دارم میمرم قلبم درد گرفت قسمتون میدم بگید چی شده
مهیا دیگر نمی توانست تحمل کند درد زیادی را تحمل کرده بود احساس می کرد فلبش از شدت درد هر لحظه ممکن بود از کار بایستد ،و برای رهایی از این درد دوست داشت بلند جیغ بزند و از درد دوری شهاب بگوید .
با صدای بلندی همراه گریه که دل هر بی رحمی را به رحم می آورد گفت :
ــ دارم میمرم ،چرا درک نمیکنید از دوری شهاب دارم میمیرم ،بهم بگید چه به سر شهابم اومده
شهین خانم نتوانست حرفی بزند فقط آرام گفت :
ــ برو تو اتاق شهاب ،اونجاست ببینش
و گریه اجازه نداد ،حرف هایش را به پایان برساند ،مهیا با خوشحالی از جا بلند شد ،باورش نمی شد شهاب در اتاقش باشد سریع به طرف پله ها دوید و به سمت اتاق شهاب رفت اما قبل از اینکه در را باز کند به این فکر کرد،اگه شهاب برگشته چرا شهین خانم انقدر بی قرار بود ؟
اگر آمده بود شهاب حتما با شنیدن صدایش پایین می امد ؟
مهیا قدمی برگشت و زیر لب گفت:
ــ هیچ چیز طبیعی نیست
مهیا چشمانش را بست و در را باز کرد اما با دیدن تابوتی که در وسط اتاق بود و شهاب با صورت بی رنگ در آن آرام خوابیده بود از حال رفت
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
سریع چشمانش را باز کرد اما دیگر اثری از تابوتی که در خیالش به او فکر کرده بود،نبود
سرش را بالا اورد که نگاهش در دو چشم مشکی نگران دوخته شد و تنها توانست زیر لب آرام زمزمه کند ؛
ــ شهاب
شهاب با صورتی که از درد جمع شده بود با دیدن عزیز دلش لبخندی زد و دوباره روی تخت نشست.
مهیا ناباور به شهاب که روی تخت نشسته بود خیره شده بود ،شهاب دستانش را طرف مهیا دراز کرد و با لبخند به قیافه ی مهیا خیره شد؛
ــ بیا جلو دختر خوب،من نمیتونم بلند بشم بیا
مهیا ناخوداگاه نگاهش به سمت پای شهاب که در گچ بود ،کشیده شد دوباره سرش را بالا آورد که اینبار نگاهش به دست پانسمان شده شهاب دوخته شد .
ــ چرا خشکت زده دختر؟این همه گریه کردی،گه بیای اینجا به من زل بزنی؟؟
مهیا با دو قدم خودش را به شهاب رساند و کنارش روی تخت نشست که شهاب او را در آغوش کشید،باورش برای مهیا خیلی سخت بود ،نمی توانست اتفاقات را هضم کند همه چیز خیلی سریع رخ داده بود ،با شنیدن صدای شهاب از فکر بیرون آمد:
ــ صداتو شنیدم،نمیدونی وقتی صدای گریه هات و فریادتو شنیدم چه به سرم اومد ،با اینکه اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم اما بلند شدم که خودت اومدی
مهیا که دیگر آمدن شهاب را باور کرده بود ،با یادآوری درد قلبش در دقایق قلب اشک هایش دوباره سرازیر شدند و کم کم صدایش اوج گرفت و درآغوش همسرش از دردی که در این مدت تحمل کرده بود زجه زد،گله کرد از نبودش،از بی خبر گذاشتنشون،از این ده روز شوم گله کرد،زجه زد،فریاد زد و شهاب با اینکه بی قراری و بی تابی های مهیا به خصوص اشک هایش او را نابود می کرد اما اجازه داد که همسرش کنار او آرام شود ،درکش می کرد خیلی سخت بود ،برای او که یک مرد بود خیلی سخت گذشته بود،دیگر برای مهیا که از او بی خبر بود ،دردش و سختی اش قابل تصور نبود.
مهیا آرام شده بود اما بی صدا اشک می ریخت دیگر از درد قلبش خبری نبود و احساس می کرد آرامشی سراسر وجودش را فرا گرفته،شهاب بوسه ای بر سر مهیا نشاند و ارام گفت:
ــ خوبی مهیا؟
ــالان که هستی خوبم،خیلی خوبم
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
شهاب لبخندی زد و مهیا را از خود دور کرد و با لبخند نگاهی به چهره ی او انداخت ،مهیا دستش را بالا آورد و زخم ابروی شهاب را نوازش کرد و آرام با صدای لرزانی گفت:
ــ کجا بودی شهاب؟تو این ده روز چه اتفاقی افتاد،چه بلایی سرت اومده؟؟
شهاب به چشمان خیس مهیا که آماده ی بارش بودند خیره شد و با اخم گفت :
ــ یه قطره اشک بریزی ،به مولا قسم هیچی تعریف نمیکنم
مهیت نفس عمیقی کشید و سری تکون داد خاب لبخندی زد و دستان مهیا را در دست گرفت و فشرد :
ــ شب رفتیم عملیان اول یه گروه شیش نفره وارد عمل شد که من یکی از اونا بودم اما درگیوی پیش اومد و بین ورود کا و گرو بعدی فاصله زیادی افتاد ،ما فقط شیش نفر بودیم و اونا الله واعلم ...، من اولین نفر بودم که نیر خوردم ،اونم تو کتفم
نگاه مهیا سریع به کتف شهاب کشیده شد!
ــ تیراندازی برام سخت شده بود ،دوتا از بچه ها بلافاصله تیر خوردن وشهید شدند منو اون سه نفر عقب نشینی کردیم ولی اونا دنبالمون اومدن ،از منطقه دور شده بودیم و به روستایی نزدیک شده بودیم که یه تیر دیگه تو پام خوردم ،خون زیادی از دست داده بودم و س م گیج می رفت لحظه آخر فقط احساس کردم روی زمین افتادم و دیگه چیزی نفهمیده
مهیا منتظر به صورت شهاب خیره شده بود، شهاب نفس عمیقی کشید و ادامه داد؛
ــ وقتی به هوش اومدم تو یه خونه تو روستا بودم،مثل اینکه فک میکنن من مردم و به دنبال اون سه نفر میرن و الان فهمیدم که اون سه نفر هم شهید شدند ،تو این فاصله دو تا از پیرمردای روستا متوجه من میشن و منو به خونشون میبرن،اول تعجب کردم چون میدونستم این منطقه تحت کنترل داعشه و اونا چطور جرات کردند منو اینجا اوردن چون ممکن بود هر لحظه خونه رو تفتیش کنن وقتی از اونا پرسیدم گفتن که داعشیا فهمیدن من زنده ام و در به ر دنبال من هستن اما خوشبختانه خانه ی یکی اهالی روستا مخفیگاه زیر زمینی داره و منو اونجا قایم کردند
ــ چرا این کارو کرده بودند اگر اونا میفهمیدن بی شک همه اهالی روستارو میکشتن!!
ــ منم تعجب کردم اما بعد پیرمرد برام تعریف کرد که داعشیا چند از دخترای جوون روستارو میبرن که بچه های ما متوجه میشن و طی یه عملیات دخترارو سالم برمیگردونن و اهالی روستا همیشه خودشونو مدیون بچه ها ی ما میدونن و با این کار میخواستن یه جوری جبران کنن
ــ چرا شهین جون اینقدر بی تابی می کرد پس؟؟من فک میکردم تو .
حتی به زبون اوردنش هم سخت بود.
ــ من چی ؟به شهادت رسیدم؟
مهیا سری تکان داد!!
ــ یه عملیاتی دو روز پیش انجام شد که ارش هم بود که اون روستا رو از دست داعش گرفتند و ارش بود که منو پیدا کرد حال من خیلی بد بود اونقدر که امیدی به زنده بودن من نبود ،برای همین به مامان گفته بودن که من شهید شده بودم ،مامان ازشون خواسته بود خبرت نکنن،امروز صبح مامانم با دیدنم از حال رفت،هنوزم غیر از تو و مادرم کسی خبر نداره
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا نگاهی به پا و دست شهاب انداخت و خوشحال لبخندی زد،شهاب کنجکاو پرسید:
ــ به چی فکر میکنی که چشمات اینطور برق میزنن؟؟
مهیا دستی به گچ پای شهاب کشید و گفت:
ــ حالا که اینطور درب و داغون شده دیگه نمیری درست میگم؟
شهاب بلند خندید و گفت:
ــ اولا درب و داغون خودتی ،خجالت نمیکشی اینطور به شوهرت میگی
و با شوخی ادامه داد:
دوما ،این همه فرماندهی عملیات به عهده ی من بود و با موفقیت انجام شده ،انتظار نداری که منو خونه نشین کنن
تا مهیا می خواست حرفی بزند شهاب گفت :
ــ چیه باز میخوای بگی،خب چیکارت کنم مدال بندازم گردنت
مهیا با تعجب به شهاب خیره شد این حرف را به شهاب در دیدار اولشان گفته بود شروع کرد به خندیدند !!
ششها از خنده ی مهیا لبخند عمیقی بر لبانش نقش بست؛
ــ هنوز یادته؟؟
ــ مگه میشه یادم بره ،نمیرفتم که منو همونجا یه کتک مفصل مهمونم می کردی
مهیا دوباره خندید سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت
و در دل ادامه داد "خدایا شکرت به خاطر این آرامش،شکرت به خاطر بودنت ،شکرت به خاطر بودن این مرد در زندگیم"
با شنیدن صدای ذوق زده ی مریم که به طرف اتاق می آمد از شهاب جدا شد ،به اندازه ی کافی کنار شهاب بود ،الان باید کمی به خانواده ی شهاب هم اجازه میداد که کنارش باشند،با حال شهاب کمِ کمِ یک ماه خانه نشین شده ،و فرصت زیادی برای نشستن و حرف زدن و کمی غر زدن به جان شهاب را داشت...
#پایان🌹
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هک کردن و خالی کردن کارت بانکی در ۶ ثانیه . لطفا به دیگران هم منتقل کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
بچهها باید رنج کشیدن را یاد بگیرند به خصوص از مادرها.
کافی است مادر هنگام سختیها عصبی نشود. بیماری افسردگی ناشی از نبودن رنج است و به همراه خلا لذت.
👈 اولاً که باید با رنج برخورد کنیم.
👈 دوماً برای از بین بردن رنج اقدام کنیم، کار کنیم، کار کردن را آموزش دهیم.
خیانت است که حافظه بچهها را پر کنیم ولی یاد ندهیم کار کند تا تولید ثروت کند، دانشآموزان باید برای تولید به زحمت بیفتند.
هدف ما از بین بردن رنجها نیست، [بلکه] رنجها نباید ما را متوقف کند.
🔸در زندگی طبیعی رنج نهادینه شده و بچهها را باید با رنج آشنا کرد.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️✨❤️
#همسرانه
*همسرلجباز*
🌹 *اول اینکه در مقابل همسر لجباز لجبازی به خرج ندین.*
🍃 دوم اینکه چون معمولا لجبازها توی لحظه اوج لجبازی اصرار دارن بگن دارند درست میگن اون لحظه اصرار بر #اثبات اشتباهشون نداشته باشین.
✨ سوم اینکه اون لحظه باهاشون بحث نکنین. سعی کنین #بحث در این مورد رو بذارین واسه لحظه ای که آروم تر شدین. در مجموع میخوام بگم اون لحظه بگذارید و بگذرید ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اون زمانیکه داعش، پدرانِ عراقی و سوریه رو مجبور میکرد که سندِ بردگیِ دخترانِشون رو امضاء کنند، سردار سلیمانی اجازه نداد که آب تویِ دلِ مردم ایران تکان بخوره!
👌 پاسخ حجتالاسلام عالی به ظریف حنجره و نفوذی دشمن
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#انتخابات #ماه_مبارک_رمضان
🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی که خود راوی صحنه است می گوید:
بعد از انفجار در مقابل مدرسه سید الشهدا، دیدم که تعداد بسیار زیاد از دختران مدرسه مثل گل پر پر شد اند. آنچه که سخت مرا شوکه کرد این بود که دختری دیدم که زخمی است و کیف و کتاب های اش در آتش می سوخت ، از من درخواست کمک کرد، من فکر می کرد که شاید بگوید من را به بیمارستان برسان که زخم هایم را پانسمان کنند.
نه هرگز چنین نگفت و بلکه خواهش کرد : عمو عمو تورا به خدا آتش کیف مدرسه ام را خاوش کن که کتاب هایم دارد می سوزد. گفتم عمو جان کتاب را رها کن خودت مهمتری بیا برسانمت به بیمارستان. گفت عمو جان اول کتاب هایم را خاموش کن ، زیرا پدرم پول ندارد دوباره برایم کتاب بخرد و من از درس هایم عقب می افتم
پ ن : شمار شهدای انفجار مکتب سیدالشهدا منطقه 13 کابل به ۶۳ نفر افزایش یافت و در حدود ۱۵۰ نفر دیگر در این انفجارتروریستی زخمی شدهاند.. مکتب سیدالشهدا در حدود هفتهزار دانشآموز دارد ، که دو هزار دختر زیر سن 18 سال، در این مکتب درس میخوانند.
🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*خانمهابخونن*
تشکر با قشنگترین کلمات
بعد از انجام کارهای مردانه توسط همسرتان از او
تشکرکنید و نگویید که او به وظیفه اش عمل کرده
و احتیاج به تشکر نیست
یک مرد هر قدر هم که قوی باشد در درون خود
دوست دارد که همسرش از کارها و رفتارهای او
قدردانی کند💕👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
.
✅ هفت علت عدم استجابت دعا
✍️ گناه: امام علی(ع) فرموده اند: گناه مانع اجابت میشود. راه دعا را با گناهان بستهای. بنابراین، دیر اجابت شدن دعایت را بعید ندان.
✍️ استفاده از مال حرام: پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: هر کس لقمهای از حرام بخورد، تا چهل شب نمازش قبول نمیشود و تا چهل صبح دعایش مستجاب نمیگردد.
✍️ ستم کردن به مردم و کمک کردن به ستمکاران: پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: قطعاً خداوند دعای ستمدیدهای را که به دیگری چنان ستمی را روا داشته است، نمیپذیرد.
✍️ نافرمانی از پدر و مادر و آزردن آنها: امام صادق(ع) فرموده اند: گناهانی که دعا را رد میکنند و فضا را تاریک میگردانند، نافرمانی از پدر و مادر و آزردن آنها است.
✍️ بریدن از خویشاوندان: پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: بریدن پیوند خویشاوندی، مانع اجابت دعا میشود.
✍️ ترک امر به معروف و نهی از منکر: پیامبر اکرم(ص) فرموده اند: ای مردم! خداوند به شما میفرماید: امر به معروف و نهی از منکر کنید پیش از آنکه دعا کنید و دعایتان را مستجاب نکنم و از من بخواهید و به شما ندهم و از من یاری طلبید و یاریتان نرسانم.
✍️ سبک شمردن نماز: پيامبر اکرم(ص) فرموده اند: امّا پيامدهاى دنيوى سَبُک شمردن نماز، دعايش به آسمان بالا نمیرود.
#دعا #ذکر #ماه_مبارك_رمضان
.
دکتر آیشان، پزشک و جراح مشهور پاکستانی، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت او بخاطر دستاوردهای پزشکیاش برگزار میشد؛
با عجله به فرودگاه رفت.
بعد از پرواز، ناگهان اعلان کردند؛
که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه،
که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده،
مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ...
بعد از فرود هواپیما،
دکتر بلافاصله به دفتر فرودگاه رفت؛
و خودش را معرفی کرد؛
و گفت:
هر ساعت، برای من برابر با جان چند بیمار است؛
و شما میخواهید من 16 ساعت، در این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
یکی از کارکنان گفت:
جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید؛
میتوانید یک ماشین دربست بگیرید؛
تا مقصد شما، سه ساعت بیشتر نمانده است...
دکتر آیشان، با کمی درنگ پذیرفت؛
و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد؛
که ناگهان در وسط راه، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد؛
بطوریکه ادامه راه مقدور نبود ...
ساعتی گذشت تا اینکه احساس کرد راه را گم کرده است ...
خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ...
که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
کنار آن کلبه توقف کرد و در را زد؛
صدای پیرزنی را شنید:
بفرما داخل، هر که هستی در بازه ...
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود؛ خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند.
پیرزن گفت:
کدام تلفن فرزندم؟
اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ...
ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ...
دکتر از پیرزن تشکر کرد؛
و مشغول خوردن شد؛
در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ...
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود؛
که هر از گاهی بین نمازهایش، او را تکان می داد.
پیرزن مدتی به نماز و دعا مشغول بود.
بعد از اتمام نماز و دعا، دکتر رو به او کرد و گفت:
مادر جان، من شرمنده این لطف و محبت شما شدم؛
امیدوارم که دعاهایتان مستجاب شود.
پیرزن گفت:
شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است.
من همه دعاهایم قبول شده، بجز یک دعا ...
دکتر آیشان می پرسد:
چه دعایی؟
پیرزن می گوید:
این طفل معصومی که جلو چشم شماست؛
نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر،
به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا، ازعلاج آن عاجز هستند ...
به من گفتهاند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر آیشان هست؛
که او قادر به علاجش هست، ...
ولی هم او خیلی از ما دور هست؛
و دسترسی به او مشکل هست؛
و هم میگویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است؛
و من از پس آن برنمیآیم ...
می ترسم این طفل بیچاره و مسکین، خوار و گرفتار شود ...
پس از خدا خواستهام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد؛
و کارم را آسان کند!
دکتر آیشان در حالیکه گریه می کرد؛
گفت:
به والله که دعای تو،
هواپیماها را از کار انداخت؛
و باعث زدن صاعقه ها شد؛
و آسمان را به باریدن وا داشت ...
تا اینکه منِ دکتر را بسوی تو بکشاند.
من هرگز باور نداشتم؛
که الله عزوجل با یک دعا،
این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند؛
و بسوی آنها روانه می کند.
وقتی که دستها، از همه اسبابها کوتاه میشود؛
و امید، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد؛
فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا میماند؛
و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید؛
باز میشود.
هر جایی که امید ادامه دارد؛
تمام کائنات در راستای خواسته او تلاش میکنند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
زکات فطره براساس نظر مقام معظم رهبری 💐
زکات فطره زن ناشزه👇👇👇
س. زنی که از تمکین شوهر خود داری می کند، آیا زکات فطره او از شوهرش برداشته می شود؟
ج. خیر، باید شوهرش زکات فطره او را بدهد؛ مگر آنکه نان خور شخص دیگری باشد.
عدم پرداخت زکات فطره و تکلیف زن و فرزند👇👇👇
س. پدری که زکات فطره نمی دهد، تکلیف زن و فرزند او چه می شود؟
ج. بر آنان تکلیفی نیست و لازم نیست فطره بدهند.
زکات فطره زن تأمین کننده مخارج زندگی👇👇👇
س. اگر زن به جهت نیاز شوهر، در تأمین مخارج زندگی کمک کند؛ چه کسی باید زکات فطره آنها را بدهد؟
ج. اگر زن نان خور شوهر محسوب شود، باید شوهر در صورت توانایی زکات فطره خود و همسرش را بدهد و اگر زن نان خور شوهر و کس دیگری نباشد، باید خودش زکات فطره اش را بدهد.
زکات فطره میهمان👇👇👇
س.
۱) میهمانی که فقط شب عید فطر به خانه انسان بیاید، تکلیف فطره اش چه می شود؟
۲) اگر میهمان فطره خودش را بدهد، آیا از عهده صاحب خانه ساقط می شود؟
۳) اگر انسان شب عید فطر میهمان داشته باشد و صبح متوجه شود که عید بوده؛ آیا فطره آنها بر او واجب است؟
ج.
۱) فطره او بر عهده صاحب خانه نیست.
۲) در فرضی که نان خور محسوب شود اگر با اجازه صاحب خانه و از طرف او فطره خودش را بدهد، از عهده میزبان ساقط می شود.
۳) ناآگاهی از رؤیت هلال، تأثیری در حکم پرداخت فطره ندارد لکن فطره میهمان یک شبه بر عهده خودش میباشد.
زکات فطره فقیر👇👇👇
س. آیا پرداخت زکات فطره بر کسی که توان مالی ندارد، واجب است؟
ج. اگر فقیر باشد، زکات فطره بر او واجب نیست و اگر سه کیلو گندم و مانند آن و یا قیمت آنها را دارد، مستحب است آن را به عنوان زکات فطره بدهد و چنانچه افرادی تحت تکفل دارد، می تواند آن را به قصد فطره، بین نفرات خانواده دست گردان کنند و بهتر است نفر آخر، آن را به کسی بدهد که از خودشان نباشد.
جنس زکات فطره👇👇👇
س. زکات فطره را باید از قوت متعارف داد، یا قوت شرعی؟
ج. اگر از گندم، جو، خرما، برنج و مانند اینها داده شود، کفایت می کند و منحصر به قوت غالب نیست.
مقدار زکات فطره👇👇👇
س. مقدار فطره چقدر است؟
ج. شخص باید برای خودش و کسانی که نان خور او محسوب می شوند، برای هر نفر سه کیلو از خوراک مردم مانند گندم، جو، خرما، کشمش، برنج، ذرت و یا مانند اینها و یا پول یکی از آنها را به مستحق بدهد.
کنار گذاشتن فطره و تصرف در آن👇👇👇
س. اگر شخص فطره را کنار بگذارد، می تواند از آن استفاده کند و بعد به جای آن مال دیگری بگذارد؟
ج. خیر، باید همان را که کنار گذاشته، برای فطره بدهد.
زمان کنار گذاشتن فطره👇👇👇
س. زمان کنار گذاشتن فطره و پرداخت آن چه موقع است؟
ج. بعد از اثبات حلول ماه شوال میتواند آن را کنار بگذارد اگر نماز عید فطر می خواند، بنابر احتیاط واجب باید پیش از نماز پرداخت کند یا کنار بگذارد و اگر نماز عید نمی خواند، تا ظهر روز عید فطر مهلت دارد.
پرداخت زکات فطره پیش از ماه رمضان👇👇👇
س. آیا جایز است پیش از ماه رمضان، فطره را به فقیر داد؟
ج. خیر، کفایت نمی کند؛ ولی می تواند آن را به عنوان قرض به او بدهد و در روز عید فطر، طلب خود را بابت فطره حساب کند.
پرداخت زکات فطره به واجب النفقه👇👇👇
س. آیا پدر می تواند زکات فطره را به فرزند دانشجوی خود که محتاج است، بدهد؟
ج. اگر فرزندان فقیر باشند، پدر و مادر باید مخارج واجب آنان را بپردازند و نمیتوان چیزی از زکات فطره را بابت مخارج زندگی به آنها داد؛ ولی برای ادای دین و یا مایحتاجی که تأمین آن بر پدر واجب نیست، اشکال ندارد.
پرداخت زکات فطره به خویشان مستحق👇👇
س. آیا جایز است زکات فطره را به عنوان هدیه، به خویشاوندان آبرومند و مستحق داد؟
ج. می تواند به عنوان هدیه بدهد و لازم نیست به او بگوید زکات فطره است؛ ولی باید در نیت قصد زکات کند.
پرداخت فطره غیر سید به سید👇👇👇
س. کسی که سید نیست، می تواند فطره را به سید بدهد؟
ج. خیر، جایز نیست.
ملاک در پرداخت فطریه سادات👇👇
س. همسرم از سادات میباشند با توجه به اینکه فطریه ایشان به عهده اینجانب میباشد و من نیز سیّد نیستم و با عنایت به اینکه فطریه سادات جداگانه دریافت میشود آیا فطریه مربوط به همسرم را در محل فطریه سادات باید قرار داد؟
ج. ملاک در پرداخت فطریه معیل(پرداخت کننده فطریه) است نه عیال، بنابراین شما نمیتوانید فطریه خود را به سیّد بپردازید هر چند همسر شما از سادات باشد.
پرداخت فطریه به سادات فقیر👇👇
س. آیا فطریه را به سادات فقیر میتوان داد؟
ج. غیر سادات نمیتوانند به سادات فطریه پرداخت نمایند.
💐💥💐💥☘️🍇💐
http://eitaa.com/cognizable_wan
بسم الله الرحمن الرحیم
جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO
جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ
جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF
جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3
جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3
جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs
جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC
جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o
جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu
جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH
جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y
جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby
جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ
جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA
جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM
جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG
جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz
جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc
جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95
جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc
جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO
جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP
جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm
جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5
جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf
جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2
جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno
جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai
جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF
جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc
30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود نداره فقط کافيه روی لینک بزنید.
التماس دعا
🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌
✅http://eitaa.com/cognizable_wan