eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها یک چیز می‌تواند تحقق یک رویا را غیر ممکن سازد، ترس از شکست! اگر در مسیر افسانه شخصی‌ات بمیری بهتر از مردن همچون میلیونها انسان است که حتی نمی‌دانند افسانه شخصی وجود دارد..‌. 👤پائولو کوئلیو http://eitaa.com/cognizable_wan
قسمت دهم مهسو باشنیدن صدای در زیرپتوخزیدم… حرفش توی مغزم اکو میشد… اشکی از چشمم چکید… کدوم رو باور کنم؟امانت بودنم؟یااینکه به دلت راه پیداکردم رو؟ دلم آتیش گرفته بود… حس زنی رو داشتم که پسش زدن… درسته چیزخاصی نبود..ولی… شایدمیتونست باشه…اگرامانت نبودم..اگرعشقش بودم،اگراونم مثل من عاشق بود… با گریه چشمام رو بستم… یک هفته بعد گوشیم داشت خودش رو میکشت…شماره ی مهیاربود.. _جونم داداشی… +مهسو… باصدای هق هقش شوکه شدم… با من من گفتم… _مهیارچیشده؟حرففف بزن +آبجی…بیا….بابا،مامان.. _چی شده مهیاااار… _کشتنشون….تصادف کردن… گوشی ازدستم رها شد و بعد…. سیاهی مطلق… یاسر _دکترحالش چطوره؟ +یاسرجان متاسفانه شوک عمیقی بهش واردشده،اگرصلاح میدونی برش گردون ایران…تالااقل پیش برادرش باشه… درضمن،باضربه ای که به سرش واردشده..آسیبی ندیده ولی… باوحشت گفتم _ولی چی دکتر؟نگید که حافظش داره برمیگرده… +متاسفانه احتمالش خیلی بالاست چون هم شوک هم ضربه باهم واردشدن.. بادرموندگی گفتم _ممنون دکتر…نیازبودبازهم تماس میگیرم ** _مهسوجان….خانم گل…نمیخوای بیدارشی؟ باناله ی ضعیفی چشماش روبازکرد… +یاسر… _جانم… _مامانم…بابام… بعدهم اشکهاش یکی یکی جاری شدند… دستش رو گرفتم و گفتم.. _آروم باش گلم،توفعلاخوب شو…گریه برات خوب نیست جانکم.. +بروبیرون.. _چی؟ +میگم بروبیرون میخوام تنهاباشم… _باشه،باشه…دادنزن…میرم…چیزی خواستی صدام کن… دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
نم‌نم‌عشق قسمت یازدهم ـ اشکهام یکی یکی راه خودشونوپیدامیکردند وجاری میشدن…همش منتظربودم مهیارزنگ بزنه و بگه که همه ی اینا یه شوخیه مسخره و ب نمک بوده برای اذیت کردن من…بعدهم گوشی به پدرومادرم بده تاباهاشون صحبت کنم… به عمق تنهاییم پی بردم….چقدرتنهاو بی پناه شده بودم… توی کشورغریب خبرکشته شدن خانوادم رودریافت کردم و من مثل بی عرضه ها فقط دارم زارمیزنم…من حق دارم لااقل یکباردیگه قبل از دفن کردنشون ببینمشون..بایدبه یاسربگم،اون مهربونه،منومیبره…میدونم… یکهوسردرعجیبی که وحشتناک ترازسردردهای سابقم بود به سراغم اومد… ناخوداگاه شروع کردم به دادزدن… تصویری مثل فیلم جلوی چشمم جون گرفت…فیلمی روی دورتند… دختر۸_۹ساله ای که بی شباهت به من نبود…دوریک حوض می دوید و میگفت.. «بدومیلاد،بدواگه تونستی منوبگیری» یه پسر ۱۵_۱۶ساله هم دنبال دخترک میدوید و باخنده میگفت «اگه بگیرمت هیچوقت نمیذارم دربریا..» وهمون لحظه دخترک روی زمین افتاد و گوشه ی پیشونیش خونی شد… تصویراز جلوی چشام کناررفت…ولی ناخوداگاه دستم رو روی پیشونیم گذاشتم..درست همونجایی که دخترک زخم خورده بود… من هم همون نقطه از پیشونیم جای یه زخم کهنه بود…. یعنی… توجهم به یاسر جلب شد که باچشمهای اشکی بهم زل زده بود… یاسر ازین به بعد میدونستم اوضاعش همینه…انتظاربدترازایناروهم داشتم… _خوبی عزیزم؟ +یاسرمن چم شده؟اولش اون سردردای شدید…الان هم… بانگرانی بهش زل زدم _الان هم چی مهسو؟ +چیزی نیست،نمیدونم…یه تصاویری جلوی چشمم جون میگیره.‌تصاویری که انگار مال ذهن خودمه… نگرانی کل وجودموفراگرفت،لبخندملیحی زدم و گفتم _مطمئنی مهسو؟ +من به تو دروغ میگم یاسر؟ _نه خب منظورم…خب توحال روحیه مناسبی نداری… با حالت عصبی و عجیبی بهم زل زد و گفت +میخوام برگردیم ایران،پیش برادرم…لااقل قبل از خاکسپاری پدرو مادرموببینم … باکلافگی نگاهی بهش انداختم و گفتم… _مهسوجان،متاسفم که اینومیگم ولی…نمیشه برکردیم..اونجا امن نیست… یکدفعه جوش آورد و با دادگفت +چی؟به درک که امن نیست،اینجا امنه که جامون لورفته و خائن پیداشده بین اون خدمتکارا؟هوم؟چرالالمونی گرفتی؟ بعد اشکاش سرازیرشدند و بالحن ارومتری گفت +ببین یاسر،تاامروز هرچی گفتی مثل غلام حلقه به گوشت قبول کردم…ولی قسم به همون خدایی که میپرستیش ازت نمیگذرم..تاعمردارم نفرینت میکنم اگرمنو به مراسم نرسونی… حرفهاش عین حقیقت بود…دلم شکست…آخه خدایا…کرمتو شکر…من چکارکنم حالا؟ دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
قسمت دوازدهم مهسو دوسه روز بعدازروزی که بایاسراتمام حجت کردم به سراغم اومدوخبردادکه وسایلم رو جمع کنم و برای بازگشت به ایران آماده بشم… توی این چندروز تماس های مکررم بامهیار قطع نشده بود و طبق رسوم مسیحیت تا یک هفته فرصت داشتیم تا فرد فوت شده رو دفن کنیم…و مهیار منتظر بازگشت من بود… امشب قراربه بازگشت داشتیم… یاسر و امیرحسین توی این چندروز به شدت عصبی بودن و هیچکس توی خونه حوصله حرف زدن نداشت…کار منم شده بود گریه و زاری…من به خانوادم وابسته نبودم…یعنی دراصل هیچوقت حضور نداشتندکه بخوام بهشون وابسته بشم،ولی مرگشون…خیلی برام سخت بود..خیلی… دیگه به جز مهیاروشاید یاسر پشتوانه ای نداشتم…دیگه یه پدر قوی نداشتم.. صدای دراتاق اومد…برگشتم و یاسررودیدم که واردشده… ته ریش کم پشتی که داشت و حالا به احترام پدرومادرمن کوتاهش نکرده بود…ولباس مشکی اش که مثل همیشه جذابش کرده بود…ازچهره اش غم و خستگی میبارید… +سلام _سلام… +اومدم حرف بزنیم _پس بشینیم… یاسر _مهسو،اگراون روز قسم نخورده بودی عمرأمیذاشتم واردایران بشی،چون برات اصلا امن نیست…هرچند به قول تو اینجاهم دیگه امن نیست،ولی ازایران بهتره… توی این چندروز با انواع و اقسام سردارو سرهنگ سروکله زدم و حرف شنیدم…تا خواسته ی دل تو انجام بشه،تافقط خیالم بابت دل توراحت باشه… مکث کردم و گفتم تاهمونجورکه به بابات قول دادم نزارم آب توی دلت تکون بخوره.. دارم ریسک میکنم…روی جون تو،جون خودم،همکارام،موقعیت شغلیم…همه چی… وبرت میگردونم ایران،اینارونگفتم که خودت رومدیون من بدونی،ایناروگفتم که بدونی برام مهمی…بدونی که منم راضی به زجرکشیدنت نیستم،درک میکنم حالاتتوولی تنهاکاری که صلاحه انجام دادنش حفظ امنیتته…فقط امنیت… لبخندی زد و یکهودستاش رو دورگردنم حلقه کرد…شوکه شده بودم… +ممنونم یاسر توخیلی خوبی خیلی…یه دنیاممنونم… بعدانگارکه تازه متوجه وضعمون شده باشه…سریع ازمن جداشد وگفت +خب برودیگه…میخوام آماده بشم… لبخندی زدم وگفتم _تنهاچیزی که بهت نمیادهمین خجالته…من رفتم..فعلا.. وازاتاق خارج شدم… …♥️ دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
1. قدر 22 سال طلایی عمر خود را بدانید 2. به دانشگاه ها اکتفا نکنید 3. به هرم مطالعاتی عمل کنيد روانشناسان با همه اختلافی که با هم دارند در این نقطه متفق القولند که از 18 تا 40 سالگی بهترین سالهای عمر هر انسانی اند. نه سالهای قبل از 18 سالگی انسان پختگی لازم را دارد برای استفاده از عمر و وقت و استعدادهایش نه بعد از 40 سالگی . اما دانشگاه های ما با کمال تاسف باید گفت درست نصف این 28 سال را از شما می گیرند - تازه اگر دانش آموز زرنگی باشید- 11 سال را از شما می گیرند و فقط یک ورق کاغذ به شما می دهند که بهش می گویند مدرک دکتری یعنی نصف عمر مفیدتون را که بر روی این کره زمین اقامت دارید را داده اید و یک ورق کاغذ گرفته اید که به آن می گویند مدرک دکتری. من هیچ کس را تشویق نمی کنم که مدرک دکتری نگیرد ؛ اصلا و ابدا. اما می گویم اگر در خارج از کشور درس می خوانید خب دکتر می شوید و به اندازه یک دکتر هم معلومات پیدا می کنید ولی اگر به هر جهتی یا نمی خواهید یا نمی توانید بروید خارج از کشور و می خواهید در اینجا علوم انسانی را دنبال کنید بیایید و این کار را بکنید . - فرض کنید دو بازار وجود دارد در یک بازار مدرک می فروشند و در یک بازار علم . بروید در آن بازار که اسمش دانشگاهست مدرک بخرید؛ اما برای خودتان با استفاده از کارشناسان، اساتید و مشاوران برنامه ریزی کنید و شروع کنید به این برنامه عمل کردن. تا این برنامه را به شما دادند شما شروع کنید که همراه این مدرک، معلوماتتان را داشته باشید وگرنه دانشگاه های ما هیچ چیز به شما نمی دهند جز مدرک - اگر واقعا به فلسفه علاقه مندید اصلا به دانشگاه اعتنا نداشته باشید و به قدر ضرورت و به وقت ضرورت فقط به دانشگاه بروید آن مقدار که اگر غایب باشید چیزی را از دست خواهید داد. ولی تمام اهتمامتان این باشد که کار کنید و وقتی به سنی مثل سن من برسید می فهمید عمق تلخ این واقعیت را که الان به شما می گویم که به لحاظ ریاضی 51 منهای 50 مساوی یک هست و 21 منهای 20 هم مساوی یک است ولی اصلا فکر نکنید ارزش آن عمری که 20 تا 21 سالگی دارید مساویست با عمری که از 50 تا 51 سالگی دارید. و بعدا به رأی العین می بینید یک هفته بیست تا بیست و یک سالگیتان اندازه یک سال 50 تا 51 سالگی ارزش دارد. این سالها بی نمونه اند بی همتایند و آن وقت است که حیفتان می آید. - اگر برای عمر خودتان حیفتان نمی آید تا 40 سالگی حیفتان بیاید بعد خواستید ضایعش کنید و هر کاری می خواهید بکنید ولی واقعا تا 40 سالگی را ضایع نکنید. مثلا 16 سال دیگر که شما دارید؛ ثانیه ثانیه اش را استفاده کنید. اگر این کار را بکنید نه پشیمانی خواهید داشت نه حسرتی و نه اندوهی ولی اگر این کار را نکنید درست به میزانی که استفاده نمی کنید پشیمان می شوید و دائما با خودتان نزاع دارید و با خودتان نمی توانید آشتی کنید و همین طور تا آخر عمرتان خودتان را سرزنش می کنید همیشه قدر تا 40 سالگیتان را بدانید کاری به این دانشگاه ها نداشته باشید برنامه ریزی کنید و کار کنید و البته وقتی برنامه ریزی سنجیده صورت گرفت باید 4 ویژگی هم رعایت کنید 1. نظم داشته باشید 2. پشتکار داشته باشید 3. اعتدال را رعایت کنید 4. دائما خود را بازنگری کنید درست مثل کوهنوردانی که وضعشان را هر از چندگاهی از نو مورد ارزیابی قرار می دهند . برنامه ریزی صحیح این است که در 40 سالگی به راس هرم رسیده باشید که دیگر افسوس نخورید. http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان ضرب‌المثل شكم گرسنه ایمان ندارد به افرادی گفته می‌شود كه به تعهدات و قولهای خود عمل نمی‌كنند. روزی روزگاری مردی كه از حج باز می‌گشت از كاروان خود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانست كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت: ساعتی قبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور می‌كردند. مرد بیچاره مسیر را در پیش گرفت و به سرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانست كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحظه آفتاب بیشتر بر صحرا می‌تابید و مرد تشنه‌تر و گرسنه‌تر می‌شد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خود می‌دید. مرد در راه مانده دستهایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمك خواست. شیطان كه همیشه در كمین انسان‌های با ایمان هست در همان نزدیكی‌ها بود. سریع به سراغش رفت و گفت: شنیدم كه خیلی گرسنه و تشنه‌ای و كمك می‌خواهی من حاضرم به تو كمك كنم هرچه بخواهی برای تو حاضر كنم به شرط اینكه ایمان چندین ساله‌ات را به من بدهی. مرد كه تازه از حج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیك است، به فكر راه چاره‌ای افتاد. سپس به شیطان گفت: شرط تو قبول است. شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دینداری را فریب دهد با خوشحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشست و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دیندار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دست‌هایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شكرت! شیطان كه توقع شكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت: من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری می‌كنی مگر تو ایمانت را در ازای آب و غذا به من ندادی؟ مرد گفت: من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیده‌ای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟ شیطان فهمید كه با تمام زرنگی و فریب‌كاری، فریب یك مرد دیندار را خورده. شکم گرسنه ایمان ندارد ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
قانون جذب میگه: اگه چیزی رو با تموم وجودت بخوای و از صمیم قلب ایمان داشته باشی که بهش میرسی؛ تمام کائنات و نظم هستی جوری رقم میخوره که تو به اون برسی! پس واسه چیزای که دوسشون داری کارت دعوت بفرست♥️ http://eitaa.com/cognizable_wan
كمانگير پير و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تيراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی كوچكی كه از درختی آويزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تيری را از تركش بيرون می كشد، آن را در كمانش می گذارد و نشانه می‌رود. كماندار پير از او می خواهد آنچه را می‌بیند شرح دهد، می گويد: آسمان را می بينم، ابرها را، درختان را، شاخه های درختان و هدف را. كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستی. جنگجوی دومی پا پيش می گذارد. كمانگير پير می گويد: آنچه را می بينی شرح بده، جنگجو می گويد: فقط هدف را می بينم. پيرمرد فرمان می دهد: پس تيرت را بينداز، تير بر نشان می نشيند، پيرمرد می گويد: عالی بود. موقعی كه تنها هدف را می بينيد نشانه گيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد. بر اهداف خود متمركز شويد، تمركز افكار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود، اما مهارتی است كه كسب آن امكان پذير است و ارزش آن در زندگی همچون تيراندازی بسيار زياد است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
١- اگه میخوای راحت باشی، کمتر بدون؛ و اگه میخوای خوشبخت باشی، بیشتر بخون. ٢- تا پایان کار، از موفقیت در آن، با کسی صحبت نکن. ٣- قبل از عاشق شدن، ابتدا فکر کن، که آیا طاقت دوری، جدایی و سختى رو دارى يا نه؟ ٤- برای حضور در جلسات، حتی یک دقيقه هم تأخير نكن. ٥- "سکوت" تنها پاسخی است که اصلا ضرر ندارد. ٦- نصیحت کردن، فقط زمانی اثر دارد که 2 نفر باشید.( در بين جمع كسى را نصيحت نكن ) ٧- در مورد همسر کسی اظهار نظر نکن، نه مثبت نه منفی. ٨- نوشیدنی های داخل لیوان و یا فنجان را تا آخر ننوش. ٩- در اختلاف خانوادگی حتی اگر حق با تو است، شجاع باش و تو از همسرت عذر خواهی کن. ١٠- برای کودکان اسباب بازی های جنگی هدیه نبر. ١١- نه آنقدر کم بخور که ضعیف شوی، و نه آنقدر زیاد بخور که مریض شوی. ١٢- بدترین شکل دل تنگی آن است، که در میان جمع باشی و تنها باشی. ١٣- شخص محترمی باش، و بدون اطلاع به خانه و محل کار کسی نرو. ١٤- هوشیار باش، استفاده از مشروبات و نوشیدنی الکلی تو را گرفتار خواهد کرد. ١٥- وجدانت را گول نزن، چون درستی و نادرستی کارت را به تو اعلام می کند. ١٦- موقع عطسه کردن، حتما از دیگران فاصله بگیر و از دستمال استفاده کن. ولی با تمام وجود عطسه کن. ١٧- عاشق همسرت باش تا بهشت را ببینی. ١٨- کثیف نکن، اگر حوصله تمیز کردن نداری. ١٩- بخشیدن خطای دیگران بسیار قشنگ است، تجربه کردنش را به تو پیشنهاد می کنم. ٢٠- همه جا از همسرت تعریف و تمجید کن، حتی در جهنم. ٢١- با کارمندانت مهربان، ولی قاطع باش. ٢٢- غرور کسی رو نشکن، چون مثل شیشه ی شکسته برای تو، خطر آفرین است. ٢٣- عمل خلاف را، نه تجربه کن، نه تکرار. ٢٤- در جايى كه اشتباهى ازت سر زد ، با شجاعت اقرار کن که اشتباه کردی. ٢٥- هنر نواختن را یاد بگیر، نواختن موسیقی در هیچ کشوری گدایی نیست. ٢٦- هنگام صحبت کردن با دیگران، به چشم آنها نگاه کن تا پیام و کلام تو را درک کنند. ٢٧- با دندان، میخ نکش. ٢٨- کسی را که به تو امیدوار است، نا امید نکن. ٢٩- برای کسی که دوستش داری، در روز تولدش پیام تبریک ارسال کن. ٣٠- اولین خیّر باش. ٣١- با داشتن همسری خوب و خوش اخلاق، همه کس و همه چیز را یکجا داری. ٣٢- در دفتر و منزل، گل های زیبا داشته باش. ٣٣- حسابداری و روشهای آنرا یاد بگیر. ٣٤- تزریق سرم وآمپول را یاد بگیر. ٣٥- وارد سیاست نشو. ٣٦- به سفر و همسفر فکر کن. ٣٧- تا ندانی، نمی توانی؛ پس بدان، تا بتوانی. چکیده ای از کتاب ، این کارو بکن http://eitaa.com/cognizable_wan
مثل دستگاه! دستگاه‌های صوتی و تصویری را دیده‌اید که هر چه پیشرفته‌تر می‌شوند، هم ظریف‌تر و کوچک‌تر می‌شوند و هم کارآیی آن‌ها بیشتر می‌شود. ما آدم‌ها هم همین‌طوریم. یعنی هر چه در زمینه معنویات پیش رفته و بیشتر رشد کنیم، دست از کبر و بزرگی کشیده و خشوع و تواضع و افتادگی و کوچکی را پیشه می‌کنیم و طبیعتاً ظرفیت‌ها و استعدادهای فراوانی نصیب برده و خریداران و مشتریان ما به گونه‌ای چشمگیر افزون و افزوده خواهند شد. یعنی درست برخلاف وقتی که در سر باد تکبر و غرور داریم. http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸درخت را 🍎از میوه اش می‌شناسند 🌸انسان را با کردارش... 🌸کردار خوب 🍎هرگز هدر نمی‌رود 🌸کسی که ادب می‌کارد 🍎دوستی درو می‌کند 🌸و آن کس که مهربانی می‌کارد 🍎عشق گردآوری می‌کند ... 🌸💙💙💙👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر وقت حس کردی واقعا همه تنهات گذاشتن و کسی نبود فقط به همین جمله فک کن: «مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ» که پروردگارا تو را رها نکرده... http://eitaa.com/cognizable_wan