eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
✨اگر دو عبارت (خسته ام) و (حالم خوب نیست) را از زندگی خود پاک کنید😊 ✨نیمی از بیماری های خود را درمان کرده اید 🌼هر کی بهتون گفت چطوری؟ 👈بگین عالی عالی به لطف خدا👉☺️ http://eitaa.com/cognizable_wan
خانم شماره بدم😏 خانوم شــماره بدم خانوم برسونمت😊 خانم چندلحظه از وقتتو به مــــا میدی و.... اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!😐 بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود این قضیه به شدت آزارش می داد😔 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.😕 روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت. شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی! دخترک وارد حیاط امامزاده شد. خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند.😭 دردش گفتنی نبود!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد. وارد حرم شدو کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...🙏 چند ساعت بعد ، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد.🙄 خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!😊 دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند. 😱به سرعت از آنجا خارج شد. وارد شــــهر شد. امــــا اما انگار چیزی شده بود. 😲دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد!🙃 انگار محترم شده بود نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!😎 احساس امنیت کرد با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!😍 فکر کرد شاید اشتباه می کند! اما اینطور نبود! یک لحظه به خود آمد.. دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته!😊 http://eitaa.com/cognizable_wan،
عزیزترین آدمها مثل پازلن! اگه نباشن... نه جاشون پر میشه! نه چیزی جاشونو میگیره! قدر یکدیگر را بدانیم http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🍃 خدا در دوجا به بندگانش میخندد یکی زمانیکه همه دست به دست هم می دهند تا یکی راذلیل کنند و خدا نمیخواهد و زمانیکه همه دست به دست هم میدهند تا کسی را عزیز کنند و خدا نمیخواهد 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت . 💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . 💭 این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃❤🍃💞🍃❤🍃💞🍃❤ ❤🍃❤ 🍃💞 ❤ 🍃زمانی که همسرتان از شما ناراحت است، شک نکنید که او می‌پندارد شما دوستش ندارید! سوخت یک زن، همیشه عشق است. هر زمان به وی عشق و محبت دادید؛ همواره شاد و پرانرژی می‌شود. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حتماً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم 😂😂😂😂😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan،
دعوا، دلخوری، زخم زبان به همسرتان را در جمع نیاورید... افراد یا منتظر دعوای شما هستند یا دلسوزی های بیجا می کنند یا بعد ها برایتان یادآوری می کنند 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
تو داروخونه بودم یه دختره اومد درجه تب میخواست فروشنده گفت دیجیتالیشو دارم که در صورت تب بالا زنگ میزنه . . . دختره برگشت گفت به گوشیم زنگ میزنه یا به تلفن خونمون ! هیچی دیگه دکتره با نفس مصنوعی هم برنگشت … http://eitaa.com/cognizable_wan،
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد; جواب ابلهان خاموشی ست 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan، 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✫⇠قسمت : 5⃣6⃣1⃣ با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.» از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!» گفت: «جانم.» گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.» تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.» گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.» گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.» گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.» سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.» ❃↫✨« »✨↬❃ ✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣ گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.» از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!» یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.» این اولین باری بود که این حرف را می زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.» کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.» گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.» ادامه دارد...✒️ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تو شلوغيِ اربعين ديدم زني با عباي عربي روبروي حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربي با ارباب سخن ميگويد. عربي را مي‌فهميدم؛ زنِ عرب می‌گفت: آبرويم را نبر، به سختي اذن زيارت از شوهرم گرفته ام... بچه هايم را گم كرده‌ام ... اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا ميكشد... گريه مي كرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه مي‌كردند. كم كم لحن صحبتش تند شد: توخودت دختر داشتي... جان سه ساله ات كاري بكن... چند ساعت است گم كرده‌ام بچه‌هايم را. كمي به من برخورد كه چرا اين‌طور دارد با امام حسين(ع) حرف می‌زند. ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند... يُمّا يُمّا مي‌كردند... زن متعجب شد... با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند..! بچه هايش را به او دادند، اما بي خيالِ از بچه هاي تازه پيداشده دوباره روبرويِ حرم ايستاد.. شدت گريه اش بيشتر شد!! همه تعجب كرده بوديم! رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه ميكني؟ خدا را شاكر باش! زن با گريه ي عجيبي گفت: من از صاحب اين حرم بچه هايِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفاي بچه هايم را هم امضا كردند.😔 به احترام ارباب بی کفن آقا اباعبدالله الحسین (ع) هر چی ارادت دارید به اشتراک بگذارید. اللهم الرزقنا زیارت الحسین (ع) 🔴 http://eitaa.com/cognizable_wan