eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸او بد است یا تو کوچکی؟🔸 گاهی دو نفر عالِم در یک موضوع با هم بحثشان می‌شود و گاهی مباحثه تند هم می‌شود. مریدها به دلیل ارادتی که دارند، می‌گویند این عالم دشمن اوست، و او دشمن این است! نه؛ آن‌ها دشمن نیستند و آن بحث و اختلاف‌نظر هم بی‌ثمر نیست؛ بلکه این شخص، بیش از اندازه مرید شده است. حالت عشقش به حدی رسیده که برای دو نفر جا ندارد و یک نفر وجود او را چنان پُر می‌کند که جای هیچ چیز دیگر نیست. چمدان وقتی کوچک باشد، شلوار را که داخلش بگذاری، کُت بر زمین می‌ماند. کسی که ظرفیتش کم است، تمام وجودش از محبت یک نفر پُر می‌شود. اینکه کسی یک نفر را دوست بدارد و بغض دیگران در او به‌وجود بیاید، دلیل این نیست که آن دیگران بدند و آن یک نفر بد نیست؛ این شخص جایش کم است. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 خانه عوض شده 🥀 پیری از دنیا رفت. یکی از مریدانش او را در خواب دید و از حالش در قبر جویا شد که چه بر تو گذشت و در جوابِ «کیست خدایت»، چه گفتی؟ گفت: «از من پرسیدند، خدایت کیست؟» 🌹خود را به خدایم سپردم و در جواب گفتم: من خانه‌ام را عوض کردم، نه خدایم را! 📚 داستان عارفان، ص۹۹. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆تو از موری کمتر نیستی 🌴 «امیر تیمورگان» در هر پیشامدی آن‌قدر ثبات قدم داشت که هیچ مشکلی سد راه وی نمی‌شد. علت را از او خواهان شدند، گفت: 🌷وقتی از دشمن فرار کرده بودم و به ویرانه‌ای پناه بردم، در عاقبت کار خویش فکر می‌کردم؛ ناگاه نظرم بر موری ضعیف افتاد که دانه غلّه‌ای از خود بزرگ‌تر را برداشته و از دیوار بالا می‌برد. 🌹چون دقیق نظر کردم و شمارش نمودم دیدم، آن دانه شصت‌وهفت مرتبه بر زمین افتاد و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر دیوار برد. از دیدن این کردار مورچه چنان قدرتی در من پدیدار گشت که هیچ‌گاه آن را فراموش نمی‌کنم. 💐 با خود گفتم: ای تیمور! تو از موری کمتر نیستی، برخیز و در پی کار خود باش، سپس برخاستم و همت گماشتم تا به این پایه از سلطنت رسیدم. 📚نمونه معارف، ج ۱، ص ۱۷۴؛ اخلاق اجتماعی، ص ۴۱. http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹👌 🔻حکایت پیاده و سوار ✂️ روزی بود و روزگاری بود یک مرد بزّاز بود که هر چند وقت یک بار از شهر، پارچه و لباس های گوناگون می‌خرید و به ده های اطراف می‌برد و می فروخت و به شهر برمی‌گشت. ✂️ یک روز این بزّازِ دوره گرد، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، مردی اسب سوار را دید که آهسته آهسته می‌رفت. ✂️مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته شده بود، به سوار گفت: «آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگیری از جوانمردی تو سپاسگزار و دعاگو خواهم». ✂️ سوار جواب داد:«حق با تو است که کمک کردن به همنوع، کار پسندیده ای است و ثواب هم دارد امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و چون تاب و توان راه رفتن ندارد، بار گذاشتن روی او بی‌انصافی است و خدا را خوش نمی‌آید» ✂️ مرد بزّاز گفت: «بله، حق با شماست» و دیگر حرفی نزد. همین که چند قدم دیگر پیش رفتند، ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت و رفت صد قدم دورتر نشست. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختن. خرگوش دوباره شروع کرد به دویدن، او از جلو و اسب سوار از دنبال او رفتند. ✂️ مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:«چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبَرد و دیگر دستم به او نرسد». ✂️ اتّفاقاً اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:«اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم». ✂️ سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به پارچه فروش رسید و به او گفت:«خیلی معذرت می‌خواهم، تو را تنها گذاشتم و رفتم خرگوش بگیرم، نشد. راستی چون هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، دلم راضی نشد تنها بروم و دیدم خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم. اسب هم برای این مقدار بار، نمی‌میرد، به منزل می‌رسد و خستگی از تنش در می‌رود». ✂️ مرد بزّاز گفت:«از لطف شما متشکّرم، راضی به زحمت نیستم. بعد از پیدا شدن خرگوش و دویدن اسب، من هم فهمیدم که باید بار خودم را خودم به دوش بکشم». ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 ❌❌ بانوان حتماً بخوانند! !! 🌷 شنیدم زمستان توی بیمارستان شهید کلانتری لباس رزمنده‌ها را می‌شویند. ده، پانزده خانم جمع شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان. پنجاه، شصت متر از زمین خالی کنار اورژانس را حصار زده بودند. یکی از خانم‌های آن‌جا توضیح داد چه‌کار کنیم. هر کدام نشستیم پای یک لگن، لگن‌های فلزی و پلاستیکی سرخ و سفید. لباس‌ها و ملافه‌های بیمارستان شهید کلانتری و بیمارستان صحرایی و جبهه را می‌شستیم. لای ملافه‌ها تکه گوشت و استخوان و پوست هم می‌دیدیم. خیلی‌ها دل و جرأت دیدن آن صحنه‌ها را نداشتند و غش می‌کردند. من و خدیجه بیاد ترسی نداشتیم، چون مرده‌ها و شهدا را هم غسل می‌دادیم. تکه گوشت و پوستی اگر لای آن‌ها بود، غسل می‌دادیم، لای پارچه سفیدی می‌گذاشتیم و توی محوطه‌ی کنار رخت‌شویی دفن می‌کردیم. 🌷کم‌کم رخت‌شویی برای ما شد آرامگاهی از اعضای بدن شهدایی که نمی‌دانستیم کجایی هستند. همیشه فضای رخت‌شویی پر بود از بوی خون و وایتکس و گریه مادرها. زیر لب مویه می‌کردند. هر روز دستم توی وایتکس و آب سرد بود و لباسم هم خیس. وقتی باد بهم می‌خورد سوز سرما را توی استخوان‌هایم حس می‌کردم. کم نبودند خانم‌هایی که با وجود مشکلات فراوان می‌آمدند رخت‌شویی. یکی از همسایه‌ها چند تا بچه کوچک داشت. هر روز می‌آمد رخت‌شویی. لحظه‌ای بیکار نبود. وقتی می‌خواست برگردد خانه، دست‌وپایش را سنگ می‌کشید و چند بار می‌شست. طوری که سرخ می‌شدند. بهش گفتم: «اگه این‌قدر حساسی چرا می‌آی؟!» 🌷....گفت: «شوهرم راضی نیست بیام. می‌گه بچه‌ها مریض می‌شن. این کار رو می‌کنم تا با بوی وایتکس بهانه دست شوهرم ندم.» متوجه شدم هر بار خیلی به شوهرش التماس می‌کند و حتی دستش را می‌بوسد تا بگذارد بیاید رخت‌شویی! یک روز گفت: «دعا کن مزد التماس‌هام بشه شهادت.» روز قدس سال ۱۳۶۴ با هم رفتیم راهپیمایی. تا در مصلا با هم بودیم. خداحافظی کرد. بیست دقیقه نگذشته بود که با صدای موشک همه از جا پریدیم. رفتم غسال‌خانه، چشمم افتاد بهش. شوکه شدم، خودش بود. بالاخره مزد التماسش را گرفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد. : خانم فاطمه اسلامی‌پور، خاطره ای از رخت‌شویی اندیمشک در دفاع مقدس 📚 کتاب "حوض خون" ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
دلفین ها🐋 🐬 دلفین‌ها معمولا با سرعت پایینی شنا می‌کنند اما گونه‌ دلفین‌های معمولی (delphinus delphis) در صورت نیاز می‌توانند تا 60 کیلومتر بر ساعت شنا کنند که از این لحاظ به عنوان سریع‌ترین پستاندار شناگر در دنیا شناخته می‌شوند. یکی از عجیب‌ترین رفتار دلفین‌‌ها خودکشی گروهی است. دلفین‌ها موجوداتی هستند که با آلوده شدن محل‌ زندگیشان‌، تغییرات دمایی آب و حتی بدون هیچ دلیل مشخصی دست به خودکشی گروهی می‌زنند. از آنجایی که دلفین‌ها همانند پستانداران داری شش هستند و برای تنفس نیاز به اکسیژن جوی دارند، در سطح آب زندگی می‌کنند. با این حال دلفین‌ها این قابلیت را دارند که تا عمق 500 متری نیز شنا کنند 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
*آمازون نام بزرگ‌ترین جنگل بارانی جهان است که در شمال آمریکای جنوبی قرار گرفته و بیشتر آن در خاک برزیل و پرو جای دارد. بیش از نیمی از همه جنگل‌های بارانی باقی‌مانده در جهان در آمازون قرار دارد. مساحت جنگل‌های آمازون ۵٫۵ میلیون کیلومتر مربع است که بین ۹ کشور تقسیم شده‌است.* 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻6 عادت تعجب آوری که عاقبتشان، دیابت است! 🔹استفاده از ظروف پلاستیکی در مایکروویوها 🔸عدم دریافت کافی نور خورشید 🔹بی‌تحرکی 🔸صبحانه نخوردن 🔹اجتناب از مصرف پروبیوتیک ها 🔸پرهيز از نوشیدن قهوه http://eitaa.com/cognizable_wan
تسْبِيحُ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلاَةٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ صَلاَةِ أَلْفِ رَكْعَةٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ تسبيحات فاطمه زهرا عليهاالسلام در هر روز پس از هر نماز، نزد من محبوب‏تر از هزار ركعت نماز در هر روز است. الکافي ج3 ص343 ┏━━ °•🖌•°━━┓ http://eitaa.com/cognizable_wan ┗━━ °•🖌•°━━┛
پنج خوراکی کبد پسند را بشناسید!🐟 ▫️خوردن غذاهای مفید می‌تواند به کاهش آسیب ناشی از بیماری‌های کبدی کمک کند و بدن را سالم نگه دارد. این موضوع در خصوص پیشگیری از ابتلا به بیماری‌هایی مانند سیروز یا هپاتیت C نقش دارد. ابتلا به هر یک از این بیماری‌ها می‌تواند کبد را در فیلتر کردن مواد مغذی و پاکسازی بدن با مشکل مواجه سازد. ▫️قهوه ▫️ماهی‌های چرب ▫️روغن زیتون ▫️گردو ▫️کربوهیدرات‌های پیچیده 🌿 http://eitaa.com/cognizable_wan