eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
‌نماز عید فطر چگونه خوانده می شود؟ با فرا رسیدن عید فطر، مسلمانان روزه دار لازم است که در صبح روز عید نماز این روز را اقامه کنند؛ نمازی که در زمان حضور امام (ع) واجب است و در غیبت او نیز مستحب است که به صورت جماعت اقامه شود.  نماز عید دو رکعت است که نمازگزار در رکعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، باید پنج تکبیر بگوید و بعد از هر تکبیر یک قنوت بخواند؛ و بعد از قنوت پنجم، تکبیر دیگری بگوید و به رکوع رود و دو سجده بجا آورد و برخیزد. سپس در رکعت دوم چهار تکبیر بگوید، بعد از هر تکبیر قنوت بخواند و تکبیر پنجم را بگوید و به رکوع رود. بعد از رکوع دو سجده کند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.   🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روابط خوب يهويى اتفاق نميفتن. زمان لازم دارن و صبر، و دو نفر كه واقعا از ته دل بخوان باهم باشن. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
طبق قانون فیزیک قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، میشود بدبختی رُبا، و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی میشود خوشبختی رُبا هرچه را که می بینید، هرآنچه را که می شنوید و هر حرفی که می زنید، همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
به ساعت نگاه کردم شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم. آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی. بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود. بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست. قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مهم نیست که آدم‌ها چگونه‌اند جواب سلامت را می‌دهند یا نه تو سلام کن سر به سر دل‌شان بگذار شوخی کن، بخند مهم این است که تو با همه خوب باشی روزی دلشان برای خوبیهایت تنگ میشود باور کن... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بسیار شگفت انگیز!نمی‌دانستم . امروز برای اولین بار فهمیدم آسمان پر افتخار ایران مزیّن به هفت‌هزار شهید زن است که عند ربهم یرزقون اند.
2.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋ فرمول دور زدن امام و مقام معظم رهبری توسط هاشمی از زبان تاجزاده 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
🍃هماهنگی و موافقت اخلاقی بین مرد و زن در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صد در صد برای غیر انبیاء و اولیاء «علیهم السلام» غیر ممکن است . اگر بخواهیم محیط خانه گرم و باصفا و صمیمی باشد، فقط باید صبر و استقامت و گذشت و چشم پوشی و رأفت را پیشۀ خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد.    🌼✨ اکیپ شهادت ✨🌼  
*بالادست رودخانه؛* 📢📢 می‌گویند دو دوست در کنار رودخانه‌ای می‌رفتند. ناگاه فردی را دیدند که در آب افتاده و کمک می‌طلبد. یکی از دو دوست خود را به آب زد و نجاتش داد. هنوز نفس تازه نکرده بود که دومین فرد را دید که آب می‌بردش. باز به داخل رودخانه پرید و او را هم نجات داد. دقایقی نگذشت که سومین شخص را دید که درون رودخانه فریادکشان کمک می‌خواهد هر چند خسته بود، اما نتوانست بی‌تفاوت باشد و باز هم خود را به آب زد و نجاتش داد. دوستش که تا آن زمان کاری نکرده بود با دیدن این صحنه‌ها به بالا دست رودخانه دوید و وقتی برگشت دوست دیگرش به او گفت که چندین نفر دیگر را هم نجات داده، ولی ساعتی است که دیگر رودخانه آدم نمی‌آورد. دوستی که به بالای رودخانه رفته بود گفت:‌ وقتی دیدم رود این همه آدم می‌آورد با خود گفتم حتماً‌ علتی در بالا دست هست. چون بدانجا رفتم ، پلی دیدم که دیوانه‌ای در میانش ایستاده و هر که از آن می‌گذرد را درون آب می‌اندازد. دیوانه را گرفتم و به خانواده‌اش در روستای مجاور سپردم. علت این که ساعتی است رودخانه آدم نمی‌آورد همین است. *حکایت آشنای این روزهای ما... خیّرین و نیک‌ خواهان با دل و جان در پایین دست در تلاشند و خسته از افزایش روز افزون نیازمندان.* *اما ای کاش دوستی پیدا می‌شد و یه سری به آن بالادستها می‌زد، مشکل اصلی آنجاست!* ⭕ *در انتخابات ۱۴۰۰ بالادستِ رودخانه را به دست اهلش بسپارید که دوباره کسی زندگی مردم را به آب نسپارد......* 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 http://eitaa.com/cognizable_wan
ان شاءالله همیشه 👇🏻👇🏻 🟢چهار راه و ڪنترل آن🔰 ۱- ؛ یعنی با نـفس خود شـرط بستن و قـول دادن ڪه من هـرگـز گناه انجام نمی دهم . ۲- ؛ یعنی درون پویی و نگه داشتن و مواظبت از نفس تا مرتڪب گـنـاه نشود . به عبارتی کشیک نفس را ڪشیدن ڪه مبادا اعضا و جوارح را به گناه وا دارد .  ۳- ؛ یعنی از نفس خود حـساب گرفتن ڪه چقدر گناه یا چقدر نیڪی در شبانه روز ساعت انجام داده است . ۴- ؛ یعنی در مقابل هر گناهی ڪه نـفـس در روز یا شب انجام داده آن را تـنـبـیـه ڪـردن . 👈 بهتریـن تنبیه و سزای نـفس این است که او را بر عـبـادت خـدا مجبور ڪرد و بار عبادت را بر گردن او انداخـت . ✍ امام محمدغزالی (رحمه‌الله) ┏━━ ✨🍃°•🌸•°🍃✨🌱 ━━┓ ‏‌‏ http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ مادر، صدایش را آرامتر کرد. _من این مهمونی برا شناخت بیشتر برات ترتیب دادم.از فردا پس فردا که ارشد قبول بشی دیگه نمیبینمت.لااقل خیالم از زن گرفتنت راحت میشه.😐 یوسف_ عجب...! پس برا زن گرفتن من این کارا رو میکنین.!؟نکنین مادر من.! بدبخت کردن من که مهمونی نمیخاد.😁 فخری خانم خندید. _مادر فدای خنده هات.این حرفا چیه. بدبختی کدومه.یه دختر برات انتخاب کردم پنجه آفتاب. همونی که دوست داری.میدونم خوشت میاد.😌 با مادر از پله ها پایین رفتند.. _جدی مامان..! نکنه دختر مهتاب تو آسمونه.😜 پس گردنی مادر به او زد.😐 _من دارم جدی حرف میزنم.حالا یه نگاهی کن ببین خوشت میاد خبرم کن! به پذیرایی رسیده بودند.دست به سینه ایستاد. _اول شما بگو کی هست حالا تا ببینم.!😎 مادر باخنده گفت _اوناهاش ببین خانواده شون کنار بابات نشسته.😄 نیم نگاهی کرد. _این که مهساست.واقعا که مامان.خب بگو مهسا.چرا میگی نگاه کنم!😕 _وا مادر من! تو میخای زن بگیری!! نباید یه نگاه کنی ببینی خوشت میاد یا نه!!؟درضمن، مهسا همونیه که دوست داری اول که میشناسیمش،آقای سخایی، پدرش، مرد خوبیه.تازه..!چادری هم که هس.! دیگه چی میخای!؟بخاطر تو نرفته انگلیس.! _نه دیگه اینجا رو بد گفتین. چادری باشه !☺️ مادرش فقط حرص میخورد.. نمیدانست چطور باید دل پسرش را راضی کند.! قبلا هرچه میکرد تا سمیرا را بتواند برایش انتخاب کند راضی نبود.و حالا با اینکه مهسا، چادری شده بود اما، باز هم فرقی نکرده بود.! فخری خانم با ناراحتی رویش را برگرداند. و بسمت مهمانها رفت.😒 نقشه های مادرش را نقش بر آب کرده بود. بسمت اکیپ پسرها میرفت، که مریم خانم زن عموسهراب او را صدا کرد. _خوب شد یوسف اومدی. کجایی تو آخه؟؟!! بیا اینجا ببینم! مریم خانم، سعی میکرد مدام دستش را بگیرد....!😥اما آنها را میشناخت. سعی میکرد لبخندش را حفظ کند.سریع دستش را در جیبش کرد. _بفرمایید زن عمو مریم خانم_بیا پیش ما، کارت دارم بسمت عموسهراب رفت. دست داد. عمو سرش را کنار گوش یوسف برد. _تا کی میخای خودتو بچپونی تو اتاقت. اصلا تو مهمونی نیستی هااا !! یه نگاه به یاشار کن یاد بگیر ازش خوب بلده چجوری معاشرت کنه!😏 کی میخای یه سر و سامونی به زندگیت؟؟!! ٢٨سالته عمو بچه که نیستی!😠 عمو بااخم صاف ایستاد. خوب مزه کنایه هایشان را میدانست... سعی میکرد ، جواب دهد. _نه بابا.! این چه حرفیه عمو. هنوز خیلی مونده تا بدبختی من. دلتون میاد اخه😁 اخم های عمو باز نشد... یوسف هم سکوت کرد. دلش کمی میخواست.😞 پدرش بی تفاوت تر از آن بود که خواهان همصحبتی با او شود.😔 یاشار هم بود و دوستانش😔 حمید هم سرگرم هم صحبتی با مهرداد بود.😔 علی هم تماس گرفته بود که عذرخواهی کند بابت نیامدنش.حیف شد علی نیست. وگرنه میتوانست با او، در این مهمانی خوش باشد.😔 کسی جز عمومحمد نمیشناخت که آشنا با روحیاتش باشد.😍✌️ از جمع عموسهراب جدا شد و خودش را به عمومحمد رساند... عمومحمد او را گرم درآغوش پدرانه اش فشرد.😍🤗انقدر گرم حرف بودند که متوجه نشد همه بسمت مهمانخانه میروند. برای صرف شام.☺️ سالن مهمانخانه، از سه میز ناهارخوری ١٢ نفره تشکیل شده بود...میز اول را که حمید،مهرداد، یاشار و دوستانش نشستند. میز دوم و سوم را کنار هم گذاشتند تا بقیه باهم و خانوادگی شام را صرف کنند. باعمو محمد بسمت میز خانوادگی رفت. که ناگهان حمید باصدای بلندی گفت: _کجاا میری یوسف؟؟ 🗣 بابا بیا اینجا، اینجا جمع مجرداست.... بیخود دلتو خوش نکن کسی بهت زن نمیده! 😜 همه خندیدند...😀😃😄😁 فخری خانم از آن سوی میز بلند گفت: _وا مادر این چه حرفیه، مگه بچم چشه! ؟ خاله شهین_اتفاقا یوسف حمید خان حمید رو به یوسف کرد _بیا یه چی من گفتم باز این مامان و خاله ات طرف تو رو گرفتن😁 مریم خانم_ دروغ که نمیگن حمید با ناله گفت _ای خدا... منم زن میخاااام😩حامی کمپین حمایت از مجردای جمع😜✋ از لحن جمله حمید... خنده به لبان همه آمده بود. باخنده و شوخی های حمید، شام صرف شد. ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan