eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی ۱۷ سالشه خرج پدر و مادرشو میده ... یکی ۲۳ سالشه نگران بیزینس و آیندشه یکی ۲۵ سالشه بیزینس خودش رو داره و به فکر گسترش کارشه ! یکی ۲۸ سالشه به فکر اپدیت جدید پابجیه! یکی ۳۰ سالشه به فکر اینه که تو شمال با کی برنامه هماهنگ کنه یکی هم از وقتی به دنیا اومده تا ۳۰ سالگیش از باباش خرجیشو میگیره سن فقط و فقط یک عدده http://eitaa.com/cognizable_wan
⁉️ علی (ع) را چه کُشت؟! 🔸 یک وقت می‌گوییم علی(ع) را "که" کُشت و یک وقت می‌گوییم "چه" کُشت؟ 🔻اگر بگوییم علی را "که" کُشت؟! البته عبدالرحمن ابن ملجم، و اگر بگوییم علی را "چه" کُشت، باید بگوییم "جمود"، "خشک مغزی" و "خشکه مقدّسی"؛ همین هایی که آمده بودند علی را بکشند، از سر شب تا صبح عبادت می‏ کردند، واقعاً خیلی تأثّرآور است... 🔻علی به جهالت و نادانی این ها ترحّم می‌کرد، تا آخر هم حقوق این ها را از بیت المال می‌داد و به این ها آزادی فکری می‌داد... 🔻ابن ابی الحدید می‌گوید، اگر می‌خواهید بفهمید که جمود و جهالت چیست، به این نکته توجه کنید که این ها وقتی که قرار گذاشتند این کار را بکنند، مخصوصاً شب‏ نوزدهم رمضان را انتخاب کردند و گفتند: "ما می‌خواهیم خدا را عبادت بکنیم و چون می‌خواهیم امر خیری را انجام بدهیم، پس بهتر این است که این کار را در یکی از شب های عزیز قرار بدهیم که اجر بیشتری ببریم...!" 👤 شهید مطهری 📚 کتاب اسلام و نیازهای زمان، ج ١ http://eitaa.com/cognizable_wan
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن ! خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان. پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچه‌ها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند. چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم. باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند. ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم پنبه شود. سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم. خب چرا این بچه این کار رو می‌کنه، چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!! نمونه خوبی و تو دل بروی بچه‌ها بود!! رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمی‌فهمید به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند. نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش می‌کنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه، من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود. حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود. بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی؟! چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!! معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم. تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کرولال‌ها همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!! آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!! از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد!!! با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند!! درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همه‌ی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی! ‎‌‌ ‌‌ 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
پویش محکومیت فائزه هاشمی تاریخی می‌شود/ تنها ۵ هزار رأی تا ۵٠ هزار امضا برای محکومیت فائزه هاشمی 🔹چند وقتی از حاشیه پراکنی‌های دختر هاشمی علیه کشور نگذشته بود که او این بار در اقدامی تعجب انگیز از تحریم های ایالات متحده علیه حمایت کرده و آن را به نفع کشور دانست! ضرورت و نیاز رسیدگی مسئولین قضایی به این حاشیه پراکنی‌ها بدون نگاه به سوابق خانوادگی و سیاسی شخص بیش از پیش حس می‌شود. 🔹از دوستان و عزیزان خواهشمندیم در این پویش شرکت کرده تا حتی اگر نتیجه ای هم نگرفتیم لااقل وظیفه خود را در قبال اسلام و ایران انجام دهیم اینحا رأی بدهید👇 https://farsnews.ir/my/c/133923 نکته: در صورت رسیدن امضا به ۵٠ هزار رأی، خبرگزاری فارس تعهد پیگیری موضوع را در صحن مجلس داده است. 👇👇👇👇👇👇👇 ☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻شب قدر؛ شب احیای دل آیت الله بهاءالدینی ره : منظور از احیا در شب قدر، در حقیقت احیای دل است؛ نه صرف بیدار ماندن ظاهری. اصل این است که انسان در این شب برای لحظاتی نیز شده از خواب غفلت بیدار شود و دلش را احیا کند، حیات ببخشد. همان که امیر المومنین(علیه السلام) به فرزندش امام حسن فرمود: 《احی قلبک》 یعنی قلبت را زنده بدار.‌ این است که انسان اگر بتواند شب قدر، با خود خلوتی داشته باشد و با عبادات و نماز و دعا عروجی حاصل کند و طهارتی کسب نماید، توانسته است در حد خود شب قدر را احیا کند. عطر ملکوت؛ دفتر چهارم؛ ص ۹۹ http://eitaa.com/cognizable_wan
💢اعمال شب بيست و سوم ☘️این شب، از دو شب قبل برتر است و از احادیث متعدّدى استفاده مى شود که شب قدر همین شب است. ‌ 🔸غسل کردن مقارن با غروب آفتاب ( با نیت غسل توبه - غسل شب قدر - غسل زیارت امام حسین(ع)) 🔸دو رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سوره حمد ۷ مرتبه سوره توحید و بعد از اتمام نماز هفتاد مرتبه (استغفرالله و اتوب الیه) در روایت نبوی است: که از جای برنخیزد تا خدا او و پدر و مادرش را بیامرزد 🔸قرآن بر سر گذاشتن و دعای آن 🔸احیا نگه داشتن ( باعث آمرزش گناهان می شود ) 🔸صد مرتبه ( استغفرالله ربی و اتوب الیه) 1️⃣سوره عنکبوت و سوره روم را بخواند. 2️⃣هزار مرتبه سوره «قدر» را بخواند.اگر مقدور نبود ۱۰۰مرتبه بخواند 3️⃣سوره «دخان» را بخواند. 4️⃣این دعا را بخواند: اَللّهُمَّ امْدُدْ لى فى عُمْرى، وَاَوْسِعْ لى فى رِزْقى، وَاَصِحَّ لى جِسْمى، وَبَلِّغْنى اَمَلى، وَاِنْ کُنْتُ مِنَ الاَْشْقِیآءِ فَامْحُنى مِنَ الاَْشْقِیآءِ، وَاْکتُبْنى مِنَ السُّعَدآءِ، فَاِنَّکَ قُلْتَ فى کِتابِکَ الْمُنْزَلِ عَلى نَبِیِّکَ الْمُرْسَلِ، صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ، یَمْحُو اللهُ ما یَشآءُ وَیُثْبِتُ، وَعِنْدَهُ اُمُّ الْکِتابِ. 5️⃣این دعا را که مخصوص شب بیست و سوم است بخواند: یا رَبَّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَجاعِلَها خَیْراً ... (شرح كامل در مفاتيح الجنان) 6️⃣این دعا را که از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، بخواند: اَللّهُمَّ اجْعَلْ فیما تَقْضى وَفیما تُقَدِّرُ مِنَ الاَْمْرِالْمَحْتُومِ... 7️⃣این دعا را که از امام حسن(علیه السلام) نقل شده است بخواند: یا باطِناً فى ظُهُورِهِ، وَیا ظاهِراً فى بُطُونِهِ، وَیا باطِناً لَیْسَ یَخْفى... سپس هر حاجتى دارى از خدا بطلب. 8️⃣در سجود و ایستاده و نشسته دعاى ذیل خوانده شود: اَللّـهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ... 9️⃣همچنین این دعا را در حالى که دستان خود را به سوى آسمان بلند مى کند، بخواند: یا مُدَبِّرَ الاُْمُورِ، یا باعِثَ مَنْ فِى الْقُبُورِ... 🔟غسل، احیا و زیارت امام حسین(علیه السلام) در این شب فضیلت بسیار دارد و همچنین خواندن آن صد رکعت نماز که مشترک میان همه شب هاى قدر است. 🔸در این شب هر مقدار که ممکن باشد، قرآن بخواند، و از دعاهاى «صحیفه کامله سجّادیّه» نیز استفاده کند; مخصوصاً دعاى مکارم الاخلاق و دعاى توبه. 📿 🕋 🎊 🤲 💝 📖 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟ روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم، چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم، در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت : حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟ در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی ما را در لینک زیر دنبال کنید👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ، ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺧﻮﺑﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﺪ… ﭼﮕﺎﻟﯽ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ… ﺍﻓﮑﺎﺭ؛ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ؛ ﺭﻓﺘﺎﺭ؛ ﻣﺤﺒﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺸﺎﻥ؛ ﻭ ﻫﺮ ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻣﻀﺎ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ… ﯾﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ “ﻫﺴﺘﻦ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ"… ﺑﺲ ﮐﻪ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ ﭘﺮ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ! ﺭﺩﭘﺎ ﺣﮏ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﯾﻨﻬﺎ… ﺭﻭﯼ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﺖ؛ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻧﺪ “ﺑﺎﺷﻨﺪ"… ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﯽ… ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺍﻣﻀﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺐ ﻣﻨﺤﻨﯽ ﺣﻀﻮﺭﺷﺎﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺛﺎﺑﺖ ﺍﺳﺖ! http://eitaa.com/cognizable_wan
آدما فقط یه بار عمیقا عاشق میشن، چون فقط یه بار نمیترسن که همه چیز خودشون رو از دست بدن، اما بعد از همون یه بار، ترسها اونقدر عمیق میشن که عشق دیگه حتی نزدیکشون هم نمیاد. من برای عاشق تو شدن ترسی نداشتم، ولی چرا کم کم داری راه رو برام ترسناک میکنی؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
با هیچکس نبودن بهتر از بودن با فردی بی‌لیاقت اسـت؛ گاهی کسانی که انفرادی پرواز‌ می‌کنند قوی‌ترین بال‌ها را دارند... 👤ویکتور هوگو http://eitaa.com/cognizable_wan
مجلس میهمانی بود، پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت. دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده، به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟! پیر مرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود. چه زيبا گفتند: برای کسی که میفهمد، هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است، آنانکه می فهمند عذاب میکشند و آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
یک اصطلاحی هست که خدا چندین بار در قرآن ازش استفاده کرده: "حتی ضاقت علیهم/علیه الارض...." یعنی "کار به جایی می‌رسد که زمین با تمام فراخی‌اش بر آدمی تنگ می‌گردد." بهترین توصیفی است که می‌شود برای بعضی لحظه‌ها، و برخی حس‌ها به کار برد، اینطور وقتها چاره‌ای نیست جز پناه بردن به خودش باید به خودش پناه ببری، تا آرام بگیری، دوست و آشنا هم نمی‌توانند برایت کاری بکنند. آدمی تازه می‌فهمد که هیچ پناهی ندارد جز خدا و این حس یک چیزی است شبیه دلتنگی، سردرگمی، دل‌آزردگی، یک چیزی شبیه درد!! http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتى خداوند می‌خواهد بهت يک شروع دوباره بده معمولا با يک پايان شروع ميشه... براى همین درهاى بسته ی زندگيت یک نشانه است. نشانه اینکه جای دیگری درب بهتری باز خواهد شد. http://eitaa.com/cognizable_wan
حکایت بسیار زیبا حتما تا آخرش بخونید! مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفرپوشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. این معنی روزی حلال است الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده دوستان این قصه ها برای آموختن و درس گرفتن است ساده از کنار آن عبور نکنیم ! 🌐‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
✦ نمیشه به عقب برگشت و آغاز خوبی داشت اما میشه تغییر کرد و پایان خوبی داشت 😻 http://eitaa.com/cognizable_wan
در "" حسرت گذشته "" ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست؛ تو فقط یكبار هجده ساله خواهی بود ... یكبار سی ساله ... یكبار چهل ساله ... و یكبار هفتاد ساله ... در هر سنی كه هستی، روزهایی بی نظیر را تجربه می كنی، چرا كه مثل روزهای دیگر، فقط یكبار تكرار خواهد شد هر روز از عمر تو زیباست و لذتهای خودش را دارد، به شرط آنكه زندگی كردن را بلد باشی 👌🏻 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞خانمی به دکتر گفت:  نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم. دکتر گفت: باید ۵ نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.  به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم. خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.  خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها. ❣ خدایا شکرت... ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎  http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸گاهی یڪ نگاه آنقدر مهربان است ڪه چشم هرگز رهایش نمیڪند 🌸گاهی یڪ رفاقت آنقدرماندگاراست ڪه زمان حریفش نمی شود 🌸وگاهی یڪ نفر آنقدر عزیز است كه قلب رهایش نمیکند... 🍀🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅برای نذر كردن حتما نبايد خيلی هزينه كنيم 👌 🔻هیچ وقت فکر کرده اید که می‌تونیم مدل نذر دادن‌هامون رو تغییر بدیم؟! مثلا بجای پول👇 🔹می تونیم برای مدت معین هیچ چیز رو دور نریزیم و حتی خرده نون رو هم برای گنجشک ها بریزیم. 🔸می تونیم نذر کنیم تا یک ماه هیچ جا آشغال نریزیم و اگه کسی ریخت برداریم و تو سطل زباله بریزیم. 🔹می‌تونیم نذر کنیم تا چهل روز آب به اندازه نیاز مصرف کنیم و اسراف نکنیم. 🔸می تونیم نذر کنید تا چهل روز ریا نکنیم، از کارمون نزنیم، دروغ نگیم. 🔹می‌تونیم نذر کنیم تا چهل روز به کسی تعارف بی جا نکنیم. راجع به زندگی خصوصی دیگران پرس و جو نکنیم. 🔸می‌تونیم نذر کنیم تا چهل روز با واقعیت ها زندگی کنیم. مثلا تا زمانیکه از صحت چیزی مطمئن نیستیم برای کسی تعریف نکنیم. 🔹می‌توانیم نذر کنیم تا چهل روز هر جا چراغ اضافی دیدیم، خاموش کنیم. 🔸می توانیم نذر کنیم که یه درخت کنار خیابون بکاریم و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنیم. 🔹می‌تونیم نذر کنیم هر جا هر کسی به کمک ما نیاز داشت، بی‌چشمداشت بهش کمک کنیم 🔸می‌تونیم نذر کنیم قلب کسی رو نشکونیم، زیر قولمون نزنیم و خیلی نذرهای قشنگ دیگه 🔻نذر کردن فقط غذا دادن و پول دادن نیست میشه انسانیت رو نذر کردن، انسان بودن رو، درستکار بودن و خوب بودن رو... و اگر این متن رو نشر بدین آدم‌های بيشتری می تونن انسان بودن رو نذر كنن👌 ♥️ http://eitaa.com/cognizable_wan
سه دروغ ! روزى بود روزگاری ، اين بود و آن نبود. غير از خدا هيچ‌کس نبود. پادشاهى بود. يک روز پادشاه دستور داد جار کشيدند که هرکس سه تا دروغ حسابى بگويد، من دخترم را به او مى‌دهم. همهٔ دروغگويان شهر آمدند و دروغى گفتند، اما به جائى نرسيدند و در عوض سرشان را از دست دادند.تا اينکه خبر به کچل رسيد که پادشاه اعلام کرده دخترم را به سه تا دروغ حسابى مى‌دهم. کچل گفت: اينکه کارى ندارد.کچل آمد و به پادشاه سلام کرد و گفت: آمده‌ام دروغ بگويم.پادشاه گفت: خُب بگو.کچل گفت: قبلهٔ عالم، ما هر سال به ييلاق مى‌رفتيم و پائيز برمى‌گشتيم. يک‌سال مرغى داشتيم. ما رفتيم و شش ماهى در کوه مانديم. هوا که سرد شد، برگشتيم آمديم خانه. اما هرچه زور زديم، ديدم در خانه باز نمى‌شود. از همسايه نردبان را گذاشتيم و از بالاى چينه نگاه کرديم. ديدم مرغ آن‌قدر تخم گذاشته که تمام اتاق‌ها و حياط و باغ پر شده. دوباره از همسايه وسايل گرفتيم با پارو، تخم‌ها را ريختيم بيرون از خانه. رفتيم گاو آورديم و با گاو‌آهن تخم‌مرغ‌ها را خرمن کرديم و باد داديم. خروس‌ها را باد يک طرف برد، مرغ‌ها را يک طرف.اطرافيان شاه سرشان پائين بود که شاه گفت: 'دروغ است. مرغ که اين همه تخم نمى‌گذارد.' همه گفتند: 'دروغ است. بله، دروغ است.' اين گذشت و فردا کچل دوباره آمد و تعريف کرد:'قبلهٔ عالم! يک‌سال زمستان سختى بود. ما هم يک زندگى کوچکى داشتيم. پشت خانهٔ ما خرابه بود. يک روز سگى از خرابه آمد و روى بام خانهٔ ما بچه زائيد. توله‌هاى سگ همين که به دنيا آمدند يخ زدند. اين گذشت تا اينکه هوا رو به گرمى گذاشت و بهار شد که يک دفعه توله‌سگ‌ها يخشان باز شد و شروع کردند به پارس کردن. رفتم ببينم چه خبر است، که توله‌سگ‌ها فرار کردند.'- ولله دروغ است. بالله دروغ است.اين گذشت و کچل رفت. شاه به اطرافيانش گفت: خُب، فردا نوبت دروغ سوم است. اما هرچه کچل گفت شما بگوئيد باور مى‌کنيم. نکند تأمل کنيد.کچل هم رفت و سه تا طبق خمير خريد. دو تا معمولي، يکى خيلى بزرگ. طورى که هفت من آرد را خمير مى‌کردى به راحتى جا مى‌گرفت. فردا صبح شد و ديدند کچل با سه تا طبق آمده. کچل عرض کرد: 'قبلهٔ عالم به سلامت باد. آمده‌ام دروغ سوم را بگويم.'شاه گفت: خُب بگو.کچل گفت: 'قبلهٔ عالم. کار دنيا حساب و کتاب ندارد. چرخ و فلک مى‌چرخد. تو امروز شاه مملکتى و ثروت عالم را داري. يک زمانى هم ما آن‌قدر ثروت داشتيم که پدر شما هم به اندازه نداشت. يک‌سال قحطى شد. طورى‌که همه مال و احشام تلف شدند و خزانهٔ شاهى ته کشيد. پدر شما، که خدا رحمتش کند، با پدر من برادر خوانده بودند. پدر شما که دستش تنگ شد، پدر من هفت برابر اين طبق بزرگ، اشرفى و هفتاد برابر اين دو تا طبق، جواهرات به پدر شما قرض داد که سال قحطى که تمام شد برگرداند. وقت مردن هم به من وصيت کرد. حالا هم پدر شما به رحمت خدا رفته، اگر آقائى کنيد و قرض پدرتان را بدهيد تا در آن دنيامديون نباشد. وگرنه ... .که اطرافيان شاه تأمل نکردند و گفتند: 'ما شاهديم، راست مى‌گويد. عين حقيقت است.' که شاه از جا کنده شد: 'احمق‌ها تأمل کنيد حرفش را تمام کند.'کچل ادامه داد: بله قبلهٔ عالم. حالا که من فقير شده‌ام و شما شاه هستيد، آقائى کنيد و قرض پدرتان را بدهيد تا چرخ زندگى من هم بچرخد، مگر شرط شما همين نبود.' شاه جواب داد: 'بله. شرط همين بود.' سرانجام شاه ناچار شد دخترش را با جهيزيهٔ کامل بدهد و از دست کچل راحت شود. 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
زمانی تلفن کم بود اما ... آدم های زیادی بودند که بهشان زنگ زده و یکدل سیر حرف بزنیم حالا.... تلفن ها زیاده اما ... آدم های کمی هستند که دلمان حرف هایشان را میخواهد یا بخواد باهاشون حرف بزنیم..!🕊 http://eitaa.com/cognizable_wan