همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...
غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...
اولي همسر يک طغيانگر بود
و دومي پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست....
اين خودت هستي که
تصميم مي گيري تا عوض شوی...
#از_تغییر_نترس
💜🍃امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید، به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.
💜🍃قبل از اینکه بخواهید از مزه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
🍃💜قبل از اینکه از همسرتان شکایت کنید
به کسی فکر کنید که برای داشتن یک همدم به درگاه خدا زاری می کند.
💜🍃امروز پیش از آنکه از زندگیتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام به بهشت رفته است.
🍃💜قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید
به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد اما عقیم است.
🍃💜قبل از آنکه شکایت کنید که چرا کسی خانه تان را تمیز نکرده یا جارو نزده
به آدمهایی فکر کنید که مجبورند شب را در خیابانها بخوابند.
🍃💜پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغلتان خسته شوید و از آن شکایت کنید
به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
🍃💜اما قبل از اینکه به فکرِ گرفتن انگشت اتهام به سوی کسی یا محکوم کردن او بیفتید، بیاد بیاورید که هیچ کدام از ما بی گناه نیستیم و همه به یک خالق جواب پس می دهیم.
و زمانی که افکار ناامید کننده در حال درهم کوبیدن شماست
لبخندی بزنید و خدا را بخاطر زنده بودنتان شکر کنید.
زندگی یک نعمت است
از آن لذت ببرید
آنرا جشن بگیرید و ادامه اش دهید....💜😇
┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
http://eitaa.com/cognizable_wan
💫💫💫💯🍁
🌹معروف است که چنگیز خان مغول پس از فجایع در نیشابور به همدان رفت و به مردم آنجا گفت: یک سوال از شما می پرسم اگر جواب درست و خوبی بدهید، در امان هستید.
🌺 او پرسید: من از جانب خدا آمده ام یا خودم؟
🍀 در میان جمع چوپانی دلیر و نترس رو به چنگیز کرد و گفت: تو نه از جانب خدا آمده ای و نه از جانب خود؛ بلکه اعمال ما است که تو را به اینجا آورده است.
🍄 وقتی ما برای اندیشمندان و عاقلان خود احترام قائل نشدیم و به عده ای فرومایه و نادان مقام و منزلت دادیم و احترامش نمودیم، نتیجه اش لشکرکشی تو به اینجاست.
🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
○°●•○•°♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_هفت:✍ کانون شرارت
🌹دوره زبان فارسی تموم شد … ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود …بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد … .
🌹سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود … امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد … باید می فهمیدم … اصلا من به خاطر همین اومده بودم … .
شروع به مطالعه کردم … هر مطلبی که پیرامون حکومت و رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم …گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی … یک ظهر تا شب طول می کشید …
🌹گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم … .و این نتیجه ای بود که پیدا کردم … حکومت زمین به خدا تعلق داره … و پیامبر و اهل بیتش، واسطه زمین و آسمان … و ریسمان الهی هستن … و در زمان غیبت آخرین امام … حکومت در دست فقیه جامع الشرایط، امانته … .
🌹حکومت الهی … امت واحد … مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری … مبارزه با برده داری … تلاش در جهت تحقق عدالت …و … همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود … مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم… اما نکته دیگه ای هم بود … عشق به خدا… عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله …
🌹عشق از دید ما، ارتباط دو جنس بود … و این مفهوم برام قابل فهم نبود … اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد … مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است … انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن … اما عشق به خدا؟ … و عجیب تر، ماجرای کربلا …
🌹چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست … و به راحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن… .
خودشون رو یک امت واحد می دونن … و هیچ مرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره … .
🌹تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم … و اینکه چرا همه شون با هم ایران رو هدف گرفته بودن … شیوع این تفکر در بین جامعه غرب … به معنای مرگ و نابودی اونها بود … .
🌹مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه … و در قلب کشوری که متولد شده اند … قلب خودشون برای جای دیگه ای … و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه … .
برای اونها، ایران تنها … هیچ ترسی نداشت … تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که … برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد … .
🌹جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم … حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم … حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم …
وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر … از اسلام … و از حکومت ایران
✍ادامه دارد …..
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_هشت : ✍صرف ساده
💛تابستان سال ۹۰ از راه رسید … اکثر بچه ها به کشورهاشون برگشتن … عده کمی هم توی خوابگاه موندن … من و هادی هم جزء همین عده کم بودیم … .
🌺قصد داشتم کل تابستان فقط عربی بخونم … درس عربی واقعا برام سخت بود … من توی هفت سالگی به راحتی می تونستم به زبان انگلیسی و زبان بومی ها صحبت کنم … زبان فارسی رو به خوبی یاد گرفته بودم و صحبت می کردم اما عربی … نمی دونم چرا اینقدر برام سخت شده بود
🌺هادی داشت نماز می خوند و من همچنان با کتاب عربی کلنجار می رفتم … در فرهنگ زندگی من، نفر دوم بودن هیچ جایگاهی نداشت … هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر شکست می خوردم … واقعا خسته شده بودم
🌺… صرف ساده رو پرت کردم و روی تخت ولو شدم … سر چرخوندم، کتاب از خطی که خودم مشخص کرده بودم، رد شده بود … گفتم ولش کن، وقتی توی اتاق نبود میرم برش می دارم … و غرق افکار مختلف، چشم هام رو بستم
نمازش تموم شد …
🌺 تحرکش سمت دیگه اتاق، حواسم رو به خودش جلب کرد … فکر کرد خوابم … کتابم رو از روی زمین برداشت و ورق زد … اصلا تکان نخوردم … چند لحظه بهش نگاه کرد و گذاشت این طرف خط … اونقدر این مدت، رفتارهای عجیب دیده بودم که دیگه از دیدن یه رفتار عجیب، تعجب نمی کردم …
🌺چند روز از ماجرا گذشت … بعد از خوردن شام برگشتم توی اتاق که دیدم یه دفتر روی تخت منه … بازش که کردم … آموزش قواعد عربی به زبان انگلیسی بود … تمام مطالب رو با نکات ریز و تفاوت هاش برام توضیح داده بود … جملات عربی و مثال ها رو نوشته بود و کامل شرح داده بود …
🌺اول تعجب کردم اما بلافاصله به یاد هادی افتادم … یعنی دلش به حال من سوخته؟ … یا شاید … به شدت عصبانی شده بودم … این افکار مثل خوره، آرامش رو ازم گرفت … .
🌺در رو باز کرد و اومد داخل … تا چشمم بهش افتاد، دفتر رو پرت کردم سمتش … کی از تو کمک خواسته بود که دخالت کردی؟ … فکر کردی من یه آدم بدبختم که به کمکت احتیاج دارم؟ … .
🌺توی شوک بود … سریع به خودش اومد … از حالتش مشخص بود خیلی ناراحت شده … خودم رو برای یه درگیری حسابی آماده کرده بودم که … خم شد و دفتر رو از روی زمین برداشت … .
🌺– قصد بی احترامی نداشتم … اگر رفتارم باعث سوء تفاهم شده، عذرمی خوام … .
و خیلی عادی رفت سمت خودش
✍ادامه دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
✍ .
شخصی وارد مغازه ای شد ، صاحب مغازه
قرآن گوش می داد ؛ از او پرسید کسی مُرده است
که قرآن را روشن کردی ؟
صاحب مغازه گفت : بله ،| قلبمان مرده است |
:👈🏻 زندانی در زندان قرآن طلب می کند تا از تنهایی
درآید. . .
:👈🏻 مریض در بیمارستان قرآن طلب می کند ،
برایم قرآن بیاورید تا خداوند مریضیم را شفا دهد . . .
:👈🏻 غریب از وطن دور افتاده با خود قرآن حمل
می کند تا در غربت در امان باشد. . .
:👈🏻 و مرده آرزو می کند کاش قرآنی همراهش بود
تا درجات خود را با آن بالا می برد . . .
< و ما نه زندانی هستیم ، نه مریض ، نه غریب ،
نه مرده تا قرآن را طلب کنیم ... >
قرآن روبروی ماست ، روبروی چشمانمان ؛
#اما منتظر هستیم تا به بلائی گرفتار شویم
سپس قرآن را باز کنیم.
#اندکی_تٵمل
http://eitaa.com/cognizable_wan
...........................................
نشر پیام صدقه جاریست
❤️🌹
با کسی #ازدواج کن که می خواهی،
و آن شخصی را که پدر و مادرت می خواهند ، رها کن!
____________________
این توصیه ی امام صادق علیه السلام است. که خیلی زیبا به رویکرد ازدواج اشاره کرده و یکی از کلید های اصلی ازدواج ها و جلوگیری از طلاق رو بیان کردند.
بله ؛ قطعا باید انتخاب با آگاهی، بدون احساس، و با اشراف خانواده صورت بگیرد اما
اجبار در ازدواج نکردن با شخصی
اجبار در ازدواج کردن با شخصی
به طور قطع زمینه ایجاد مشکلات و #طلاق_عاطفی و بعد از آن #طلاق_رسمی را به دنبال خواهد داشت.
فلک در دفتر عشقم قلم زد
چه اوقات خوشی داشتم بهم زد
الهی ای فلک چرخت نگردد
که چرخت آرزوهایم به هم زد
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
😔😔😔🖤 💔 🖤 💔 🖤 💔 🖤
تو مجازی اگه با ✌تا عکس عاشق شدی
از 👈من👉
به👈 تو 👉
👆نصیحت👆
تو خیابون آب معدنی نخور مست میشی
http://eitaa.com/cognizable_wan
خانما یه نوع قهر دارن که نه تو میدونی برا چی قهرن نه خودشون میدونن چرا قهر کردن، فقط میدونن که باید قهر باشن
تازه باید موقع نازکشی طوری نازشونو بکشی که قهر نکنن که چرا قهر کردن و تو متوجه نشدی که چرا قهرن
یعنی خود خدا هم اسیر شده با اینخلقتش 😁😁😁
http://eitaa.com/cognizable_wan