eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ خواستن توانستن است 🔹دانش‌آموز دبیرستان شهاب شهرستان خوی بودم. 🔸روزی دبیر ادبیات پرسید: شیرازی، بعد از اتمام تحصیلت می‌خوای چه‌کاره بشی؟ 🔹سریع گفتم: خلبان آقا. 🔸این را که گفتم چند تا از بچه‌ها خندیدند. 🔹دبیرمان گفت: خلبان مسافربری؟ 🔸با قاطعیت گفتم: نه آقا! شکاری، جنگنده. 🔹این‌بار همه کلاس خندیدند، به‌جز دبیرمان که گفت: آفرین، پس سعی کن حتما موفق می‌شی. 🔸از اول ابتدایی تا آن روز همیشه شاگرد اول بودم. بعد از دیپلم‌گرفتن رفتم دنبال آرزویم. 🔹یادمه روزی که می‌خواستم خلبانی ثبت‌نام کنم، پدرم موافق نبود. می‌گفت: آدم عاقل زیر پایش را خالی نمی‌کند. 🔸ولی من عاشق پرواز بودم، علتش را پرسید، اون موقع نتونستم جوابشو پیدا کنم ولی بعدا فهمیدم آسمان تنها جایی‌ست که به من آرامش می‌داد. 🔹بالاخره رفتم آزمون خلبانی و باز نفر اول قبول شدم. 🔸با هزینه دولت و از طرف ارتش شاهنشاهی ایران رفتم آمریکا و به‌عنوان شاگرد اول با چهار کاپ و تقدیرنامه و دو مقام اولی دوره خلبانی تی-۳۸ برگشتم ایران. 🔹این‌ها را نوشتم که بگویم خواستن توانستن است. رویاهایتان را فراموش نکنید. 🔻اسطوره اف-۵ جناب سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
📗حکایت پندآموز یک کشیش، خود را شبیه به یک شخص فقیر و بی‌ خانمان با لباس‌های ژولیده در می آورد و روزی که قرار بوده اسمش به عنوان کشیش جدید یک کلیسای ده هزار نفری اعلام شود با همین قیافه به کلیسا می رود. خودش ماجرا را این طور تعریف می کند: نیم ساعت قبل از شروع جلسه به کلیسا رفتم، به خیلی ها سلام کردم اما فقط 3 نفر از این همه جمعیت جواب سلام من را دادند... به خیلی ها گفتم، گرسنه هستم اما هیچ کس حاضر نشد یک دلار به من کمک کند... سپس وقتی رفتم در ردیف جلو بنشینم، انتظامات کلیسا از من خواست که از آن جا بلند شوم و به عقب برگردم... به هر حال وقتی شبان کلیسا اسم کشیش جدید را اعلام می کند، تمام کلیسا شروع به کف زدن می کنند و این مرد ژولیده از جای خود بلند می شود و با همین قیافه به جلوی کلیسا دعوت می شود... مردم با دیدن او سرهایشان را از خجالت خم می کنند، عده ای هم گریه می کنند و این مرد سخنانش را با خواندن بخشی از انجیل آغاز می کند: گرسنه بودم، غذا دادید... تشنه بودم، آب دادید... مریض بودم به عیادتم آمدید... خیلی ها به کلیسا می روند، اما شاگرد و پیرو راستین عیسی مسیح نیستند... ✅خدا به دنبال جمعیت نیست، ✅خدا به دنبال دستیست که کمک می کند، ✅قلبی که محبت می کند، ✅چشمی که برای دیگران نگران است ✅و پایی که برای ناتوانان برداشته می شود... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 .... 🌷 تقصیر خودش‌ بود. شهید شده‌ که‌ شهید شده‌. وقتی‌ قراره‌ با ریختن‌ اولین قطره‌ خونش‌، همه‌ گناهانش‌ پاک‌ شود، خیلی‌ بخیل‌ و از خود راضی‌ است‌ اگر آن‌ کتک‌هایی‌ را که‌ من‌ بهش‌ زدم‌ حلال‌ نکند. تازه‌، کتکی‌ هم‌ نبود. دو_سه‌ تا پس‌گردنی‌، چهار_پنج‌ تا لنگه‌ پوتین‌، هفت‌_هشت‌_ده‌ تا لگد هم‌ توی‌ جشن‌ پتو. خیلی‌ فیلم‌ بود. دست‌ِ به‌ غیبت‌ کردنش‌ عالی‌ بود. اوائل‌ که‌ همه‌اش‌می‌گفت‌: «الغیبت‌ُ عجب‌ کِیفی‌ داره‌» جدی‌ نمی‌گرفتم‌. بعداً فهمیدم‌ حضرت‌ آقا اهل‌ همه‌ جور غیبتی‌ هست‌. اهل‌ که‌ هیچ‌، استاده‌. جیم‌ شدن‌ از صبحگاه‌، رد شدن‌ از لای‌ سیم‌ خاردار پادگان‌ و رفتن‌ به‌ شهر…. از همه‌ بدتر غیبت‌ در جمع‌ بود، پشت‌ سر این‌ و آن‌ حرف‌ زدن‌. 🌷جالب‌تر از همه‌ این‌ بود که‌ خودش‌ قانون‌ گذاشت‌. آن‌ هم‌ مشروط‌. شرط‌ كرد که‌ اگر غیبت‌ از نوع‌ اول‌ (فرار از صبحگاه‌…) را منظور نکنیم‌، از آن‌ ساعت‌ به‌ بعد هر کس‌ غیبت‌ دیگران‌ را کرد و پشت‌ سرشان‌ حرف‌ زد، هر چند نفر كه ‌در اتاق‌ حضور داشتند، به‌ او پس‌ گردنی‌ بزنند. خودش‌ با همه چهار_پنج‌ نفرمان‌ دست‌ داد و قول‌ داد. هنوز دستش‌ توی‌ دستمان‌ بود که‌ گفت‌: رضا تنبلی‌ رو به‌ اوج‌ خودش‌ رسونده‌ و یک‌ ساعته‌ رفته‌ چایی‌ بیاره‌.... خب‌ خودش‌ گفته‌ بود بزنیم‌ و زدیم‌. البته‌ خدایی‌‌اش‌ را بخواهی‌، من‌ بدجور زدم‌. خیلی‌ دردش‌ آمد، همان‌ شد که‌ وقتی‌ توی‌ جاده ام‌‌القصر_فاو در عمليات‌ والفجر هشت‌ دیدمش‌، باهاش‌ روبوسی‌ کردم‌ و بابت‌ کتک‌هایی‌ که‌زده‌ بودم‌ حلالیت‌ طلبیدم‌. 🌷خندید و گفت‌: دمتون‌ گرم‌… همون‌ کتک‌های‌ شما باعث‌ شد که‌ حالا دیگه‌ تنهایی‌ از خودم‌ هم‌ می‌ترسم‌ پشت‌ سر كسى حرف‌ بزنم‌. می‌ترسم‌ ناخواسته‌ دستم ‌بخوره‌ توی‌ سرم‌. وقتی‌ فهمیدم‌ «حسن‌ اردستانی‌» در عملیات‌ کربلای‌ پنج‌ مفقودالاثر شده ‌و ده‌ سال‌ بعد استخوان‌هایش‌ بازگشت‌، هم‌ خندیدم‌ هم‌ گریستم‌. کاشکی‌امروز او بود تا بزند توی‌ سرم‌ که‌ این‌ قدر پشت‌ سر این‌ و آن‌ غیبت‌ نکنم‌. 🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋 🌕چرا بد داشت، آب داد 🥀🥀ساربانی روزها شترها را به چرا می‌برد، امّا در دادن علف و چرا کوتاهی بسیار می‌کرد و شتران را گرسنه به نزد مالک‌هایشان برمی‌گرداند و چون می‌خواست مالکان شترها از کوتاهی او سر در نیاورند و او را ملامت نکنند، شتران را بسیار آب می‌داد تا شکمشان پر شود و تقصیر او نهفته و پنهان بماند و آبِ بسیار بدون علف، برای شتران بسیار زیان داشت. کنایه از این‌که از کسی انتظار کار خوب داری و او پنهان‌کاری می‌کند و به زیانکار تبدیل می‌شود. 📚لطایف الامثال، ص 90 ✨✨امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَل‌ها، برای صاحبان عقل‌ها و خردها زده می‌شود» 📚غررالحکم، ج 2، ص 151 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند.. یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”. دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”. سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“، چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “ بهترین خیاط این کوچه”. قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم، در همان دنیایی که هستیم می شود آدم بزرگى باشیم... ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
یک امتحان ساده براى ارزیابى خودتون… جاى ساعت دیوارى خونتون را عوض کنین🕝 میبینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار ناخوداگاه دنبالش میگردین!!! ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر یک ساعت ساده و بى احساس نیاز به چند ماه زمان داره، پس انتظار نداشته باشید، تغییرات بزرگتر را در زمان کوتاه و بدون مشکل قبول کند… هرگز . هرگز .. هرگز … نا امید نشیــــــــــد. 💠 http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعره‌یی داشت که مخفی تخلص می‌کرد و این شعر او نسبتآ معروف است - در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمی‌کرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار می‌کرد ، مخفی قبول نمی‌کرد و می‌گفت دوست دارم پیش شما بمانم . جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شب‌ها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند . یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد . تا این‌که این نیم بیت را برای او فرستاد شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی و عاقل در جواب او نوشت - ....... چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم گفت‌: یہ ‌ذڪر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر ڪردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ی‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، گفت: تسبیح ‌داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی ‌بالرقیہ ‌سلام ‌الله ‌علیها"... حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ی‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: الهی ‌بالرقیہ ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌الله‌علیها... ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد، اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها"... 🌷شهیدحسین‌ معزغلامی🌷 🌷یادشهدا باصلوات🌷 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم بچه ای با مادرش همسفر ما بود و بسیار شلوغ میکرد خواستم او را آرام کنم، به او گفتم اگر آرام باشد، برای او شکلات خواهم خرید.. آن بچه قبول کرد و آرام شد ... قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی !!! با کمال تعجب بازداشت شدم !! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی ... آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه !!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد !!! آنها_گدای_یک_بسته_شکلات_نبودند ... آنها نگران بدآموزي بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند !!! نقل از کتاب: چرا عقب مانده ایم ؟ نوشته دکتر "علی محمد ایزدی" 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
💎💎 این پل مرز بین دو تا کشوره!🧐 جزیره بزرگه که خونه توشه مال کاناداست و جزیره کوچیکه که حیاط همون خونه‌اس مال آمریکاست! 😅 ♨️ 👇👇👇 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
مقام معظم رهبری: کدبانو، یعنی ان کسی که محیط خانواده تحت اشراف اوست. نحت نظارت وتدبیر ومدیریت اوست. خیلی کار پرزحمتی است خیلی کار ظریفی است. فقط هم ظرافت زنانه از عهده انجام این کار بر می آید! هیچ مردی امکان ندارد بتواند این ظرافت ها را رعایت کند. 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan