زندگی کن ...
حتی اگر دلیلی برایش نمی بینی
شاید ...تو ....
دلیل زندگی دیگری باشی ...
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
هیــچ مشـڪلی نمیتــونه یــه زن رو از پــا دربیـــاره
جـــز بی تفــاوتـی وڪم محـلی مــرد زنـدگیــش
میدونی چیه..؟ڪافیه همه حواس مرد
بهش باشه اون زن میشه
محڪم ترین زن دنیا
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
۹ دشمن زندگی زناشویی از دید روانشناسان
تلویزیون
خانه نشینی
ساعات کاری اضافه
عدم رسیدگی به وضع ظاهری
بی توجهی
حسادت مفرط
نگاه منفی به خانواده همسر
نبود برنامه
سکوت...
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/cqvtqt5
۵گیگ اینترنت به مناسبت شب یلدا👆👆
هم ایرانسل هم همراه اول و رایتل
*رایگان*
لینک کانال ما👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
دستش را بِگیر
نوازشش کن
دعوتش کن به یک رقص
حواست باشد
دنیایِ یک زن هیچ وقت خبرت نمیکند
به مَردی که زبانِ سکوتِ زن را بفهمد
باید گفت خدا قوت ...
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#صدای_التماس
زمان انقلاب مرد سرمایهداری با دختر و زنش قصد فرار از کشور را پیدا میکند. مرد توان کوهپیمایی نداشت و پاسپورت داشت از مرز قانونی بازرگان رد میشود و زن و دخترش را دست یک قاچاقچی میسپارد از مرز خارج کند.
مرد پس از مدتی راه بردن زن و دختر جوان، دچار وسوسه شیطانی میشود و پیش چشم مادر به دختر هوس تجاوز میکند.
مادر هر چقدرالتماس می کند و میگوید او نامزد است و با سرنوشتش بازی نکند، شیطان رخصت نمیدهد و به نالههای التماس دختر و مادر بیپناه گوش نمیدهد.
مرد، پس از اجرای نقشه شوم خود، آنها را در آن سوی مرز رها کرده و 40 هزار تومان میگیرد
در زمان برگشت دچار عذاب وجدان میشود و مسیر را اشتباه برگشته و در دام مأموران مرزی ترکیه میافتد. دست خود را بالا میبرد ولی سرباز به او تیراندازی میکند.
زمان جان دادن سرباز ترک بالا سر او رسیده و می گوید مرا حلال کن من بالا بودن دست های تو را ندیدم و التماست را اصلا نشنیدم. مرد قاچاقچی داستان را می گوید و می گوید: نگران نباش این مجازات من بود و تو تقصیری نداری. ساعتی پیش من صدای التماس کسی را نمی شنیدم و خدا باید کاری می کرد تو صدای التماس مرا نمی شنیدی.
http://eitaa.com/cognizable_wan
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقتی نامی جز نام زهرا گفته نمیشد
روضه حاج قاسم :
من محبت مادری زهرا را در میدان مین دیدم ، در هور دیدم ، در غرب کانال ماهی دیدم.
وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند ، او را دیدم...
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۶
ایستاد اما بہ سمتم برنگشت،نباید مڪث مے ڪرد وقتے من صداش ڪردم فقط منظورم خودش بودہ!
رفتم بہ سمتش،چهار پنج قدم باهاش فاصلہ داشتم.
صورتش جدے بود آروم گفت:امرتون؟
چیزے نگفتم،بند ڪیفش رو روے دوشش جا بہ جا ڪرد:مثل اینڪہ ڪارے ندارید!
خواست قدم بردارہ اما برگشت سمتم:ڪار دیشبتون اصلا جالب نبود بدترین توهینو بہ من و خانوادم ڪردید!
خجالت زدہ زل زدم بہ زمین.
باصدایے ڪہ انگارازتہ چاہ مے اومدگفتم:قصدم بے احترامے نبود! اصلاتوقع نداشتم شمابیاید خواستگارے فڪر مے ڪردم آقاے حمیدے....
ادامہ ندادم،گریہ م گرفتہ بود!
سهیلے هم ساڪت بود،دوبارہ شروع ڪردم:دیروز ڪہ اون حرف هاروزدم شوخے مے ڪردم اصلا فڪرنمے ڪردم مادرشماباشن شبم ڪہ شمارودیدم مغزم قفل ڪرد،ڪارم خیلے بدبودمیدونم حاضرم بیام ازپدرومادرتونم عذرخواهے ڪنم،توضیح میدم!
بغضم داشت سر باز مے ڪرد،با تمام وجودمعنے ضرب المثل چرا عاقل ڪند ڪارے ڪہ باز آرد پشیمانے روفهمیدم!
حلال ڪنید.
چادرم رومحڪم گرفتم خواستم برگردم سمت دانشگاہ.
خانم هدایتے!
لحن ملایمش متعجبم ڪرد!
برگشتم سمتش:بلہ!
پاے حرفتون هستید؟!
متعجب گفتم:ڪدوم حرف؟
زل زدبہ پایین چادرم:براے بخشش و حلالیت!
تند گفتم:بلہ بلہ!
سرش روبلندڪرد،نگاهش رو دوخت بہ ماشین ڪنارم.
پس این دفعہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید!
بے حرڪت زل زدم بہ صورتش!
ضربان قلبم بالارفت،چے میگفت؟!
شوخے میڪنیددیگہ!
جدے گفت:بہ قیافہ ے من میخورہ شوخے ڪنم؟!
گیج شدہ بودم،نگاهے بہ اطراف انداخت،نگاهم روازصورتش گرفتم وگفتم:آخہ...
سرش روتڪون دادوراہ افتاد:خدانگهدار!
باعجزگفتم:آقاے سهیلے!
برگشت سمتم،لبخندملیحے روے لب هاش بود:بہ مادرمیگم با مادرتون صحبت ڪنہ،شمام بہ پدر و مادرم توضیح بدید!
ا گفتن این حرف باعجلہ رفت سمت خیابون!
ازپشت رفتنش رونگاہ مے ڪردم همراہ لبخندعمیق!
لبخندے ڪہ ازشونزدہ سالگے بہ بعدنزدہ بودم!
خندہ م گرفت،دستم رو گذاشتم روے قلبم:دیونہ س!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂
🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂
ادامه رمان من باتو 👇
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۷
همونطورڪہ لبم روبہ دندون گرفتہ بودم بہ ڪمد لباس هام زل زدم،نگاهے بہ لباس هاانداختم در ڪمدروبستم وازاتاق خارج شدم.
مادروپدرم بااخم روے مبل نشستہ بودن،لبم روڪج ڪردم و آروم گفتم:مامان چے بپوشم؟
مادرم سرش رو بہ سمتم برگردوند،نگاهے بهم انداخت همونطور ڪہ سرش رو بہ سمت دیگہ مے چرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعہ ے اول استرس نداشت!
جدے و ناراضے نشستہ بود ڪنار پدرم.
اخم هاے پدرم توے هم بود،ساڪت زل زدہ بود بہ تلویزیون!
هشت روز از ماجراے اون شب میگذشت،خانوادہ ها بہ زور براے خواستگارے دوبارہ رضایت دادن!
پدر و مادر من ناراضے تر بودن،چون احساس میڪردن هنوز همون هانیہ ے سابقم! ن
نفس بلندے ڪشیدم و دوبارہ برگشتم توے اتاقم،در رو بستم.
دوبارہ در ڪمد رو باز ڪردم،نگاهم رو بہ ساعت ڪوچیڪ ڪنار تخت انداختم،هفت و نیم!
نیم ساعت دیگہ مے اومدن!
نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو مے جویدم.
پیراهن بلند سفید رنگے با زمینہ ے گل هاے ریز آبے ڪم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوے بدنم و مشغول تماشا توے آینہ شدم.
سرے تڪون دادم و پیراهن رو گذاشتم روے تخت،روسرے نیلے
رنگے برداشتم و گذاشتم ڪنارش.
نگاهے بہ پیراهن و روسرے ڪنار هم انداختم.
پیراهن رو برداشتم و سریع تن ڪردم،دوبارہ نگاهم رو بہ ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقہ!
چرا احساس میڪردم زمان دیر میگذرہ؟چرا دلشورہ داشتم؟
زیر لب صلواتے فرستادم و روسریم رو برداشتم.
روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم و چادر نمازم رو از روے ریخت آویز پشت در برداشتم.
باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقہ!
همونطور ڪہ چادرم رو روے شونہ هام مینداختم در رو باز ڪردم و وارد پذیرایے شدم.
رو بہ مادرم گفتم:مامان اینا خوبہ؟ چادرم رو ڪنار زدم تا لباسم رو ببینہ،مادرم نگاهے سرسرے بہ پیراهنم انداخت و گفت:آرہ!
پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاہ ڪنیم؟
حرف هاشون بیشتر شرمندہ م میکرد.
با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخونہ رفتم،سینے رو ڪنار ڪترے و قورے گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم.
پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلے،مادر سهیلے و سهیلے!
حتے تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین!
چہ برسہ حتے فڪرڪنم باهاش ازدواج ڪنم!
یاد چهرہ ے جدیش بعد از خواستگارے افتادم،جدے بود اما اخمو نہ!
جذبہ داشت!
توقع داشتم اون سهیلیِ همیشہ مودب و خندون بہ خونم تشنہ باشہ!
صداش پیچید توے سرم:این دفعہ ڪہ اومدم خواستگارے تشریف بیارید!
لبخندے روے لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونہ!
دوبارہ حواسم رفت بہ ساعت،هشت نشدہ بود؟
آشپزخونہ ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایے شدم و ساعت رو نگاہ ڪردم،هشت و دہ دقیقہ!
از هشت هم گذشتہ بود!
پس چرا نیومدن؟
فڪرے مثل خورہ بہ جونم افتاد،نڪنہ سهیلے میخواست تلافے ڪنہ؟!
با استرس نگاهے بہ پدر و مادرم انداختم.
خواستم چیزے بگم ڪہ صداے زنگ آیفون باعث شد هین بلندے بگم و دستم رو بذارم روے قلبم!
پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم بہ سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر ڪرد و رو بہ من گفت:چرا وایسادے؟برو تو آشپزخونہ!
بہ خودم اومدم با عجلہ وارد آشپزخونہ شدم،بہ دیوار تڪیہ دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روے قلبم و چندتا نفس عمیق ڪشیدم!
صداے سلام و یااللہ گفتن پدر سهیلے بہ گوشم رسید.
سهیلے نامرد نبود!
بدنم مے لرزید،از استرس،از خجالت!
چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلے رو بہ رو بشم؟!
صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلے مشغول صحبت بودن.
چند لحظہ بعد صداے خندہ هاے ضعیفے اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیہ!
با استرس چادرم رو سر ڪردم،خواستم بہ سمت ڪترے و قورے برم ڪہ ادامہ داد:یہ لحظہ بیا مامان جان!
باتعجب ازآشپزخونہ خارج شدم،سرم پایین بودونگاهم بہ فرش ها.
رسیدم نزدیڪ مبل ها،آروم سلام ڪردم. پدر و مادر سهیلے عادے جواب سلامم رو دادن!
خبرے از نارضایتے و ناراحتے نبود!
خواستم لب بازڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدرسهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟
باشنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم روبیشترپایین انداختم!
مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن.
پدرسهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سرپا نگہ داشتیم تاگُلارو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سرجنگ داشت گُلارو نمیداد!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!
ڪمے سرم روبلندڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت وشلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمزبہ دست ڪنارمبل ایستادہ بود!
مادرم آروم گفت:هانیہ جان سرپا ایستادہ دادن!
و باچشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد!
آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رودوختہ بودبہ گل هاسریع گفت:سلام!
آروم وخجول جواب دادم:سلام!
دستہ گل روازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دورشدم روبہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_من_با_تو ❤️
💠 #قسمت_۵۸
نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم!
اون شب...ڪارهام واقعاناخواستہ بود!
آب دهنم روقورت دادم وادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم!
نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے....
مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد.
پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟
نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن!
لبخند نشست روے لب هام:چشم!
وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز.
نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!
بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم.
چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم.
از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد.
با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن.
پدرم گفت:ڪیہ؟
مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم!
با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت.
پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.
بیا بابا جان!
با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت.
بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟
خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے!
دست هام مے لرزید،سرش پایین بود.
خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ!
شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟
پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت.
عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن.
شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم.
مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم.
شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟
یااللهے گفت و وارد شد.
متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے!
عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س.
چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم.
جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟!
شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم!
نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود!
انگاراسترس داشت!
هستے باخندہ گفت:هین هین!
سرم روبلندڪردم وزل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم.
عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومدبہ سمت سهیلے.
متعجب رفتم ڪنار.
دستش روگرفت بہ سمت سهیلے و گفت:سلام امیرحسین!
چشم هام گردشد!
امین بہ سهیلے گفت امیرحسین!
سهیلے ازروے مبل بلندشدوروبہ روش ایستاد.
دستش روآروم فشردوجواب سلامش رو داد!
امین جدے گفت:ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟
سرش روبہ سمت من برگردونہ و نگاہ معنے دارے بهم انداخت!
خیرہ شدہ بودم بهشون.
پدرسهیلے گفت:همدیگہ رو میشناسید؟
امین سریع گفت:بلہ منو امیرحسین حدودچهارپنج سالہ دوستیم!
ڪم موندہ بودسینے ازدستم بیوفتہ!
امین روبہ سهیلے گفت:شنیدم دارے از گدانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ!
چشم هام روبستم!
تقریباسینے چاے روبغل ڪردہ بودم!
سهیلے دوست امین بود!
صداے امین پیچید:ببخشیدبے خبر اومدیم.
بالحن نیش دارے ادامہ داد:خداحافظ رفیق!
چشم هام روبازڪردم،لبم روبہ دندون گرفتم.
سهیلے نشست روے مبل.
دست هاش روبہ هم گرہ زدہ بود.
شهریار نگاهے بهم انداخت ولبخند زد.
واردحیاط شدن وچندلحظہ بعد صداے بستہ شدن دراومد.
پدرم گفت:هانیہ جان بروچاے بیار همہ ے اینایخ ڪرد.
عصبے بودم،دست هام مے لرزید. ،
جیران خانم سریع گفت:نہ نہ خوبہ!
سینے چاے روگذاشتم روے میز جلوے سهیلے.
سریع ڪنارپدرم نشستم.
نگاهم رودوختم بہ چادرم.
مدام توسرم تڪرارمیشد،سهیلے دوست امینِ!
نگاہ معنے دارامین!
صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرارڪنم.
ولے نبایدبچگانہ رفتارمیڪردم بایدباسهیلے صحبت میڪردم.
چنددقیقہ بعدپدرسهیلے گفت:میگم جوونابرن باهم صحبت ڪنن؟
منتظرچشم دوختم بہ لب هاے پدرم،پدرم بالبخندگفت:آرہ ما حوصلہ شونوسرنبریم.
سهیلے ڪلافہ پاهاش روتڪون میداد،سرش روبلندڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود.
پدرم روبہ من گفت:دخترم راهنمایے شون ڪن بہ حیاط!
نفسم روآزادڪردم وازروے مبل بلندشدم.
سهیلے هم بلندشد،بافاصلہ ڪنارم مے اومد.
واردحیاط شدیم.
نگاهے بہ حیاط انداخت وبہ تخت چوبے اشارہ ڪردآروم گفت:بشینیم؟
#ادامہ_دارد..
http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️گاهی خیلی مغرور و با ناز باش
⭕️گاهی خیلی دلبر و ملوس😉☺️
⭕️گاهی باید برای همسرت خیلی سرسخت😤 باشی
⭕️گاهی تسلیم کامل😇
#سیاست_های_زنانه
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
راه های رسیدن به ارامش اعصاب در کمترین زمان:
وقتی استرس میگیرید:
_سریع به یک اتفاق مثبت فکر کنید.
_ ماساژ دست را فراموش نکنید.
_ شکلات بخورید.
_چرت کوتاهی بزنید
_ به ستاره ها نگاه کنید.
_ کمی عسل بخورید.
_بخندید
_ آدامس بجوید.
_ باغبانی کنید.
_کلا از اخبار دوری کنید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🎤بلندی وکوتاهی صدا ازاحساسات خبر میدهد :
👱🏻♀زنها اگرمجذوب کسی شوند باصدای پایین تر و آرامتر صحبت میکنند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
چهار فعل طلایی را در روابط همسران به خاطر داشته باشید:
1⃣ کنار آمدن
2⃣ گـوش دادن
3⃣ بازسازی کردن
4⃣ قـدردانی کردن
👇👇👇💜💜
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍊 #نارنج
🍊 مهم ترین خاصیت دارویی بهار& نارنج تأثیر آن روی سیستم عصبی بدن است. بهار نارنج آرامش بخش و ضدهیجانات دستگاه عصبی است و سردردهای میگرنی را کاهش می دهد. 👌
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 در زمستان مغزتان کمتر پیام تشنگی صادر میکند، اما زیاد آب بخورید !
در صورت کم آبی خون غلیظ شده و در رگ ها به سختی حرکت میکند و باعث فشار خون و سکته میشود !!
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 « انجیـــــر خشک » برای کسانی که قند خونشان پایین می آید و یک دفعه احساس ضعف میکنند بسیار مفید است، چون قند آن به سرعت در روده کوچک جذب میشود !
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 درمان بیماران آلزایمر با عصاره گل سرخ ! متخصصان اقدام به درمان بیماران آلزایمر به عنوان نمونه های آزمایشی باکپسول گل سرخ کرده اند
با مصرف گل سرخ درمقابل فراموشی سالمندی ایمن شوید. 🌸
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#سیاست_زنانه
اگر کاری برای همسرتون و ابراز عشقتون انجام میدید سعی کنید زبونی هم بگید.
مثلا بگید به خاطر شوهر گلم که از سرکار اومده و برای رفاه حال منو بچه هام کار کرده یه چایی میارم که بدونه چقدر کارش برام ارزش داره
اگه این حرفا براتون سخته کم کم شروع کنید.
باید یخ رابطه بشکنه و دوباره مثل دوران شیرین نامزدی شیطون و مهربون بشید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
دو بلدرچین در کشتزاری آشیانه داشتند. روزی پرنده ی مادر به جوجه ی خویش که بتازگی پریدن آموخته بود سپرد تا بر بام خانه ی صاحب ملک بنشیند و از چگونگی آبیاری کشتزار آگاه شود. پرنده خبر آورد که صاحب کشت گرفتار است و یکی از همسایگان را مأمور آبیاری کرده است. بلدرچین مادر خطاب به فرزندش گفت "آسوده بخواب ، آشیانه ی ما در امان است زیرا کسی برای آبیاری گامی بر نخواهد داشت."
روز بعد، باز هم پرنده برای خبر گیری بر بام خانه ی مالک زمین نشست و این کار یک هفته تکرار شد و هر مرتبه شنید که کشاورز از دوستان و بستگان و همسایگان چپ و راست خود تقاضای کمک می کند اما همه بهانه می تراشند و عذرخواهی می کنند. روز هشتم قاصد خبر آورد که کشاورز نگران تباه شدن محصول خویش است و به خانواده اش گفته است که فردا، خود برای آبیاری کمر همت خواهد بست.
بلدرچین مادر به فرزند خویش گفت :همین امروز از اینجا خواهیم رفت زیرا کشاورز از کمک دیگران نومید شده و خود تصمیم به انجام کار گرفته است.”
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
تاثیر گذار ترین دیالوگی که درباره ادما شنیدم رو پدر ژپتو به پینوکیو گفت: "پینوکیو از چوب بمون، انسان ها همشون از سنگن...!!"
http://eitaa.com/cognizable_wan
(وقتی چترت خــــداست)
💚بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد
(وقتی دلت با خــــداست)
💛بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند
(وقتی توکلت با خـداست)
❤️بگذار هرچقدر میخواهند باتو بیانصافی کنند
(وقتی امیدت با خداست)
💙بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند
(وقتی یارت خـــــداست)
💜بگذار هر چقدر میخواهند نا رفیق شوند
(همیشه با خــــــدا بمان )
💗چتر پروردگار، بزرگترین چتر دنیاست
چتر خدا بالای سر زندگیتون
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 افرادی که آب میوه های صنعتی زیاد می خورند 60 درصد بیش از دیگران دچار پوسیدگی دندان و جوش هاین زیرپوستی می شوند.
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر کدام از انگشت های دست مسئول یک احساسه که با ماساژش میتونید اون احساس رو کنترل کنید
▫️شصت مسؤل دلشوره
▫️اشاره مسؤل ترس
▫️وسط مسؤل عصبانیت
▫️انگشتری مسؤل ناراحتی
▫️کوچک مسؤل استرس
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔺#تک فرزندها حساس و زودرنج هستند و خيلی ها به همين دليل دوستشان ندارند. تک فرزندها كمی پرتوقع هستند و گاهی کمال گرايی بيش از اندازه كار دستشان می دهد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴عوارض نوشیدن چای بعد از غذا:
ناراحتی قلبی و کلیوی
یبوست
کمخونی
خار پاشنه
ریزش مو
چربی خون
ساییدگی استخوان و آرتروز
این عوارض بعلت از بین رفتن جذب آهن غذا است.
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🥝 دانههای سیاه کیوی منبع ویتامین E و اسید های چرب اُمگا ۳ هستند و مصرف آن برای پیشگیری از یبوست و کاهش ریسک ابتلا به بیماری های قلبی و کلسترول بالا ضروری است!
🌸 برای عزیزانتان بفرستید
✔️ #لطفأ_نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan