🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی
تا آخرین روزم که ميپرسیدی:
_سخت ترین روز دوران جنگ برات چه روزی بود؟
میگفت:
_روز شهادت حاج عبادیان...
راه می رفت و اشک میریخت و آه میکشید..
دلش نمی خواست بره منطقه و جای خالی حاجی رو ببینه...😔
منوچهر توي عملیات کربلاي پنج بدجور شیمیایی شد...
تنش تاول میزد...
و از چشم هاش آب میومد،..
اما چون با گریه هایی که میکرد همراه شده بود نمیفهمیدم...😢
شهادت های پشت سر هم...
و چشم انتظاری...
این که کی نوبت ما میرسه...
و موشک بارون تهران...
افسرده ام کرده بود...
مینشستم یه گوشه،...
نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کار میرفت...
منوچهر نبود....😞
تلفنی بهش گفتم میترسم..
گفت:
_اینم یه مبارزست. فکر کردی من نمیترسم؟
منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یه قهرمان بود.😊
گفت:
_آدم هر چه قدر طالب شهادت باشه؛ زندگی رو هم دوست داره. همین باعث ترس میشه. فقط چیزی که هست؛ ما #دلمون رو میسپاریم به #خدا...
حرف هاش انقدر آرامشم داد...
که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم برم...
خونه ی خودمون...
دو سه روز بعد دوباره زنگ زد..
گفت:
_فرشته، با بچه ها برید جاهایی که موشک زدن رو ببینید .
چرا باید این کار رو میکردم؟!🤔
گفت:
_برای اینکه ببینید چقدر آدم خود خواهه...
دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم...
نه اینکه ناراحت شده باشم،...
خجالت میکشیدم از خودم...
با علی و هدی رفتیم جایی رو که تازه موشک زده بودن.
یه عده نشسته بودن روي خاكا...
یه بچه مادرش رو صدا می زد که زیر آوار مونده بود،...
اما کمی اونطرفتر،...
مردم سبزه می خریدن...
و تنگ ماهی دستشون بود...
انگار هیچ غمی نبود...
من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدوم از این آدما باشم....
نه غرق در شادي خودم...
و نه حتی غم خودم... هر دو خود خواهیه.
👈منوچهر میخواست اینو به من
بگه...👌
همیشه #سربزنگاه #تلنگرهایی می زد که من رو به خودم می آورد..
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
خانـ💗ـوم خونه؛
👈‼️خشونت، پرخاش، خودخواهی و زن سالاری...
👈❌لطافت زنانه و رقّت روح شما را نابود میکند.
مراقب👌 لطافـ🌸ـت خود باشید:
⏪که حافظ اشتیاق همسرِ شماست..
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
▫️ مردها دوست دارن در رأس باشن و حرفشون مورد توجه باشه
▪️حالا اگر در موضعی قرار بگیرن که بهشون دستور داده بشه اصلا بعید نیست که عکس اون کار رو انجام بدن یا اصلا اون کار رو انجام ندن.
▫️ پس سعی کنین اصلا به شوهرتون دستور ندین و اصلاً رئیس بازی در نیارین ، بخصوص در مورد خانواده اش.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✴️ دلایل بیوفایی مردان
🔅 رفتار تحکمآمیز زن با شوهر
🔅 سرزنش کردن مرد توسط زن
🔅بیتوجهی زن به رابطهی زناشویی
🔅 توجه بیشتر زن به خانوادهی پدری خود
🔅 تمرکز بیش از حد زن بر روی فرزندان و یا دوستان
🔅 وقتی زن مانند یک مادر با همسرش رفتار میکند
🔅وقتی زن بذر شک و تردید را در ابتدای رابطه میکارد
🔅 زنانی که به کار و مادیات بیشتر اهمیت میدهند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
👈🏻برای خوشبخت شدن با یک مرد
کافیست او را باور کنی، حتی اگر دوستش هم نداشته باشی
👈🏻و برای خوشبخت شدن با یک زن کافیست او را دوست داشته باشی.حتی اگر باورش نداشته باشی!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچ زنی را
نباید ڪم دوست داشت
یڪ زن را
یا باید دیوانه وار دوست داشت
یا اصلا دوست نداشت
ڪم دوست داشته شدن
برای زن ها مرگبار است
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
عیب کوچک
جوانی می خواست زن بگیرد. به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند.
پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است.
پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود.
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد.
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است؛ اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد.
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است.
پیرزن گفت: درست است، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است.
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی، خرج برایت نمی تراشد.
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد.
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.
#داستان
http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان عروس و مادر شوهر
دختری بعد از ازدواج نمیتوانست با مادر شوهرش کنار بیاید، و هر روز با او جر و بحث می کرد. عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفته و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد. داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش بمیرد همه به او شک خواهند کرد. پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم کم کم در او اثر کند و او را بکشد. و توصیه کرد در این مدت با مادر شوهر خود مدارا کند تا کسی به او شک نبرد.............
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر میریخت و با مهربانی به او میداد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد، تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم حالا او را مانند مادرم دوسدارم و دیگر دلم نمیخواهد که بمیرد، خواهش میکنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند!
دارو ساز لبخندی زده و گفت دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو داده ام سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است...
نتیجه گیری اخلاقی : مراقب باشید که به دست خود زندگی خویش را از بین نبرید. شما هم روزی مادرشوهر و پدر شوهر خواهید شد.
#داستان
http://eitaa.com/cognizable_wan
خفگی!
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند. پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد، و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است!
او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!
نکته:
افکارتان زندگی شما را می سازند؛ مواظب افکارتان باشید.
#داستان
http://eitaa.com/cognizable_wan
آشغال فرش
من همیشه وقتی بچه بودم..
از یه کار مامانم خندم میگرفت ..
که می شست روی زمین از روی فرش با انگشتاش آشغال ها رو یکی یکی جمع می کرد.
به خودم می گفتم چه مادره ساده ای دارم مگه ما جارو برقی نداریم، جارو نداریم، آخه این چه کاریه مامان با انگشت آشغال فرش ها رو جمع میکنه!!؟
تا این که بزرگ شدم و غرق افکار زندگیم بودم و به مشکلاتم فکر می کردم..
یه لحظه به خودم اومدم دیدم که دست هام پر از آشغاله که از روی فرش جمع کردم.
اون وقت یادم اومد..
که مادرم اون روزا غصه داشته و به مشکلاتش فکر می کرده.......
#داستان
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سیاستهای_همسرداری
بعضیها یه عادت غلط دارند که تمام مسائل زندگیشون را با خانواده خودشون در میون میذارند. اینکار تا وقتی که همه چیز آروم باشه، مشکلی نداره. اما اگه یه وقت خدای نکرده مشکلی پیش بیاد، مجبوری به همه جواب پس بدی! مطمئن باش همسرت دوست نداره که خانواده تو در جریان همه چیز زندگیش باشند! پس بهتره همه چیز، چه خوب و چه بد، بین خودتون دو نفر بمونه.
اصلا چه ضرورتی داره که همه وقایع و حرفهای دو نفره ، پیش خانواده پدری زده بشه!!
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#معیارهای_انتخاب_همسر
با کسی ازدواج کنید که 6 ویژگی زیر را داشته باشد :
1👈علاقه دو طرفه بین زوجین
2👈سازگاری عاطفی
3👈تفاهم فکری
4👈شباهت علمی،
فرهنگی، دینی
5👈تجانس مالی
6👈 سازگاری جسمی
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan