اولین دانشمندى که هواشناسی را مدون نمودو به عنوان پدر هواشناسی نامیده میشود«ابوحاتم اسماعیل اسفزاری» دانشمند ایرانی سده ۵ بود که مطالعاتش را دراین باره را در کتاب «آثار علوی» ثبت کرد!
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
گاهی سکوت شرافتی دارد که گفتن ندارد ....
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو، شاید خداست که در آغوشش میفشاردتت ...
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن
،صبر اوج احترام به حکمت خداست..
همچون شاه شطرنج باش که حتی
بعد از باخت کسی جرأت بیرون
انداختنش از صفحه زندگی را ندارد..
از کسی که بهت دروغ گفته نپرس چرا....؟
چون با یه دروغ دیگه قانعت میکنه....
اگه یقین داری روزی پروانه میشوی،
بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند....
احمـد شاملـو
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
پدر بزرگم سواد نداشت؛
هر وقت میخواست
به مادر بزرگم ابراز احساس کند
فقط میگفت
چه خبر حاج خانم؟
و من پس از سالها فهمیدم
این یعنی:
دوستت دارم!
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
در شهر سمنان قلعه ای با دیوار های بلندی قرار دارد که به قلعه پاچنار معروف است. این دژ محکم تاکنون از پستی بلندهای دوران گذر کرده و دارای قدمتی بیش از ۱۰۰۰ سال می باشد. اولین چیزی که برای گردشگران جای سوال است این است که چگونه در آن زمان با امکانات محدود چنین دیوارهای بلند و قطوری را ساخته اند. جالب است بدانید دیوارهای بالایی قلعه ضخامتی بیش از ۱ متر دارند. از نحوه ساخت، معماری و همچنین مصالح به کار رفته در این قلعه میتوان قدمت قلعه پاچنار را به دوران حکومت طاهریان نسبت داد. دوقلعه در کنار هم قلعه پاچنار را تشکیل میدهند از این رو این قلعه معروف به قلعه دوقلو سمنان نیز میباشد. قلعه غربی ۶۸۰ متر مربع و قلعه شرقی ۴۲۰ متر مربع زیربنا دارد. این قلعه دارای ۱۳ متر ارتفاع از سطح زمین میباشد. همچنین داریا تعدادی پله به صورت نامنظم است که پشت بام قلعه را به دو قسمت دخمه مانند وصل میکند. از آنجایی که در قلعه ها برجهای دیده بانی برای حفظ امنیت برج تعبیه شده است، بنابراین قلعه پاچنار سمنان نیز ازاین قاعده جدا نمانده و داری دو برج در گوشه های قلعه میباشد که قطر هر کدام به دو متر میرسد.
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
بهترین هدیه برای یک زن احترام است
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺮﺍﯼ کودک ﺗﺮﺑﯿﺖ درست ﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﻓﺎ ﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﺪﻣﺖ صادقانه ﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺳﺖ
بهترین هدیه برای مادر ، محبت است
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﻤﺪﺭﺩﯼ ﺍﺳﺖ
بهترین هدیه برای پدر افتخارات فرزندش است.
ﺑﻬﺘﺮﯾن ها ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻩ پروردگار آرزو میکنم
http://eitaa.com/cognizable_wan
لحظه های خوشبختی
درخت کاج کوچولویی توی جنگلی بی نهایت زیبا زندگی میکرد. پرندهها روش مینشستن، سنجابها روی شاخههاش بازی میکردن، اما اون به هیچ کدوم از اینا توجه نداشت و فقط میخواست رشد کنه و بزرگ بشه. دائم نگران این بود که بزرگ بشه و مثل درختهای کاج بزرگی که قطعشون میکردن، قطع بشه و بره به جای جادویی و ناشناختهای که اونها میرن، و خوشبختی رو اون جا پیدا کنه.
تا این که یه روز چوببُرها اومدن و قطعش کردن، اما چنان به درد و رنج افتاد که با خودش گفت:
«چقدر من خوشبخت بودم، چقدر روزگاری که با پرندهها و سنجابها بودم خوش بود، کاش قدر همون روزگار رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
چوببرها به عنوان درخت کاج کریسمس فروختنش.
بچهها تزیینش کردن و دورش رقصیدن و بازی کردن، اما درخت با خودش فکر میکرد:
«امشب که خوب نتونستم لذت ببرم، ولی فرداشب از این همه مراسم قشنگ لذت میبرم.» اما فرداشبی به کار نبود.
درخت رو صبح روز بعد به انباری انداختن.
درخت این قدر غصه خورد که با خودش گفت:
«دیشب چقدر من خوشبخت بودم، کاش قدرش رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
توی انبار موشها دورش جمع شدن و درخت کاج برای موشها قصهش رو تعریف میکرد.
موشها با شادی و هیجان به قصهٔ زندگیش گوش میدادن، اما درخت غصه میخورد. تا این که یه روز اومدن از انبار بردنش، تکهتکهش کردن تا هیزمش کنن. اون وقت فکر کرد:
«چقدر روزگاری که با موشها بودم خوشبخت بودم، چقدر همه با علاقه بهم گوش میدادن، کاش قدر اون روزگار رو میدونستم، اما اون دوران دیگه هرگز بر نمیگرده.»
این ماجرای آدمیه که همیشه آرزوش زمان و مکانی دیگه ست، و نمیتونه زیباییهای زمان خودش رو ببینه و هیچی راضیش نمیکنه.
هانس کریستین امور
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
آدمهایی که از رابطههای طولانی بیرون میآیند، خطرناکند؛
چون آنها میفهمند که میشود چیزهای بزرگی را از دست داد و نمرد...
👤ژوان هریس
http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانها تنها مخلوقات این جهانند که درختان را می بُرند و از آنها کاغذ درست می کنند و بر روی همان کاغذها می نویسند:
درختان را حفظ کنیم 🌱
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
خانم محجبه اى كه در تصوير ميبينيد همسر آتاتورك است كه به سياست هاى همسرش در ترويج پوشش اروپايى پايبند نبود! آتاتورک در 1923 ترکیه مدرن را بنیان گذاشت و حجاب را قدغن كرد ولى همسرش محجبه بود!
🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
داستانی که همه باید بخوانند👇🌹
ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت
دکتر حسام الدین آشنا در یادداشتی نوشت
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.
زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود
بعد از دوسال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ،پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم
از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم وعلتش را ازپرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ،خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !
چقدر.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
راز کیمیا !!!
امام خمینی درمرقد امام رضا(ع) حاج حسنعلی نخودکی را قسم دادکه اگر علم کیمیاداری به من هم نشان بده!!!
ایشان گفتند آیا اگربه تونشان دهم قول میدهی بعداز اینکه بیابان وکوها رابه طلا تبدیل نمودی آن را به کسی نیاموزی واز آن به جا استفاده کنی؟؟؟امام درجواب گفت نه نمیتوانم!!!
ایشان فرمودند پس به تو چیزی نشان میدهم که از علم کیمیاهم بالاتراست ومن هرچه دارم از آن است.
بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی. و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را میگویی. و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی.
و بعد سه بار صلوات میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا؛ (سوره طلاق آیه ۲ و ۳) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد، و هرکس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را میکند، خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.) را میخوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.
http://eitaa.com/cognizable_wan