💢خانمها بدانند
⬅️هرچه نیاز دارید، از شوهرتان بخواهید. مردها دوست دارند مورد نیاز همسرشان باشند و از این که نیازهای همسرشان را برطرف کنند، احساس غرور و قدرت میکنند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #ده
نزدیک ظهراست
گوشه چادرم را بایک دست بالامیگیرم وبادست دیگرساڪم رابرمیدارم.زهراخانوم صورتم رامیبوسد
_ خوشحال میشدیم بمونی!اماخب قابل ندونستی!
_ نه این حرفاچیه؟؟دیروزم ڪلـےشرمندتون شدم
فاطمه دستم رامحکم میفشارد:
رسیدی زنگ بزن!!
علےاصغرهم باچشمهای معصومش میگوید:خدافس آله
خم میشوم و صورت لطیفش رامیبوسم..
_ اودافظ عزیزخاله
خداحافظـےمیڪنم،حیاط راپشت سرمیگذارم ووارد خیابان میشوم.
تو جلوی درایستاده ای ،کنارت که می ایستم همانطور که به ساکم نگاه میکنے میگویـے:
خوش اومدید...التماس دعا
قراربود تومرابرسانےخانه عمه جان.
اماڪسـےڪه پشت فرمان نشسته پدرت است.
یڪلحظه ازقلبم این جمله میگذرد.
#دلم_برایت....
وفقط این کلمه به زبانم می اید:
محتاجیم...خدانگهدار
چندروزی خانه عمه جان ماندگار شدم دراین مدت فقط تلفنـےبافاطمه سادات درارتباط بودم!
عمه جان بزرگترین خواهرپدرم بودومن خیلـےدوستش داشتم.تنهابوددرخانه ای بزرگ ومجلل.
مادرم بلاخره بعدازپنج روز تماس گرفت..
صدای گوشخراش زنگ تلفن گوشم راڪرمیڪندبشقاب میوه ام راروی مبل میگذارم وتلفن رابرمیدارم.
_ بله؟
_ .
_ مامانـےتویـے؟؟...ڪجایـےشما!خوش گذشته موندگارشدی؟
_ .
_ چراگریه میڪنـے؟؟
_ .
_ نمیفهمم چےمیگیـــــ....
_ .
صدای مادرم درگوشم میپیچد!بابابزرگ ....مرد! تمام تنم سردمیشود!
اشڪ چشمهایم رامیسوزاند!بابایـے...یادڪودڪـےوبازی های دسته جمعـےوبازی های دسته جمعـےوشلوغ ڪاری درخانه ی باصفایش!..چقدرزود دیرشد.
حالت تهوع دارم!مانتوی مشڪےام راگوشه ای ازاتاق پرت میڪنم وخودم راروی تخت میندازم .
دوماه است ڪه رفته ای بابابزرگ!هنوز رفتنت راباورندارم!همه چیز تقریبا بعد ازچهلمت روال عادی بخودگرفته!
اما من هنوز....
رابطه ام هرروزبافاطمه بیشترشده و بارها خود او مرا دلداری داده.
باانگشت طرح گل پتویم را روی دیوار میڪشم وبغض میڪنم
چندتقه به درمیخورد
_ ریحان مامان؟!
_ جانم ماما!..بیاتو!
مادرم بایڪ سینـےڪه رویش یڪ فنجان شکلات داغ وچندتکه کیک که درپیش دستـے چیده شده بود داخل می آید.روی تخت مینشنیدونگاهم میڪند
_ امروز عڪاسـےچطور بود؟
مینشینم یک برش بزرگ ازکیک رادردهانم میچپانم وشانه بالا میندازم!یعنـےبدنبود!
دست دراز میکند ودسته ای ازموهای لخت و مشڪےام راازروی صورتم کنار میزند.
باتعجب نگاهش میڪنم: چقدیهو احساساتی شدی مامان
_ اوهوم!دقت نکرده بودم چقدر خانوم شدی!
_ واع...چیزی شده؟!
_ پاشوخودتوجم و جورڪن،خواستگارت منتظره مازمان بدیم بیاد جلو!.وپشت بندش خندید
کیک به گلویم میپرد به سرفه میفتم و بین سرفه هایم میگویم...
_ چی...چ...چی دارم؟
_ خب حالا خفه نشو هنو چیزی نشده که!
_ مامان مریم تروخداا..منک بهتون گفتم فعلاقصد ندارم
_ بیخود میکنی!پسره خیلیم پسر خوبیه!
_ عخی حتمن یه عمر باهاش زندگی کردی
_ زبون درازیا بچه!
_ خا کی هس ای پسر خوشبخت!؟
_ باورت نمیشه....داداش دوستت فاطمه!
باناباوری نگاهش میکنم!
یعنـےدرست شنیدم؟
گیج بودم . فقط میدانستم که
#منتظرت_میمانم.
↩️ #ادامہ_دارد...
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
به حیف نون اساماس میدن میگن بابا شدی
میگه به زنم چیزی نگین میخوام غافلگیرش کنم😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
رفتم خواستگاری بابای دختره صداش زد گفت: پس این چایی چیشد؟
مادرم گفت حالا هولش نکنین عروسمونو.
گفت؛ نه بذارین زودتر بیاره،
پسرتون همه میوه هارو خورد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
👇این اشتباهات رابطه
زناشویی تان را نابود می کند:
✖️باهــم غـذا نمیخوریـد!
✖️مدام با تکنولـوژی کار میکنیـد!
✖️همسرتانرا حقمسلمخودمیدانید!
✖️منتظر ابراز عشق همسرتان هستید!
✖️سر یک موضوع تکراری بحثمیکنید!
http://eitaa.com/cognizable_wan
💢اگر قدرت مرد را نادیده بگیرید؛
بدانید که دیگر پری رویاهایش نخواهید بود!
او دنبال کسیست که به #قدرتهایش ایمان داشته باشد
وحتی ضعفهایش را درجهت تقویت تواناییهایش مثبت جلوه دهد
http://eitaa.com/cognizable_wan
يه شب کل خونواده دور هم جمع شده بوديم داشتيم تلويزيون ميديديم......
که يهو يه بچه رو نشون داد که پستونک دهنش بود، بابام يهو زد زير خنده !!!!
گفتم چرا ميخندى ؟؟!!!!!
گفت ياد بچگیات افتادم، هر وقت گريه مى کردى،
شصت پامو مى کردم تو حلقت،
چون شور بود خوشت ميومد ، ساکت ميشدى!!... 😐
خدا شاهده ٣ ساعته تو توالتم دارم بالا ميارم...... 😐
پدر نيست که.....! چنگيز خان مغوله......!
http://eitaa.com/cognizable_wan
یه بار جلو بیمارستان بوق زدم
پلیس اومد جریمم کنه گفتم؛
آدم که همکارشو جریمه نمیکنه مَرد
ما هردو داریم خدمت میکنیم به این کشور
گف ببخشید میشه کارتتونو ببینم؟
سریع کارت همیار پلیسِ پنجم دبستانمو
نشونش دادم گفتم بیا اینم کارتم
😹🎈
جناب سروااااان
چرا لباسای تیمارستان ایقد گشاده برااام؟؟؟😂😁
http://eitaa.com/cognizable_wan
💢چـطوری از کپک زدن خیارشوری که از مغازه خریدیم جلوگیری کنیم؟
❇️خیارشور رو درون محلول آب و نمک قرار بدید و روی خیار شورها تکه ای نان قرار بدید ، دیگه کپکی دیده نمیشه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹پيامبر خدا (ص) فرمودند:
وقتى روز قيامت فرا رسد، خداوند
به گروهى از امتم بال میدهد تا با آنها
از آرامگاهشان به سمت بهشت پروازكنند،
در آنجا خوش و مرفّه هستند
و هر طورى كه بخواهند به سر
مى برند، فرشتگان به آنها میگويند:
آيا شما حساب را دیدید؟
جواب مىدهند؛ ما حسابى نديديم.
آيا در پل صراط مجازات شديد؟
جواب مىدهند: ما پل صراطى نديديم.
سپس میگويند:آيا جهنّم را ديديد؟
مى گويند: ما چيزى نديديم.
آنگاه فرشتگان مىگويند: شما از
امّت كدام پيامبريد؟ جواب میدهند: از
امّت حضرت محمّد(ص).
.
فرشتگان مى گويند شما را به خدا
سوگند، بگوييد؛ كار شما در دنيا چه بود؟
میگويند: ما دو خصلت داشتيم
كه خداوند به خاطر آن اين مقام را
با لطف و رحمت خود مرحمت كرد...!
میپرسند: آن دو خصلت چه بودند؟
اول:در خلوت از خدا شرم مى كرديم
مرتكب گناه شويم..دوم :ديگر آن كه هر
چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم.
فرشتگان میگويند:
اين مقام زيبنده شماست...
📚آدابواخلاق دراسلام ص423
http://eitaa.com/cognizable_wan
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #ده
نزدیک ظهراست
گوشه چادرم را بایک دست بالامیگیرم وبادست دیگرساڪم رابرمیدارم.زهراخانوم صورتم رامیبوسد
_ خوشحال میشدیم بمونی!اماخب قابل ندونستی!
_ نه این حرفاچیه؟؟دیروزم ڪلـےشرمندتون شدم
فاطمه دستم رامحکم میفشارد:
رسیدی زنگ بزن!!
علےاصغرهم باچشمهای معصومش میگوید:خدافس آله
خم میشوم و صورت لطیفش رامیبوسم..
_ اودافظ عزیزخاله
خداحافظـےمیڪنم،حیاط راپشت سرمیگذارم ووارد خیابان میشوم.
تو جلوی درایستاده ای ،کنارت که می ایستم همانطور که به ساکم نگاه میکنے میگویـے:
خوش اومدید...التماس دعا
قراربود تومرابرسانےخانه عمه جان.
اماڪسـےڪه پشت فرمان نشسته پدرت است.
یڪلحظه ازقلبم این جمله میگذرد.
#دلم_برایت....
وفقط این کلمه به زبانم می اید:
محتاجیم...خدانگهدار
چندروزی خانه عمه جان ماندگار شدم دراین مدت فقط تلفنـےبافاطمه سادات درارتباط بودم!
عمه جان بزرگترین خواهرپدرم بودومن خیلـےدوستش داشتم.تنهابوددرخانه ای بزرگ ومجلل.
مادرم بلاخره بعدازپنج روز تماس گرفت..
صدای گوشخراش زنگ تلفن گوشم راڪرمیڪندبشقاب میوه ام راروی مبل میگذارم وتلفن رابرمیدارم.
_ بله؟
_ .
_ مامانـےتویـے؟؟...ڪجایـےشما!خوش گذشته موندگارشدی؟
_ .
_ چراگریه میڪنـے؟؟
_ .
_ نمیفهمم چےمیگیـــــ....
_ .
صدای مادرم درگوشم میپیچد!بابابزرگ ....مرد! تمام تنم سردمیشود!
اشڪ چشمهایم رامیسوزاند!بابایـے...یادڪودڪـےوبازی های دسته جمعـےوبازی های دسته جمعـےوشلوغ ڪاری درخانه ی باصفایش!..چقدرزود دیرشد.
حالت تهوع دارم!مانتوی مشڪےام راگوشه ای ازاتاق پرت میڪنم وخودم راروی تخت میندازم .
دوماه است ڪه رفته ای بابابزرگ!هنوز رفتنت راباورندارم!همه چیز تقریبا بعد ازچهلمت روال عادی بخودگرفته!
اما من هنوز....
رابطه ام هرروزبافاطمه بیشترشده و بارها خود او مرا دلداری داده.
باانگشت طرح گل پتویم را روی دیوار میڪشم وبغض میڪنم
چندتقه به درمیخورد
_ ریحان مامان؟!
_ جانم ماما!..بیاتو!
مادرم بایڪ سینـےڪه رویش یڪ فنجان شکلات داغ وچندتکه کیک که درپیش دستـے چیده شده بود داخل می آید.روی تخت مینشنیدونگاهم میڪند
_ امروز عڪاسـےچطور بود؟
مینشینم یک برش بزرگ ازکیک رادردهانم میچپانم وشانه بالا میندازم!یعنـےبدنبود!
دست دراز میکند ودسته ای ازموهای لخت و مشڪےام راازروی صورتم کنار میزند.
باتعجب نگاهش میڪنم: چقدیهو احساساتی شدی مامان
_ اوهوم!دقت نکرده بودم چقدر خانوم شدی!
_ واع...چیزی شده؟!
_ پاشوخودتوجم و جورڪن،خواستگارت منتظره مازمان بدیم بیاد جلو!.وپشت بندش خندید
کیک به گلویم میپرد به سرفه میفتم و بین سرفه هایم میگویم...
_ چی...چ...چی دارم؟
_ خب حالا خفه نشو هنو چیزی نشده که!
_ مامان مریم تروخداا..منک بهتون گفتم فعلاقصد ندارم
_ بیخود میکنی!پسره خیلیم پسر خوبیه!
_ عخی حتمن یه عمر باهاش زندگی کردی
_ زبون درازیا بچه!
_ خا کی هس ای پسر خوشبخت!؟
_ باورت نمیشه....داداش دوستت فاطمه!
باناباوری نگاهش میکنم!
یعنـےدرست شنیدم؟
گیج بودم . فقط میدانستم که
#منتظرت_میمانم.
↩️ #ادامہ_دارد...
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯