eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
یاسر بازهم همون کوچه...همون درب مشکی...همون نوع زنگ زدن خاص خودم... ایندفعه مسعود درب رو بازکرد... +به سلام داداش...بیاتو.. واردخونه شدم...مسعودهم بعدازچک کردن کوچه واردشدودرب رو قفل کرد. _یاشارکو!؟ +دانشگاهه...الانادیگه بایدپیداش بشه... _میخوام پیداش نشه..خبرش بیاد نیشخندی زدوگفت +هنوزم باش کنتاکی؟ _ازش متنفرم،مجبورنبودم تحملش نمیکردم... +اونم نظرش راجع به توهمینه..میگه اعتمادبه تو حماقته... _اونوولش کن.زرزیادمیزنه...یه چیزی بیاربخوریم... +قهوه داریم بیارم؟ _لابدقهوه فوری؟ +آره...چشه مگه؟ _چش نیس،گوشه...نخواستیم بابا...بشین سرجات.. روی مبل نشست و مثل من پاهاشو روی میز رهاکرد... +چه خبر؟متاهلی خوش میگذره؟دختره هم خوب چیزیه ها... دندونامونامحسوس ازسرخشم روی هم فشاردادم و غریدم _دهنتوببند...مهمونیو چه کردی؟ +حله بابا...آخرهفته همه رییس رؤسا جمعن... نیشخندی زدم و گفتم.. _آفرین...عالیه... ازروی کاناپه بلند شدم و به سمت دررفتم... _مراقب اوضاع باش...هرچی که شد فقط یه ایمیل میدی...شیرفهم؟ +چشممم میلادخان... دررو که بازکردم بایاشار سینه به سینه شدم...پوزخندی زدوگفت +به ببین کی اینجاس...بودی حالا...من تازه اومدم.. _اتفاقا به همین دلیل دارم میرم... نگاهی به مسعود انداختم و گفتم _یادت نره حرفامو.خداحافظ عینک دودیمو زدم ...کلاه سویی شرتم رو انداختم و بعدازاینکه بچه ها داخل رفتن و در رو بستن...با دستمال جیبی اثرانگشتاموپاک کردم و به سمت ماشینم رفتم... مهسو توی عالم خواب بودم که حس کردم کسی صدام میزنه... _هووووم؟؟؟ولم کن +پاشواینجاسرمامیخوری،چرااینجوری خوابیدی؟ آروم چشمامو بازکردم و یاسررو دیدم... خب بابا یاسره دیگه...دوباره چشماموبستم ولی....چیییی؟یاسره؟ سریع چشماموبازکردم و سرجام نشستم... _سلام +سلام خانم...این چه وضع خوابیدنه؟ چراخونه اینقدسرده؟چرا بی پتو روی کاناپه خوابیدی؟اونم بااین سر و وضع اینو که گفت نیشخندی زد و واردآشپزخونه شد... بااعتمادبه نفس پرسیدم _کدوم سرووضع؟مگه چمه؟هان؟ قهوه ساز رو روشن کرد و از آشپزخونه بیرون اومد و باخنده نگاهی بهم انداخت و گفت... +میتونی از آینه بپرسی... و بازم خندید و به سمت اتاقش رفت.. کوفت هی میخنده،انگارقرص خنده خورده... وارداتاقم شدم و جلوی آینه ایستادم... بادیدن لباسام دلم میخواست خودموخفه کنم و جیغ بزنم... یکی نیست بگه آخه دختره ی خل و چل...مگه خونه باباته و خودت تنهایی که اینجور لباس میپوشی؟؟؟ ای بابا چه اشکال داره ،شوهرته دیگه... وجدان جان..خفه...دیگه بدتر...😖😭 لباسامو با یه دست لباس درست و حسابی عوض کردم ولی از اتاق بیرون نرفتم ... صدای در اتاقم اومد _بفرما دررو بازکرد وبه ستون درتکیه دادو یک دستشو توی جیب شلوارگرمکنش گذاشته بود و با اون دستش هم فنجون قهوه اش رو گرفته بود... +چرابیرون نمیای؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم... +پاشو بیابیرون...من که چیزی ندیدم...درضمن،شوفاژارم خاموش نکن...قندیل میبندی..اگه سرمابخوری منم نیستم مراقبت باشم... دوباره نیشخندی زد و ازاتاق بیرون رفت.. منم نفس عمیقی کشیدم و از اتاق خارج شدم... ... ادامه دارد.... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻۶ توصیه قدرتمند از مولانا که نگرشت به زندگی رو تغییر میده؛ 🔹هر زمانی که تنها هستی، به خودت یادآور شو که خداوند همه را از تو دور کرده تا فقط تو باشی و او. 🔹انسان با هر دست بدهد با همان دست پس میگیرد و همیشه میان داد و ستد زندگی، موازنه ی کامل برقرار است. 🔹کار تو نیست که به دنبال عشق باشی، بلکه این است که موانع درون خودت که در برابر عشق سد شده اند را پیدا کنی. 🔹هنر دانستن این است که؛ بدانی چه چیزهایی را نادیده بگیری. 🔹دیروز، باهوش بودم و می خواستم دنیا را تغییر دهم، امروز، خردمند هستم بنابراین می خواهم خودم را تغییر دهم. 🔹همواره به خاطر داشته باش که تو شجاع تر از چیزی هستی که باور داری، قوی تر از چیزی هستی که به نظر می رسد، هوشمند تر از چیزی هستی که فکر می کنی و دو چندان زیباتر از چیزی هستی که تصور می کنی! ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
در روزگاری بر فراز یک کوه بلند لانه عقابی وجود داشت، در این لانه  چندین تخم عقاب وجود داشتند که قرار بود تا مدت زمان کوتاه دیگری جوجه های عقاب از آنها سر بیرون بیاورند. از بد حادثه یک روز زلزله ای در کوه اتفاق افتاد و یکی از این تخم ها از بالای کوه به سمت پایین پرتاب شد. در پایین کوه یک مرغداری وجود داشت که تعداد زیادی مرغ و خروس در آن زندگی می‌کردند. وقتی که تخم عقاب وارد فضای مرغداری شد، ابتدا همه با تعجب به آن نگاه می کردند اما در نهایت یکی از مرغ ها قبول کرد که روی این تخم بنشیند تا زمانی که جوجه ای از آن بیرون بیاید. روزها گذشت و جوجه عقاب در همان مزرعه کوچک متولد شد و در بین سایر مرغ ها و خروس ها پرورش پیدا کرد. روزی وقتی سرش را به سمت آسمان بلند کرد، عقاب هایی را دید که در حال پرواز هستند، از دیدن این منظره هیجان عجیبی در دل خود احساس کرد، از آن پس مدام رویای پرواز در سر عقاب جوان می چرخید اما دیگران مدام به او می گفتند که تو یک مرغی و مرغ ها نمی توانند پرواز کنند، چیزی در درون عقاب او را ترغیب می‌کرد که حتی برای یکبار هم شده امتحان کند. شاید بتوانند پرواز نماید، اما جسارت این کار با وجود حرف هایی که از دیگران می شنید، در وجود او  از بین رفته بود. روزها و ماه ها از پی هم گذشتند و عقاب همچنان با حسرت به عقاب های دیگری نگاه می کرد که در آسمان فرمانروایی می کردند، اما هیچ وقت تلاشی برای رسیدن به این رویا از خود نشان نداد. در نهایت هم پس از سال های طولانی در همان مرغداری از دنیا رفت. حکایت زندگی بسیاری از آدم ها دقیقا شبیه همین عقاب است، خیلی از ما توانایی های فوق العاده ای در وجود خود داریم که می توانیم با دنبال کردن آنها به موفقیت های بسیار بزرگی برسیم، اما متاسفأنه آن قدر مدام دیگران در گوش ما تکرار می‌کنند که این افکار جز رویا چیز دیگری نیستند، مانیز نهایتاً آنها را به فراموشی می‌سپاریم و به زندگی عادی خود خو می کنیم و این بزرگترین اشتباهی است که هر کس می‌تواند در زندگی خود مرتکب شود. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی در کنار چاه زنی زیبا دید ، از او پرسید : زیرکی زنان به چیست؟ زن داد و فریاد کرد و مردم را فراخواند ، مرد که بسیار وحشت کرده بود پرسید : چرا چنین میکنی؟ من که قصد اذیت کردن شما را نداشتم ،دیدم خانم محترم و زیبارویی هستی ، خواستم از شما سوالی بپرسم . در این هنگام تا قبل از اینکه مردم برسند زن سطل آبی از چاه بیرون کشید و آن را بر سر خود ریخت ،مرد باتعجب پرسید : چرا چنین کردی؟ زن خطاب به مردم که برای کمک آمده بودند گفت: ای مردم من در چاه افتاده بودم و این مرد جان مرا نجات داد ، مردم از آن مرد تشکر کرده و متفرق شدند. دراین هنگام زن خطاب به مرد گفت : این است زیرکی زنان اگر اذیتشان کنی تو را به کام مرگ میکشند و اگر احترامشان کنی خوشبختت میکنند . شیطان که با فرزندش نظاره گر ماجرا بود در حالیکه سیگارش را میتکاند به فرزندش گفت: خاک بر سرت، یاد بگیر ... !!!🤔😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
حضورت تو زندگیم خیلی چیزا رو عوض کرد.. باورمو به زندگی عوض کرد که میشه روزای قشنگی رو هم دید.. باعث شد تا با همه مهربون تر باشم.. بودنت باعث شد که خودمو باور کنم.. دلیلی شد که عمیق تر احساس خوشبختی کنم.. پیداکردنت یکی از قشنگترین چیزای این دنیا بود... http://eitaa.com/cognizable_wan
*حکیمی میگفت :* *دنیا یک خانه بزرگ است* و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند : *بعضی کارد هستند* تیز ، برنده و بیرحم. *بعضی کبریت هستند* و آتش به پا میکنند. *بعضی کتری هستند* و زود جوش میآورند. *بعضی تابلوی روی دیوار هستند،* بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد. *بعضی قاشق چایخوری هستند،* و فقط کارشان بر هم زدن است. *بعضی رادیو هستند* و فقط باید بهشان گوش کرد. *بعضی تلویزیون هستند،* و بدجور نمایش اجرا میکنند. اینها را فقط باید نگاه کرد. *بعضی قابلمه هستند،* برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد ، فقط پر باشند کافیست. *بعضی قندان هستند،* شیرین و دلچسب. *بعضی دیگر نمکدان،* شوخ و بامزه. *بعضی یک بوفه شیک هستند،* ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند. *بعضی سماور هستند،* ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست. *بعضی یک توپ هستند،* از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند. *بعضی یک صندلی راحتی هستند،* میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد. *بعضی کلاه هستند،* گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند. *بعضی چکش هستند،* و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است. و اما... *بعضی ترازو هستند،* عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد. *عده ای تنگ بلورین آب هستند،* پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند. *برخی آینه اند،* صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش ، اینها انتهای صداقت‌ند. *عده ای، چتر هستند،* یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات. *عده ای دیگر لباس گرم هستند،* در سرمای حوادث ، تن پوشی از جنس آرامش. *عده ای مثل شمع،* میسوزند و تمام میشوند ، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند. این مهم است که : ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی می‌کنیم 🌹 پیروزوسربلند باشید🌹 🙋‍♂️🌹🙏 http://eitaa.com/cognizable_wan
عذرخواهی نکنید تشکر کنید. نگید ببخشید دیر کردم بگید ممنونم منتظر موندی نگید ببخشید که انقدر صحبت میکنم بگید ممنونم که به حرفام گوش میدی نگید ببخشید اذیتت کردم بگید ممنونم که بهم لطف میکنی نگید ببخشید گند زدم بگید ممنونم تو اشباهاتم صبوری میکنی همیشه باشید http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸سخن بد میرنجاند اگرچه پوشش شوخی رابرقامتش بپوشانی 🌸وسخن نیک غم رامیزداید وشادی آفرین است اگرچه ازروی تعارف باشد 🌸سعی کن برای زبانت نگهبانی بگذاری تاواژه هایت را انتخاب کند. 💗💗💗👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه تو، مأوا گزینم و همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو می‌رفت و او را مجروح می‌ساخت اما مار از سر نجابت دم بر نمی‌آورد. سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده‌ام. می‌توانی لانه من را ترک کنی؟» خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می‌توانی لانه دیگری برای خود بیابی!» *عادت‌ها ابتدا به صورت مهمان وارد می‌شوند اما دیری نمی‌گذرد که خود را صاحبخانه می‌کنند و کنترل ما را به دست می‌گیرند.* *مواظب (خارپشت) عادت‌های منفی زندگی‌تان باشید.* http://eitaa.com/cognizable_wan
روزگار "دو چيز با ارزشو" از ما مي گيره : "دوستهاي خوب" و "روزهاي خوب" ولي هيچ وقت نميتونه "يه چيزو" از ما بگيره "روزهاي خوبي" که با "دوستهاي خوب" گذشت http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃بر مزار بی خانه ای نوشته بودند: شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم. 🍃بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند: پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم. 🍃روی سنگ ثروتمندی خواندم: همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم. 🍃بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود: قیامتی هست، تلافی می کنم. 🍃بر گور جوانی چنین خواندم:   یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد. 🍃بر قبر کودکی نوشته بودند: خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم. 🍃بر مزار مادری نگاشته بودند: تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید. 🍃بر قبر دیوانه ای نوشته بودند: هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم. 🍃بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم: همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ! 🍃دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد... 🔸 از مکافاتِ عمل غافل مَشو 🔸 گندم از گندم بروید... جُو زجُو http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂روزی مردی،حضرت عیسی علیه السلام را دید که باعجله و شتابان به جانب کوهی می گریزد. با تعجب به دنبال او دوید و گفت:برای چه فرار میکنی؟ از بهر رضای خدا لحظه ای به ایست و بگو! حضرت عیسی فرمود: از احمق می گریزم، برو و مانع من نشو. 🌱مرد پرسید: مگر تو نیستی که کر و کور را شفا دادی و نفس مسیحایی ات مرده را زنده کرد؟ و در مشتی گِل دمیدی و آن گِل ها را تبدیل به پرنده کردی؟ 🌱پس تو هرچه خواهی می کنی که ای روح پاک! 🌱حضرت مسیح گفت: به ذات پاک خداوند و به صفات پاکش سوگند می خورم: 🌱که اسم اعظم خداوند را که اگر بر کوه بخوانم بی تاب می گردد... 🌱 اما نه یک بار که هزار بار از روی مهر و محبت بر دل احمق خواندم،ولی سودی نداشت! 🔰مرد پرسید: حکمت چیست؟ چرا دعایت آن جا اثر کرد ولی این جا درمانی نکرد؟ گفت: رنج احمقی، قهر خداست ولی رنج کوری، ابتلاست... 🌱 ابتلا و بیماری رنجی است که باعث رحم دیگران می شود 🌱 اما احمقی رنجی است که باعث زخم و قهر دیگران می گردد و مانند داغِ خداوند است که بر جان هرکس بخورد، همچون قفلی که مهر و موم شده باشد هیچ دستی نمی تواند برای آن چاره ای بیابد! 🍃امام علی علیه السلام: از احمق بر حذر باش ؛ زيرا آدم احمق، خودش را اگر چه بدكار باشد نيكوكار مى داند و ناتوانيش را زيركى و شرّ و بديش را خير و خوبى مى شمارد. همچنین فرمود: آدم احمق،با تحقير و خوارى هم درست نشود. 📚نهج السعادة ،۳/۲۲۵ http://eitaa.com/cognizable_wan