#پندانه
📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد》
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
چه تصورات اشتباهی راجع به گفتگو باهمسر وجود دارد؟
👆اگر می خواهید گفتگو باهمسرتان به نتیجه برسد ، باید راه و روش یک گفتگوی درست را بلد باشید.
#گفتگو_با_همسر
🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیه الله مرحوم ناصری:
موضوع: خاطره ای جالب از عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد کوفی
در جهت دیدن امام زمان علیه السلام
مدت : کمتر از یک دقیقه
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕 اگر می خواهید، همسرتان #عاشقتان باشد؛
💫بهتر است در برخورد با او خصوصا در زمان بیان انتقاد،
👈از کلمات و #جملات_سنجیده استفاده کنید ؛
↩ چون #کلمات شما تاثیر #معجزه_آسایی در افزایش یا کاهش کیفیت روابط شما دارند؛
✔ مثلا اگر بجای گفتن اینکه،
" چه غذای بی نمکی پختی"
بگویید:
✅ "غذا خیلی خوشمزه است ، وبا کمی نمک بیشتر عالی می شود"
💞هم او را به سمت بهبود مورد نظرتان سوق داده اید و هم به بهتر شدن ارتباطتان کمک کرده اید.
😉 *معجزه کلام* را جدی بگیرید ...
#همسرداری
🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
پدر روزنامه مي خواند. اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد. حوصله ي پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را كه نقشه ي جهان را نمايش مي داد، جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد و گفت: بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه ي دنيا به تو مي دهم. ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني؟
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه ي كامل برگشت. پدر با تعجب پرسيد: "مادرت به تو جغرافي ياد داده؟" پسرجواب داد: "جغرافي ديگر چيست؟" پدر پرسيد: "پس چگونه توانستي اين نقشه ي دنيا را بچيني؟" پسر گفت: "پشت همين صفحه، تصويري از يك آدم بود. وقتي من آن آدم را دوباره ساختم، دنيا هم خودش ساخته شد."
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود
ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد.
ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید..
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#کسی_فکرش_را_نمیکرد_او_فرمانده_باشد!!
🌷بعد از عملیات «والفجر ۸» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامههای تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم. سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت میکرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچههای تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند.»
🌷برادر علیپور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علیپور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف میکرد، مثل اینکه دنبال کسی میگشت. ـ دنبال کسی میگردی؟ ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، میگردم.
🌷ـ ما در واحد تخریب شهردار نداریم! ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی میکرد. تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را میگوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند.» در ابتدا قبول نکرد، فکر میکرد با او شوخی میکنیم، اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچهها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمدعلی شاهمرادی
#راوی: رزمنده دلاور سرهنگ پاسدار حشمتالله مکتبی
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅 #پندانه
✍ برای مبارزه با مشکلات، از قبل خودت را آماده کن
🔹مردی بود که زمینهای زراعی بزرگی داشت و بهتنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیهای بدهد. چون محل مزرعه در منطقهای بود که طوفانهای زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند.
🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعهدار آمد.
🔸مزرعهدار از او پرسید:
آیا تاکنون دستیار یک مزرعهدار بودهای؟
🔹مرد جواب داد:
من میتوانم موقع وزیدن باد بخوابم.
🔸بهرغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعهدار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
🔹مرد بهخوبی در مزرعه کار میکرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام میداد و مزرعهدار از او راضی بود.
🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش میرسید.
🔹مزرعهدار از خواب پرید و فریاد کشید:
طوفان در راه است.
🔸فورا بهسراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت:
بلندشو، طوفان میآید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
🔹مرد همان طور که در خواب بود گفت:
نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد میوزد من میخوابم.
🔸مزرعهدار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند. سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
🔹با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
🔸مزرعهدار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
🔹وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_آموزنده
🔆عاقبت عابد بدبخت بنى اسرائيل
♨️عابد سخت كوش بنى اسرائيلى كه دويست سال از عمر خود را در عبادت گذرانده بود، از خدا تقاضا كرد تا ابليس را به او نشان دهد،
♨️ناگهان پيرى در برابر او ظاهر شد.
- تو كيستى ؟
- من ابليس هستم .
♨️- چرا به سراغ من نيامدى تا مرا فريب دهى ؟
- بارها آمدم ولى در كمند من نيفتادى .
- چرا؟
♨️چون عبادت تو خالصانه انجام مى گيرد و به خاطر خدا تمام لحظات عمر خود را، به عبادت مى گذرانى و فكر مى كنى كه نكند كه عزرائيل فرا رسد در حالى كه در گناه و عصيان باشى ، لذا من نتوانستم تاكنون بر تو مسلط شوم و به خاطر همين اطاعت تا الان دويست سال از خدا عمر گرفتى و دويست سال ديگر نيز زنده خواهى بود.
♨️ابليس اين را گفت و غايب گشت !
♨️عابد به فكر فرو رفت و با خود گفت حالا كه دويست سال مهلت دارم ، چرا خود را از كام جويى ها و لذات دنيوى محروم كنم ، صد سال را در عيش و نوش به سر مى برم و صد سال ديگر را در اطاعت و عبادت مى گذرانم ، پيرو اين انديشه ، دست از عبادت كشيد و به دنيا روى آورد و كم كم خطاهاى فراوانى را مرتكب گشت ، ناگهان احساس كرد كه عزرائيل به سراغ وى آمد.
♨️به عزرائيل گفت : من دويست سال مهلت دارم .
♨️عزرائيل گفت : آرى مهلت داشتى ، ولى بر اثر دورى از عبادت و غرق شدن در لذت جويى و انجام گناهان ، عمر تو كوتاه شد، و بدين وسيله عابد بيچاره عاقبت به شر شد.
🤲 اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
657.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با همکاراتون از این شوخیا بکنین دوست دارن 😂😂
┅═✧❁ #خنده😂 ❁✧═┅
http://eitaa.com/cognizable_wan