استادی داشتیم که به مردها میگفت
«هروقت خواستید رانندگی خانمها را زیر
سوال ببرید، قبلش از خودتان دوچیز را بپرسید:
آیا دختران شما، همسرتان و... اندازه پسران
شما و خودتان، فرصت و امکان تمرین رانندگی داشتهاند؟
این جرئت را به آنها دادهاید که همچون
پسران، سوییچ را از جیب شما بردارند
و تنها رانندگی کنند؟
سوال دوم هم این است... آیا این وسیله
نقلیه برای آنها و مناسب فیزیک آنها
طراحی و ساخته شده است؟!» گفت هروقت
در شرایطی برابر، کسی کارآمد و توانمند
تربیت نشد، آنوقت حق اعتراض دارید.
بگذریم. حرف اصلی من این است
بارها به ما گفتهاند که زنان بدن
ضعیفتری نسبت به مردان دارند که
شکل سانتیمانتال آن میشود:
زن باید لطیف باشد و اندامی ظریف
داشته باشد. اما نکته اصلی این است
زنها اندازه مردان فرصت تمرین و قویتر
کردن بدنهایشان را داشتهاند؟! نداشتهاند!
من وقتی میخواستم بوکس را شروع کنم
، دو مشکل بزرگ داشتم:
بیشترین ساعتهای باشگاهها برای
تمرین (از ظهر تا حوالی شب) به
مردان اختصاص داشت.
با توجه به دغدغهها و چهارچوبهای
خودم نمیتوانستم مربی خوب و مکان
مناسبی برای آموزش و تمرین پیدا کنم.
در نتیجه، زنان قوت بدنی پایینی نخواهند
داشت و میتوانند در ورزشهای رزمی هم
خوش بدرخشند، اگر بهاندازه مردان شرایط
برابری برای تقویت قوای بدن خود داشته باشند.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
چرچیل می نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!
http://eitaa.com/cognizable_wan
رفیقی می گفت:
دنیا یک خانه بزرگ است و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند.
بعضی کارد هستند تیز، برنده و بیرحم.
بعضی کبریت هستند و آتش به پا می کنند.
بعضی کتری هستند و زود جوش می آورند.
بعضی تابلوی روی دیوار هستند، بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد.
بعضی قاشق چایخوری هستند، و فقط کارشان بر هم زدن است.
بعضی رادیو هستند و فقط باید بهشان گوش کرد.
بعضی تلویزیون هستند، و بدجور نمایش اجرا می کنند. اینها را فقط باید نگاه کرد.
بعضی قابلمه هستند، برایشان فرقی نمی کند محتوای درونشان چه باشد، فقط پر باشند کافیست.
بعضی قندان هستند، شیرین و دلچسب. و بعضی دیگر نمکدان، شوخ و بامزه.
بعضی یک بوفه شیک هستند، ظاهری لوکس و قیمتی دارند، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند.
بعضی سماور هستند، ظاهرشان آرام، ولی درونشان غوغایی بر پاست.
بعضی یک توپ هستند، از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آن طرف می روند.
بعضی یک صندلی راحتی هستند، میشود روی آن لم داد، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد.
بعضی کلاه هستند، گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند.
بعضی چکش هستند، و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.
و اما...
بعضی ترازو هستند، عادل و منصف. حرف حق را میزنند، حتی اگر به ضررشان باشد.
عده ای تنگ بلورین آب هستند، پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.
برخی آینه اند، صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش، اینها انتهای صداقتند.
عده ای، چتر هستند، یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات.
عده ای دیگر لباس گرم هستند، در سرمای حوادث و تن پوشی از جنس آرامش.
عده ای مثل شمع، میسوزند و تمام میشوند، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند.
🔹 این مهم است که:
ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی میکنیم.
پس مراقب خودمان باشیم، یک خطای در زندگی یک عمر افسوس خوردن است.
🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا صورت و پیوند جهان بود علی بود
http://eitaa.com/cognizable_wan
"علی خسرو شاهی" مدیر و کارخانه دار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است:
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است.
مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت:
بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد.
نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.
فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟
گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون.
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.
به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم ...
•گاهى ساده ترين راه حل پيش روى ماست اگر مشكلات را بزرگ و پيچيده نبينيم ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.اوپس از سال ها اماده سازی ماجراجویی خود را اغاز کرد.
ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب ،بلندی های کوه را در برگرفته
بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود
همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد.در حالا که به سرعت سقوط می کرداز کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل
چشمانش می دیدو احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله ی قوه جاذبه او را در خود می گرفت.
همچنان سقوط می کرد ، در ان لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگییش به یادش امد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است.
ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شدودر میان اسمان و زمین معلق ماند.در این لحظه سکون چاره ای برایش نماند جز انکه فریاد بزند
خدایا کمکم کن
ناگهان صدای پرطنینی از اسمان شنیده شد:
چه می خواهی.
-ای خدا نجاتم بده
واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم
-البته که باور دارم
اگر باور داری طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن
یک لحظه سکوت....ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.بدنش از طناب اویزان بود وبادستهایش محکم طناب را گرفته بود در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
http://eitaa.com/cognizable_wan
"داستان قلعه زنان وفادار" :
در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام زنان وفادار که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعریف میکنند !
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر وینسبرگ را تسخیر میکند و مردم به این قلعه پناه میبرند و فرمانده دشمن پیام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان و بچهها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترین دارایی خودشان را هم بردارند و بروند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند.
قیافه فرمانده دیدنی بود وقتی دید هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج میشود...!
زنان مجرد هم پدر یا برادرشان را حمل میکردند، شاه خندهاش میگیرد، اما خلف وعده نمیکند و اجازه میدهد بروند.
و این قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته میشود !
دعا کنیم در این روزگار نیز با ارزشترین داراییهای دنیوی ما خانواده و عزیزانمان باشند ، نه پول ، ثروت ، ماشین ، خانه و پست و مقام ...!!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
اولین قدم برای یاد گرفتن شنا، نترسیدن از آب و رها شدن است.
مربی همیشه میگوید: بپر، خودتو رها کن، زیر آب چشماتو باز کن، بعد خودت آروم آروم برمیگردی به سطح آب.
شرط اول، همان دست و پا نزدن است.
گاهی باید واقعاً بیخیال شد و رفت گوشهای نشست.
باید بیخیالِ دست و پا زدن شد.
گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند.
شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به
سطح آب...
به زندگی..
به بی خفگی...
تنسی ویلیامز
🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم.
من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.
وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.
ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
مثلا بابام نذاشت بیام!!! 😄❤️
#طنز
😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
*وصیتنامه ملانصرالدین* 😇
من از شب اول قبر میترسم، منو شب دوم خاک کنید!
به جای کافور حشره کش بزنید تا مورچه ها منو نخورند!
یه کفن دست دوم تنم کنید تا فکر کنند از من سوال کرده اند!
به یارانه هام دست نزنید برمیگردم!
😂😂😂😂😷😷😷
ﯾﻪ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﻡ ﺗﺮﻣﯿﻨﺎﻝ ﻫﺴﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻤﺶ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺑﺮﻩ ﺗﺎ ﺷﻬﺮﺵ!
بهش پول نديد،
بیشعور ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻫﻢ میﺮﻓﺖ تا ﺍﻻﻥ مرزو رد کرده بود!
😂😂😂😷😷😷
پدرم موقع مناظره گفت:
اگه کنترل مملکت دست من بود ایران رو گلستان میکردم..
منم گفتم:
والله یه کنترل کولر دستته اینجارو جهنم کردی
بقیشو دیگه خوردم به دیوار نتونستم بگم
🤕😁😂😷😷😷
اما خدا به هیچکس مثل اصحاب کهف حال نداد..
ساعت 5 بعد از ظهر ایمان آوردن، تا 9 رسیدن تو غار گرفتن خوابیدن، 300 سال بعد پاشدن یه صبحونه سبک خوردن و مردن و رفتن بهشت...
🥴🥴🥴😷😷😷😷
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
مارو ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ میخوندیم
ببخش ...
چون هم وضو نداشتیم ...
هم اجباری بود ...
هم الکی پیس پیس میکردیم!
😂😂😂😂😂
مامانم رفته واسه تولد بابام یه ظرف پیرکس خریده
انصافأ بابام کلی تشکر کرد...
حالا دیشب تولد مامانم بود،
بابام هم رفته چهارحلقه لاستیک خریده
حالا نمیدونم مامانم چرا قهر کرده
شاید از رنگ لاستیکا خوشش نیومده
😂😂😷😷😷😷😷
خدایا...
ميشه اين آقای شيطان رو ببخشي و باهاش آشتی كنی كه دست از سر ما ورداره؟
تو که همه رو میبخشی ..اینم اشتباه کرد به ما سجده نکرد ..ما بخشیدیم تو هم ببخش... داره اذیت میکنه ... پیشنهادهای خوب خوب میده ...نمیشه رد کرد!
😑😂😂😷😷😷😷
صبح اومدم دو کلمه درس بخونم..
تا الان خواب بودم...
میترسم دو ورق دیگه بخونم برم تو کما :))
😂😅😷😷😷😷
یارو اومده میگه کارمو راه بنداز، ایشالا گذرت پیش ما افتاد جبران میکنم!
گفتم کارت چیه؟
میگه مرده شورم!
میخوام صد سال سیاه جبران نکنی نكبت!
😂😷😷😷😷
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ یکی از بستگان،
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ کنار ﻗﺒﺮ بغلی ﻧﺸﺴﺖ، ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻮﺕ ﻛﺮﺩﻥ؟!
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ شبا میاد اینجا میخوابه، اومدم بیدارش کنم بریم خونه!
😅😅😅😷😘
اینو فرستادم بخونید و خنده ای زیبا بیاد رو لبتون، خستگیاتون کمتر بشه
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی براي همسرش پیام داد عزيزم تو چه كرده اي پيش خدا اينقدر عزيزي كه همسری همچون من بتو داده
زن جواب داد نه نماز خواندم و نه روزه ای گرفتم و خدا از من انتقام گرفت😁
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan