eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💠تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار  ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا  زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید  که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش  وارد عراق شد  .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از که چنین زندگی فرزند را می سازد ... http://eitaa.com/cognizable_wan
سرکلاس بودیم یکی از پسرا خوابیده بود یهو استاد زد روی شونش بهش گفت خوابی؟ پسره پرید هول شد گفت نه آقا دراز کشیده بودیم! هیچی دیگه همه داشتن صندلی هارو گاز میزدن😅😁 😍 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
بابام بعد چند سال داشت تلفنی با دوستش حرف میزد. گفت خب ساسان پسرت چطوره؟ اونم گفت سلام میرسونه تازه از لندن برگشته درسشو تموم کرده میخواد مطب بزنه پسر تو چیکار میکنه؟ بابام یه نگاه به من انداخت دید با شلوار کُردی دراز کشیدم خیار گاز میزنم گفت خیلی وقته ازش خبر ندارم از پیش ما رفته🤣☹️ 😍 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
"دختره قیافش شبیه واشر سرسیلندر وانت پیکانه اونوقت کامنت گذاشته: کسى را دوست دارم که قبل از اینکه ظاهر زیبا و فریبنده ام را بخواهد قلب شکننده ام را دریابد آنوقت ظاهر زیبایم که هیچ دنیا را به زیرگامهایش خواهم ریخت یعنى اگه من این اعتماد به نفس رو داشتما با مگس کش به اسراییل حمله میکردم😂😂😂 😍 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
حكايت دنیا دارمکافات هست عبرت بگیریم این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛ میگفت : مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند .... در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ... به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ... دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ... مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ... من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ... به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ... من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ... آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید .. پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم . سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ... در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ... ....‌اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید.... هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند. این ضرب المثل می گوید علاوه بر جهان باقی که به حساب و کتاب اعمال ما رسیدگی می شود، در همین دنیای فانی ، در همین دنیایی که در آن زندگی می کنیم هم نتیجه اعمال خود را خواهیم دید. یعنی آن که هر کرداری خوب و بد، زشت و زیبا باعث می شود در همین دنیا هم پاداش و سزایی دارد http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم ↻♥↻ فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم ↻♥↻ پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! ↻♥↻ فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم! ↻♥↻ زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! http://eitaa.com/cognizable_wan
مراحل کباب درست کردن: زن گوشت می خرد، تمیز می کند، با ادویه و پیاز مخلوط می کند، گوشت ها را به سیخ می کشد، سالاد و برنج درست می کند، ظرف ها را می چیند، کنار مرد می ایستد اگر چیزی خواست بیاورد… مرد سیخ ها را روی آتش گذاشته و باد می زند، با لبخند به زن می گوید خوب امروز استراحت کردیا من غذا درست کردم😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
هيچوقت.... کسی را تحقير نکنيد شايد امروز .. قدرتمند باشيد اما . . . زمان..... ازشما قدرتمند تر است ! يک درخت، هزاران چوب کبريت را ميسازد.... اما....... وقتی زمانش برسد، يک چوب کبريت ميتواند٬هزاران درخت را بسوزاند ! پس  خوب باشيدو خوبی کنيد ... http://eitaa.com/cognizable_wan
تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی‌ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی‌داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله.... تره‌ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی‌اش را که نمی‌فهمد، از شکل سبزی‌ها هم متوجه نمی‌شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟! و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم... بعد بی‌خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان‌طور که با خودم همه نمونه‌های خریدهای مشابه این را مرور میکردم، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست و حسابی میدهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم‌تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره‌اش صحبت کنم... حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم : راستی، سبزی‌هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه... تمام... همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم! میخواستم از سبزی‌فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته میشی، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی..! آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم.... و ﺑﻪ همسرم عاشقانه‌تر نگاه میکردم و فهمیدم اگر اون موقع زنگ میزدم، امکان داشت روز قشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر. ربطی نداره متاهلی یا مجرد، مکث را تمرین کن. گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت‌ترش میکنیم... گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم... گاهی خیلی چیزارو داریم، اما محو تماشای نداشته‌هامون میشیم... گاهی حالمون خوبه، اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم... گاهی میشه بخشید، اما با انتقام ادامه‌اش میدیم... گاهی میشه ادامه داد، اما با اشتیاق انصراف میدیم... گاهی باید انصراف داد، اما با حماقت ادامه میدیم... و گاهی... گاهی... گاهی... تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم... بدونیم! کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی... گاهی‌های زندگیمون باشیم.... http://eitaa.com/cognizable_wan
بهترین و بدترین غذاها برای ۷ بیماری رایج 🤔 ۱- میگرن نخورید: کالباس، نوشابه گازدار، آووکادو بخورید: بادام، زغال اخته، آب ۲-درد مفاصل و کمر نخورید: نوشابه گازدار، گوشت قرمز، سیب زمینی سرخ کرده بخورید: ماهی قزل آلا، بادام، کلم ۳- خستگی نخورید: فست فود، آب نبات، شیرینی بخورید: موز، آجیل، آب ۴- بیخوابی نخورید: قهوه، الکل، کلوچه بخورید: ماهی قزل آلا، شیر، کیوی ۵- استرس نخورید: الکل، قهوه، نوشابه گازدار بخورید: آووکادو، روغن زیتون، صدف ۶- نفخ نخورید: لوبیا، شیر، نوشابه گازدار بخورید: هندوانه، توت فرنگی، توفو ۷- سوزش سردل نخورید: غذاهای تند، پنیر، فست فود بخورید: بلغور جو دوسر، سیب زمینی، کلم بروکلی http://eitaa.com/cognizable_wan
خوردن انگور از زوال عقل جلوگیری می‌کند 🔹مطالعه‌ای جدید نشان داده است که خوردن انگور می‌تواند احتمال ابتلا به دمانس (زوال عقل) را بعدها در زندگی کاهش دهد. 🔹به گفته پژوهشگران، این میوه به‌ویژه برای کسانی مفید است که به برنامه‌های غذایی پرچرب غربی عادت دارند، زیرا این میوه سرشار از مواد شیمیایی است که باکتری‌های سالم روده را تقویت می‌کند و کلسترول را کاهش می‌دهد. 🔹انگور همچنین سرشار از آنتی‌اکسیدان است که به بهبود سلامت و پیشگیری از بیماری و سرطان در انسان معروف است. 🔹آنتی‌اکسیدان‌ها از سلول‌های شما در برابر آسیب‌های ناشی از رادیکال‌های آزاد چه در داخل بدن – برای مثال التهاب – چه خارج از آن مانند آلودگی، اشعه ماوراءبنفش یا دود سیگار محافظت می‌کنند./چندثانیه ═🦋💞🦋═─ http://eitaa.com/cognizable_wan
عقاب هیچ‌گاه خودش را مقصر نمی‌داند پلنگ نمی‌داند وجدان یعنی‌چه وقتی ماهی گوشت‌خوار به طعمه‌اش حمله می‌کند، اصلا احساس شرم نمی‌کند مار کاملا به خودش مطمئن است. شغال پشیمانی را نمی‌فهمد شیرها و شپش‌ها در مسیرشان دچار شک و دو دلی نمی‌شوند چرا باید بشوند وقتی می‌دانند کارشان درست است؟ اگر چه قلب نهنگ قاتل صد کیلو وزن دارد اما قسمت‌های دیگرش سبک است در سومین سیاره‌ی خورشید در میان این همه رفتار وحشیانه هیچ‌چیز حیوانی‌تر از داشتن یک وجدان آسوده نیست! هیچ‌چیز دوبار اتفاق نمی‌افتد ویسوا شیمبورسکا http://eitaa.com/cognizable_wan