✨داستانی کوتاه و عبرت آموز✨
مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنه ایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
خواب ناراحتکننده ای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای
http://eitaa.com/cognizable_wan
یک دکتر و یک مهندس بانویی را دوست داشتند.
دکتر به آن بانو هر روز شاخه ای گل رز تقدیم میکرد
و مهندس هر روز یک سیب تقدیم آن بانو میکرد.
بانو گیج شده بود.
پس از مهندس پرسید:
معنی گرفتن گل رزعشق و علاقه هست
ولی چرا شما برایم سیب میاورید؟!
مهندس پاسخ داد:
چون مصرف روزانه یک سیب
شما را ازدکتر بی نیاز میکند!!!
مهندس مهندس ک میگن اینه ها😂😂😂
😍 #طنز
🌹🌹🌸🌼🌼🍀🍀🌷🌷
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا میخوای این کار رو انجام بده
http://eitaa.com/cognizable_wan
16.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوش کنید خیلی عالیه
تربیت فرزندان دست مادر
http://eitaa.com/cognizable_wan
«امن بودن»، یک پله و بلکه چند پله بالاتر از دوست داشتن، بیشتر از عشق حتی، برای آدمها ارزش دارد.
امن بودن، یعنی از جانب تو خطری تهدیدم نمی کند. به من اجازه می دهی، کنارت «خودم» باشم. می توانم بدون اینکه نگران چیزی باشم، با خودم در صلح باشم. تو، صلح مرا بهم نمی ریزی.
کاش، اگر کسی گفت: دوستت دارم، معنایش این باشد که نترس! از جانب من، امن و امانی!
کاش دور و برتان پر باشد از آدم های امن...
http://eitaa.com/cognizable_wan
امرسون فیلسوف بزرگ آمریکایی عقیده داشت:
هر انسان حاصل تفکرات روزانه خویش است.
افکاری که معمولا در ذهن خود می آورید به نحوی گرایش به سرریز شدن از اعماق وجودتان دارند و سرانجام روزی این کار را خواهند کرد. پس زنهار که از افکار منفی و مخرب و اندوه زا و یاس آور دوری کنید و همواره این موضوع را به خود بقبولانید که شما چیزی جز اندیشه ها و پندارهای باطنی خود نیستید.
قلمرو خوشبختی در احساس و اندیشه شخص قرار دارد.
قدرت فکر
ژوزف مورفی
🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
الان اونجاییم که فریدون مشیری میگه:
"رک بگویم از همه رنجیدهام،
از غریب و آشنا ترسیدهام،
بی خیالِ سردی آغوشها
من به آغوش خودم چسبیده ام."
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﺸﮑﻼﺕﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺜﻞ
ﺟﺪﻭﻝ ﮐﻠﻤﺎﺕﻣﺘﻘﺎﻃﻊ ﻫﺴﺘﻨﺪ!
ﺑﺮﺍﯼﺣﻠﺸﻮﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﺑﺎﯾﺪ
ﭘﯽ ﻣﺸﮑﻼﺕﮐﻮﭼﮏ ﺭﻓﺖ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺸﮑﻼﺕﺑﺰﺭﮒ، ﺧﻮﺩبهخوﺩ ﺣﻞﻣﯿﺸﻮﻧﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﻘﻄﻪ متصل ﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﻭﮔﺎﻫﯽ ﺑﻬﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻧﺪ!
ﺻﺒﻮﺭباﺷﯿﺪﻭﻫﺮﮔﺰخسته ﻧﺸﻮﯾﺪ.
http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن را سوار کند. با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دستهبندی کرد و در گاراژ کنار هم چید. با وجود اینکه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد که قطعات دوچرخه را به درستی سوار کند.
متفکرانه به همسایهاش نگریست که مشغول کوتاه کردن چمنهای حیاط منزل خود بود. تصمیم گرفت از او کمک بخواهد که در مسائل فنی بسیار ماهر بود.
مرد همسایه کمی به قطعات دوچرخه نگاه کرد که در گاراژ چیده شده بود. بعد با مهارت شروع به سوار کردن آن کرد. بدون اینکه حتی یک بار به دفترچه راهنما نگاه کند. پس از مدت کوتاهی تمام قطعات به درستی سوار شدند.
مرد گفت: «واقعاً عجیب است! چطور موفق شدید بدون خواندن دفترچه راهنما این کار را انجام دهید؟»
مرد همسایه با کمی خجالت گفت: «البته این موضوع را افراد معدودی میدانند اما من خواندن و نوشتن بلد نیستم.»بعد با حالتی سرشار از اعتماد به نفس، لبخندی زد و اضافه کرد: «و آدمی که نوشتن بلد نیست باید حداقل بتواند فکر کند.»
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
چون دوستت دارم
راهی پیدا خواهم کرد
تا نور زندگی تو باشم،
حتی اگر در تاریکترین و دلگیرترین
حال خود باشم...♥️
👤 #جسیکا_کاتوف
http://eitaa.com/cognizable_wan