eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
17.2هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! !! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است . 🍃 🌺🍃 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ ماشین لباسشویی خونمون 😂😂😂😂 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
مراحل ارادت ایرانی ها بـه ماه رمضان: دو ماه قبل :اوه اوه دو ماه دیگه رمضونه یک ماه قبل :بدبختی از یه ماه دیگه باید روزه بگیریم دو روز گذشته : لامصب فقط دو روز گذشته روز بیست و ششم : این چهار روزم نمیگذره راحت بشیم بعد رمضان :عجب ماه خوب و پربرکتی بود حیف که بـه پایان رسید😐 😂😂😂😂😂😂😂 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
به طرف ميگن اگه پلنگ دنبالت کنه چيکارميکنى ؟ ميگه: از درخت ميرم بالا ميگن اگه اومد بالاى درخت چى ؟ ميگه ميرم روى شاخه ها...💬 ميگن اگه اومد رو شاخه چى؟ میگه: میپرم رو درخت بغلی میگن: اگه اونم پرید رو درخت بغلی چی؟ ميگه: اگه اونم منو ول کنه تویه لامصب مارو ول نميکنى😑😂😂😂😂😂😂 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣🤣🤣🤣🤣👇👇👇 😁👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بره ناقلا🐑🐑🤣🤣🤣 😁👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
یه جایی تو ایسلند هست که در اونجا زمینهای سبز، رودخونه زرد، ساحل سیاه و دریای آبی به هم میرسن😍 ─═ঊঈ🧠 🧠ঊঈ═─ 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اشکال در این است که ما خودمان را اصلاح نمی‌کردیم، نکردیم و نخواهیم کرد. اگر ما خودمان را اصلاح می‌کردیم،به این بلاها مبتلا نمی‌شدیم. 🔹 ما می‌خواهیم هرچه دلمان می‌خواهد انجام بدهیم، اما دیگران نه، دیگران حق ندارند به ما اطاعه‌ای بکنند. ✳️ ما اگر خودمان درست بکنیم خدا کافیست. با خدا بساز کار را درست می‌کند. چرا در خلوت و جلوت هرچه دلت می‌خواهد انجام می‌دهی؟ " آیت الله (ره) " 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می‌رفت. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همانجا می‌نشست و مثل بچه ها گِل بازی می‌کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه می‌سازی؟» بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت می‌سازم.» همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: «آن را می‌فروشی؟!» بهلول گفت: «می‌فروشم.» زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟» بهلول جواب داد: «صد دینار.» زبیده خاتون گفت: «من آن را می‌خرم.» بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.» زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی‌رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای!» وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!» بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمی‌فروشم.» هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.» بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.» هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!» بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، من به تو نمی‌فروشم!» 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چندتا ببینیم...👌🏻 ✅ 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه تاجری که در قیامت دست خالیست ... ✾📚 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan