eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
17.3هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
😄😃😜😂😂😂😂😂 ⁣تو اتوبوس نشسته بودم پیرزنه ازم پرسید ؟ کجادرس میخونی؟ گفتم گرگان مادرجون. گفت: کرمان؟ گفتم:نه گرگان. گفت:کجای کرمان. گفتم :نه گرگان گفت:گفتی کجای کرمان؟ دیدم زشته تو اتوبوس صدامو ببرم بالا گفتم:اره کرمان گفت:پس غلط می‌کنی هی میگی گرگان.!!! خدا شاهده مسافرا صندلیارو گاز میگرفتن ازخنده!! 😁😉😄😂😅😂😁😅 سوار یه تاكسی شدم به مقصد كه رسيدم گفتم آقا ممنون من كنار اون وانت پياده ميشم يهو وانتی حركت كرد! الان از اتوبان زنجان براتون پست میزارم میریم به سمت اردبیل فقط خداکنه واسه نماز نگه داره 😂😂😂😂😂😂😂😂 ﺩﯾﺸﺐ ﮐﻒ ﭘﺎﻣﻮ ﭘﺸﻪ ﺯﺩﻩ ... ﺁﺧﻪ ﯾﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﮕﻪ ﺣﯿﻮﻭﻥ بیشعور، ﺍﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻥ ﺑﻮﺩ؟؟؟؟ ۳ ﺛﺎﻧﯿﻪ می‌خارونم .. ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ 😂😂😂😂😂😂😂😄 یارو گربه شو میزاره تو گونی میبره بیابون ولش میکنه عصر زنش زنگ میزنه میگه: گربه دوباره برگشته! یارو میگه: بپرس از کجا اومده من گم شدم.. 😂😂😂😂😂😂😂😂 دیشب واسم خواستگار اومد مادر داماد گفت: عروس خانم، به غیر از آرایش کردن، کار دیگه ای هم بلده؟ مامانمم گفت: شستشو .... دخترم میتونه در عرض١٠ ثانیه کل خانواده‌تون رو بشوره بذاره کنار! 😂😂😂😂😂😂😂😂 ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﯼ ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻣﺘﺮﻭ 😂😂😂😂😂😂😂😂 زن مشهدی: مُگوم اگه مو بميرُم تو چکار مُکنی؟ مرد مشهدی: معلومه ديگه ديونه مُروم! زن: ديگه زن نيمگيری؟ مرد: نمدونم، از ديونه هر کار بگن برميه! 😂😂😂😂😂😂😂😂 از یارو پرسیدن ماه عسل خوش گذشت؟ گفت : خیلی... گفتن : پس چرا زنت داره گریه میکنه؟ گفت : خیلی دوست داشت بیاد نبردمش! 😂😁😄😅😁😂😄😂 به‌سلامتی دوستان بامعرفت. بخندید و دیگران را بخندانید که شاید غمی را از دلی بزدائید. شریک شادی باشیم نه رنجاندن دیگران شاید دیگر فردایی نباشد.🌈🌈 🤣✋ http://eitaa.com/cognizable_wan
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاجی الماسی اصفهان و امیرالمومنین علی علیه السلام http://eitaa.com/cognizable_wan
هر زنی دوست دارد به بهترین نحو زندگی زناشویی‌اش را مدیریت کند تا بتواند زندگی خوبی برای خود و همسرش مهیا کند. ‎‌‌‌‌‌‌‌‌ 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ برای کفشی که همیشه پایت را می زند فرقی نمی کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه هر مسیری را با او همقدم شوی باز هم دست آخر به تاول های پایت می رسی آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند آدمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی... http://eitaa.com/cognizable_wan
پادشاهی خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت شاد بودنش را پرسید.خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم... پادشاه موضوع را به وزیر گفت.وزیر هم گفت:قربان چون او عضو گروه۹۹نیست بدان جهت شاد است. پادشاه پرسید گروه۹۹دیگر چیست؟!وزیر گفت قربان یک کیسه برنج را با۹۹سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید. پادشاه چنین کرد... خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکه ها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد.۹۹سکه ؟! و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰تا نیست،همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود. او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب سخت کار میکرد، و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه۹۹است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند. خوشبختی در۳جمله است: تجربه از دیروز ، استفاده از امروز، امید به فردا. ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم: حسرت دیروز ، اتلاف امروز ترس از فردا http://eitaa.com/cognizable_wan
متنی بسیار زیبا از پرفسور سمیعی👌 مغزِ کوچک و دهانِ بزرگ میلِ ترکیبیِ بالایی دارند کلماتی که از دهانِ شمابیرون می آید ویترینِ فروشگاهِ شعورِ شماست پس وای بر جمعی که لب را بی تامل وا کنند چرا که کم داشتن و زیاد گفتن مثلِ نداشتن و زیادخرج کردن است ‎‌ ‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
📚ماجرای ازدواج عجيب شهيد مدافع حرم عبدالمهدی كاظمی😭👇🏼 بخون ببین چه حال خوبی بهت دست میده... واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدی كاظمی و همسرش مرضيه بديهی، 👈🏼شهيد سيد مجتبی علمدار بود. هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسری متدين نصيبشان شود و طی يك رؤيای صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی ميكند. به اين ترتيب ازدواج خوبان شكل ميگيرد و ۹ سال ادامه می يابد. يك زندگی شيرين كه با شهادت عبدالمهدی در سوريه در تاريخ ۲۹ دی ماه ۹۴، به سرنوشتی زيباتر ختم ميشود. حالا كه كمتر از يك سال از شهادت عبدالمهدی ميگذرد، با همسرش مرضيه بديهی همكلام شديم تا هرچه بيشتر از اين شهيد مدافع حرم بدانيم. 👈🏼شهيدی كه آيت‌الله بهجت پيش‌بينی شهادتش را در روز تاج‌گذاری امام زمان(عج) كرده بود و طبق همين پيش‌بينی، عبدالمهدی آسمانی شد😧. گفتگو🎙️ با همسر شهید عبدالمهدی کاظمی را در ادامه بخوانید: ☑️گويا واسطه ازدواج شما شهيد علمدار بود، اين وصلت چطور اتفاق افتاد؟ 🎙️سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقه‌ای كه به شهيد سيد مجتبی علمدار داشتم، در خصوص زندگی ايشان مطالعه ميكردم. اين مطالعات به شكل كلی من را با شهدا، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا ميكرد. حب❤️ به شهيد علمدار و زندگی اش موجی در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبی به مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(علیه السلام) و شهادت بود. ياد دارم در بخش‌هايی از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتی فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبی دست روی سر بچه ميكشد و شفا پيدا ميكند. 👈🏼شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتی داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. 👈🏼وقتی اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبی علمدار گفتم حالا كه اين را ميگوييد، ميخواهم دعا كنم خدا يك مردی را قسمت من كند كه از 👈🏼سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد.👉🏼 حاجتی كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.😯 ☑️مگر در خواب چه ديديد كه تصميم گرفتيد شريك زندگيتان را به وسيله آن انتخاب كنيد؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
🎙️يك شب خواب شهيد سيد مجتبی علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌ای به سمت من می آمد و يك جوانی همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندی زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان می آيد.نذرتان را ادا كنيد.😭 وقتی از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود. فردا شب سيد مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جوانی هفته ديگر به خواستگاری دخترتان می آيد.😳 مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نميدهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم. خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفی نزد و موافقت كرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقی رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد💍 يكديگر درآمديم. ☑️وقتی برای اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابی كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟ در اولين ملاقاتتان چه صحبت‌هايی رد و بدل شد؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
🎙️همان شب خواستگاری قرار شد با عبدالمهدی صحبت كنم. وقتی چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتی ترسيدم! طورب كه يادم رفت سلام بدهم. ياد خوابم افتادم😴. او همان جوانی بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقی افتاده است؟ گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديده‌ام. خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدی شروع كرد به گريه كردن. گفتم چرا گريه ميكنيد؟ در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار برای پيدا كردن همسری مؤمن و متدين برايم گفت.😱 همسرم تعريف كرد: من و تعدادی از برادران بسيجی با هم به ساری رفته بوديم. علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانه‌ای شد تا سر مزار ايشان برويم. با بچه‌ها قرار گذاشتيم سری هم به منزل شهيد علمدار بزنيم. رفتيم و وقتی به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كرده‌اند و اسفند دود داده‌اند و منتظر آمدن مهمان هستند.😱 تعدادی از بچه‌ها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند، اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمده‌ايم خب برويم و براي ۱۰ دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم. رفته بودند و سراغ مادر شهيد علمدار را گرفته و خواسته بودند تا ۱۰ دقيقه‌ای مهمان خانه شوند. مادر شهيد علمدار با ديدن بچه‌ها و همسرم گريه كرده و گفته بود من سه روز پيش با بچه‌ها و عروس‌ها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم. سيد مجتبی به خواب من آمد و گفت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد.😱 http://eitaa.com/cognizable_wan
عده‌ای ميخواهند به منزل ما بيايند.😧 مادر شهيد استقبال گرمی از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلی برايمان عزيزيد. شما مهمان‌های سيد مجتبی هستيد. در همان جلسه خواستگاری💍 و بعد از آن همسرم خيلی از معجزه‌های اين شهيد برايم تعريف كرد. ميگفت مادر شهيد برايمان خاطره‌ای از فرزند شهيدش روايت كرد. مادر شهيد علمدار گفته بود: من از سيد مجتبی گله كردم كه روز مادر است تو هم به من يك تبريكی بگو يك علامتی، چيزیكه من هم دلخوش باشم به اين روز. سيد مجتبی در خواب مادرش گفته بود مادر جان! من هميشه در كنارت هستم و بعد دست مادر را بوسيده و يك انگشتری به دست مادرگذاشته بود. وقتی مادر از خواب بيدار شده بود انگشتر اهدايی شهيد علمدار به مناسبت روز مادر در دستش بود.😱 مادر شهيد انگشتری را به همسرم نشان داده بود و همان جا هم ايشان از شهيد علمدار همسری خوب ميخواهند و كمی بعد هم به خواستگاری من می آيند. ☑️زمان ازدواج، شغل همسرتان چه بود؟ 🎙️همسرم آن زمان درس طلبگی ميخواند و ميگفت: من طلبه هستم و مالی از دنيا ندارم. دارايی ام همين كاپشنی است كه پوشيده‌ام. نبايد از من توقع زياد داشته باشيد. من اينطوری هستم اگر ميتوانيد قبول كنيد. ميدانم كه ارزش شما بيش از اين حرف‌ها است. ان شاءالله بعدها اگر توانستم جبران ميكنم.😓 الان من درس ميخوانم و حقوقی ندارم. دوست دارم همسرم ساده‌زيست باشد. اگر قرار است نان خالی يا غذای خوب هم بخوريم بايد با دل خوش باشد. زندگی بالا و پايين دارد، تلخی هست، سختی هست. همسرم به احترام نسبت به پدر و مادر بسيار تأكيد ميكرد. http://eitaa.com/cognizable_wan